پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۰

اقدام زشت خواهر شوهر مشکل آفرین شد

پیغام‌و‌پسغام‌ها شروع شد و دعوای دو خانواده بالا گرفت. پدرم مجبورم کرد مهریه‌ام را به اجرا بگذارم‌. شوهرم، که انتظار نداشت من چنین کاری بکنم، قهر کرد و به خانۀ مادرش رفت و بچه را هم با خودش برد.
کد خبر : ۳۷۹۳۸۸
صراط: شش‌ساله بودم که، در یک حادثۀ رانندگی، دستم آسیب دید و دچار معلولیتی جزئی شدم. این موضوع پدرم را خیلی عذاب می‌داد‌.

خودش را مقصر می‌دانست و می‌گفت، اگر موقع رانندگی پا روی پدال گاز نگذاشته بود و خواب پلک‌هایش را سنگین نمی‌کرد، این اتفاق نمی‌افتاد. سال‌ها گذشت. یک روز پدرم به خانه که آمد خیلی خوش‌حال بود. می‌گفت قرار است برایم خواستگار بیاید.

من زیر‌ بار نمی‌رفتم و نمی‌خواستم ازدواج کنم اما، با اصرار پدر، بالاخره حاضر شدم در جلسۀ خواستگاری حضور داشته باشم. در اولین چیزی که به خواستگارم گفتم این بود که دستم از نظر حرکتی کمی ضعیف است. او که در همسایگی فروشگاه پدرم‌ مغازه‌ای کوچک داشت با لبخندی اظهار کرد تمام این چیزها را می‌داند و از مدتی قبل مرا زیر نظر دارد. با حرف‌هایش دل‌گرم شدم و با برگزاری جشن عروسی پا به خانۀ بخت گذاشتم.

شوهرم مرد بسیار خوب و بامعرفتی بود و ما صاحب یک فرزند شدیم اما، از همان روزهای اول، خواهرشوهرم چشم دیدنم را نداشت. چندبار هم برایم خبر آوردند که درمورد مشکل دستم حرف‌هایی زده و مسخره‌ام کرده است. موضوع را به خانواده‌ام اطلاع دادم.

پیغام‌و‌پسغام‌ها شروع شد و دعوای دو خانواده بالا گرفت. پدرم مجبورم کرد مهریه‌ام را به اجرا بگذارم‌. شوهرم، که انتظار نداشت من چنین کاری بکنم، قهر کرد و به خانۀ مادرش رفت و بچه را هم با خودش برد.

طاقت دوری دختر کوچولویم را نداشتم. دو هفته از این ماجرا می‌گذرد. از طرفی، همسرم خانه‌ای که پدرم برایمان خریده بود را به اصرار پدرش فروخت و برایم پیغام فرستاد که مهریه‌ام را جور می‌کند و طلاقم می‌دهد اما، از طرف دیگر، دیشب خودش زنگ زد و گفت دوستم دارد و دلش برایم خیلی تنگ شده است. حالا دست‌‌به‌دامان کارشناس مشاورۀ کلانتری شده‌ام. دخالت‌های دیگران باعث شد دچار چنین مشکلی شویم.

منبع: رکنا