پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۷ تير ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۷
گفتگوی با محافظ سابق رهبر انقلاب

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند/ دکترها قطع امید کرده بودند

کد خبر : ۳۷۰۹۱۲
صراط: متن پیش‌رو مصاحبه دوساعته تسنیم با فریدون خیام‌باشی محافظ سابق رهبر معظم انقلاب درباره دهه شصت و ترور رهبر معظم انقلاب است:

با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، آغاز ورود شما به سپاه پاسداران از چه تاریخی بود و از چه زمانی مسئولیت حفاظت از شخصیت‌ها را برعهده گرفتید؟

25 اردیبهشت سال 58 وارد سپاه شدم و از طریق مسجد مسلم بن عقیل که آن زمان مسئولیتش با آقای موحدی کرمانی بود به این نهاد پیوستم. سپاه جذب نیرو را از مساجد آغاز کرد و ما هم از اوایل وارد سپاه شدیم. در ابتدا در قسمت عملیات سپاه بودم و زمانی که غائله گنبد و خلق عرب آغاز شد برای عملیات به آن مناطق رفتم. پس از آن به کردستان رفتم و جزو دستمال‌سرخ‌ها بودم. وقتی برگشتم جذب واحد حفاظت از شخصیت‌های سپاه شدم و اولین کسی هم که حفاظت او را برعهده داشتم آقای هاشمی رفسنجانی بود. پس از یک ماه به دلیل اینکه منزل ما نزدیک منزل آیت الله خامنه‌ای بود با یکی از بچه‌ها جایمان را عوض کردیم و در 31 شهریور 59 یعنی هم‌زمان با شروع جنگ تحمیلی خدمت مقام معظم رهبری رسیدم.

سابقه آشنایی‌تان با شهید چمران از چه زمانی بود؟ تصاویری که در کنار شهید چمران شما را نشان می‌دهد در کجا گرفته شده است؟

زمانی که‌ حضرت آقا نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، هر هفته برای سرکشی از جبهه به جنوب می‌رفتیم و در اهواز در مقر جنگ‌های نامنظم مستقر می‌شدیم. گاهی هم با شهید چمران در عملیات‌ها شرکت می‌کردیم. اینکه چند عکس در جنوب با شهید چمران از من وجود دارد به این دلیل بوده است ولی در غرب کشور با شهید اصغر وصالی بودم و آنجا هم عملیات‌هایی انجام دادیم که شهید چمران هم در آن حضور داشت. البته این موضوع بر می‌گردد به بعد از ماجرای پاوه. 

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند/ دکترها قطع امید کرده بودند

خیام‌باشی(پاسدار اول سمت چپ) پشت‌سر رهبر انقلاب در نماز جمعه

شهید حکیم، آیت‌الله توسلی، آیت‌الله مهدوی کنی، حاج احمد خمینی، مرحوم خلخالی، فخرالدین حجازی و شهید رجایی در تصویر فوق دیده می‌شوند

 شناسایی برای یک عملیات ایذایی با حضور رهبر انقلاب و شهید چمران

در فاصله بین 31 شهریور تا 6 تیر سال 60، مناطقی که به همراه آیت‌الله خامنه‌ای برای سرکشی می‌رفتید بیشتر کجا بود؟ خاطره‌ خاصی هم از آن زمان به یاد دارید؟

با آقا بیشتر به اهواز، خرمشهر‌ و سوسنگرد می‌رفتیم البته چند باری هم به کوه‌های دالاهو و ایلام سفر کردیم. ایشان هر هفته به مناطق مختلف جبهه‌ها سرکشی می‌کردند یعنی شنبه به سمت جبهه می‌رفتیم و پنجشنبه یا جمعه صبح برای اقامه نماز جمعه به تهران بر می‌گشتیم. ایشان در ابتدای بازگشت به تهران خدمت حضرت امام می‌‌رسیدند و گزارشی از جبهه به ایشان ارائه می‌کرد سپس به جلسات پرسش و پاسخ در مساجد می‌رفتند و پس از آن دوباره عازم جبهه می‌شد. خاطرم هست یک عملیات ایذایی بود که با شهید چمران در نزدیک اهواز انجام دادیم. تانک‌های عراقی تا 20 کیلومتری اهواز رسیده بودند. حدود 3 شب با آقا و شهید چمران برای شناسایی اعزام شدیم. آقا هم با ما می‌آمدند و تا پای کار می‌آمدند و هرچه به ایشان می‌گفتیم که لازم نیست بیایند زیر بار نمی‌رفتند.

