صراط: روزنامه
جام جم نوشت: «پدر، خود را روی کاپوت ماشین انداخته بود و با مشت به شیشه
میکوبید. فریاد میکشید «نگه دار... بچهام تو ماشینه... بچهام تو
ماشینه» سارق اما پایش را روی گاز گذاشته بود و ویراژ میداد. سرعت بالا و
حرکات مارپیچ باعث شد برف پاککنهای پراید کنده شود و پدر از روی کاپوت
روی زمین بیفتد. خون از دستانش سرازیر شده بود. دوباره برخاست و با تمام
قدرت فریاد کشید و دنبال ماشین دوید اما سارق توقف نکرد و خودرو پیش چشمان
بهتزده پدر دور شد.
او کودک هشت ماههاش، بنیتا،
را لحظهای در ماشین رها کرده بود تا در پارکینگ را ببندد. طولی نکشید
تمام شبکههای اجتماعی از تصویر بنیتا پر شد و پلیس برای پیدا کردن او
عملیات خود را آغاز کرد اما سرانجام پس از شش روز جستوجو پیکر بنیتا در
خودروی سرقت شده پدرش کشف شد. سارق خودرو را در یکی از خیابانهای پرتردد
مامازند پاکدشت رها کرده بود. محمد ۲۷ ساله به برنامه رادیویی «یک پرونده،
یک روایت» میگوید: «۱۲ سال است شیشه مصرف میکنم. آن روز برای تهیه مواد
به مشیریه رفته بودم که ماشین را دیدم. وقتی آن را رها کردم، با خودم گفتم
حتما یک نفر بچه را داخلش میبیند.»
مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
اولین بار در چند سالگی به زندان افتادی؟
در ۱۷ سالگی به جرم سرقت.
چند فقره سابقه داری؟
پنج فقره. از سال ۸۸ به جرم سرقت، درگیری، مواد مخدر و سرقت داخل خودرو.
آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟
دی ماه ۹۵ با قرار وثیقه از زندان بیرون آمدم. پدرم ۱۷ ماه دنبال پروندهام نیامد تا شاید در زندان اصلاح شوم.
چند سال است شیشه مصرف میکنی؟
همان اول راهنمایی که مدرسه را رها کردم. از ۱۲ - ۱۰ سال پیش هم شیشه مصرف میکنم تا الان که ۲۷ سال دارم.
هزینه مواد را چطور تامین میکردی؟
موتورسازی کار میکردم. از شش سال پیش هم سرقت را شروع کردم.
با مهدی چطور آشنا شدی؟
یک سال و نیم پیش سر خرید مواد با هم دوست شدیم.
او پیشنهاد سرقت ماشین را داد؟
بله،
برای خرید روانگردان شیشه به مشیریه رفته بودیم که چشممان به ماشین روشن
افتاد که کنار خیابان و در پنج متری خانه پارک شده بود. میخواستیم بقیه
راه تا محل خرید مواد را پیاده نرویم برای همین تصمیم به سرقت گرفتیم. قرار
شد مهدی دم در خانه بایستد تا اگر صاحب ماشین آمد، مانع او شود.
تو چه کار کردی؟
من سوار ماشین شدم اما تا پشت فرمان نشستم، پدر بنیتا سر رسید و خودش را روی کاپوت انداخت. با مشت روی شیشه میزد و فریاد میکشید.
چه میگفت؟
نگه دار... بچهام... بچهام...
متوجه وجود بنیتا در ماشین شدی؟
نه، از ترسم متوجه نشدم. ۱۵۰ متر دورتر، وقتی هنوز در منطقه مشیریه بودم صدای گریه بچه درآمد. آنجا فهمیدم.
چه کار کردی؟
اول
بزرگراه آزادگان به مهدی زنگ زدم. گفت: بچه را ول کن. گفتم: چطور ولش کنم؟
کوچک است. قرار شد همدیگر را در افسریه ببینیم اما وقتی آنجا رسیدم، مهدی
نیامده بود. دوباره زنگ زدم گفت: بیا قیامدشت.
آن موقع بنیتا چه شرایطی داشت؟ گریه میکرد؟
نه، آرام شده بود.
سر قرار چه گذشت؟
قیامدشت،
سر چهارراه اول ایستادم و مهدی را سوار کردم. عقب را نگاه کرد و بچه را
دید. گفت او را به آژانس تحویل بده تا پیش خانوادهاش ببرند. گفتم آژانس از
کجا بیاورم؟ گفت خب به تاکسی خطی بده. آن هم نمیشد. دست آخر گفت: من
میروم، بچه و ماشین را گوشه خیابان رها کن.
چیزی از ماشین دزدید؟
ضبط
ماشین و دو سه تا عینک و آچار برداشت. بعد سوار ماشین یکی از دوستانش شد
که تا آنجا آمده بود. سپس من به سمت حصارامین راه افتادم و مهدی و دوستش هم
دنبالم آمدند تا اگر گشتی پلیس دیدند، خبرم کنند.
