به گزراش مجله مهر، «کوچه به کوچه...دونه به دونه .... گوشه به گوشه ... میام به محلههاتون» آقای مسابقه محله هر هفته این آهنگ را در میکروفون موشی خاص خودش میخواند و وارد محلهها و قاب تلویزیون میشد و حالا بعد از گذشت بیش از ۲۰ سال، خاطره سالهای کودکی سه نسل از آدمهای تمام محلههای ایران شده است؛ اما خودش هنوز همان «مسعود روشنپژوه» سال ۶۹ است. کسی که بچهها را همانطور که هستند دوست داشت و از شیطنت کردن و جیغ زدن و بچگی کردنشان استقبال میکرد و اتفاقاً روی همین بچگیها قاب میبست. آدمهای زیادی مسعود روشن پژوه را میشناسند، خیلی ها در مسابقه محله برای او شیرینکاری کردهاند و جایزهگرفتهاند، احتمالا بچههای زیادی هم آرزو داشتند با برنامه او در تلویزیون دیده شوند و در مدرسه و پیش فامیل پز معروف شدنشان را بدهند. بچههایی که شاید الآن سالها از کودکیشان میگذرد؛ اما هنوز خاطره خوشی از او و مسابقه پرشور و حالش دارند. گفتوگوی ما را با کسی میخوانید که در این بازار شلوغی بازیهای رایانهای هنوز دلش برای کودکی کردن بچهها میتپد و همچنان محله به محله بچهها را به شیطنت و بالا و پایین پریدن تشویق میکند. مسعود روشنپژوه متولد سال ۱۳۴۳ در تهران است و از سال ۶۹ تاکنون برنامه مسابقه محله و دیگر مسابقات تلویزیونی را روی آنتن میبرد.
قرارمان صبح یکی از روزهای اسفند در کافهای آن سوی شهر بود، زودتر رسیده بود و ما درگیر ترافیک و باران شده بودیم، وقتی رسیدیم با عجله خودمان را به کافه رساندیم، بماند که او را با کسی که ظاهرش شبیهش بود، اشتباه گرفتیم، از آن اشتباههایی که برای خودش هم تعریف کردیم و خندید! «مسعود روشنپژوه» مانند تمام اجراهایی است که از او دیدهایم، پرانرژی و شاد و با روحیه. نکته جالب درباره او این است که هنوز هم خیلیها او را با آقای مسابقه محله میشناسند، به همین دلیل اولین سوال ما هم درباره شروع شدن این مجموعه بود.
فعالیت شما در مسابقه محله چطور شروع شد؟
من از جوانی فعالیت تئاتری داشتم و بهصورت جدی کار میکردم و جایزه هم برده بودم. بعد از آن وارد سیستم تلویزیون شدم. یک روز اتفاقی رفتم چکی که کار کرده بودم را بگیرم، تهیهکننده فیلم داستانی که من کار کرده بودم گفت اگر میخواهی چکت را بگیری باید به سازمان بیایی. رفتم چکم را بگیرم که دیدم دوستان سوار ماشین شدند و به سمت پارک ساعی رفتند. حدود سی چهل نفر هم آنجا بودند. من به تهیهکننده که رفیقم هم بود گفتم حالا که تا اینجا آمدیم، چک ما را هم بدهید. اما به جایش به من گفت که تا اینجا آمدهای، در تستی که برای اجرای برنامه میگرفتند شرکت کن. تا آن موقع من اجرا نکرده بودم و بیشتر بازی بلد بودم. باورتان نمیشود آن لحظه تست دادم و از میان ۴۰ نفر من انتخاب شدم و آبان ماه سال ۱۳۶۹ اولین مسابقه محله ضبط شد.
اولین مسابقه محله را در کجا ضبط کردید؟
اگر اشتباه نکنم به یک مدرسه دخترانه در یوسفآباد رفته بودیم. البته میدانید آن سالها صدا و سیما هدف برنامهسازی بین مردم را داشت و قرار بود تلویزیون بیشتر مردمی باشد و برای همین زیاد بین محلهها و مردم میرفت. روندی که متاسفانه وقتی دیدند نمی ارزد و به صرفه نیست ادامه دار نشد؛ به همین دلیل بیشتر برنامهها به سمتی رفتند که استودیویی شدند.
استرس مجریگری نداشتید؟
واقعیت آن شبی که تست مجریگری دادم، ۷۲ ساعت بعد جوابش را میدادند و در این مدت واقعاً دل توی دلم نبود.
قبل از مسابقه محله هم فعالیت هنری داشتید؟
من قبلاً تئاتر کار میکردم؛ کارم هم در تئاتر نسبتاً موفق بود. درواقع تئاتر پی بنای فعالیتهای نمایشی است؛ اما اجرا را بیشتر از بازی کردن دوست داشتم.
چرا اینقدر مسابقه محله با استقبال روبهرو شد؟
واقعیت این است که تا قبل از این برنامه، همیشه عمو و خالههایی بودند که از بچه میخواستند مرتب بنشیند و دستبهسینه باشد؛ اما در «مسابقه محله» بچهها همان شکلی که خودشان بودند، میآمدند، آنها پشتک میزدند، صدای خروس درمیآوردند! در حقیقت بچهها زمانی که این برنامه پخش میشد، حس میکردند پنجرهای رو به محلشان باز میشود؛ نه اینکه با یک برنامه شستهرفته و مرتب روبرو باشند.
