صراط: بدپوششی و بدحجابی بیداد میکند. دیگر کسی نیست که ارشاد کرده یا حتی برخورد کند؛ شاید «پلیس» هم از این همه تنها کارکردن خسته شده؛ منتظر مانده تا متولیان دیگر انجام وظیفه کنند.
گشتوگذار در خیابانهای تهران، همین امروز؛ ساعتی پیش.
پرده اول
موهای رنگ شده، صورت بزککرده، ناخن لاک زده، در پوششی با بلوز و شلوار سرهمی با بلوز جلو بازی که به جای مانتو بر اندامش نقش بسته، بیش از پیش وی را به عروسکی شبیه ساخته است.
از روی ترس یا زور یا مد یا نمیدانم هر چه، شالش را در نیاورده بلکه به اندازه تلی کرده و بر روی موهایش جای داده؛ با آنکه چیزی نپوشیده مرتب خود را با دست باد میزند و میگوید:« مُردم از گرمی هوا، چقدر بدبختیم که باید این همه لباس بپوشیم، خسته شدم از این وضع».
ناخودآگاه نگاهم با نگاهش گره میخورد، از تعجب دهانم باز میماند، او که چیزی نپوشیده پس از چه مینالد، از آن روسری تل مانندش که بر روی موهای باز و پریشانش خودنمایی میکند یا از آن بلوز کوتاه و نازک و بدننَمایَش.
با پُررویی تمام میگوید: «وای! شما چه میکنید، بمیرم براتون، حتماً شاغلید، مجبورید این همه چادر چاقچور کنید؛ من که دارم از گرما میمیرم، شماها چه میکنید».
سعی میکنم دهانم را که از تعجب باز مانده، ببندم. اپراتور قطار، ایستگاه فردوسی را اعلام میکند، بیهیچ سخنی از صندلی بلند شده و به سمت در واگن قطار مترو میروم.
پرده دوم
حرکات مارپیچش حوصله راننده را سر برده؛ باید هر چه سریعتر به برنامه خبری برسیم؛ ماشین دیر آمده اما راننده از آن دست افرادی است که دست به فرمانش خوب است. هر چه اینور و آنور میکند ماشین جلویی راه نمیدهد.
صدای بلند موزیک، دود سیگار و حرکات ناموزونی که چند سرنشین آن انجام میدهند نشان از «بدحالی» سرنشینان آن دارد.
سر تقاطع، همعرض هم میایستیم. راننده دخترکی است «ماه پیشانی» نه از آن قدیمیها، از این مدلهای جدید با صورتکی مصنوعی؛ با سیگاری بر لب، که کج کج نگاهمان میکند.
در کنارش پسری نشسته و دختر و پسرکی دیگر نیز در صندلی پشت؛ همه سیگار به دست، غرق در خوشی کاذبند.
حرکات و رفتارشان با همدیگر به گونهای است که عرق شرم بر پیشانی نقش میبندد، رویم را برمیگردانم تا نبینم اما بقیه رانندهها و سرنشینان، حتی آن عابر پیاده که در حال گذر از خیابان است انگار که فیلم سینمایی جذابی را میبینند...
چراغ سبز میشود؛ صدای بوق خودروها میپیچد، صدای اگزوز ماشین دخترک نشان از عجلهشان برای رفتن است. میروند؛ اما نمیدانم به کجا چنین شتابان میروند، صدای قهقهه خندهشان هنوز در فضا جاری است.
پرده سوم
پشت ویترین مغازه ایستادهاند؛ من هم به تماشای مدلهای جدید مانتو مشغولم؛ اما صدای بگو و مگویشان بلند میشود.
دختر با این جمله که من این مدل را دوست دارم و میخرم، وارد مغازه میشود. زن مسن است و محجبه. از جایش تکان نمیخورد همان جا جلوی ویترین ایستاده و زیر لب غرغر میکند. زن که متوجه حضور من میشود انگار که سنگ صبوری یافته، میگوید: «حیا را خورده، آبرو را قی کرده، خستهام کرده.اصلاً نمیفهمد که چه میگویم؛ شما بگویید این مانتوست؛ یک وجب پارچه بیخود و نازک را برداشته و یک مارک چسباندهاند و به اسم مانتو قالب میکنند. هر چه میگویم این مناسب نیست قبول نمیکند و به من میگوید دِمُدِ؛ نمیدانم چه گناهی کردهام که این دخترک ... نصیبم شده.»
