جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۸

فقر باعث شد به سمت قاچاق مواد مخدر بروم

پسر جوان که برای رهایی از فقر به سمت قاچاق مواد مخدر رفت، از روزهای خاکستری اش می گوید.
کد خبر : ۳۶۱۴۲۱
صراط: پسر جوان که برای رهایی از فقر به سمت قاچاق مواد مخدر رفت، از روزهای خاکستری اش می گوید.

به گزارش میزان،وقتی به گذشته برمی‌گردم و خاطرات و اتفاقاتی که برایم رخ داده مرور می‌کنم، باورش برایم خیلی سخت است. در نوجوانی پدرم را که راننده ماشین‌سنگین بود بر اثر تصادف از دست دادم، مادرم ناخواسته همسر عمویم که فردی معتاد و از نظر اخلاقی فاسد بود، شد و زندگی برای من و مادرم سیاه شد .هنوز صدای سیلی‌های محکمی که مادرم ازعمویم به خاطر نداشتن پول خرید مواد می‌خورد در گوشم می‌پیچد.

فراموش نمی‌کنم مادر بیچاره‌ام مجبور بود برای تهیه مواد مخدر مصرف عمویم، داخل خانه‌های مردم و افراد پول‌پرستی که فقط به خاطر سوءاستفاده از زنان بی‌کس و کار هستند، کلفتی کند.

حتی گاهی من را از ترس به آن خانه‌ها می‌برد و به یاد دارم چه کتک‌هایی که از فرزندان هم‌سن‌و‌سال خودم به خاطر برداشتن اسباب‌بازی آنها می‌خوردم و مادر بیچاره‌ام جرات هیچ اعتراضی نداشت. بالاخره با هر سختی که بود دوران سیاه نوجوانی را پشت سر گذاشتم و وارد دوران جوانی شدم. حسرت داشتن یک زندگی کمی مرفه برای مادرم و آرزوی داشتن یک موتورسیکلت یا یک ماشین در سرم می‌پیچید و دائم صدایم می‌زد .

با هر سختی که بود دوران سربازیم به اتمام رسید، در دوران خدمت با سعید آشنا شدم. وضع مالی سعید خیلی خوب بود. از او خواستم راه پولدار شدن را به من یاد بدهد. سعید هم با خنده به من گفت اگر جگر داشته باشی راحت به هر چه دوست داری می‌رسی .

کم‌کم با سعید همراه شدم و قدم به دوران خوش زندگی و به قولی سفیدبختی گذاشتم .

در اوایل خبر نداشتم که داخل اجناسی که به اسم لوازم آرایشی در شهر جابه‌جا می‌کنم چیزی جز مواد مخدر جاساز نیست، ولی وقتی که با خبر شدم برایم فرقی نداشت، زیرا مزه پولداری و درآمد بالای آن کار برایم خوش‌نشین شده و دل‌کندنش برایم غیرممکن شده بود .

هر وقت با دسته‌ای پول به خانه می‌آمدم عموی معتادم به پایم می‌افتاد ولی بازهم از این‌که مادرم را اذیت و آزار نمی‌داد راضی بودم، از این‌که می‌دیدم مادرم مجبور به کار در خانه‌های مردم نیست خیلی خوشحال بودم.

اما این دوران خوشی دوام زیادی نداشت، سعید با پیشنهاد مبلغ بالایی از من خواست با اتوبوس به یکی از استان‌های مرزی بروم و برایش موادی که در لوازم آرایشی جاساز شده بیاورم .

من هم با وجود ترسی که داشتم قبول کردم، پس از تحویل گرفتن مواد با تهیه بلیت تصمیم به برگشت گرفتم. همه چیز خوب بود تا این‌که به محل ایست بازرسی شهرستان بم رسیدم .

انگار دوران سفیدی زندگیم رو به خاکستر شدن بود. چند سوال ماموران و پاسخ‌های بی‌سروته من کافی بود تا همه چیز برملا شود. من را با مقدار زیادی مواد مخدر دستگیر کردند و تمام آرزوهایم به خاکستر تبدیل شد .

شاید آه و ناله پدر و مادر یا همسران جوانانی که باعث اعتیاد و ویرانی زندگیشان شده بودم این‌گونه به دامن من افتاد . فقط خدا می‌داند چند سال از بهترین دوران جوانی و زندگیم را باید پشت میله‌های زندان طی کنم.