صراط: ۴۰ سال تجربه در گوشه انزوا خاک میخورد، کپک میزند و میپلاسد.
به گزارش فرهیختگان، «ناخدا علو نذر کرده که شب دهم محرم تا صبح دمام بزند تا هانیه شفا یابد اما مرگ امانش نمیدهد. پس از ناخدا پسر او تصمیم میگیرد نذر پدر را ادامه دهد تا شفای خواهر را بگیرد؛ اما برای دمام زدن مشکل پیدا میکند. او در محرم مامور میشود به تنگک برود و گهواره مراسم محرم را به بوشهر بیاورد. اما در تنگک خبر آمدن ناخدا علو به همه میرسد و این بچهها برای انتقام دست بهکار میشوند و بشیرو را آزار میدهند اما او با شهامت بسیار گهواره را به مقصد میرساند. او که به فکر دمام زدن تا صبح است، اتفاقی در انبار زائر خذر که وسائل محرم در آنجا نگهداری میشود زندانی میشود و بدین ترتیب موفق میشود به دمام دست یابد و تا صبحدم دمام بزند و نذرش را ادا میکند.»
این تنها روایت کوتاهی از اثر ماندگار «به خاطر هانیه» کاری از کیومرث پوراحمد است. فیلمی با تصاویر و نماهایی از جنوب کشور با همان سکانس پایانی باشکوه و لحظات دمام زنی بشیرو که فراموشناشدنی است. پوراحمد در مورد این فیلم عاشورایی میگوید که موضوع فیلم تشنگی و گرما بود و باید گرما در تک تک فریمهای فیلم موج میزد. به این دلیل بود که فیلم را در گرمای طاقت فرسای تابستان بوشهر ساختیم.کیومرث پوراحمد نامغریبی در سینمای ایران نیست، آثارش هم به این راحتی فراموش نمیشود ولی وقتی هفته پیش پشت خط برنامه «سینما دو » آمد، صدای غریبی داشت.
کارگردان «قصههای مجید»، حالا از روزهایی میگوید که 40 سال تجربهاش خاک میخورد و افسردگی میآورد. قصه و غصه این روزهای پوراحمد از همان حواشی ساخت فیلم دفاع مقدسی «50 قدم آخر» و جنجالهای اولین نمایش این فیلم در جشنواره سیودوم شروع شد. او این روزها زیاد حوصله مصاحبه و مطبوعات را ندارد. آنچه میخوانید حاصل گپوگفت روزنامه «فرهیختگان» با کارگردان و نویسنده مطرح سینمای ایران است که حالا میگوید: «پشت دستم را داغ کردم که فیلم دفاع مقدسی بسازم.» اما چرا؟
«اتوبوس شب» از جمله آثار ماندگار سینمای دفاع مقدس است و به گفته خودتان، تجربه خوب ساخت این اثر، باعث شد که سراغ فیلم «50 قدم آخر» بروید. ولی چه فرآیندی طی شد که شما در سالهای اخیر بارها بگویید، دیگر فیلم دفاع مقدس نخواهم ساخت؟
برخوردهای کاملا سلیقهای مقاماتی که هیچ ربطی به سینما ندارند ولی خودشان را محق میدانند درباره هر فیلمی اظهارنظر کنند. در واقع جز ارشاد که همیشه مبصر سینما بوده است حالا هر فیلمی، در هر ولایتی مبصر خاص خودش را هم دارد. این دخالتهای بیرویه وقتی به فیلمهای دفاع مقدس میرسد چند برابر میشود. دیگر تحملش را ندارم که یک فیلم بسازم و بیشمار مبصر داشته باشد. همین.
