جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۸

متن اشعار خوانده شده در محضر رهبر انقلاب

کد خبر : ۳۶۶۸۶۷
صراط: تعدادی از شاعران در دیدار با رهبر معظم انقلاب سروده‌های خود را قرائت کردند.

به گزارش تسنیم، دیدار جمعی از شاعران با رهبر معظم انقلاب همزمان با میلاد مبارک امام حسن(ع)  و مطابق سنت هر ساله برگزار شد. در این جلسه تعدادی از شاعران حاضر سروده‌های خود در موضوعات مختلف را قرائت کردند. گفته می‌شود تنوع در موضوعات و حضور شاعران جوان از جمله نکات شاخص در جلسه امسال بود.

متن کامل تعدادی از سروده‌هایی که در این جلسه قرائت شد، به این شرح است:

علی محمد مودب

مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم

در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم

کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی

منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند

منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند
برای این همه مه پیکر جوان دیدند

منم که با سند زخم اعتبار خودم
منم که چهره تاریخی تبار خودم

شبیه سوختن ایل داغدار خودم
منم که با سند زخم اعتبار خودم

پری نموده و بر پرده‌ها فریب شده
فریب غرب مخور کاین‌چنین غریب شده

ستاره‌ها و پری‌های سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر

دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!

سخن مگو که چنین و چنان به زاویه‌ها
مرو به خیمه تاریک این معاویه‌ها

مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه

اگرچه درد زیاد است و حرف‌ها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است

اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهره من برد-بردشان این است

اگر نبود به کف تیغ من که تیزتر است
کجا ز طفل یمن طفل من عزیزتر است

مگر نه طفل من است این گلی که در یمن است
چرا فشردن دستی که بر گلوی من است؟

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را؟

ببین به من که برای جهان چه می‌خواهند
برای این همه پیر و جوان چه می‌خواهند

برای پیری این کودکان چه می‌خواهند
منم بلاغت تصویر آنچه می‌خواهند

گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصه همه بغض‌های تاریخم

بگو به دشمن تا گفت‌وگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد

ز خنده‌های شما اخم من جمیل‌تر است
منم دلیل شما، زخم من جلیل‌تر است

بایست! قوت زانوی دیگران مطلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!

به ضربه سم اسبان، به روز جنگ قسم
به لحن داغ‌ترین خطبه تفنگ قسم

که جز به تابش شمشیر، صبح ایمن نیست
چراغ‌های توهم همیشه روشن نیست

کجا به بره دمی گرگ‌ها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟

مگر نه شیوه فرعون شان رجیم‌تر است
در این مناظره، موسای تو کلیم‌تر است؟

مکن هراس ز من، نامه امان توام
چراغ شعله‌ور عیش جاودان توام

به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به کودکان ستمدیده عراق نگر

نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده

نه چشم مست تو شرط ادامه صلح است
دهان سوخته‌ام قطعنامه صلح است

کنون که غرقه لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینه رجعت آفتاب ببین

جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!

چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت

غلامعلی حداد عادل

در سکوت سرد شب فریاد مردی شد بلند
خیزش و خشم و خروش اهل دردی شد بلند

خواب شب آشفته شد از تندر توفنده‌ای
آذرخشی، آتش گردون‌نوردی، شد بلند

گردبادی شد نمایان در دل هامون ز دور
شهسواری تاخت در صحرا و گردی شد بلند

پیش‌تر آرامش مهتاب در مرداب بود
ناگهان موج خروشان نبردی شد بلند

کرد گلگون سرخی خون چهره‌های زرد را
شعله‌های آتشینِ سرخ و زردی شد بلند

نغمه آزادی از هر گوشه‌ای آمد به گوش
آتش از خاکستر خاموش و سردی شد بلند

بار دیگر کاوه آهنگری از ره رسید
پرچم آزادگی با دست مردی شد بلند

محمود اکرامی فر

خدا از ما نگیرد روزی شب زنده‌داری را
نصیب ما کند یک بار دیگر بی‌قراری را

نشستم بر سر راه دلم یک عمر تا دیدم
غروب جاده‌ها را لذت چشم انتظاری را

خراسان است اینجا گاه می‌بینی که تک بیتی
به آتش می‌کشد بازار آواز قناری را

دوبیتی‌های تربت می‌زند آتش به جان و دل
سه خشتی‌های قوچان می‌برد از سر خماری را

به شیخ آذری بردم توسل تا بپوشاند
به بلقیس غزل‌هایم ردای گل اناری را

شبانان خراسان نقل‌های دیگری دارند
دوبیتی خوانده می‌فهمد شب تلخ صحاری را‌

شنیدم با زبانی زبده می‌گویند شب تا صبح
خیابان‌های بیهق قصه‌های سربداری را

ملایک نیز در تنهایی آفاق مشتاق‌اند
دوتار حاج قربان و سرود سبزواری را


آرش پورعلیزاده

روزهای کاغذی عبور می‌کند
هفته‌های بی‌دلیل
هفته‌های دائماً شبیهِ هم
به پیش می‌رود
یک‌نفر غریبه
عصرها در ایستگاهِ غمزده
خیال می‌کند به کیش می‌رود
من خیال می‌کنم
هوای آفتابیِ تو را
من خیال می‌کنم
آبیِ تو را
*
دیده‌بوسیِ فرودگاه و مرد
اولینِ نوازشِ نسیم
دیده‌بوسیِ دوچرخه‌های دوره‌گرد
قرن‌هاست
جاده‌ها به نخل‌های خسته می‌رسد
قرن‌هاست
در تشنّجِ مورّخان
جاده‌ها مرا به شهرِ باستانی «حریره» می‌بَرَد
یک کُنار سالخورده در کِنار من
نشسته‌است
در دو سوی «جاده‌ جهان»
«لور»های قدبلند
مثل راهبان معبد مقدس ایستاده‌اند
قرن‌ها قناریانِ تشنه را
این قناتِ بی‌قرار
از دوچشمِ خویش آب می‌دهد
*
کشتی به گِل نشسته
مثل یک پدربزرگ مهربان
شادمانی مرا نظاره می‌کند
لاک پشت پیر
آن‌طرف به ماهیان زینتی
اشاره می‌کند
کیش را به دست‌های کوچک تو
می‌توان شبیه کرد
کاش
ترس‌های کهنه‌ سِمِج رهایمان کنند
*
کاشکی جهان کمی شبیه کیش بود
ـ امن و آفتابی و صبور ـ
از کدام جاده
از کدام مرز بگذریم؟
کی به خانه می‌رسیم؟
در فرودگاهِ آن‌طرف
پاسپورتِ چندتا پرنده را گرفته‌اند؟
پشتِ آب‌های این‌طرف
چندتا پری به اشتباه مرده‌اند؟
از خلیجِ خسته‌ عَدَن
چند نامه آمده؟
آی آهوان!
آهوان امنِ «جاده‌ جهان»!
چندتا شهید تازه از منامه آمده؟
چند انفجار در دمشق؟
آی آفتابی ادامه‌دار!
از تو پس چرا نمی‌شود نوشت؟
*
کاشکی جهانِ خسته از صدای انفجار
روی ساحل سپید صلح
آفتاب می‌گرفت
حیف‌حیف
این فقط خیالِ عصرگاهی من است
من به تو
جز میان نقشه‌ها
جز میان تورهای کاغذی
در ستون روزنامه‌ها
سفر نمی‌کنم

محمدجواد الهی‌پور

بحث استادمان بصیرت بود
در کلاسی صمیمی و آرام
بغض‌هایش همیشه حسن شروع
اشک هایش همیشه حسن ختام

هفته پیش آمد اما دیر
سینه ای صاف کرد و گفت:

سلام

بحث امروز زود باوری است
که زده ضربه بر تن اسلام
حیدری ایستاد اجازه گرفت
گفت:
لطفا مثال هم بزنید
-مثلا ماجرای جنگ احد...
فکر کردند جنگ گشته تمام
دشمن از سوی دیگر آمد و...خب
خودتان قصه را که می دانید