شهید چمران خبر شهادت ما را به آقا داد!

شب سوم به مقر جنگ‌های نامنظم که در دانشگاه شهید چمران اهواز(جندی شاپور سابق) بود برگشتیم تا رسیدیم خبر پیدا شدن تانک‌های عراقی رسید. شهید چمران اصرار کرد که برای عملیات برویم. هر چه که به ایشان گفتیم که 3 شب است نخوابیده‌ایم و نمی‌توانیم بیاییم قبول نکرد. در آن عملیات 2 یا 3 تانک عراقی را زدیم و جهنمی به پا شد. با مشکلات فراوان از آن مهلکه فرار کردیم. وضعیت آنقدر بد بود که شهید چمران که زودتر از ما به اهواز رسیده بود به آقا گفته بود که ما به شهادت رسیده‌ایم اما وقتی ما پس از طی 3 کیلومتر در نهر آب بازگشتیم آقا ما را با همان قیافه‌های خاکی و گلی در آغوش کشید.

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند/ دکترها قطع امید کرده بودند

خیام‌باشی(نفر اول از سمت چپ) در کنار رهبر انقلاب در جبهه

از مرحوم شهید چمران نیز خاطره‌ای به یاد دارید؟

یک بار یک ستون ارتشی را از مریوان تا سردشت همراهی می‌کردیم که کمین خوردیم. جاده‌های کردستان اگر رفته باشید پیچ در پیچ است. شهید چمران با هلی کوپتر آمد و ما را سوار کرد. ما بالای سر محل کمین  پایین آمدیم و درگیر شدیم. چند نفری را اسیر گرفتیم و چند نفر هم کشته شدند. وقتی به‌ستون در حال حرکت بودیم، بر اثر ناراحتی و خستگی با قنداق تفنگ زدم و یکی از اسرا را هل دادم. شهید چمران دست من را محکم کشید و گفت با اسیر اینگونه برخورد نمی‌کنند!

4، 5 دقیقه نگذشته بود که چمران آمد و از من معذرت خواهی کرد و نشست به نصیحت کردن و گفت با اسیر نباید اینگونه برخورد کرد!

تصاویری که شما و رهبر انقلاب در کنار شهید جهان‌آرا هستید متعلق به چه زمانی است؟

متعلق به بعد از سقوط خرمشهر است. زمانی که برای بازدید به خرمشهر می‌رفتیم جهان‌آرا برای توضیح و همراهی می‌آمد.

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند/ دکترها قطع امید کرده بودند

از راست به چپ: فریدون خیام‌باشی، آیت‌الله خامنه‌ای و شهید جهان‌آرا

زمانی که در گنبدکاووس و خوزستان بودید، شرایط به چه نحوی بود. منافقین با مردم چه رفتاری داشتند؟

در آن زمان چپ‌ها در گنبدکاووس شروع کرده بودند به آتش زدن گندم‌زارهای مردم و آسیب‌زدن به آنها ولی در خرمشهر، با گروه خلق عرب روبرو بودیم که  شروع کردند به درگیری مسلحانه و اعلام استقلال کردند. البته مردم که ما روی پشت بام‌های آنها می‌جنگیدیم از ما پذیرایی می‌کردند. این ماجرا یک ماه طول کشید و پس از آن جنگ تحمیلی شروع شد. یادم هست آن وقت شهید باقری و شهید جنگروی در آن غائله حضور داشتند.

شما در تیم حفاظت رهبر انقلاب چند نفر بودید؟

ما 7،8 نفر بودیم‌. آقای خسروی‌وفا که هم‌اکنون رئیس فدراسیون جانبازان است، آقا مجتبی حیات‌کماران و آقای حاجی‌باشی که هم اکنون هم در خدمت آقا هستند. آقای حسین جباری، آقای جواد پناهی، آقای چاوشی و آقای جوادیان.