«اتوبوس شب» در اکران عمومی بدون حذف یک فریم نمایش داده شد. اما در اولین نمایش تلویزیونی از شبکه اول ، فیلم را قیمه قیمه کردند. اندکی بعد برای حضور در برنامه «یک فیلم، یک تجربه» در شبکه چهار از من دعوت شد. گفتم فیلمم را قیمه قیمه کردهاید حالا توقع دارید بیایم در مراسم ختمش شرکت کنم، گفتند شما فیلم را از شبکه چهار ببین بعد تصمیم بگیر. وقتی «اتوبوس شب» از شبکه چهار پخش شد دیدم حتی یک فریم آن دست نخورده. هنوز هم نمی توانم حیرت نکنم از وضعیت اسفبار تلویزیون، یک بام و چند هوا !؟ اگر فیلم مشکلی ندارد چرا در شبکه یک قیمه قیمه شد؟ اگر مشکل دارد چرا از شبکه چهار کامل و درست پخش شد!؟ شما میتوانی جوابم را بدهی؟ اتوبوس شب بارها از شبکه های مختلف پخش شد و هربار صحنههایی از فیلم حذف میشد و دفعه بعد صحنههای دیگری ! هر شبکه به سلیقه خودش سانسور میکند.خب معلوم است که نه حساب کتابی در کار است نه قانون و مقرراتی دارد! به نظر شما با این شرایط بازهم باید فیلم دفاع مقدس بسازم؟ نخیر ، پشت دستم را داغ کردهام.
یکی دو سال پیش حبیب احمدزاده، ایدهای عالی داشت برای یک فیلم خانوادگی ولی زن قهرمان قصه، همسر یک آزاده بود. فکر کردم همین همسر آزاده بودن باعث میشود باز هم فیلم بی شمار مبصر پیدا کند. از خیرش گذشتم.
چقدر با این نظر موافقید که تصمیمی که حالا گرفتید در مورد اینکه دیگر فیلم دفاع مقدس نسازید، بخاطر همان حواشی و خاطره تلخ اکران «50 قدم آخر» در جشنواره سی و دوم فیلم فجر است.
اصلش همان بود، نه اتوبوس شب. چون اتوبوس شب در اکران سینما و خارج از کشور هیچ مشکلی نداشت خیلی هم بازخوردهای خوبی داشت. این پشت دست داغ کردن سر «50 قدم آخر» پیش آمد.
وقتی مونتاژ اولیه «50 قدم آخر» تمام شد یک نسخه 135 دقیقهای داشتم که 35 دقیقهاش اضافه بود به اضافه اینکه موسیقی متن هم نداشت، اصلاح رنگ و نور هم نشده بود، صداگذاری هم نشده بود، افکتهای کامپیوتری فیلم هم اجرا نشده بود...همه اینها یعنی فیلمی که 60،50 درصد تاثیراتش را ندارد. قرار شد همین نسخه ناقص را به سرمایه گذار 50 درصد نشان بدهم. یک آقای بزرگوار با چندتن از معاونانش آمد و نسخه ناقص فیلم را دیدو گفت این پاکترین، زلالترین، انسانیترین (و چندتا ترین دیگر) فیلم دفاع مقدسی است که تا به حال دیدهام. حدود20 نفر از همکاران و دوستان مطبوعاتی را هم دعوت کردم، آمدند همان نسخه را دیدند و همه بهبه ،چه چه کردند. کات! روز اولین نمایش فیلم در برج میلاد. یک خبرگزاری بود که همیشه پیامکهایش برایم میآمد. تازه میخواستیم برویم توی سالن. یعنی هنوز فیلم شروع نشده بود که یک پیامک از این خبرگزاری رسید که نوشته بود: «فیلم 50 قدم آخر با برخورد سرد و تمسخرآمیز تماشاگران روبهرو شد.»
خب وقتی درباره فیلمی که هنوز دیده نشده یک پیامک از پیش آماده شده با این مضمون میآید معنیاش چیست؟ معنیاش این است گروهی از پیش تصمیم گرفتهاند فیلم را بزنند و جالب اینکه در نمایش برج میلاد برخورد تمسخرآمیز هم بود. انگار گروهی را توی سالن چیده بودند که یک جاهایی هو کنند و یک جاهایی که اصلا خندهدار نیست بخندند و یک جاهایی سوت بلبلی بزنند و جالبتر از همه اینها به شهادت گروهی از دوستان مطبوعاتی که در طبقه پایین سالن نمایش،کار میکردند همان بزرگوار
«ترین ترین»، معاونش را گوشهای خفت کرده بود او را شماتت میکند که چرا حالیاش نبوده این فیلم معلومالحال (!) را به جشنواره راه ندهد!؟ خب در چنین فضای مسمومی هیچکس نمیتواند خودداری کند و بیتفاوت بماند، یا لااقل من نتوانستم. این بود که جلسه پرسش و پاسخ هم با عصبیت و سوءتفاهم زیاد برگزار شد و عدهای دلخور شدند. بعد هم آنها که از قیافه من خوششان نمیآید به جای خود، دوستان نزدیک هم برهوت! سکوت محض! هیچکس جز حامد عنقا و احمد طالبینژاد کلامی بر فیلم ننوشتند. کلامی! در حالی که دستکم دوستان مطبوعاتی من خیلی خوب میدانند هیچکس به اندازه من ظرفیت انتقادپذیری ندارد. بعد هم که میگویم اخوی تو نه به عنوان دوست، نه به عنوان کسی که به گردنت حق دارم چون میگویی فلان فیلم من، فیلم بالینی توست، نه، به عنوان منتقد موظف بودی بنویسی فیلمی که ساختهای مزخرف است و ایرادهایش را بگویی، یک، دو، سه چهار، تا 100، 200، 300 ؛ هر ایرادی که فیلم دارد باید بنویسی.
