به فاصله چهار هزار کیلومتر از آنسوی وطن، هولوکاست واقعی از نسل کشی قوم و مردمی در حال تکرار است که هر ثانیه ای، کودکان، زنان و مردانی را به کام مرگ می کشاند، یکی با داس دو تکه می شود، یکی بر اثر گرسنگی می میرد، دیگری در دریا غرق می شود و آن یکی در آتش خشمی افراطی، زنده به زنده سوزانده میشود و زندهها نیز تا آخر عمر با صحنه هایی دهشتناک با جسمی نحیف و روحی بی روح می سوزند.
و آن هفت نفر؛ هفت نفری که نه کابوی هستند و نه سامورایی؛ بلکه هفت نفر از اهالی رسانه، عکاس، مستندساز و کارشناس امداد هستند که پا به سرزمین بی وطنی گذاشتند که روایت دردناک آنها بوی مرگ، بی خانمانی، بیماری، تنهایی، ترس و ... را تداعی می کند، روایاتی که شاید گوشه ای از مظلومیت مظلوم ترین مردم جهان را به تصویر میکشد، «روهینگیاییها»
در این هفت سکانس، سه پرسش مشترک از هفت همراهی به اشتراک و پرسیده شد که در ماموریت تیم اعزامی هلال احمر به هفت اردوگاه آوارگان مسلمان میانماری در بنگلادش از جمله منطقه بالوخالی، حکیم پارا، وایخانگ، بارما پارا و ... راه طولانی را به جان خریدند تا با قلم و دوربین خود در قرن پیشرفت و مدرنیته، صحنههایی از مردمان نخستین را ثبت کنند که بر اثر جبر زمان و جور زمانه از اولیه ترین ملزومات زندگی نیز محروم هستند.
سکانس نخست این روایات کم تکرار را بر حسب اولویت حق تقدم به خانمها، از بانویی آغاز میکنیم که تنها همراه زن در تیم اعزامی بود، «مریم یارقلی» – رئیس اداره اطلاع رسانی روابط عمومی هلال احمر؛ و این نخستین بار بود که طی ده ها ماموریت برون مرزی و امدادی؛ یک زن همراه تیم امداد شده بود، کما اینکه نقدهایی نیز برای اعزام زنان در چنین ماموریتهایی وجود دارد ولی به قول یکی از مسئولان سابق هلال احمر: «خانم یارقلی خود یک مرد است» و حال به واقع با پیوستن او به تیم اعزامی وضعیت برنامه ریزی بازدید از اردوگاهها آوارگان و تغذیه افراد ساماندهی و نظم دهی مناسبی یافت.
پندی که از این ماموریت گرفتی چه بود و هم اکنون چه چیزهای را بیشتر قدر میدانی؟
یارقلی: آدمهایی با شرایط خاص اینجا می بینیم که دیدنشان می تواند خیلی سخت باشد در کل دوران زندگی؛ کسی که برای دیدن چنین آدمهایی میآید قطعاً موضوعی با خودش داشته یا مسئله ای را با خودش باید حل کند یا جور دیگری باید نگاه کند.
شرایط اینها را که من دیدم مثل خیلی های دیگر اولین چیزی که گفتم این بود که خدایا شکرت! که من لباس دارم، غذا دارم در آسایش و امنیت هستم و ...
اما به صورت فردی که آدم اینها را می بیند، می اندیشد که اینها چقدر بزرگ هستند و چقدر خوب با شرایط خود را وقف می دهند. من ممکن است مشکلات دیگری داشته باشم اما وقتی اینها را می بینم با خود می گویم که چقدر اینها جلوتر از من هستند و چقدر سخت تر هستند. من که بخاطر فلان حرفی که فلانی گفته ناراحت میشدم حال اتفاقات زندگی به گونه ایست که نگاهم به زندگی عوض میشود. من که به اینجا آمدم و اینها را دیدم مسئولیت بیشتری دارم از کسی که اینها را ندیده. من که اینها را دیدم برایشان چه کاری انجام دادم؟ بچههایی که اینجا با آنها صحبت میکنی دنبالت میآیند گویا که مامنی پیدا کرده باشند و ذهن آدم را درگیر خود میکند. به نظر من بیشترین پند این سفر این است که هر کسی مسئولیت جایی که هست را بپذیرد و کاری کند که پیش خدا و این بچههایی که دیدیم سربلند باشد.