پرده چهارم
با دختر جوانی که چادری است هم مسیر هستم؛ هم صحبت هم میشویم، دل پُری دارد، از بیحجابیها خسته شده. میگوید: «هیچ پروایی دیگر وجود ندارد، بیعفتی فریاد میزند، با این مدلهای جدیدی که از خودشان در آوردهاند به ارزشهایمان دهنکجی میکنند هیچ کس هم حواسش نیست، فقط میگویند تهاجم فرهنگی؛ تهاجم فرهنگی کجا بوده؛ چرا خودمان را گول میزنیم؛ تلویزیون، سینما، تئاتر و حتی همین خیابانها دارند برای جوانان ما فرهنگسازی میکنند، وقتی فلان بازیگر مطرح در فلان جا با یک پوشش عجیب و غریب وارد شده و خودنمایی میکند، خب معلوم است که جوان ما هم دوست دارد همان تیپ لباس را بپوشد؛ مد همین کف خیابانهاست نه توی ماهواره، نه توی غرب؛ توی همین مترو، اتوبوس و برنامههای تلویزیون. همه دارند مصرفگرایی، تجمل، زیادهخواهی و بدحجابی را بیسروصدا ترویج میکنند و هیچ کس نیست که صدایی برآورد و اعتراض کند».
پرده پنجم
«گشت ارشاد » نام فیلمی سینمایی است که چندی پیش بر پرده سینماها جای گرفته بود؛ دیگر حتی از همان گشتهای ارشاد یا گشتهای امنیت اخلاقی نیز در خیابانها خبری نیست و نام گشت ارشاد به فیلمهای سینمایی رسیده است؛ اگر هم هستند حضورشان چنان کمرنگ است که هیچ کس دیگر در مورد آنها حرفی نمیزند و هیچ واهمهای نیز از حضورشان ندارند.
شاید «پلیس» هم از این همه تنها کارکردن خسته شده؛ منتظر مانده تا متولیان دیگر انجام وظیفه کنند؛ شاید پلیس نمیخواهد دوباره سیبل حملات بدخواهان شود.
پرده ششم
بدحجابی و بی عفتی بیداد کرده؛ آنقدر که آیت الله محمدعلی موحدی کرمانی در خطبههای دوم نمازجمعه هفته قبل تهران میگوید: «در برخی از جاها کشف حجاب شده و در داخل برخی از ماشینها کشف حجاب میشود؛ فضای داخلی ماشین، فضای خصوصی نیست؛ بلکه ماشینی است که در داخل شهر حرکت میکند و همه از پشت شیشه آنها را میبینند. این دیگر فضای خصوصی نیست و نیروی انتظامی باید با قاطعیت با این افراد بیحجاب و بدحجاب برخورد کند.»
این موضوع را از پلیس هم جویا میشویم. سردار سعید منتظرالمهدی معاون اجتماعی نیروی انتظامی با تأکید بر این مطلب که حفظ و دفاع از ارزشهای اسلامی وظیفه ذاتی پلیس است؛ اظهار داشت: پلیس اصراری برای اقدامات سلبی در مرحله اول در حوزه حجاب ندارد؛ لیکن کم کارکردی و ناکارآمدی برخی دستگاه های فرهنگی مسئول در این حوزه، کار پلیس را افزون می کند.
سخنگوی ناجا تصریح کرد: پلیس براساس وظایف قانونی خود مبنی بر حفظ ارزشهای اسلامی و رعایت هنجارهای جامعه و اعتقاد به فلسفه حجاب در پیشگیری از آسیبهای متعدد اجتماعی در جامعه اخلاقی و دینی به وظایف خود در این حوزه با رویکرد ایجاب و اقناع و استفاده از روش های ترغیبی، تشویقی، آموزشی و البته اقدامات بازدارنده و سلبی به عنوان آخرین خط درمان عمل می کند.
سردار منتظرالمهدی خاطرنشان کرد: بدیهی است 26 دستگاه در حوزه ترویج و پاسداشت فرهنگ عفاف و حجاب مسئولیت دارند و پلیس آخرین ایستگاه در بین این 26 دستگاه بوده و طبیعی است نیروی انتظامی بر اساس وظیفه قانونی خود با هنجارشکنان برخورد می کند.
لازم به ذکر است که سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی نیز در حاشیه نشست فصلی رؤسای پلیس راهور ناجا، درباره نحوه برخورد پلیس با هنجارشکنان در خودروها، اعلام کرد: براساس قانون ماموران پلیس در مواجهه با هنجارشکنی داخل خودرو مبادرت به توقیف آن خواهند کرد.
پرده هفتم
هوا گرم است؛ خورشید انگار به جای آسمان در وسط خیابان جا خوش کرده است؛ نفس کشیدن هم سخت شده است. منتظرم تا چراغ عبور عابر، سبز شود.
همه اینجا پشت خط ایستادهایم؛ اینجا همه مدل هستند از گرمازدگانی که گرما را بهانه کرده و با کمپوششی خود بیعفتی را به جامعه تزریق میکنند تا محجبههایی که با حجاب برتر، گرمای طاقتفرسا را به جان خریده تا مبادا آلودگی بصری را برای جامعه به ارمغان بیاورند.