بعد هم که قرار شد فیلم اکران شود. در تمام این سالها، معمولا قبل از اکران، اداره نظارت ایرادهایی به فیلم میگیرد، ما هم میرویم چانه میزنیم و حذفیها را به حداقل میرسانیم و بعد هم خودمان فیلم خودمان را مطابق سلیقه آقایان سانسور میکنیم. هیچ وقت فیلم را دست ارشاد نمیدهیم. خودشان هم این جور راضیترند، چون آنها در فیلم دست نبرده اند، تو خودت فیلم خودت را قیچی زده ای! میبینید چقدر دردناک و غم انگیز و نفرت انگیز است.اما سر «50 قدم آخر» فشارها آنقدر زیاد بود که واقعا توان تحملش را نداشتم، گفتم اختیار کامل دارید، هر کاری که میخواهید بکنید. بزرگواران هم 18 دقیقه فیلم را حذف کردند. یک سگ توی فیلم هست که نقش مهمی دارد، نقش سگ را کاملا مخدوش کردند. الان حضور سگ توی فیلم مسخره است. چون بالاخره هرچه باشد سگ نجس است دیگر.بعد هم پایان فیلم را به کل عوض کردند و تغییراتی دادند که واویلا ! نسخهای که از دی وی دی فیلم الان توی بازار است تا دقیقه 80 آن (با اغماض) فیلم من است، از آن به بعدش فیلم من نیست.من ابدا ادعا ندارم که شاهکاری بدون نقص ساختهام، لابد کار من هم اشکالاتی دارد، اما نکته اینجاست که واقعا نمیدانم «50 قدم آخر» فیلم خوبی است یا فیلم مزخرفی؟
زمانی که فیلم را میساختیم میگفتم «50 قدم آخر» سختترین و بهترین فیلم من است. الان فقط میتوانم بگویم که سختترین فیلمم است، اینکه بهترین یا بدترین فیلمم است، را نمیدانم؛ چون هیچ کس ننشست بنویسد و فیلم را به درستی تحلیل کند. آن سکوت دوستان مطبوعاتی خیلی غمانگیز بود واقعا. وقتی همه قطعات پازل «زدن» فیلم را کنار هم میگذارم به این نتیجه میرسم که به احتمال خیلی زیاد «50 قدم آخر» قربانی دعوای دو سردار شده که میخواستند روی یکدیگر را کم کنند.
توی سینمای ایران سانسور امری است رایج و قطعی و انگار که حق ارشاد است که سانسور کند و انگار نه انگار که نکبت سانسور چه بلاهایی سر فیلم و فیلمساز میآورد ، اما در مورد فیلم دفاع مقدس این سانسور مضاعف در مضاعف است.
