پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۱ مهر ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۵
حسین کچویان:

دوراهی خطیر و خطرناک پسابرجام!

اگر چهاردهه مقاومت، جز تداوم و پیشروی انقلاب اسلامی در مقابل شکست غرب به رهبری آمریکا نتیجه‌ای نداشته است، نتیجه نبرددر وضعیت کنونی در قیاس با هر زمان دیگری به‌طور مشخص و روشن به نفع مردم ایران خواهد.
کد خبر : ۳۸۲۷۸۰

انقلاب و نظام اسلامی طی چهاردهه تاریخ حماسی و شکوهمند مبارزه و پایداری در برابر نظام تجاوزگر و سلطه‌طلب غرب تجددی به رهبری آمریکا، هیچ‌گاه در موقعیتی چنین خطیر و سرنوشت‌ساز قرار نداشته است که اکنون به شکل تناقض‌آمیزی درگیر آن می‌باشد. ماهیت به غایت خطرناک و تعیین‌کننده این وضعیت بحرانی که بقا و تداوم سیر پیش‌رونده انقلاب اسلامی را به چالش می‌کشاند، نه به دلیل فزونی و تشدید قدرت خصم و نه به واسطه کاهندگی و تضعیف قابلیت‌های مبارزه و مقاومت نیروی خودی است. بر عکس در قیاس با هر برهه‌ای از این چهاردهه، هیچ‌گاه دشمن چنان‌که اکنون ضعیف و عاجز می‌باشد، نبوده است.

کما اینکه نظام اسلامی هرگز به اندازه ظرفیت و توانی که در وضع حاضر واجد آن می‌باشد، در اختیارنداشته است. تناقض‌آمیزی این موقعیت بالقوه خطرناک و آسیب‌زا نیز در همین حقیقت نهفته است که چالش کنونی در اوج توان ما و در حضیض قدرت آمریکا در جریان می‌باشد.


اما رمزگشایی از این تناقض‌نما و حل آن برعکس آنچه در بدو امر به ذهن می‌نمایاند، دشوار نیست. برای حل این معضل ظاهری؛ پرسش از دلایل پیدایی این موقعیت بالقوه تهدیدکننده و به غایت خطرآفرین، کفایت می‌کند. با توجه به اینکه طی تمام چهاردهه تاریخ ظهور و بالندگی انقلاب اسلامی حتی یک روز خالی از خصومت‌ها و توطئه‌های غرب به رهبری آمریکا نبود، با این حال بدون هیچ اغراق و گزافه‌ای تا همین رویارویی‌های اخیر نیز همیشه پیروز و سربلند بوده‌ایم. اما چه تغییر و تحولی ما را به این نقطه کشانده است؟


هنگامی که به وضوح هر ناظر کمابیش آشنا به حقایق و واقعیات سیاسی-امنیتی می‌تواند تغییر معادلات قدرت به نفع نظام اسلامی را تشخیص دهد، آیا دگرگونی در ماهیت تهدیدات علت پیدایی این وضعیت است؟ بی‌شک تشدید اقدامات خصمانه آمریکا ، نقض مکرر برجام و طراحی آنچه«مادر تحریم‌ها» خوانده شده حکایت از تلاش‌های تازه آمریکا در میدان خصومت‌های دیرپای آمریکا بر ضد مردم و کشور می‌کند. اما حتی اگر گزینه نظامی که بطور قطع بیرون از امکانات و توانایی بالفعل آمریکاست به روی میز بازگردد، این گزینه به علاوه گزینه تحریم‌ها چه تحول تازه‌ای در این زمینه به وجود می‌آورد؟ این تغییرات هر چه که باشد ، حداکثر تغییری درجه‌ای و کمّی در تهدیدات آمریکا ایجاد می‌کند، نه تغییر ماهوی که معادلات موجود را به شکل خطرناکی دگرگون نماید! این دسته از تغییر تهدیدات به هر میزان که باشد قطعاً هرگز به اندازه وضعیت پیش از برجام تهدیدکننده نخواهد بود. برجام هر ضرری که داشته است، منافع راهبردی ناشی از راهبرد نرمش قهرمانانه را نیز داشته است. اولاً، جبهه همراه خصم اصلی یعنی آمریکا را مخدوش و مختل کرده است. گذشته از عدم امکان همراهی روسیه و چین با آمریکا در وضعیت کنونی، حتی همراهی اروپا با تحریم‌های پسابرجامی محل سؤال است. در بدترین حالت نیز تحریم‌های آمریکایی پسابرجام در موقعیت قبلی آن نخواهد بود تا بتوان از آن، وضعیت خطیر کنونی را فهم کرد!