گشتوگذار در خیابانهای تهران، همین امروز؛ ساعتی پیش.
پرده اول
موهای رنگ شده، صورت بزککرده، ناخن لاک زده، در پوششی با بلوز و شلوار سرهمی با بلوز جلو بازی که به جای مانتو بر اندامش نقش بسته، بیش از پیش وی را به عروسکی شبیه ساخته است.
از روی ترس یا زور یا مد یا نمیدانم هر چه، شالش را در نیاورده بلکه به اندازه تلی کرده و بر روی موهایش جای داده؛ با آنکه چیزی نپوشیده مرتب خود را با دست باد میزند و میگوید:« مُردم از گرمی هوا، چقدر بدبختیم که باید این همه لباس بپوشیم، خسته شدم از این وضع».
ناخودآگاه نگاهم با نگاهش گره میخورد، از تعجب دهانم باز میماند، او که چیزی نپوشیده پس از چه مینالد، از آن روسری تل مانندش که بر روی موهای باز و پریشانش خودنمایی میکند یا از آن بلوز کوتاه و نازک و بدننَمایَش.
با پُررویی تمام میگوید: «وای! شما چه میکنید، بمیرم براتون، حتماً شاغلید، مجبورید این همه چادر چاقچور کنید؛ من که دارم از گرما میمیرم، شماها چه میکنید».
سعی میکنم دهانم را که از تعجب باز مانده، ببندم. اپراتور قطار، ایستگاه فردوسی را اعلام میکند، بیهیچ سخنی از صندلی بلند شده و به سمت در واگن قطار مترو میروم.
پرده دوم
حرکات مارپیچش حوصله راننده را سر برده؛ باید هر چه سریعتر به برنامه خبری برسیم؛ ماشین دیر آمده اما راننده از آن دست افرادی است که دست به فرمانش خوب است. هر چه اینور و آنور میکند ماشین جلویی راه نمیدهد.
صدای بلند موزیک، دود سیگار و حرکات ناموزونی که چند سرنشین آن انجام میدهند نشان از «بدحالی» سرنشینان آن دارد.
سر تقاطع، همعرض هم میایستیم. راننده دخترکی است «ماه پیشانی» نه از آن قدیمیها، از این مدلهای جدید با صورتکی مصنوعی؛ با سیگاری بر لب، که کج کج نگاهمان میکند.
در کنارش پسری نشسته و دختر و پسرکی دیگر نیز در صندلی پشت؛ همه سیگار به دست، غرق در خوشی کاذبند.
حرکات و رفتارشان با همدیگر به گونهای است که عرق شرم بر پیشانی نقش میبندد، رویم را برمیگردانم تا نبینم اما بقیه رانندهها و سرنشینان، حتی آن عابر پیاده که در حال گذر از خیابان است انگار که فیلم سینمایی جذابی را میبینند...
چراغ سبز میشود؛ صدای بوق خودروها میپیچد، صدای اگزوز ماشین دخترک نشان از عجلهشان برای رفتن است. میروند؛ اما نمیدانم به کجا چنین شتابان میروند، صدای قهقهه خندهشان هنوز در فضا جاری است.
پرده سوم
پشت ویترین مغازه ایستادهاند؛ من هم به تماشای مدلهای جدید مانتو مشغولم؛ اما صدای بگو و مگویشان بلند میشود.
دختر با این جمله که من این مدل را دوست دارم و میخرم، وارد مغازه میشود. زن مسن است و محجبه. از جایش تکان نمیخورد همان جا جلوی ویترین ایستاده و زیر لب غرغر میکند. زن که متوجه حضور من میشود انگار که سنگ صبوری یافته، میگوید: «حیا را خورده، آبرو را قی کرده، خستهام کرده.اصلاً نمیفهمد که چه میگویم؛ شما بگویید این مانتوست؛ یک وجب پارچه بیخود و نازک را برداشته و یک مارک چسباندهاند و به اسم مانتو قالب میکنند. هر چه میگویم این مناسب نیست قبول نمیکند و به من میگوید دِمُدِ؛ نمیدانم چه گناهی کردهام که این دخترک ... نصیبم شده.»