همه این مشکلات و فشارها و خون دل خوردنها را کنار هم بگذار اگر تو باشی باز هم فیلم دفاع مقدس میسازی !؟
شما فیلمی ماندگار به نام «به خاطر هانیه» دارید که دارای عناصر عاشورایی است. این اثر در بین اثار سینمایی شما چه جایگاهی دارد؟
اوایل انقلاب، سریال مستندی میساختم به اسم «خلیج فارس، جغرافیای فقر و غنا». هنگام فیلمبرداری یکی از آن مستندها در بوشهر، همزمان با تاسوعا و عاشورا شد که از مراسم عاشورا هم فیلم گرفتم و در آن مستند استفاده کردم. عاشورای بوشهر به قدری باشکوه و جذاب و به نوعی تاثیرگذار بود که از همان موقع فکر کردم باید روزی فیلمی داستانی بسازم که مراسم عاشورای بوشهر نقطه مرکزی درام باشد تا اینکه بالاخره سالها بعد ایدهای به ذهنم رسید که با اصغر عبداللهی رفتیم بوشهر و فیلمنامه را نوشتیم و حوزه هنری هم سرمایه فیلم را داد. یادم هست که اوایل بهار برای فیلمبرداری حاضر بودیم اما من گفتم باید چله تابستان برویم بوشهر. مدیر تولید فیلم گفت میدانی تابستان بوشهر چه جهنمی است؟ گفتم قبلا تابستان در بندرعباس و جزیره قشم زندگی کردهام خوب میدانم تابستان بوشهر چه خبر است. چون موضوع فیلم تشنگی و گرما است باید گرما در تک تک فریمهای فیلم موج بزند. این بود که وسط تابستان رفتیم بوشهر و فیلم را توی گرمای طاقت فرسای تابستان بوشهر ساختیم. من بعضی فیلمهایم را اصلا دوست ندارم و بعضیها را خیلی دوست دارم.«به خاطر هانیه» را خیلی دوست دارم. یکی از افتخاراتم این است که احمد شاملو فیلم را از وسط در تلویزیـــون دیــده بود . مسلم منصوری به من خبر داد که شاملو فیلم را نصفه در تلویزیون دیده و دوست دارد آن را کامل ببیند. میدانیم شاملو به فولکلور خیلی اهمیت میداد. کار سترگش در کتاب «کوچه» نشانگر این اهمیت دادن است.
یک کپی وی اچ اس (که آن موقع رایج بود) از «به خاطر هانیه» تهیه کردم و برای شاعر فرستادم. یادداشتی هم روی جلد فیلم نوشتم؛ یادداشتی سرشار از ابراز عشق و ارادت به شاملوی بزرگ.
این سالها کم کار شده اید. علتش چیست؟
هیچ وقت به اندازه الان پرکار نبودهام. انبوهی فیلمنامه کامل و خلاصه فیلمنامه نوشتهام و دائم این در و آن در میزنم که کار کنم ولی کو سرمایه؟
در مراسمی رئیس سازمان سینمایی را دیدم، گفتم آقا ما در دهه 60 و 70 پادشاهی میکردیم. کافی بود اراده کنیم فیلم بسازیم فورا همه چیز مهیا میشد. فرقی هم نمیکرد که فیلم« خواهران غریب» پرفروش باشد یا «به خاطر هانیه» که فقط یک هفته در سینما آزادی اکران شد و بعد حوزه هنری فیلم را هدیه کرد به تلویزیون.
اما حالا کار به جایی رسیده که هر پنج،6 سال امکان ساختن یک فیلم دست میدهد. مگر ما چقدر دیگر زندگی میکنیم؟ رئیس سازمان سینمایی گفت ما کمک میکنیم، ما حمایت میکنیم و چه و چه و چهها. عین همین مکالمه را چهار سال قبلش با رئیس قبلی سازمان سینمایی داشتم، باز هم توی مراسمی بود. رئیس سازمان سینمایی گفت چه میکنی؟ گفتم پروانه ساخت گرفتهام که فیلم بسازم. گفت عالی! حتما باید فیلم بسازی. توی چهار سال گذشته تو مغضوب سازمان سینمایی بودی و اگر توی این دولت هم (آقای روحانی تازه رئیس جمهور شده بود) اگر فیلم نسازی خیلی بد است. درواقع علی قائم مقامی (تهیهکننده) فیلم دست من را کشید و من را هل داد و ما شیرجه زدیم توی استخری که یک وجب آب داشت، وقتی نیاز داشتیم که سازمان سینمایی و فارابی کمک کند برهوت. همان 200 میلیونی که به همه وام میدادند به من هم دادند آن هم قطره چکانی! با هزار مکافات و تنگدستی و درواقع به همت علی قائم مقامی «کفشهایم کو؟» را ساختیم.