اگر مسئول بسیار مهم بودی برای آوارگان چه تصمیم و پیشنهاداتی ارائه می کردی؟
یارقلی: من اگر مسئول مهمی در کشور بودم قطعا نظر کارشناسانی که اینجا می آیند را می پذیرفتم. یکی بحث شور و شوق است که ما در این زمینه کمک می فرستیم اما یک بحث مدت دار بودن است که باید بگردیم کاری که مدت دار است انجام دهیم. شاید لازم باشد ما یک ستاد اینجا داشته باشم و یک سری افراد بیایند و اینجا مستقر شوند بجای اینکه هر بار یکی به مدت یک هفته بیاید. اینکه محموله بیاید و ما بیاییم و کمک کنیم اینها شور و شوق است.
من اگر مسئول بودم به بحث حمایت های روانی، کودکان بی سرپرست، پیوند خانوادههایی که همدیگر را گم کرده اند و .. وارد میشدم. که این کار می تواند چند ماه دیگر انجام شود و نه صرفاً اکنون.
کجا و چه صحنههایی در این ماموریت برای شما بسیار دردناک بود؟
یارقلی: من آدمهای زیادی را دیدم اما با خانمی صحبت کردم که در همین مسیری که آمده بود سقط جنین کرده بود و شوهرش را هم کشته بودند، یک بچه سه چهارساله هم داشت. من به عنوان یک زن حس کردم مورد خشونت های دیگری هم واقع شده. حالش حال خوشی نبود و سکوت کرده بود و کسی که همراهش بود ماجرا را شرح می داد ولی خودش حرفی نمیزد تنها نگاه دردناکی داشت، خیلی دردناک.
دومین سکانس این روایات سخت را عکاسی به تصویر میکشد که ماموریتهایی چون حضور در فلوجه و اعزام با کشتی کمکهای ایران به یمن، را در کارنامه خود دارد، «سید محمود حسینی» عکاس خبرگزاری بین المللی تسنیم، که برحسب اتفاق جزو سه نفری بود که در تیم اعزامی روحیه بشاشی داشت و در گیرودار تلخیهای تصاویر آوارگان، با شوخی هایی از جنس خود، لحظاتی شیرین ولو کوتاه را برای همراهان خلق می کرد، کما اینکه در آخرین روز حضور در اردوگاهها نیز به دلیل برخی ناهماهنگی ها برای بازدید از مکانهای بغرنج آوارگان، از کوره در می رود و در نهایت نیز پای او به بحرانی ترین نقطه مرزی باز نمیشود.
پندی که از این ماموریت گرفتی چه بود؟ و هم اکنون چه چیزهای را بیشتر قدر میدانی؟
حسینی: پند که زیاد بود. منظورتان پند در سفر است؟ پند رفتاری است؟ پند آینده نگری است؟ پند نگاه به آینده است؟ پند گذشنه است؟ مناطق را که می دیدیم تاسف به حال و روز مردمانی می خوردیم که در چنین وضعیت بسیار فجیعی هستند، چه از نظر خوراک، چه از نظر بهداشت و اینکه قدردان نعمت سلامتی و سایر نعمتها باشیم. ما تنها گوشه هایی از سختیهای این مردم را دیدیم و نه همه را.
اگر مسئول بسیار مهم بودی برای آوارگان چه تصمیم و پیشنهاداتی ارائه می کردی؟
حسینی: طبق اطلاعاتی که بدست آوردم کشور میانمار رابطه خوبی با کشورهای چین و روسیه دارد، می توانیم رایزنی هایی داشته باشیم از طریق این کشورها که فشار از مسلمانان میانمار برداشته شود. ان جی اوهای دولتی یا خصوصی همه میتوانند شرایط را برای این خانوادهها و بچهها تسهیل کنند.
طبق مشاهداتی که داشتم تعداد بچه ها بسیار بسیار بیشتر از افراد بالغ است، خصوصا نوزاد و زیر دو سال. باید تمهیداتی اندیشیده شود که این بچه ها دچار بیماریهای خطرناک، دچار سوء تغذیه نشوند.
و بستری فراهم شود تا این یک میلیون انسان آواره به محل زندگی شان برگردند و مشکلشان حل شود، حال با دیپلماسی یا تهدید و فشار. یک میلیارد مسلمانی که در جهان وجود دارند می توانند فشاری چه از نظر دیپلماسی یا نظامی آورند که هرچه سریعتر به وضعیت این مسلمانان آواره رسیدگی شود.