عده‌ای جا زدند و برگشتند
مرتضی ماند و زخم‌های مدام

جنگ صفین
یک مثال عیان
مکر برنیزه کردن قرآن
یک قدم مانده بود تا پایان
که به مالک رسید این پیغام:
برسان خویش را علی تنهاست
دست فتنه به کار افتاده
باز لشکر سوار جهل شده
شورش افتاده در پیاده نظام

حکمیت مثال بعدی ماست
قصه غفلت ابوموسی
نقل انگشترش که معروف است
مرد منفور در خواص و عوام
آه سردی کشید و گفت:
هنوز
عده‌ای در صف نبرد دمشق
مست جان بازی‌اند و یک عده
مست مال و منال و نام ومقام
خواست از جام زهر دم بزند
سرفه شیمیایی‌اش گل کرد
مصرع بعد سرفه بود فقط
مصرع بعد سرفه بود پیام
شهریاری بلند شد
پرسید:
جای این زودباوری
آیا می‌شود گفت جهل و خوش بینی؟
یا خیانت به خط فکر امام؟
خنده‌ای تلخ بر لب استاد
مهر تایید زد به پرسش او
گفت:
امروز هم...
که زوزه زنگ
درسمان را گذاشت بی فرجام

ابراهیم قبله آرباطان

تقدیم به حضرت زینب(س) و مدافعان حرم شان

کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست

عشق، یعنی« کلنا عباسک یا زینبا»
پشت جبهه اسم تو، خط مقدم اسم توست

از عراق و شام با دستار خونین می گذشت...
اسم تو؛ وقتی تمام لشکر غم اسم توست

آسیه، هاجر، رقیه، ساره، حوا اسم توست
ای که اسم توست زهرا، ای که مریم اسم توست

اسم تو ییلاق و قشلاق پرستوهای آه
سرد و گرم گونه از بارانِ نم نم، اسم توست

پرچم سرخت به دست و چادر سبزت به سر
ماه شعبان اسم تو، ماه محرم اسم توست

اسمت ای زن پرچم بالا بلندی هاست تا....
عصمت زن با شکیباییش، هر دم اسم توست

جواد محقق

زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰاﻧﯽ
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ نهاﻧﯽ

دردا ﮐﻪ ﺧﺪاﯾﺎن زر و زور در ﻋﺎﻟﻢ
ﯾﮏ روز ﻧﮑﺮدﻧﺪ ﺑﺮ اﯾﻦ گله ﺷﺒﺎﻧﯽ

ﺑﺎ اﯾﻦ همه ای راﯾﺤﻪ روﺷﻦ اﯾﻤﺎن
دارد ﻧﻔﺲ ﺳﺒﺰ ﺗﻮ از ﺑﺎغ ﻧﺸﺎﻧﯽ

ﮐﺲ ﭼﻮن ﺗﻮ ﻧﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪ هر ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﯽ‌ﺑﺎک
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺪاری ﺗﻮ در اﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﺛﺎﻧﯽ

در واژه نگنجید ﭼﻮ اﯾﺜﺎر ﺗﻮ دﯾﺮوز
ﻟﻨﮓ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺗﻮ اﻣﺮوز ﻣﻌﺎﻧﯽ

در ﺧﻂ ﺧﻄﺮ، آن هـﻤﻪ ﭼﺎﻻک دوﯾﺪی
ﺗﺎ ﻧﺎم شهیدان وطﻦ، ﮔﺸﺖ ﺟهاﻧﯽ

ﺗﻨها ﻧﻪ در اﻧﺪﯾﺸﻪ‌ی اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ رﻓﺘﯽ
ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ هـﻤﺴﺎﯾﻪ ز دﺷﻤﻦ ﺑﺴﺘﺎﻧﯽ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻤﺎن! رﻓﺘﯽ و از ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺬﺷﺘﯽ
رﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮدت را ﺑﻪ ﺷهیدان ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ

در ﺧﺎطﺮ اﯾﻦ ﺑﺎغ ﺑﻤﺎن ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﻮﻋﻮد
ﭼﻮن ﺻﺮف وطﻦ ﮐﺮده ای ای ﺳﺮو، ﺟﻮاﻧﯽ