چهل و چند سال سابقه و تجربه در گوشه انزوا خاک میخورد، کپک میزند و میپلاسد. من نمیدانم این نکته برای مدیران سینمای کشور هیچ اهمیتی دارد یا نه؟ نمیدانم وزیر ارشاد میداند که من و نسل ما در چه شرایطی هستیم یا نه؟
به گزارش فرهیختگان، «ناخدا علو نذر کرده که شب دهم محرم تا صبح دمام بزند تا هانیه شفا یابد اما مرگ امانش نمیدهد. پس از ناخدا پسر او تصمیم میگیرد نذر پدر را ادامه دهد تا شفای خواهر را بگیرد؛ اما برای دمام زدن مشکل پیدا میکند. او در محرم مامور میشود به تنگک برود و گهواره مراسم محرم را به بوشهر بیاورد. اما در تنگک خبر آمدن ناخدا علو به همه میرسد و این بچهها برای انتقام دست بهکار میشوند و بشیرو را آزار میدهند اما او با شهامت بسیار گهواره را به مقصد میرساند. او که به فکر دمام زدن تا صبح است، اتفاقی در انبار زائر خذر که وسائل محرم در آنجا نگهداری میشود زندانی میشود و بدین ترتیب موفق میشود به دمام دست یابد و تا صبحدم دمام بزند و نذرش را ادا میکند.»
این تنها روایت کوتاهی از اثر ماندگار «به خاطر هانیه» کاری از کیومرث پوراحمد است. فیلمی با تصاویر و نماهایی از جنوب کشور با همان سکانس پایانی باشکوه و لحظات دمام زنی بشیرو که فراموشناشدنی است. پوراحمد در مورد این فیلم عاشورایی میگوید که موضوع فیلم تشنگی و گرما بود و باید گرما در تک تک فریمهای فیلم موج میزد. به این دلیل بود که فیلم را در گرمای طاقت فرسای تابستان بوشهر ساختیم.کیومرث پوراحمد نامغریبی در سینمای ایران نیست، آثارش هم به این راحتی فراموش نمیشود ولی وقتی هفته پیش پشت خط برنامه «سینما دو » آمد، صدای غریبی داشت.
کارگردان «قصههای مجید»، حالا از روزهایی میگوید که 40 سال تجربهاش خاک میخورد و افسردگی میآورد. قصه و غصه این روزهای پوراحمد از همان حواشی ساخت فیلم دفاع مقدسی «50 قدم آخر» و جنجالهای اولین نمایش این فیلم در جشنواره سیودوم شروع شد. او این روزها زیاد حوصله مصاحبه و مطبوعات را ندارد. آنچه میخوانید حاصل گپوگفت روزنامه «فرهیختگان» با کارگردان و نویسنده مطرح سینمای ایران است که حالا میگوید: «پشت دستم را داغ کردم که فیلم دفاع مقدسی بسازم.» اما چرا؟
«اتوبوس شب» از جمله آثار ماندگار سینمای دفاع مقدس است و به گفته خودتان، تجربه خوب ساخت این اثر، باعث شد که سراغ فیلم «50 قدم آخر» بروید. ولی چه فرآیندی طی شد که شما در سالهای اخیر بارها بگویید، دیگر فیلم دفاع مقدس نخواهم ساخت؟
برخوردهای کاملا سلیقهای مقاماتی که هیچ ربطی به سینما ندارند ولی خودشان را محق میدانند درباره هر فیلمی اظهارنظر کنند. در واقع جز ارشاد که همیشه مبصر سینما بوده است حالا هر فیلمی، در هر ولایتی مبصر خاص خودش را هم دارد. این دخالتهای بیرویه وقتی به فیلمهای دفاع مقدس میرسد چند برابر میشود. دیگر تحملش را ندارم که یک فیلم بسازم و بیشمار مبصر داشته باشد. همین.
«اتوبوس شب» در اکران عمومی بدون حذف یک فریم نمایش داده شد. اما در اولین نمایش تلویزیونی از شبکه اول ، فیلم را قیمه قیمه کردند. اندکی بعد برای حضور در برنامه «یک فیلم، یک تجربه» در شبکه چهار از من دعوت شد. گفتم فیلمم را قیمه قیمه کردهاید حالا توقع دارید بیایم در مراسم ختمش شرکت کنم، گفتند شما فیلم را از شبکه چهار ببین بعد تصمیم بگیر. وقتی «اتوبوس شب» از شبکه چهار پخش شد دیدم حتی یک فریم آن دست نخورده. هنوز هم نمی توانم حیرت نکنم از وضعیت اسفبار تلویزیون، یک بام و چند هوا !؟ اگر فیلم مشکلی ندارد چرا در شبکه یک قیمه قیمه شد؟ اگر مشکل دارد چرا از شبکه چهار کامل و درست پخش شد!؟ شما میتوانی جوابم را بدهی؟ اتوبوس شب بارها از شبکه های مختلف پخش شد و هربار صحنههایی از فیلم حذف میشد و دفعه بعد صحنههای دیگری ! هر شبکه به سلیقه خودش سانسور میکند.خب معلوم است که نه حساب کتابی در کار است نه قانون و مقرراتی دارد! به نظر شما با این شرایط بازهم باید فیلم دفاع مقدس بسازم؟ نخیر ، پشت دستم را داغ کردهام.