با توجه به اینکه تغییرات احتمالی در جبهه خصم بویژه آمریکا نمی‌تواند معمای تناقض‌آمیز و موجود در موقعیت کنونی را مفهوم کند، منطقاً پاسخ را بایستی در تغییرات جبهه خودی جست‌وجو کرد. از آنجایی که آرای مردم در دو انتخابات ۹۲ و۹۶ ریاست جمهوری حمل بر تمایل آنها به مذاکره و حل بحران هسته‌ای شده است، این ممکن است به معنای تضعیف مقاومت مردمی و شکنندگی آنها در برابر «برگشت به دوران تحریم» گرفته شود. بدون اینکه نفیا و یا اثباتا تغییر رأی مردم در دو انتخابات ریاست جمهوری را به معنای ذکر شده، مورد مناقشه قرار دهیم، رد این نظر با دلایل واضح‌تر و غیر قابل تردید یا تشکیک نیز ممکن است. اولاً مگر پس از برجام ما از تحریم‌ها و دوران آن گذشتیم که اقدامات خصمانه آمریکا در نقض برجام و تحدید تحریم‌ها برگشت به دوران تحریم‌ها به حساب آید؟


به شهادت همگان اعم از موافق و منتقد یا مخالف برجام، دوران پسابرجام با پیش از آن تحولی ماهوی به خود ندیده است که به معنای آسودگی مردم از تحریم‌ها و یا بهره‌مندی آنها از فضای آرام بدون تحریم باشد. با توجه به این حقیقت حتی تحریم‌های تازه نیز نمی‌تواند به عنوان دلیلی بر پیدایی وضعیت تازه در جبهه مردم باشد که به اعتبار آن یا به بیان روشن‌تر با طرح از میدان به در رفتن یا شکنندگی و ضعف مردم، سخن از تغییر معادله قدرت و مقاومت به میان آورد. ثانیاً هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که رأی مردم بر فرض قبول معنای انتسابی به آن، وادادگی و تسلیم در برابر دشمن بوده است. در بدترین حالت مردم خواسته‌اند که در عین حفظ عزت و اقتدار یعنی حفظ دست‌آوردهای هسته‌ای، گردش و جریان عادی اقتصاد و معیشت را نیز شاهد باشند.

به شهادت تمام نظرسنجی‌هایی که از داخل و یا از سوی طرف‌های خارجی صورت گرفته است، مردم هیچ‌گاه تسلیم و سازش مطلق یعنی وا دادن در برابر تهدیدات دشمن و شکست را نمی‌پذیرند و نخواسته‌اند. ثالثاً همانگونه که این نظرسنجی‌ها گویای آن است مردم با آگاهی از رفتارهای قلدرمآبانه و استکباری آمریکا در نقض برجام، گزینه ادامه مقاومت را انتخاب کرده‌اند. در واقع در وضعیت پسابرجام با آگاهی از حقیقت بهانه‌جویی‌های آمریکا بی‌شک اگر ظرفیت و توان مقاومت مردم افزون نشده باشد که بر اساس تجربه چهاردهه گذشته شده است، قطعاً کمتر نشده است.

از پیامدهای مبارک نرمش قهرمانانه و در حقیقت مهم‌ترین آنها چه در خارج و چه در داخل خصوصاً در رابطه با مردم، درک این حقیقت است که رفتارهای آمریکا جز از سر خصومت بی‌منطق و غیر انسانی نیست. بلکه همان‌گونه که به کرات و با تعابیر مختلف مقامات آمریکایی از جمله گاسپاروانبرگر وزیردفاع ریگان رئیس‌جمهور آمریکا، صراحتاً در سفر به خلیج‌فارس و بر روی ناو آمریکایی و در دیدار با نظامیان آمریکایی گفت؛ آنها به چیزی کمتر از خشکاندن ریشه ملت ایران رضایت نخواهند داد و غیر از آن هرچه در مورد حقوق بشر، بمب هسته‌ای و تروریزم و تهدیدات ایران در منطقه می‌گویند، بهانه‌ای برای تأمین این هدف است.