کجا و چه صحنههایی در این ماموریت برای شما بسیار دردناک بود؟
حسینی: از همان بدو ورود با صحنه هایی که دیدیم شوکه شدیم و نمی توانم بگویم شدت کدام یک بیشتر یا کمتر بود ولی مواقعی بود که بچه ها با زبان های مختلف (میانماری، بنگلادشی، انگلیسی، اشاره و .. ) به ما می فهماندند که پدر و مادرشان چگونه کشته شدند. من با بچه ای صحبت می کردم دقیقا به من نشان داد که کسی که پدرش را کشته چاقوی در شکمش فرو کرده و کل شکم را پاره کرده و بعد چاقو را در گلو و بعد در پهلوی پدرش کرده و اینها را ریز به ریز برای من تعریف کرد که این بسیار دردناک است که به این فجیعی پدری در مقابل چشمان فرزندش کشته شود و بدتر از همه تصویری است که برای همیشه در ذهن بچه می ماند و پاک نمی شود و کار خیلی سختی است برگرداندن این بچه ها به شرایط قبلی.
پیشنهادی که داشتم این بود که به نظر شخص من، ما که تجربه کمک های اینچنینی را از قبل داشته ایم، بیاییم هزینه ای که برای ارسال کالا، اعزام نیرو، و کمکها با هواپیما می شود، به جای آن پول نقد به بنگلادش آورده و خرید اقلام لازم را از بنگلادش انجام دهیم، به طور مثال ما چادر برای آوارگان آوردیم در صورتیکه چادر اصلا به دردشان نمی خورد و سیستم زندگی اینان بامبوست و سقفی که روی آن می کشند، زیرا بخاطر هوای خیلی گرم باید راههای خروج هوا داشته باشند و اصلا چادر به دردشان نمیخورد زیرا پلاستیکی است و دم می کند.
میتوان احتیاجات ضروری و اولیه اینها را در آورد و سپس در همین کشور بنگلادش موارد لازم را خریداری کرد که هم صرفه مالی دارد و هم چیزی که لازم دارند تهیه میشود.
سومین سکانس از روایات تنهایی و بیخانمانی، را عکاس دیگری به تصویر میکشد؛ «احمد بلباسی» - عکاس واحد مرکزی خبر صداوسیما که 8 سالیست دست به دوربین است، کسی که با خواب های سنگینش در بین تیم اعزامی معروف شده بود بطوریکه در دو اتفاق در مسیر اعزام چنان دچار خواب عمیقی می شود که باعث نگرانی اطرافیان شد، ولی روزهایی که چشم و زوم این عکاس به آوارگان دوخته شد، خواب از سر او چنان پرید که هر روز صبح، زودتر از همه اعضای تیم اعزامی با التماس و غرولند حاضر میشد تا بتواند درد مظلوم ترین مردم جهان را در قاب تصاویرش ثبت کند، و در نهایت شاه کلید عکاسی اش را در پرتره کودک روهینگیایی برای آیندگان از ظلم بشریت امروز ثبت کرد.
پندی که از این ماموریت گرفتی چه بود؟ و هم اکنون چه چیزهای را بیشتر قدر میدانی؟
بلباسی: اینجا خیلی چیزها دیدیم و پند که چه عرض کنم واقعا باید قدر مملکت خودمان را بدانیم. ما در بهشت داریم زندگی می کنیم! از لحاظ امنیت، از لحاظ امکانات و آرامشی که داریم. وقتی وضعیت نابسامان زندگی مردم مظلوم میانمار را در اینجا دیدم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم که قابل بیان نیست.
من که یک عکاس هستم تلاش کردم با زبان دوربین خودم شرایط این آوارگان را به نمایش بگذارم ولی باز هم نمیتوان زندگی سخت و اسفناک اینجا را به مردمی که این شرایط را از نزدیک مشاهده نکرده و لمس نکردند، به درستی نشان داد.
پندی که وجود دارد مقاومت این مردم است که خود را با این شرایط وقف داده اند و جا نزدند و با همین شرایط دردناک به زندگی خود ادامه میدهند. در خانههایی که اکنون دارند که یا کپری هست یا بامبویی و .. با شرایط بد هنوز لبخند می زنند، امید و آرامش دارند و زندگی میکنند، گرچه سخت؛ گرچه دردناک اما امید دارند.
اگر مسئول بسیار مهم بودی برای آوارگان چه تصمیم و پیشنهاداتی ارائه میکردی؟
بلبای برای برگرداندن آنها به مملکت خودشان است تا به سیستمی که سالها با آن زندگی کردند برگردند و کاملا بی معناست که این عزیزان از کشور و محل زندگی خود آواره شوند و آواره زندگی کنند. درخواست من انجام کارهایی است که منجر به بازگشت آنها به وطنشان شود.