یکی دو سال پیش حبیب احمدزاده، ایدهای عالی داشت برای یک فیلم خانوادگی ولی زن قهرمان قصه، همسر یک آزاده بود. فکر کردم همین همسر آزاده بودن باعث میشود باز هم فیلم بی شمار مبصر پیدا کند. از خیرش گذشتم.
چقدر با این نظر موافقید که تصمیمی که حالا گرفتید در مورد اینکه دیگر فیلم دفاع مقدس نسازید، بخاطر همان حواشی و خاطره تلخ اکران «50 قدم آخر» در جشنواره سی و دوم فیلم فجر است.
اصلش همان بود، نه اتوبوس شب. چون اتوبوس شب در اکران سینما و خارج از کشور هیچ مشکلی نداشت خیلی هم بازخوردهای خوبی داشت. این پشت دست داغ کردن سر «50 قدم آخر» پیش آمد.
وقتی مونتاژ اولیه «50 قدم آخر» تمام شد یک نسخه 135 دقیقهای داشتم که 35 دقیقهاش اضافه بود به اضافه اینکه موسیقی متن هم نداشت، اصلاح رنگ و نور هم نشده بود، صداگذاری هم نشده بود، افکتهای کامپیوتری فیلم هم اجرا نشده بود...همه اینها یعنی فیلمی که 60،50 درصد تاثیراتش را ندارد. قرار شد همین نسخه ناقص را به سرمایه گذار 50 درصد نشان بدهم. یک آقای بزرگوار با چندتن از معاونانش آمد و نسخه ناقص فیلم را دیدو گفت این پاکترین، زلالترین، انسانیترین (و چندتا ترین دیگر) فیلم دفاع مقدسی است که تا به حال دیدهام. حدود20 نفر از همکاران و دوستان مطبوعاتی را هم دعوت کردم، آمدند همان نسخه را دیدند و همه بهبه ،چه چه کردند. کات! روز اولین نمایش فیلم در برج میلاد. یک خبرگزاری بود که همیشه پیامکهایش برایم میآمد. تازه میخواستیم برویم توی سالن. یعنی هنوز فیلم شروع نشده بود که یک پیامک از این خبرگزاری رسید که نوشته بود: «فیلم 50 قدم آخر با برخورد سرد و تمسخرآمیز تماشاگران روبهرو شد.»
خب وقتی درباره فیلمی که هنوز دیده نشده یک پیامک از پیش آماده شده با این مضمون میآید معنیاش چیست؟ معنیاش این است گروهی از پیش تصمیم گرفتهاند فیلم را بزنند و جالب اینکه در نمایش برج میلاد برخورد تمسخرآمیز هم بود. انگار گروهی را توی سالن چیده بودند که یک جاهایی هو کنند و یک جاهایی که اصلا خندهدار نیست بخندند و یک جاهایی سوت بلبلی بزنند و جالبتر از همه اینها به شهادت گروهی از دوستان مطبوعاتی که در طبقه پایین سالن نمایش،کار میکردند همان بزرگوار
«ترین ترین»، معاونش را گوشهای خفت کرده بود او را شماتت میکند که چرا حالیاش نبوده این فیلم معلومالحال (!) را به جشنواره راه ندهد!؟ خب در چنین فضای مسمومی هیچکس نمیتواند خودداری کند و بیتفاوت بماند، یا لااقل من نتوانستم. این بود که جلسه پرسش و پاسخ هم با عصبیت و سوءتفاهم زیاد برگزار شد و عدهای دلخور شدند. بعد هم آنها که از قیافه من خوششان نمیآید به جای خود، دوستان نزدیک هم برهوت! سکوت محض! هیچکس جز حامد عنقا و احمد طالبینژاد کلامی بر فیلم ننوشتند. کلامی! در حالی که دستکم دوستان مطبوعاتی من خیلی خوب میدانند هیچکس به اندازه من ظرفیت انتقادپذیری ندارد. بعد هم که میگویم اخوی تو نه به عنوان دوست، نه به عنوان کسی که به گردنت حق دارم چون میگویی فلان فیلم من، فیلم بالینی توست، نه، به عنوان منتقد موظف بودی بنویسی فیلمی که ساختهای مزخرف است و ایرادهایش را بگویی، یک، دو، سه چهار، تا 100، 200، 300 ؛ هر ایرادی که فیلم دارد باید بنویسی.