بنابراین در پرتوی چنین درکی از ناحیه مردم اگر تغییری در معادله قدرت اتفاق افتاده باشد، به نفع مقاومت سرسختانه‌تر و بدون تردید یا تزلزل است که نتیجه آن، کاهش خطر تهدیدات دشمن است نه افزایش آن!


اما در وضعیتی که امکانات و ابزارهای خصم برای تهدید و خصومت‌ورزی، تغییری ماهوی را نشان نمی‌دهد و در جبهه خودی در مردم هم ضعف و سستی که به معنای وادادگی و قبول شکست باشد را نمی‌توان دید، چرا بایستی سخن از موقعیتی خطرناک و بی‌سابقه در تاریخ خصومت‌های غرب به رهبری آمریکا علیه ملت ایران و انقلاب یا نظام اسلامی به میان آورد؟ ذکر این نکته علیرغم وضوح آن بی‌فایده نیست که پاسخ این سؤال، تغییر ماهوی در ظرفیت‌ها و امکانات کشور در پاسخ‌گویی به تهدیدات و طرح‌های آمریکا نیز نیست. در واقع اگر تغییری در این زمینه رخ داده باشد همان‌طوری که بدواً گفته شد در جهت مثبت است. به نظر نمی‌رسد که ابهامی در افزایش توانایی‌ها و ظرفیت‌های سیاسی، نظامی کشور وجود داشته باشد. بر کنار از افزایش قدرت دفاعی کشور، یک تغییر مهم در این زمینه پیروزی‌های حاصله در منطقه است که با از بین بردن یا کاهش بسیار زیاد خطر تروریزم و خنثی‌ کردن طرحهای منطقه‌ای آمریکا، همزمان قدرت دفاعی و قابلیت سیاسی کشور را برای مقابله با هر اقدام خصمانه و تهدید جدید آمریکا و غرب به میزان بسیار بالایی افزایش داده است.


اکنون با حذف تمامی احتمالاتی که می‌توانست پاسخگوی سؤال ما باشد و با آگاهی از اینکه در شرایط پس از برجام و نرمش قهرمانانه، معادلات قدرت نسبت به قبل از آن و حتی طی چهاردهه گذشته به نفع کشور می‌باشد، می‌توان از تحولی راهبردی سخن گفت که ریشه و منشاء اصلی تهدید بی‌سابقه و بسیار خطرناک وضعیت موجود است. با اینکه از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی خصومت غرب به رهبری آمریکا علیه نظام برآمده از انقلاب و مردم انقلابی ایران، پایدار و ریشه‌ای، متوجه نابودی کشور به هر شکل ممکن، از جمله تجزیه یا جنگ داخلی ودیگر ‌اشکال ممکن بوده است، در حال حاضر راهبردهای این کشور به دلایل مختلف با تغییراتی همراه بوده است.

وجه مهمی از این تغییرات مربوط به دیدگاه‌های سیاسی حاکم بر آمریکا در مورد جبهه‌بندی‌های درونی ایران و گروه‌های سیاسی کشور می‌باشد. آمریکا در تلاش برای ایجاد شکاف و چند دستگی در نظام سیاسی کشور و در جامعه، از همان آغاز به دنبال یافتن نیروها و افرادی در میان جناح‌ها یا گروه‌ها و شخصیت‌های به اصطلاح میانه‌روی سیاسی بوده است که بتواند به کمک آنها طرح‌های خود را برای مهار و براندازی انقلاب اسلامی و نظام انقلابی حاکم بر ایران دنبال کند. آغاز این تلاشها با دیدار برژینسکی دستیار امنیت ملی دولت کارتر با بازرگان بود که بعدها در جریان ایران گیت با سفر دستیار امنیت ملی ریگان و دیدار با نمایندگانی از سوی آقای هاشمی رفسنجانی ادامه پیدا کرد. این سیاست که در زمان دولت‌های آقای هاشمی دنبال گردیده پس از دوم خرداد ۷۶ با سرمایه‌گذاری جدی‌تری ادامه یافت و مطابق اظهارات هیلاری کلینتون و دیگر مقامات آمریکایی در جریان فتنه ۸۸ به میزان زیادی در تلاش برای ایجاد کودتای مخملی در کشور به اهداف خود نزدیک گردید.         