کجا و چه صحنه هایی در این ماموریت برای شما بسیار دردناک بود؟
بلباسی: صحنه زیاد بود اما یک جا بچه ای برهنه بود و مرا صدا کرد و دو جای بدنش را به من نشان داد. دیدم حالت زخم بخیه خورده دارد. از او عکس هم گرفتم و پرسیدم که چه اتفاقی افتاده؟ در پاسخ با دستش اسلحه نشان داد و گفت تیر خوردم. خب من خیلی ناراحت شدم اما این بچه با حالتش به من نشان داد که وضعیتش خوب است و نگران نباشم در عوض دست مرا گرفت و به داخل چادری برد که مادری با بچه کوچکی آنجا بودند. همسر این خانم در این حوادث از ناحیه لگن دچار زخم شدیدی شده بود و خانم با همان امکانات ضعیف و باندهایی که اصلا تمیز و بهداشتی نبود به مراقبت و تیمارداری همسرش مشغول بود.
آن بچه مرا به آنجا برد تا از من بخواهد به آنها کمک کنم یعنی ببینید چه حوادثی بر این بچه کوچک گذشته که به مرحله ای از صبر و آرامش رسیده که خود را فراموش کرده و تقاضای کمک برای دیگری را دارد... این واقعه تاثیر زیادی بر من گذاشت و با خود فکر می کردم که چرا دنیا باید به این سمت و سو برود.
چهارمین سکانس این روایات تلخ و گس را کسی مستند کرد که خود مستند ساز بود، «حسین شعاعی» - مسئول سمعی بصری روابط عمومی هلال احمر؛ جوان اهل دانش و به روزی که جنس کار مستندسازی را با علم روز تصویر آمیخته بود، کما اینکه روزهای نخست به دلیل برخی ناهماهنگی ها، کدورتی بین برخی تیم اعزامی رخ می دهد که در ماموریتهای امدادی نیز اجتناب ناپذیر است، ولی او با زبان ادب، صبوری و پتانسیلهایی که دارد، گروه را منسجم تر از قبل به سمت ثبت و ضبط آوارگی روهینگیایی ها به پیش میبرد.
پندی که از این ماموریت گرفتی چه بود و هم اکنون چه چیزهای را بیشتر قدر می دانی؟
شعاعی: مسلما چیزی که هرکسی به آن فکر می کند این امنیت نسبی است که همه ما داریم. شما در این منطقه که آوارگان قرار دارند هیچ امنیتی نداری. منظور فقط امنیت جانی نیست، اینکه به هرچه دست بزنی آلوده است، آبی برای نوشیدن نداری، مسافت کم را باید با جان کندن طی کنی و ... اولین چیزی که انسان اینجا قدرش را می داند رفاه نسبی است که در منطقه زندگی خود دارد. انیشتن می گوید: «دو چیز در جهان پایانی ندارد، یکی جهل آدمی و دیگری کهکشان. من از اولی مطمئن نیستم یعنی شاید روزی کائنات تمام شود ولی جهل انسان تمامی ندارد».
الان به خاطر یک اعتقاد؛ فجایعی دارد اتفاق می افتد، فرقی هم ندارد این اعتقاد متعلق به کیست. مثلا داعش به اسم اسلام این کارها را می کند و یا زمانی مسیحیان جنگهای صلیبی به راه انداختند، اکنون هم بوداییها به نام اعتقاد خودشان. یعنی به اسم مذهب هر بلایی میخواهند سر بقیه می آورند و این فلسفه که من اینطور فکر میکنم و تو که مانند من فکر نمیکنی باید بمیری، جهالتی است که تمامی ندارد.
اگر مسئول بسیار مهم بودی برای آوارگان چه تصمیم و پیشنهاداتی ارائه میکردی؟
شعاعی: من فکر میکنم هیچ قدرتی نمی تواند به هرگز نبودن جنگ در جهان پایان دهد چرا که از زمانی که بشر به وجود آمد جنگ نیز وجود داشت، پس بشری که خود عامل به وجود آمدن جنگ است نمی تواند آن را از بین ببرد. ولی اگر من قدرتی داشتم سعی می کردم روی بچه ها سرمایه گذاری کنم و برای آنها کاری کنم. چون احساس می کنم نطفه خشم از کودکی در بچه رشد پیدا می کند. تفکرات ضدبشری از بچگی شکل می گیرد. این تبعیض نژادی ها، همین که بین خودم و سایر انسانها فرق بگذارم. اینکه این بد است و آن خوب. فلانی افغانی است آن یکی مسلمان آن یکی کافر .. این ها از همین جا شروع می شود و من فکر می کنم اگر روزی قدرتی داشته باشم بیت معروف (بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند ) را به معنای واقعی در بچه ها بالفعل و نهادینه می کردم؛ یعنی آموزش و پرورش.