بعد هم که قرار شد فیلم اکران شود. در تمام این سالها، معمولا قبل از اکران، اداره نظارت ایرادهایی به فیلم میگیرد، ما هم میرویم چانه میزنیم و حذفیها را به حداقل میرسانیم و بعد هم خودمان فیلم خودمان را مطابق سلیقه آقایان سانسور میکنیم. هیچ وقت فیلم را دست ارشاد نمیدهیم. خودشان هم این جور راضیترند، چون آنها در فیلم دست نبرده اند، تو خودت فیلم خودت را قیچی زده ای! میبینید چقدر دردناک و غم انگیز و نفرت انگیز است.اما سر «50 قدم آخر» فشارها آنقدر زیاد بود که واقعا توان تحملش را نداشتم، گفتم اختیار کامل دارید، هر کاری که میخواهید بکنید. بزرگواران هم 18 دقیقه فیلم را حذف کردند. یک سگ توی فیلم هست که نقش مهمی دارد، نقش سگ را کاملا مخدوش کردند. الان حضور سگ توی فیلم مسخره است. چون بالاخره هرچه باشد سگ نجس است دیگر.بعد هم پایان فیلم را به کل عوض کردند و تغییراتی دادند که واویلا ! نسخهای که از دی وی دی فیلم الان توی بازار است تا دقیقه 80 آن (با اغماض) فیلم من است، از آن به بعدش فیلم من نیست.من ابدا ادعا ندارم که شاهکاری بدون نقص ساختهام، لابد کار من هم اشکالاتی دارد، اما نکته اینجاست که واقعا نمیدانم «50 قدم آخر» فیلم خوبی است یا فیلم مزخرفی؟
زمانی که فیلم را میساختیم میگفتم «50 قدم آخر» سختترین و بهترین فیلم من است. الان فقط میتوانم بگویم که سختترین فیلمم است، اینکه بهترین یا بدترین فیلمم است، را نمیدانم؛ چون هیچ کس ننشست بنویسد و فیلم را به درستی تحلیل کند. آن سکوت دوستان مطبوعاتی خیلی غمانگیز بود واقعا. وقتی همه قطعات پازل «زدن» فیلم را کنار هم میگذارم به این نتیجه میرسم که به احتمال خیلی زیاد «50 قدم آخر» قربانی دعوای دو سردار شده که میخواستند روی یکدیگر را کم کنند.
توی سینمای ایران سانسور امری است رایج و قطعی و انگار که حق ارشاد است که سانسور کند و انگار نه انگار که نکبت سانسور چه بلاهایی سر فیلم و فیلمساز میآورد ، اما در مورد فیلم دفاع مقدس این سانسور مضاعف در مضاعف است.