آیت الله خامنه‌ای چگونه از عزل بنی‌صدر مطلع شد؟

30 خرداد سال 60 مصادف است با شورش و فاز مسلحانه مجاهدین خلق (منافقین) و از آن زمان رشته ترورهای این گروه‌ علیه مسئولان و مردم عادی آغاز شد. پیش از اینکه به خاطره روز 6 تیر بپردازیم، از زمان 30 خرداد تا 6 تیرماه خاطره‌ای دارید؟

شروع دهه 60 مصادف با آغاز سم‌پاشی‌ها و اختلاف‌افکنی‌های بنی‌صدر بین مردم بود. جلسات پرسش و پاسخ آقا هم از ابتدای انقلاب شروع شده بود و البته شهید بهشتی هم به روحانیون گفته بودند که باید بین مردم بروید و مردم را نسبت به قضایای جامعه روشن کنید و مقام معظم رهبری هم در یکی از این جلسات ترور شدند. خاطرم هست مراسمی بود برای شهادت شهید شیرودی که ما به تنکابن رفتیم. شب در حال استراحت بودیم که رادیو خبر عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا را گفت. ما این خبر را به آقا رساندیم و ایشان گفتند که به سمت تهران حرکت کنید. صبح که به تهران رسیدیم مستقیم به مجلس رفتیم و چند روز بعد عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر در مجلس بررسی شد. یک هفته پس از این ماجرا مقام معظم رهبری ترور شدند.

روایت جدید از کم و کیف ترور رهبر انقلاب

ماجرای ترور رهبر معظم انقلاب به چه صورت بود؟

از جبهه برگشته بودیم رفتیم منزل آقا و پس از آن رفتیم نماز جمعه. شنبه رسیدیم خدمت حضرت امام و نزدیک ظهر بود که رفتیم مسجد ابوذر. وقتی که از جبهه بر می‌گشتیم دو نفر از محافظ‌ها برای مرخصی و استراحت می‌رفتند و 4 نفر همراه رهبر انقلاب می‌ماندند. آن روز هم روز مرخصی من بود اما برای اینکه قرار بود خدمت حضرت امام برویم آن روز را به مرخصی نرفتیم. دم در مسجد که رسیدیم قرار شد من کنار ماشین بمانم و بقیه با‌ آقا به داخل مسجد بروند.

بمبی که باعث انفجار شد یک شی مکعب مستطیل بود که وسطش را به صورت یک استوانه مخروطی درست کرده بودند و این مکعب را وسط یک ضبط صوت قرار داده بودند. این بمب روی تریبون قرار داشت، آقا در صحبت‌ها به سمت جمعیت برگشتند و دستشان را که وسط صحبت حرکت می‌دهند، این بمب منفجر شد و  به زیر بغل راست ایشان ترکش‌ها اصابت کرد. در واقع مقل بمبی که در 7 تیر منفجر شد نبود و بصورت اسلحه کار می‌کرد.

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند/ دکترها قطع امید کرده بودند

محل سخنرانی مقام معظم رهبری در روز ترور ایشان در 6 تیر 1360

به محض اینکه صدای انفجار را شنیدم در مسجد را بستم و به بسیجی‌های آنجا گفتم اجازه خروج را به هیچ کس ندهند. به سمت شبستان مسجد رفتم آقا در بغل آقای حاجی باشی بود. بچه‌ها داشتند راه را باز می‌کردند و بیرون می‌آمدند. آقا بیهوش بود و خونریزی شدیدی داشت. آقای جباری راننده ماشین بلیزر بود. من کنارش بودم. آقا هم همراه آقای حیات‌کماران صندلی عقب بود. اولین جا به درمانگاهی در دو راهی قپان رفتیم. در مسیر به مرکز با بی‌سیم اعلام کردیم که این اتفاق افتاده است. در درمانگاه دکتر گفت نمی‌توانیم برای ایشان کاری کنیم سریع ایشان را به بیمارستان ببرید. یک پرستار خانم با یک کپسول اکسیژن همراه ما شد.

دکتر گفت: " آقا" تمام کرده است!

20 دقیقه طول کشید تا به بیمارستان بهارلو(حوالی میدان راه‌آهن، خیابان انبارنفت) رسیدیم. با آسانسور به طبقه چهارم که اتاق عمل در آنجا بود رفتیم. دکتر بیمارستان بهارلو آمد و نبض آقا را گرفت و گفت ایشان تمام کرده است.