من خود به شخصه از آدمها ناامید شدم، از آدم بزرگ هایی که هر چقدر بزرگ تر میشوند و سنشان بیشتر میشود، خودخواهیها، غرور، تکبر و طمع شان بیشتر می شود. تجربه ثابت کرده که تمام فرمانده ها و لیدرهای مملکتها با افزایش سن به جای اینکه معنوی تر شوند دنیوی تر می شوند. به خاطر همین چیزها چیزی که من روی انرژی میگذارم و سرمایه گذاری میکنم بچهها هستند.
کجا و چه صحنه هایی در این ماموریت برای شما بسیار دردناک بود؟
شعاعی: همان طور که حتما شما هم مشاهده کردید، بنگلادش پر از سگ و حیواناتی است که در خیابان ها رها هستند و اگر چیزی گیرشان بیاید می خورند. در آخرین کمپی که ما رفتیم صحنه ای دیدم که وقتی بود که ماشینی غذا آورد. در آنجا گویا قانون بر این بود که بچه ها برای گرفتن غذای گرم می رفتند و این بچهها آن لحظه طوری به ماشین و غذاها هجوم آوردند که من احساس کردم از شان انسانی آنها اثری نمانده و برای برآورده شدن نیازهای اولیه زیستن خود به مانند حیوانات رفتار می کند. مثل غذایی که برای چند سگ یا گربه و کلاغ می اندازیم و بر سر بدست آوردنش جنجال می شود انگار شان انسانی این بچه ها هم به قدری تنزل کرده بود که در ستیز برای دست یافتن به غذا بودند.
ما که در شهرهای متمدن زندگی می کنیم هدفی در نظر میگیریم و آینده ای برای خود تصور می کنیم اما این بچههای بیآینده هدف کوتاه مدتشان بدست آوردن چیزی برای زنده ماندن است. دیدن این صحنه خیلی حال مرا دگرگون کرد. کما اینکه قبلا هم دیده بودم اما نه به این شدت.
پنجمین سکانس این روایات دردناک را عکاس دیگری در قاب دوربین خود ثبت میکرد که دستی نیز در نقاشی الکترونیکی دارد، «رضا احمدوند» - کارشناس روابط عمومی هلال احمر که به عنوان عکاس در این ماموریت حضور یافته بود و اتفاقا نفر دوم بشاش تیم اعزامی نیز بود که با وجود اینکه از دومین روز به گروه پیوست ولی در وانفسای تلخی ها و غرولندهای اعضای تیم، هر از گاهی با مزاحها و شکلکهایی مخصوص خود و همچنین برای شاد کردن کودکان، حتی آویزان درختان بامبو میشد.
پندی که از این ماموریت گرفتی چه بود و هم اکنون چه چیزهای را بیشتر قدر میدانی؟
احمدوند: برداشتی که این سفر برای من داشت این بود که آدمیزاد موجود بسیار عجیبی است طوریکه میتواند آنقدر ظالم باشد که یک عده انسان را اینچنین آواره کند و از طرفی چقدر می تواند دید وسیعی داشته باشد مانند انسانهایی که از کشورهای مختلف به کمک اینان آمده اند و یا حتی خود کشور بنگلادش که با اینکه مردمانش نیز فقیر و بیچیز هستند اما پناهگاه این مظلومان شده است.
همچنین در کشور خودمان با وجود همه کاستی هایی که داریم اما امنیت و اتحاد ملی وجود دارد که باید قدردان باشیم و مسئولین و مردم مان باید خیلی بیشتر از آن چیزی که وجود دارد قدر هم را بدانند.
اگر مسئول بسیار مهم بودی برای آوارگان چه تصمیم و پیشنهاداتی ارائه میکردی؟
احمدوند: فکر نمی کنم هیچ قدرت انسانی وجود داشته باشد که جلوی این کشتار و آواره شدن و جلوی جنگ را بگیرد چون گوش کسی بدهکار این حرفها نیست و قدرت های بیشتری هستند. اما در این مورد خاص یقینا از طرف جمهوری اسلامی باید ارزیابی های درست انجام شود. بحث ورود به این مسائل در خارج از کشور بیشتر با جمعیت هلال احمر است که باید ارزیابی شود که این آوارگان مسلمان چه نیازی دارند و کار پراکنده صورت نپذیرد. بهتر است بجای اینکه از همه مدل امدادها بخواهیم استفاده کنیم روی یک موضوع خاص تمرکز انجام شود به طور مثال برپایی و تجهیز بیمارستان ... و یا اگر قرار است امداد در حوزه اقلام، سرپناه و ... داخل شود باز همان ارزیابی درست صورت پذیرد که واقعا آنچه نیاز است انجام شود.