                 
با این حال برجام نشان داد در راهبرد سیاسی آمریکا در مواجهه با انقلاب اسلامی و نظام سیاسی کشور تحولی جدی و ظریف رخ داده است که پیچیدگی و ماهیت خطیر موقعیت کنونی کشور در آن نهفته است. این تحول که ظاهراً با تأسف تمام، مورد غفلت کلی قرار گرفته است، علت شکست برجام نیز می‌باشد زیرا صرف‌نظر از ماهیت و نیت واقعی روحانی و دولت وی، راهبردی که مبنای ورود و عملکرد وی و تیم او در مذاکرات هسته‌ای شد به اعتبار رویکرد یا راهبرد سیاسی پیشین آمریکا طراحی شده بود. این تصور و توهم که آمریکایی‌ها با یافتن به اصطلاح نیروهای معتدل و میانه‌رو در پیگیری راهبرد سیاسی خود، آنچه را این نیروها خواهان آن هستند بدون هیچ تردید و ابهامی براحتی خواهند داد، اساس راهبردی روحانی و تیم وی در مذاکرات هسته‌ای قرار گرفت. نتیجه این راهبرد به واسطه اعتماد بی‌قید و شرط به آمریکا قرارداد نامتوازنی گردید که صرف نظر از عدم توازن، فاقد سازوکارهای مناسب برای مواجهه با بدعهدی و تخلفات فعلی آمریکا از آن است.


اما آنچه اکنون کشور را در خطیرترین وضعیت آن طی چهاردهه گذشته در مواجهه با آمریکا قرار داده است، تداوم و استمرار تلقی غلط روحانی و دولت وی در مورد راهبردهای آمریکاست که جریانات اصلاح‌طلب نیز در آن‌ اشتراک دارند. با اینکه برجام نشان داده است که راهبرد آمریکا در قبال نیروهای منتقد یا مخالف و یا معارض درونی کشور، شکل پیچیده‌ای به خود گرفته است، تداوم این نگاه در مورد این راهبرد، نتیجه‌اش وضعیت کنونی است. در این وضعیت از یک طرف با کشوری روبه‌رو هستیم که چون همیشه با تمام توان و بصورت فعال با برنامه‌ای منسجم در میدان جنگ و خصومت علیه کشور حاضر است اما در مقابل آن دولتی قرار دارد که همچنان به دنبال جلب نظر آمریکا و غرب بوده و اقتضائات حضور در نبرد فعال و جنگ همه‌جانبه آمریکا را رعایت نمی‌کند. آنجا که حتی حاضر نیست علیرغم نقض مکرر برجام و تخلفات بیشمار آمریکا، مطابق همین قرارداد نامتوازن برجام عمل کرده و به اقدام متقابل دست بزند.

با اینکه رفتار شوک‌آور و غیر قابل انتظار آمریکایی‌ها، روحانی و دولت وی را متحیر و گیج کرده است، به واسطه امتناع از قبول تحول در راهبرد سیاسی آمریکا در رابطه با نیروهای معتدل و میانه‌رو به‌ اشکال مختلف از زیر بار طراحی راهبرد مناسب با این تحول راهبردی آمریکا و رها کردن راهبرد سابق خود در جلب نظر آمریکا و غرب خودداری می‌کند. از جمله اینکه با تفکیک میان اروپا و آمریکا به سیاست شکست‌خورده دیگری برمی‌گردد که در قرارداد سعدآباد نتیجه آن را دیده است. در حالی که پس از برجام نیز اروپایی‌ها نشان دادند که مثل همیشه در زمینه مواجهه با ایران، طراح و سیاستگذار آمریکا بوده و آنها صرفاً مجری برنامه‌ها و اوامر آمریکا هستند.