به همین راحتی؟!

بله چون فشار آقا به 2 رسیده بود. در همین حین دکتر ولایتی، دکتر منافی وزیر بهداشت وقت و دکتر زرگر رسیدند و فورا گفتند اتاق عمل را آماده کنید. نزدیک به دو ساعت در اتاق عمل بودند. جمعیت خیلی زیادی هم جلوی بیمارستان جمع شده بودند و می‌خواستند به آقا خون بدهند از جمله پدر من.

انتقال آقا به بیمارستان قلب با دو هلی‌کوپتر!

پس از آن به من گفتند ایشان را به بیمارستان شهید رجایی ببریم. با مسئولان بالاتر هماهنگی‌ها انجام شد و قرار شد که برای این انتقال هلی‌کوپتر آماده شود اما به دلیل ازدیاد جمعیت نمی‌توانستیم آقا را سوار هلی‌کوپتر کنیم برای همین یکی از بچه‌ها را روی برانکارد خواباندیم و به هلی‌کوپتر منتقل کردیم هلیکوپتر از زمین برخواست و جمعیت متفرق شد! پس از آن هلی‌کوپتر دوم آمد. آقای حاجی‌باشی و دکترها و حضرت آقا را در هلی‌کوپتر گذاشتیم و با دو نفر از بچه‌ها با آمبولانس به بیمارستان شهید رجایی رفتیم. آنقدر سرعت ما زیاد بود که زودتر از هلی‌کوپتر به بیمارستان رسیدیم. در آنجا هم پزشکان 4 ساعت در اتاق عمل بودند. بر اثر جراحات وارده اعصاب دست راست آقا قطع شده بود.

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند و دوباره از حال رفتند

بعد از ظهر آقا به هوش آمدند و اولین سوالی که کردند این بود که محافظان در چه حالی هستند؟ به ایشان گفته شد همگی سالم هستند آقا دوباره بی‌هوش شدند. فردای آن روز به منزل حاج آقا در خیابان ایران رفتیم تا لباس عوض کنیم. به محض اینکه از خانه بیرون آمدیم صدای انفجاری را شنیدیم که مربوط به حزب جمهوری اسلامی و حادثه هفتم تیر بود.

نیم تنه شهید بهشتی را از زیر آوار بیرون کشیدیم

با یکی دیگر از بچه‌های محافظ، اولین اشخاصی بودیم که به آنجا رسیدیم چون قبلا به حزب رفته بودیم می‌دانستیم که شهید بهشتی کجا می‌نشیند شروع کردیم به کندن آوار و توانستیم نصف بدن شهید بهشتی را از زیر آوار خارج کنیم. بمب زیر پای شهید بهشتی کار گذاشته شده بود و به‌همین دلیل پاهای ایشان قطع شده بود. تا چند روز این موضوع را به آقا نگفتیم.

آیا توانستید عامل ترور مقام معظم رهبری را دستگیر کنید؟ 

کسی که ضبط را جلوی آقا گذاشته بود همان شب دستگیر شد. شخصی بود از درجه‌داران نیروی هوایی که با مشخصاتی که اهالی مسجد داده بودند رفتیم در منزلش و او را دستگیر کردیم حالا اینکه خود این فرد با عاملین اصلی ارتباطی داشته یا اینکه کسی ضبط را به او داده باشد، نمی‌دانم.

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند/ دکترها قطع امید کرده بودند

تصویری از آیت‌الله خامنه‌ای بعد از حادثه 6 تیر در بیمارستان

شما تا چه زمانی محافظ رهبر انقلاب بودید؟

در زمان ریاست جمهوری من خدمت ایشان نبودم زیرا تیم حفاظت را جدا کردند و من دوباره پیش آقای رفسنجانی برگشتم سپس به جبهه رفتم و در جبهه مجروح شدم و پس از آن به امنیت پرواز آمدم و تا سال 65 آنجا بودم. زمانی که آقا از بیمارستان مرخص شدند ایشان را به یک خانه‌ای در اقدسیه بردند و مدتی را برای استراحت و سپری شدن دوران نقاهت آنجا بودند. البته باید بگویم اگر آن روز این اتفاق برای آقا نمی‌افتاد فردا ایشان در جلسه حزب جمهوری شرکت می‌کرد و ممکن بود در آن روز به شهادت برسند لذا خدا این نعمت را برای ما نگه داشت اگر مسئولان قدر ایشان را بدانند.