ما برای تهیه و ارسال محمولهها هزینه میکنیم خب میتوانیم از کشور مقصد که در اینجا بنگلادش است اقلام را تهیه کنیم هم به این دلیل که به اقلیم و ذائقه آوارگان نزدیک تر است و از طرفی کمکی هم به اقتصاد کشور بنگلادش که خودش نیز در فقر است و دارد خدمات می دهد، می شود. از طرفی خود این آواره ها را هم به توانمندی برسانیم و فقط به فکر کمک و رفع و رجوع نباشیم.
کجا و چه صحنه هایی در این ماموریت برای شما بسیار دردناک بود؟
احمدوند: دو صحنه بود. یکی روز اولی که همراه با دکتر پیوندی - رئیس جمعیت هلال احمر برای بازدید رفتیم نوزادی را دیدم که بدنش بر روی کمر و پاهای طفل سوخته بود و این کار را عده ای از هموطنانش (بودایی های میانمار) انجام داده بودند. بسیار عجیب بود. ما تازگی ایام عزاداری محرم را پشت سر گذاشته ایم و میشنویم که یزیدیان با یک طفل 6 ماهه چه کارها که نکرده اند و حالا می بینیم بعد از 1400 سال هنوز تفکراتی به مانند آن وجود دارد.
همچنین روز آخر هم با خانواده ای دیدار کردیم که دخترشان تعریف می کرد پدر خانواده را با چیزی شبیه ساتور از شکم به پایین زده بودند. بغضی که آن بچه داشت و درست نمی توانست چیزی را که دیده و بسیار آزارش داده بیان کند اشک مرا در آورد.
ششمین سکانس این روایات گرسنگی و فقر مطلق، را کارشناسی از حوزه امداد ثبت و ضبط میکرد که در هر لحظه ای از بازدیدها، امر کارشناسی را برای کارهای مستندکردن سرلوحه خود داشت؛ «سید مصطفی مرتضوی»- مدیر روابط عمومی سازمان امداد و نجات که صحنه های بسیاری از او می دیدی که با مشاهده هر رخدادی با موبایل خود آن را ثبت میکرد و حتی به صورت ضبط صدا و نجوا کردن، رویدادها را لحظه به لحظه مستند سازی می کرد، کارشناسی که بر حسب اتفاق تجربیات رفاهی اش بر نظرات کارشناسی امدادی اش پیشی داشت تا شرایط تیم اعزامی از نظر پشتیبانی بهبود بخشد و این نشات گرفته از روح خانواده دوستی او بود.
پندی که از این ماموریت گرفتی چه بود؟ و هم اکنون چه چیزهای را بیشتر قدر میدانی؟
مرتضوی: این سفر دنیایی پند بود یعنی هر لحظه و هر قسمت سفر پندی بود. مشاهداتی که کردیم دنیایی درس دارد، اصلا طرز فکر ما نسبت به زندگی و شرایط زندگی، توکل، صبر، اعتقادات قلبی، تحمل و ... خیلی تفاوت کرد. برای من که دنیایی درس بود و سعی می کنم در ذهن بسپارم و چون علاقه به تدریس دارم شاید بتوانم به دانشجویان و بچه ها انتقال دهم این تجربیات و درس ها را. بچه هایی که در کشور خودمان در ناز و نعمت زندگی می کنند و اصلا خبر از این گوشه دنیا ندارند.
پرسیدید قدر چه چیزهایی را بیشتر می دانم، باید بگویم به این نتیجه رسیدم که قدر چه چیزهایی را نمی دانم. اینجا بچه سه چهارساله بدون لباس، بدون پدر - مادر - خواهر - برادر در خیابان بی هدف راه می رود و فقط دستش را دراز می کند تا غذایی به او بدهند. نه امنیت دارد، نه اتکایی، نه امیدی. ما باید حداقل قدر نفس کشیدن را بدانیم. حق نفس کشیدن و زندگی در کشوری که امنیت دارد و این اتفاقات وحشتناک در آن نمی افتد. لحظه به لحظه باید شکر نعمت کنیم .