همه این مشکلات و فشارها و خون دل خوردنها را کنار هم بگذار اگر تو باشی باز هم فیلم دفاع مقدس میسازی !؟
شما فیلمی ماندگار به نام «به خاطر هانیه» دارید که دارای عناصر عاشورایی است. این اثر در بین اثار سینمایی شما چه جایگاهی دارد؟
اوایل انقلاب، سریال مستندی میساختم به اسم «خلیج فارس، جغرافیای فقر و غنا». هنگام فیلمبرداری یکی از آن مستندها در بوشهر، همزمان با تاسوعا و عاشورا شد که از مراسم عاشورا هم فیلم گرفتم و در آن مستند استفاده کردم. عاشورای بوشهر به قدری باشکوه و جذاب و به نوعی تاثیرگذار بود که از همان موقع فکر کردم باید روزی فیلمی داستانی بسازم که مراسم عاشورای بوشهر نقطه مرکزی درام باشد تا اینکه بالاخره سالها بعد ایدهای به ذهنم رسید که با اصغر عبداللهی رفتیم بوشهر و فیلمنامه را نوشتیم و حوزه هنری هم سرمایه فیلم را داد. یادم هست که اوایل بهار برای فیلمبرداری حاضر بودیم اما من گفتم باید چله تابستان برویم بوشهر. مدیر تولید فیلم گفت میدانی تابستان بوشهر چه جهنمی است؟ گفتم قبلا تابستان در بندرعباس و جزیره قشم زندگی کردهام خوب میدانم تابستان بوشهر چه خبر است. چون موضوع فیلم تشنگی و گرما است باید گرما در تک تک فریمهای فیلم موج بزند. این بود که وسط تابستان رفتیم بوشهر و فیلم را توی گرمای طاقت فرسای تابستان بوشهر ساختیم. من بعضی فیلمهایم را اصلا دوست ندارم و بعضیها را خیلی دوست دارم.«به خاطر هانیه» را خیلی دوست دارم. یکی از افتخاراتم این است که احمد شاملو فیلم را از وسط در تلویزیـــون دیــده بود . مسلم منصوری به من خبر داد که شاملو فیلم را نصفه در تلویزیون دیده و دوست دارد آن را کامل ببیند. میدانیم شاملو به فولکلور خیلی اهمیت میداد. کار سترگش در کتاب «کوچه» نشانگر این اهمیت دادن است.
یک کپی وی اچ اس (که آن موقع رایج بود) از «به خاطر هانیه» تهیه کردم و برای شاعر فرستادم. یادداشتی هم روی جلد فیلم نوشتم؛ یادداشتی سرشار از ابراز عشق و ارادت به شاملوی بزرگ.
این سالها کم کار شده اید. علتش چیست؟
هیچ وقت به اندازه الان پرکار نبودهام. انبوهی فیلمنامه کامل و خلاصه فیلمنامه نوشتهام و دائم این در و آن در میزنم که کار کنم ولی کو سرمایه؟
در مراسمی رئیس سازمان سینمایی را دیدم، گفتم آقا ما در دهه 60 و 70 پادشاهی میکردیم. کافی بود اراده کنیم فیلم بسازیم فورا همه چیز مهیا میشد. فرقی هم نمیکرد که فیلم« خواهران غریب» پرفروش باشد یا «به خاطر هانیه» که فقط یک هفته در سینما آزادی اکران شد و بعد حوزه هنری فیلم را هدیه کرد به تلویزیون.
اما حالا کار به جایی رسیده که هر پنج،6 سال امکان ساختن یک فیلم دست میدهد. مگر ما چقدر دیگر زندگی میکنیم؟ رئیس سازمان سینمایی گفت ما کمک میکنیم، ما حمایت میکنیم و چه و چه و چهها. عین همین مکالمه را چهار سال قبلش با رئیس قبلی سازمان سینمایی داشتم، باز هم توی مراسمی بود. رئیس سازمان سینمایی گفت چه میکنی؟ گفتم پروانه ساخت گرفتهام که فیلم بسازم. گفت عالی! حتما باید فیلم بسازی. توی چهار سال گذشته تو مغضوب سازمان سینمایی بودی و اگر توی این دولت هم (آقای روحانی تازه رئیس جمهور شده بود) اگر فیلم نسازی خیلی بد است. درواقع علی قائم مقامی (تهیهکننده) فیلم دست من را کشید و من را هل داد و ما شیرجه زدیم توی استخری که یک وجب آب داشت، وقتی نیاز داشتیم که سازمان سینمایی و فارابی کمک کند برهوت. همان 200 میلیونی که به همه وام میدادند به من هم دادند آن هم قطره چکانی! با هزار مکافات و تنگدستی و درواقع به همت علی قائم مقامی «کفشهایم کو؟» را ساختیم.
چهل و چند سال سابقه و تجربه در گوشه انزوا خاک میخورد، کپک میزند و میپلاسد. من نمیدانم این نکته برای مدیران سینمای کشور هیچ اهمیتی دارد یا نه؟ نمیدانم وزیر ارشاد میداند که من و نسل ما در چه شرایطی هستیم یا نه؟