سردار فروتن آن موقع مسئول کل حفاظت بود به آقای خسروی‌وفا گفتند که یک سری از اعضای تیم حفاظت باید عوض شوند و من هم بنا به درخواست خودم روز 8 شهریور پیش آقای هاشمی برگشتم و با ایشان چند سفر خارجی ازجمله مالزی و کره رفتیم.

در زمان جنگ در کدام عملیات‌ها حضور داشتید و در کجا مجروح شدید؟

ما از طریق لشکر 27 و از پادگان ولی‌عصر(عج) تحت عنوان گردان 3 به جبهه اعزام شدیم. در عملیات والفجر 4 مجروح شدم و برادرم هم شهید شد. یکی دیگر از برادرانم در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسیده بود. سال 65 که پدرم فوت کرد مجبور شدم استعفا بدهم و بروم مغازه پدرم را اداره کنم. البته در آن زمان هم جزو نیروهای مردمی به جبهه‌ها کمک کردیم اما دیگر به دلیل جانبازی بیشتر فعالیت‌هایم پشت جبهه بود.

از آن زمان تاکنون دیداری هم با رهبر معظم انقلاب داشتید؟

سال گذشته کل بچه‌های محافظ با آقا دیدار کردیم. ما هیئتی داریم متشکل از بچه‌های محافظ است و هر 3 ماه یک بار تشکیل می‌شود. در آن دیدار نماز ظهر و عصر را خدمت آقا بودیم و بعد هم با ایشان نهار خوردیم و یکی یکی جلو رفته و خاطراتمان را بیان کردیم. خاطرم هست در آن دیدار آقا احوال دست مجروح من را پرسید چون من هم مانند آقا اعصاب دستم در جنگ جراحت دید.

همسر آقا گفت در خانه گوشت نداریم!

با توجه به اینکه شما در آن سالها همواره در کنار مقام معظم رهبری بودید، خاطره‌ای از سبک زندگی رهبر انقلاب به یاد دارید؟ تفاوت ایشان با سایر شخصیت‌ها در سبک زندگی چگونه بود؟

زمانی که آقا نماینده مجلس بودند، 4 ماه بود که حقوشان قطع شده بود. علتش را به‌خاطر ندارم ولی خریدهای خانه را ما انجام می‌دادیم و به حساب ایشان می‌نوشتیم. یک روز خانم ایشان به من گفتند حاج آقا تعدادی مهمان دارند و ما در خانه گوشت نداریم. من به پدرم زنگ زدم و ایشان مقداری گوشت تهیه کرد و آورد.

هرشب یک‌نفر مسلح به در خانه آقا می‌آمد و محافظت می‌کرد و ما هم می‌خوابیدیم. یک روز صبح  پاسداری که به در منزل ایشان می‌آمد به ما گفت حاج آقا بیرون رفتند و به من گفتند که شما را بیدار نکنیم. ما سراسیمه به دنبال ایشان گشتیم و بالاخره در سه راه امین‌حضور ایشان را پیدا کردیم. آقای خسروی‌وفا به نشانه اعتراض به‌ آقا گفتند اگر ما زیادی هستیم بگویید برویم؛ آقا لبخندی زدند و گفتند حق با شماست.

ایشان خیلی به بیت‌المال حساس بودند. یک بار هم یادم هست فردی آمد پیش آقا و به ایشان گفت زمینی در نزدیکی خانه شما دارم. اجازه ساخت آن را بگیرید من یک واحد هم به محافظ‌های شما می‌دهم که حاج آقا گفتند که من این کارها را نمی‌کنم و ما هیچ موقع به خودمان اجازه ندادیم که چیز غیرمعقول از ایشان بخواهیم.

آقای هاشمی از لحاظ تشریفاتی با آیت الله خامنه‌ای خیلی متفاوت بود

بچه‌های حضرت آقا هم واقعا آقا بودند. هم خودشان وخانواده شان اصلا در وادی مسائل مادی نبودند. من با آنها زندگی کردم و می‌دانم چگونه هستند. ولی مثلاً آقای هاشمی خیلی از نظر تشریفاتی فرق می‌کرد.