با اینکه پیچیدگی رفتار و عملکرد اروپایی‌ها در چارچوب راهبرد جدید آمریکا مسئله‌ای است که در تناسب با این راهبرد نباید مورد غفلت قرار گیرد، اما نتیجه حاصله یکی است. در هر حال بعید است کسی شک یا تردیدی در این داشته باشد که وضعیت کنونی تا چه حد خطرناک و تهدیدکننده است. نتیجه نبردی که در آن یک طرف با خصومت تمام با طراحی حملات پی‌درپی و فلج‌کننده، مصمم برای از پا درآوردن نیروی مقابل است، در حالی که طرف مقابل به‌اشکال مختلف از حضور جدی در میدان نبرد سر باز زده و یا به انکار واقعیت خصومت خصم دست می‌زند یا اینکه به دنبال جلب نظر محبت‌آمیز وی می‌باشد و یا نهایتاً خود را مشغول جلب نظر متحد خصم می‌کند، روشن است.

این وضعیت عجیب است که کشور را در خطرناک‌ترین موقعیت تاریخی خود پس از انقلاب اسلامی قرار داده است. طی چهار دهه گذشته حتی زمانی که به طور مثال آقای هاشمی در خط همراهی با راهبرد پیشین آمریکا عمل می‌کرد، هرگز نسبت به ماهیت خصمانه آمریکا و اقدامات توطئه‌آمیز آن غفلت نداشت، بلکه به تناسب به اقدامات متقابل در برابر آن دست می‌زد، در حالی که هنوز آمریکا در چارچوب راهبرد قدیمی خود حاضر به سرمایه‌گذاری بر روی به اصطلاح نیروهای میانه‌رو و معتدل بود.

اما در وضعیت حاضر با اینکه برجام نشان داده است آمریکا براحتی نیروهای معتدل و میانه‌رو را قربانی کرده و حاضر به قبول هیچ‌گونه هزینه‌ای برای آنها نیست، استمرار عمل و تصمیم‌گیری در چارچوب راهبرد قبلی آمریکا هیچ معنایی جز خودکشی ندارد. اما عدم قبول واقعیت جدید راهبرد آمریکا تنها به معنای خودکشی نیروهایی نیست که بر اساس راهبرد پیشین آمریکا در مورد سرمایه‌گذاری بر روی نیروهای میانه‌رو و معتدل عمل می‌کنند. ادامه عمل در این چارچوب به معنای سوق دادن کشور به سمت شکست قطعی مردم و بالا بردن دست نظام و تسلیم ایران نیز هست. چون این‌کار معنایی جز پشت کردن به میدان جنگ و واگذاری آن به دشمن ندارد که فعال مایشاء و بدون مانع و اقدامات دفاعی یا تهاجمی مناسب، حملات خود را تا فروپاشی و تسلیم کامل کشور و مردم ادامه می‌دهد.


روشن است که حل این وضعیت تناقض‌آمیز و چاره آن در چیست. لازم است که آقای روحانی و دولت وی به عنوان نیروی اصلی در جبهه نبرد کنونی از توهمات به‌در آمده و واقعیت راهبرد تازه آمریکا را بپذیرد. برجام علیرغم ضررهای بی‌شمار آن نفع‌های متعددی داشته است. از جمله این نفع‌ها، آگاهی از تحول رویکرد راهبردی آمریکا در مواجهه با کشور، از راهبرد تفکیکی به راهبرد یک کاسه است که البته پیچیدگی‌ها و ظرافت‌های آن در جای خود باید مورد بحث قرار گیرد.


در صورت درک این تحول همان‌طوری که در آغاز گفته شد، در میدان نبرد پسابرجامی، تعادل نیروها هیچ‌گاه به اندازه حال به نفع انقلاب اسلامی، نظام و مردم انقلابی ایران نبوده است. اگر چهاردهه مقاومت، جز تداوم و پیشروی انقلاب اسلامی در مقابل شکست غرب به رهبری آمریکا نتیجه‌ای نداشته است، نتیجه نبرد در وضعیت کنونی در قیاس با هر زمان دیگری به‌طور مشخص و روشن به نفع مردم ایران خواهد بود. ان‌شاءالله