به گرارش تسنیم، به مناسبت فرا رسیدن نوروز 96 مسابقه مجازی ویژه مهاجرین را با عنوان «نوروز مهاجرین» برگزار شده است.
این مسابقه در دو بخش عکس و دلنوشته برگزار شده است.
«فرزانه طاهری» از مهاجرین افغانستانی که مدت کوتاهی برای درمان فرزندش به مشهد مهاجرت کرده، با ارسال دلنوشتهای از توصیف شرایطش در بخش دلنوشته مسابقه شرکت کرده که در ادامه میخوانید:
یا مقلب القلوب و الابصار...
ثانیه ها میگذرند ...تیک تیک عقربه ساعت گوشم را مینوازد ...چشمانم را میبندم و قرآن کریم را به سینهام میفشارم و خاطرات سالی که گذشت را مرور میکنم، از خندههایی که گریه شد و گریههایی که به اجابت ختم شد و چه آرامشی دارد وقتی «الا بذکر الله تطمئن القلوب» را در زندگیات احساس کنی...
گرمای تموز را یادم مانده و دویدنها برای معالجه پسرم زیر آفتاب داغ کابل، محمد طه سرماخورده بود، بردیم دکتر و گفتند مشکل قلبی جدی دارد، دنیا برایم تیره و تار شد، با اعلام تشخیص پزشک انگار آب سردی بر سرم ریخته شد، لحظات سختی را که میگذراندیم قابل توصیف نیست... بیماری طه سوراخ بین دهلیزی دو سانتی بود و تنها راه معالجه آن عمل جراحی قلب باز بودم، پسرک نه ماههام و عمل باز؟؟ و این شوک وقتی رخ داد که شرایط مالی و اقتصادی ما در ضعیفترین حالت ممکن بود...روزهای گرم تابستان کابل میگذشت و ما مستاصل و سرگردان محمد طه را نزد هر پزشک قلب میبردیم، انگار در دلمان منتظر معجزهای بودیم ...مثلا انگار همه اینها خواب بوده و ما منتظر بودیم با تلنگری بیدار شویم...قرض روی قرض گذاشتیم و راهی پاکستان شدیم، بیمارستانهای پیشاور و اسلامآباد هم تشخیص سوراخ قلب دادند اما به دلیل ضعف جسمی و سن کم پسرم عمل را به دو سال بعد به تعویق انداختند...
روزهای توام با دلهره و تشویش از پی هم میگذشت، هر بار که پسرم تب میکرد تا صبح کنارش بیدار مینشستم و با هر نفس زدن و تپش قلب کوچکش دنیا روی سرم خراب میشد...
کم کم بوی محرم میآمد ...در دلم غربت و دلتنگی بیاندازهای حس میکردم ...انگار چیز درون سینهام به جوش میآمد...بیطاقت شده بودم...شفای طاهایم را از حضرت علی اصغر(ع) خواستم...چشمانم همچون ابر بهار مدام بارانی بود و بر لبهایم زمزمه امن یجیب...
اواخر محرم بود که به طرز عجیبی ویزای ایران که مدتها دلم هوای مشهد را کرده بود درست شد..
با بچههایم از مرز زمینی به مشهد آمدم...چشمم به گنبد اقا علی بن موسی الرضا(ع) که افتاد بغضم شکست، همان جا گفتم آقا جان من از همه دل بریدم و امیدم به شماست...طه را به شما سپردم، نه پولی، نه امیدی فقط خودت کاری کن.
دو هفتهای از اسکان ما در مشهد میگذشت، حتی پول ویزیت دکتر جور نمیشد...چند روز گذشت و اصلا نفهمیدم چطور شد که به طرز معجزهآسایی شرایط عمل طه فراهم شد و پسرکم طی یک هفته به شرایط کاملا طبیعی برگشت و انقدر زود زخمهایش التیام یافت و مرخص شد که دکتران هم متعجب بودند و این ممکن نبود جز با نگاه اهل بیت(ع)...
حالا یک ماه از عمل طه میگذرد و کاملا خوب شده، تنها دو دقیقه به سال تحویل مانده و من به این فکر میکنم که با شفای پسرم چقدر خوب سال را تحویل میدهم... باید تا چند ماه دیگر به کابل برگردم و بطور حتم هیچگاه زیباترین خاطره زندگیام را در ایران و در کنار مضجع شریف رضوی فراموش نخواهم کرد.
تلویزیون اعلام میکند:
«آغاز سال 1396 هجری شمسی مبارک»
با صدای تلویزیون به خود میآیم، قرآن را میبوسمو با تمام وجود برای شفای همه بیماران دعا میکنم.