اگر مسئول بسیار مهم بودی برای آوارگان چه تصمیم و پیشنهاداتی ارائه میکردی؟
مرتضوی: به این سوال از دو جهت می توان پاسخ داد. اول اینکه برای خودمان چه می کردیم؟ ما راه زیادی داریم تا به آمادگی برای پاسخگویی در برابر حوادث برسیم. یعنی باید آنقدر آماده شویم تا در برابر حوادث غیرمترقبه بتوانیم عکس العمل مناسب داشته باشیم . و این یک برنامه ریز کلان و آموزش می خواهد باید از مهدکودکها شروع کنیم. به بچه ها از طفولیت یاد بدهیم برای مواجهه با چنین مشکلاتی در کشور خودمان چه باید کرد؟ اول این سفر به این فکر می کردم که اصلا این سفر چه چیزی می تواند برای من به همراه داشته باشد؟ آیا مشاهده و ارزیابی کارشناسی می خواهم بکنم؟ آیا نگاه فنی خواهم داشت؟ ابتدا نگاهم این بود که این عکاس و مستند ساز و بقیه که آمده اند باید برای ما کار کنند برای هلال احمر. تا من هلال احمری نشان بدهم که دارم فعالیت می کنم اما حالا این فکر را ندارم. میگویم عکس گرفته شود تا به دنیا نشان داده شود که اینجا چه خبر است. هلال احمر هم کار خود را انجام می دهد و نفع می برد. همین که مردم ما اینها را ببینند و آگاهی و آمادگی خود را بالا ببرند و نگاهشان متفاوت شود، کمک هاشان متفاوت شود. توکل کردنشان فرق می کند. اینها مهم است.
الان یک عکس در دنیای مجازی از این اوضاع گذاشته می شود عده کثیری ابراز احساسات می کنند و خیلی مسئله متفاوت می شود و بر برنامه ریزی های کلان تاثیر می گذارد . اینکه اینها مستند سازی شود و نشان داده شود که کشورهای دیگر چه کار می کنند کشور ما چه کارهایی انجام داده، چطور این کارها مدیریت می شود و ... اگر این موارد بازگو شود دنیایی تجربه است برای ما که در برنامه ریزی کلان مملکت استفاده کنیم.
من اگر یک مدیر مهم بودم قطعا شات به شات این عکس ها را تحلیل می کردم کار پژوهشی انجام می دادم که حداقل آمادگی کشور خودمان را در این بلایا بالا ببریم.
و برای خود این روهینگیاییها نیز با توجه به شرایط خاص شان که البته مشاهدات ما خیلی کلی بوده باید نگاهمان معیشتی باشد تا توانمندی آنها را در ارتزاق شان با آموزش بالا ببریم، چرا که اینان مردمان آرام و همراهی هستند و فکر می کنم بجای اینکه یک تکه نان به آنها بدهیم می توانیم تیم آموزشی بفرستیم، بچه هاشان را آموزش دهیم، برای نظافت، برای بقایشان و بهبود شرایط کنونی قدمی برداریم. مثلا در مورد صابون یا مسواکی که توزیع می کینم توضیح دهیم. طبیعتا این آوارگان در آینده مشکلات بیشتری خواهند داشت مانند بیماریها که با آموزش می توان جلوگیری کرد. یعنی بهترین کاری که برای این افراد می توان انجام داد به نظر بنده آموزش و پرورش این افراد است.
کجا و چه صحنههایی در این ماموریت برای شما بسیار دردناک بود؟
مرتضوی: عمق فاجعه خیلی بود و ثانیه به ثانیه آن درد بود. هر لحظه که در این کمپها میرفتیم و وضعیت زندگی اینها را می دیدیم که چطور دارند زندگی می کنند، چه می خورند، بهداشتشان چگونه است، به چه چیزهایی احتیاج دارند و .. من و شما اگر یک روز لباسمان کثیف باشد یا حمام نرویم یا آب شرب مان مثل آبی که اینان می خورند باشد تحمل نداریم و اینها همه درد است با اینکه ان جی اوها و دولت و کشورهای دیگر همه کمک میکنند اما به خاطر تعداد بالای آوارگان مشکل است که به این زودی مشکلات مرتفع شود.
بچههای سه چهار ساله در بین اردوگاهها هستند که همه افراد خانواده را از دست داده و طبق آمار هزاران کودک زیر پنج سال داریم که هیچ خانواده ای ندارند و اینها فاجعه است و دل را به درد می آورد. باید قدر زندگی مان را بیشتر بدانیم قدر خود، خانواده و نعمت هایی که داریم. بعد از این سفر و دیدن این فجایع به این فکر می کنم که باید ثانیه به ثانیه خدا را شکر کرد. برای اینکه می توانیم بایستیم، برای اینکه لباسی داریم و عریان نیستیم، برای اینکه نفس میکشیم، برای اینکه دوستانی داریم که به ما توجه میکنند، برای اینکه با کسی حرف می زنیم، دردل می کنیم، می توانیم احساساتمان را با هم در میان بگذاریم، آدمهای اینجا حتی کوچک ترین ارتباطی با هم ندارند و با هم حرف نمی زنند فقط همدیگر را نگاه می کنند و نمیتوانند حرفی بزنند.