ﺑﺎ آﯾﻨﻪ‌ی ﺻﺒﺢ ﺑﻪ دﯾﺪار ﻣﯿﺎﯾﯿﻢ
ﻣﺎ را ﺗﻮ اﮔﺮ از ﺷﺐ دیجور ﺑﺨﻮاﻧﯽ

محمد سهرابی

دعای زنده‌دلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است

حسین می‌شنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بی‌صدا حسن است

به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست
درست گفت برادر! خود دوا حسن است

مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است

حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است

بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیه‌ی شیرخدا «اباحسن» است

مهدی جهاندار

فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد

فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان
در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد

فتنه شاید کنج پستوی کسی لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد

فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد!

فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره ی پاریس_تهران بوده باشد

فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری
فتنه شاید خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد

فتنه شاید اینکه دارد شعر می خواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد

ذرّه ای بر دامن اسلام ننشیند غباری
نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد

دوره ی فتنه است آری، می شناسد فتنه ها را
آنکه در این کربلا عبّاس ِ دوران بوده باشد

فتنه خشک و تر نمی داند خدایا وقت رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد

هدیه طباطبایی

به شب هایی که مادر ها نمی خوابند، فرزندم !
به لالایی، به این دلشوره ها سوگند، فرزندم!

من و بابا تو را مثل نفس هر لحظه می خواهیم
برای هر دومان شیرین تری از قند، فرزندم!

الهی سایه ی لطفش همیشه بر سرت باشد
خداوندی که بخشیده به ما فرزند، فرزندم!

برایت آرزو دارم که قلب مهربانت را
به عشق آل پیغمبر(ص) زنی پیوند، فرزندم!

که اینان خوب تر از خوب تر از خوب تر از خوب
که اینان در زمین هستند بی مانند، فرزندم!

و بی شک می رسد یک روز موعودی که در راه است
چنان عیدی که می آید پس از اسفند، فرزندم!

مهیّا کن زمین را تا "فرج" نزدیک تر باشد
به قدر وسع خود، با "ندبه "ای هرچند، فرزندم!

دعا کن پاره ی قلبم! دعای تو اثر دارد
دلت پاک است، نور چشم من! دلبند! فرزندم!

بیاید کاش روزی که تمام مردم دنیا
بروید روی لب هاشان گل لبخند، فرزندم!

آرزو سبزوار قهفرخی

لب گشودم دره ای سر روی دامن گریه کرد!
درد دل با صخره کردم کوه با من گریه کرد...

اشک مریم با غمی با نام شبنم زاده شد
لاله ی سرخی که از بدو شکفتن گریه کرد

عشق فرزندی که جان می داد و سودی هم نداشت
هرچه بر بالین سهرابم تهمتن گریه کرد...

تا نوشتم دوستت... افتاد از دستم دوات
تا قلم نی از تو زد زیر نوشتن گریه کرد

من همان بغضم که در یک شیشه جا خوش کرده بود
تا به او گفتم مرا در سینه بشکن... گریه کرد

آهن اخلاق، از هندوستان

آن نازنین نگار که چون دلبری کند
ما را به یک اشارت خود رهبری کند

موسای روزگاری و عیسای هر زمان
پیش تو کیست دعوی پیغمبری کند

برگرد با درفش عدالت به پیش ما
کو کاوه‌ای که مثل تو آهنگری کند

خورشید ادعای تکلم نمی کند
جایی که چشم‌های تو روشنگری کند

مرغ دلم با یاد تو به عرش می‌برد
وقتی که یاد شعر و زبان دری کند

آن کس که تا جناب خدا پر کشیده است
ای کاش یاد این دل نیلوفری کند

همچنین در این جلسه اسماعیل امینی، سیدعلی موسوی گرمارودی، محمدعلی مجاهدی، طهماسبی(فرید)، حسن مبارز از افغانستان و تعدادی دیگر از شاعران نیز سروده‌های  خود را قرائت کردند.
برچسب ها: صراط شعر رمضان