گشتی پلیس دیدید؟
مهدی یک بار زنگ زد گفت ماشین پلیس دنبالت است اما من هرچه نگاه کردم، ماشینی ندیدم.
ماشین و بنیتا را کجا رها کردی؟
به سمت مامازند پاکدشت رفتم. ماشین را جلوی یک ابزارفروشی گذاشتم. آنجا میوه ترهبار زیاد دارد. یک استخر هم آنجا هست.
شرایط بنیتا چطور بود؟
گریه میکرد.
چرا ماشین را جلوی درمانگاه، مسجد یا خانه نگذاشتی؟
فکر میکردم حتما همانجا یک نفر بچه را میبیند و محال است کسی بچه را پیدا نکند.
حداقل شیشههای ماشین را پایین میدادی که صدای بچه را بشنوند؟
من به شیشهها دست نزدم، همانطور بالا رهایشان کردم. اصلا به عقلم نرسید شیشهها را پایین بیاورم.
بعد از رها کردن ماشین چه کار کردی؟
از قبل با یکی از دوستانم هماهنگ کرده بودم. دنبالم آمد و به خانه او رفتم. شیشه کشیدم و خوابیدم.
راحت خوابیدی؟
نه، مدام به این فکر میکردم بچه پیدا شده یا نه.
پلیس سه روز بعد از سرقت دستگیرت کرد، در این مدت کجا بودی؟
شب اول خانه همان دوستم ماندم اما بعد به خانه همسرم رفتم.
درباره ماجرا چیزی به او نگفتی؟
فهمیده بودند یک چیزی را مخفی میکنم اما از ترس حرفی بهشان نزدم.
چرا در این سه روز به ماشین سر نزدی؟
ترسیده بودم.
بعد از دستگیری هم جای ماشین را نگفتی تا این که با مهدی مواجهه حضوری شدی.
اول فکر میکردم شاید بچه را پیدا کرده باشند اما وقتی فهمیدم اینطور نیست، جای ماشین را به مامورها نشان دادم.
نقش مهدی در این ماجرا چه بود؟
همهکاره خود مهدی بود. ما برای خرید مواد رفته بودیم و اگر او پیشنهاد سرقت نمیداد، این کار را نمیکردم. مقصر هر دویمان بودیم.
بچه هم داری؟
بله، همسرم دو ماهه باردار است.
در خانهای که دستگیر شدی، یک پسر هشت ماهه بود. وقتی به او نگاه میکردی، یاد بنیتا نمیافتادی؟
چرا، حالم هم بد میشد.
فکر میکنی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
هرچه زودتر اعدام شوم، بهتر است. آن بچه حقش این نبود.
متهم ردیف دوم: گفته بودم بنیتا را تحویل آژانس بده
آن
چه بر بنیتا رفت با نقشه مشترک سرقت از سوی دو مجرم سابقهدار شروع شد.
یکی از آنها مهدی ۳۶ ساله است. او قرار بود دم در حیاط خانه بنیتا بایستد
تا هنگام سرقت مانع پدر شود اما در بازجوییها منکر این مساله شده است. او
مدعی است پیشنهاد تحویل دادن بنیتا به آژانس یا تاکسی را به محمد، متهم
ردیف اول داده بود.
متاهلی؟ فرزند هم داری؟
بله، ۳۶ ساله هستم و یک دختر ۹ و یک پسر دو ساله دارم.
شغلت چیست؟
مشاور املاکی دارم و در شهرداری هم به عنوان راننده نیسان کار میکنم. البته استخدام نیستم. پیمانکاری پنج ساله قرارداد دارم.
درآمدت چقدر است؟
ماهی پنج میلیون تومان.
با این درآمد چرا دست به سرقت زدی؟
من
به هیچ وجه دزدی نمیکنم. پیشنهاد سرقت ماشین را هم من ندادم. محمد (متهم
ردیف اول) به خاطر اینکه او را لو دادهام، این حرف را زده است.
روز سرقت چه کار کردی؟
من
پایم مشکل داشت برای همین توانایی ایجاد مانع برای صاحب ماشین را نداشتم.
وقتی محمد ماشین را دزدید و التماسهای پدر و مادر کودک و مردمی را که جمع
شده بودند، دیدم از ترسم به آرامی منطقه را ترک کردم، چون سابقهدار هم
هستم، ترسم بیشتر شده بود.
چند فقره سابقه داری؟
سه فقره سابقه سرقت، مواد مخدر و رابطه نامشروع دارم.
وقتی سر قرار حاضر شدی و بچه را دیدی چه کار کردی؟
تا بچه را دیدم گفتم او را با آژانس یا تاکسی به خانوادهاش برسان چون خیلی بیقرارند.
چرا خودت این کار را نکردی؟
من سابقه دارم. ترسیدم. فقط ماجرا را به همسرم و دو نفر از دوستانم گفتم.
فکر میکنی مجازاتت چیست؟
من چیزی از ماشین ندزدیدم. اگر یک پیچ دزدیده یا یک قدم با آن ماشین برداشته باشم، سزاوار مرگ هستم.»