هفتمین و آخرین سکانس تلخ ترین رخداد کنونی جهان از زوم دوربین خبرنگاری ثبت می شود که روزگاری گاه و بیگاه با تهیه گزارشات متعدد برای رسانه ملی از جعبه جادو وارد خانه های مردم می شد، «محمد زندی فر» که هم اکنون دیگر به خدمت خبرنگار تصویری روابط عمومی هلال احمر درآمده است، و او نیز نفر سوم از سه نفر بشاش گروه اعزامی بود که با روحیه و انرژی مضاعف که در برخی مواقع نیز بیش از اندازه سر ریز می شد، باعث لبخند و خنده تیمی بود که هر روز در میان توده ای از مردم آواره و بدون هیچ چیزی قدم می زدند که شاید تا سالهای سال چنین رنجی را هیچ قوم و جامعه ای تجربه نکند.
پندی که از این ماموریت گرفتی چه بود؟ و هم اکنون چه چیزهای را بیشتر قدر میدانی؟
زندی فر: قبل از اینکه به سفر بنگلادش و این اردوگاهها را بیاییم به ما گفتند اینجا گرم است، رطوبت زیاد است و غذاشان نیز تند است. وقتی وارد بنگلادش شدیم و روز اولی که سمت منطقه رفتیم و وارد کمپ شدیم از دیدن بچههایی که برهنه بودند و هیچ لباسی بر تن نداشتند شوکه شدم. خانوادههای را دیدم که سرپناهشان با نایلون و چوب ساخته شده بود و زیراندازشان خاک رس نمدار بود. با دیدن اینها اول از همه قدر خانواده ای که دارم را میدانم و بعد قدر سرپناه داشتن و اینکه شکایت از خانه هفتاد متری استیجاری نکنیم.
بعد بحث غذا است، این آوارگان فقط یکسری چیزهایی می خوردند که سیر شوند، در اردوگاه "حکیم پارا" آقایی بود که بالای سر من چتر گرفته بود و البته لال بود. من فکر کردم پولی چیزی باید به او بدهم اما تنها چیزی که در جیب داشتم سه عدد شکلات بود که همان را دادم که گرفت و سریع رفت و قانع شد، وضعیت بهداشت هم بسیار بد بود.
اگر مسئول بسیار مهم بودی برای آوارگان چه تصمیم و پیشنهاداتی ارائه می کردی؟
زندی فر: فقط بازدید برای این آوارگان جواب نمی دهد باید وارد عمل شد. تا جایی که بتوانم از دولت خودم کمک های مردمی می گرفتم و برای آنها غذا تهیه می کردم. حرف روی کاغذ به درد نمی خورد باید دست را روی زانو زد و برای کمک به این آوارگان یا علی گفت.
کجا و چه صحنههایی در این ماموریت برایت بسیار دردناک بود؟
زندی فر: دو صحنه بود. یکی، یک نوزاد 5-6 ماهه که کمر و باسن او سوخته بود. و بعد فهمیدم او را سوزانده اند.
یک صحنه دیگر هم در مورد یک بچه که در نهایت دو ساله بود که یکی از چشمهایش کامل از بین رفته بود. ابتدا فکر می کردم مادرزادی است اما بعد از پرس و جو گفتند که (بودایی های تندرو) یا با سنگ به چشمش زده اند یا با چوب، و چشم او از بین رفته بود.
صحنه سوم در حال ضبط مستند بودیم که دختری داشت در مورد پدرش که چه بلایی سرش آمده و چطور به اردوگاه رسیده توضیح می داد. میگفت ناگهان داخل خانه ما ریختند و ما مجبور شدیم فرار کنیم بدون برداشتن لباس یا پول یا چیز دیگری، مثل وقتی زلزله میآید و فرار میکنی. میگفت فقط یک لحظه برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم با ساتور به شکم پدرم زدند و او را کشتند.
روایات دردناک از جنس مرگ، گرسنگی، یتیمی و بیسرپناهی که گذشت، تلخیهای دست بشری است در سال 2017 و در قرن پیشرفت و مدرنیته، در دورانی که گوش جهانیان از مفاد حقوق بشر پُر شده است، حال این مشاهدات برای تاریخ انسانیت ثبت و ضبط می شود تا درس و پندی از مظلوم ترین مردم جهانی باشد که حتی زبان مادری آنان نیز در اقلیت ترین زبان و لهجه جهان است و یکی از دلایلی که آنها نمی توانند درد و رنج یکصد ساله خود را به گوش دنیا برسانند همین لهجه روهینگیایی است، مسلمانان آواره میانماری امروز هیچ ندارند، روهینگیایی ها واژه «هیچ» را با مرگ معنا میکنند.