پرده چهارم
با دختر جوانی که چادری است هم مسیر هستم؛ هم صحبت هم میشویم، دل پُری دارد، از بیحجابیها خسته شده. میگوید: «هیچ پروایی دیگر وجود ندارد، بیعفتی فریاد میزند، با این مدلهای جدیدی که از خودشان در آوردهاند به ارزشهایمان دهنکجی میکنند هیچ کس هم حواسش نیست، فقط میگویند تهاجم فرهنگی؛ تهاجم فرهنگی کجا بوده؛ چرا خودمان را گول میزنیم؛ تلویزیون، سینما، تئاتر و حتی همین خیابانها دارند برای جوانان ما فرهنگسازی میکنند، وقتی فلان بازیگر مطرح در فلان جا با یک پوشش عجیب و غریب وارد شده و خودنمایی میکند، خب معلوم است که جوان ما هم دوست دارد همان تیپ لباس را بپوشد؛ مد همین کف خیابانهاست نه توی ماهواره، نه توی غرب؛ توی همین مترو، اتوبوس و برنامههای تلویزیون. همه دارند مصرفگرایی، تجمل، زیادهخواهی و بدحجابی را بیسروصدا ترویج میکنند و هیچ کس نیست که صدایی برآورد و اعتراض کند».
پرده پنجم
«گشت ارشاد » نام فیلمی سینمایی است که چندی پیش بر پرده سینماها جای گرفته بود؛ دیگر حتی از همان گشتهای ارشاد یا گشتهای امنیت اخلاقی نیز در خیابانها خبری نیست و نام گشت ارشاد به فیلمهای سینمایی رسیده است؛ اگر هم هستند حضورشان چنان کمرنگ است که هیچ کس دیگر در مورد آنها حرفی نمیزند و هیچ واهمهای نیز از حضورشان ندارند.
شاید «پلیس» هم از این همه تنها کارکردن خسته شده؛ منتظر مانده تا متولیان دیگر انجام وظیفه کنند؛ شاید پلیس نمیخواهد دوباره سیبل حملات بدخواهان شود.
پرده ششم
بدحجابی و بی عفتی بیداد کرده؛ آنقدر که آیت الله محمدعلی موحدی کرمانی در خطبههای دوم نمازجمعه هفته قبل تهران میگوید: «در برخی از جاها کشف حجاب شده و در داخل برخی از ماشینها کشف حجاب میشود؛ فضای داخلی ماشین، فضای خصوصی نیست؛ بلکه ماشینی است که در داخل شهر حرکت میکند و همه از پشت شیشه آنها را میبینند. این دیگر فضای خصوصی نیست و نیروی انتظامی باید با قاطعیت با این افراد بیحجاب و بدحجاب برخورد کند.»
این موضوع را از پلیس هم جویا میشویم. سردار سعید منتظرالمهدی معاون اجتماعی نیروی انتظامی با تأکید بر این مطلب که حفظ و دفاع از ارزشهای اسلامی وظیفه ذاتی پلیس است؛ اظهار داشت: پلیس اصراری برای اقدامات سلبی در مرحله اول در حوزه حجاب ندارد؛ لیکن کم کارکردی و ناکارآمدی برخی دستگاه های فرهنگی مسئول در این حوزه، کار پلیس را افزون می کند.
سخنگوی ناجا تصریح کرد: پلیس براساس وظایف قانونی خود مبنی بر حفظ ارزشهای اسلامی و رعایت هنجارهای جامعه و اعتقاد به فلسفه حجاب در پیشگیری از آسیبهای متعدد اجتماعی در جامعه اخلاقی و دینی به وظایف خود در این حوزه با رویکرد ایجاب و اقناع و استفاده از روش های ترغیبی، تشویقی، آموزشی و البته اقدامات بازدارنده و سلبی به عنوان آخرین خط درمان عمل می کند.
سردار منتظرالمهدی خاطرنشان کرد: بدیهی است 26 دستگاه در حوزه ترویج و پاسداشت فرهنگ عفاف و حجاب مسئولیت دارند و پلیس آخرین ایستگاه در بین این 26 دستگاه بوده و طبیعی است نیروی انتظامی بر اساس وظیفه قانونی خود با هنجارشکنان برخورد می کند.
لازم به ذکر است که سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی نیز در حاشیه نشست فصلی رؤسای پلیس راهور ناجا، درباره نحوه برخورد پلیس با هنجارشکنان در خودروها، اعلام کرد: براساس قانون ماموران پلیس در مواجهه با هنجارشکنی داخل خودرو مبادرت به توقیف آن خواهند کرد.
پرده هفتم
هوا گرم است؛ خورشید انگار به جای آسمان در وسط خیابان جا خوش کرده است؛ نفس کشیدن هم سخت شده است. منتظرم تا چراغ عبور عابر، سبز شود.
همه اینجا پشت خط ایستادهایم؛ اینجا همه مدل هستند از گرمازدگانی که گرما را بهانه کرده و با کمپوششی خود بیعفتی را به جامعه تزریق میکنند تا محجبههایی که با حجاب برتر، گرمای طاقتفرسا را به جان خریده تا مبادا آلودگی بصری را برای جامعه به ارمغان بیاورند.