واکنش مردم در همان ابتدای پخش مسابقه محله چه بود؟
خیلی جالب است دومین جمعهای که برنامه را روی آنتن فرستادیم، همه تهران من را میشناختند! این اتفاق برایم مانند معجزه بود. حتی خاطرهای دارم که یکبار اتوبوسی جلوی من ترمز کرد و گفت:«من نوکرتم بیا بالا!» گفتم من اصلاً مسیرم به شما نمیخورد. گفت: «میرسونمت بیا بالا خیلی باهات حال کردم!» (با خنده)
مسابقه محله فرقهای بزرگی با تمام برنامهسازیهای تلویزیون داشت. این فرقها از کجا میآمد؟
من دلم میخواست بچهها را همانطور که هستند نشان بدهم. آن موقعی که روی آنتن زنده به بچه میگفتم، صدای مرغ دربیاور یک تابوی بزرگ بود. حتی یادم است اولین باری که ما دوربین را کج گذاشتیم، صدای همه درآمد.
عموها خوباند خالهها خوباند؛ اما جای خالی دوربین بین بچهها حس میشود. مثلاً دوربین برود شهرکرد یا سیستان. شما وقتی به بچههای نیک شهر سیستان نگاه میکنید میبینید هیچکدام از بچهها کفش ندارند، اما همین بچه با خودش میگوید امکان دارد خودم را در تلویزیون ببینم. آن سالها اینکه کسی خودش را در تلویزیون ببیند خیلی برایش هیجانانگیز و باورنکردنی بود و هنوز هم تلویزیون بهعنوان یک جعبه جادو بین بچهها محبوب است.
میدانید من سعی میکنم با کمترین امکانات اتفاقات قشنگی را که خیلی هم رایج نیستند را رقم بزنم، همچنین در ساخت مسابقه محله معتقدم که باید متفاوت بود. مثلاً اینکه شما شیر داخل بطری بهجای نی با شلنگ بنوشید خیلی سخت است و ما اینکار را در مسابقه محله انجام میدهیم.
شعر «یک و یک و یک...» از کجا متولد شد؟
عمو قناد یک برنامه با عنوان «ده و ده و ده» داشت که آن موقع خود من هم بچه بودم. موقعی که میخواستیم شعر و اصطلاحی برای مسابقه محله بسازیم، با امیر سماوات که از دوستان و همکاران من است، گفتیم با هم یک اصطلاحی پیدا کنیم که معیاری برای حرکات مسابقه باشد و با توجه به آن برنامه عمو قناد، این یک و یک و یک به وجود آمد و الآن آوازهاش تا آنسوی آبها هم رفته است و خیلیها با آن خاطره دارند. شاید این اصطلاح پیشزمینهای بود برای اینکه ما این شعر را طراحی کنیم که در خاطرهها بماند.
تابهحال پیش آمده که از شیطنت بچهها عصبانی شوید؟
بارها اتفاق افتاده که سر برنامه رفتیم و خود عوامل برنامه به نحوی اعصابشان بههمریخته است. شما حساب کنید سالی ۵۲ هفته است و من هر هفته مسابقه محله داشتم که این بهغیراز برنامههای مناسبتی و مسابقههای دیگر تلویزیونی است، اما در همه اینها حتی یکبار هم بچهای را دعوا نکردم. کار با بچهها آدم را پیر نمیکند. کسانی که با بزرگترها کار میکنند شکسته میشوند اما ما که با بچهها سروکار داریم نه. مثلاً من خودم گاهی وقتها فیلم خودم را در مسابقه محله تماشا میکنم میبینم و به خودم میگویم چرا این کار را کردم من که دیگر بچه نبودم. (با خنده)
رفتارتان با بچههای خودتان همین شکلی است؟
با بچههای خودم هم رفیق هستم اما برای آنها عصبانی هم میشوم.
چه شد که پای مسابقه محله به شهرستانها باز شد؟
عید سال ۸۰ گروه کودک با توجه پتانسیلی که برنامه داشت، برای منعکس کردن فرهنگ بومی کشور درزمینهٔ کودک و نوجوان برنامه را به محلههای شهرستانهای مختلف فرستاد، اینطور شد که مسابقه محله به شهرهای مختلف رفت و در آن سال مسیر ما از کردستان شروع شد و ما از آنجا به شهرهای زیادی رفتیم تا در نهایت به بندرعباس رسیدیم.
تابهحال اتفاق افتاده بچههایی که به مدرسه یا محلههایشان رفتهاید را دوباره ببینید؟
بله همین چند وقت پیش در هواپیما بودم، مهماندار به من گفت کاپیتان با شما در کابینه کار دارند. من هم داخل کابین رفتم و با خلبان خوشوبش کردم که به من گفت: من آمدم از شما شکایت کنم. شما به مدرسه ما در تهرانپارس آمدید، زمانیکه من سوم راهنمایی بودم. شیرینکاری کردم که خیلی هم باحال بود؛ اما شما به من جایزه ندادید! حالا باید شما را با احترام از هواپیما پیاده کنم! (خنده)
چطور شد که مسابقه محله بینالمللی شد؟
در یک دوره محله را به ترکیه و امارات بردیم، همچنین دو بخش در آلمان و یک بخش در سوید را پر کردیم. در آن زمان شبکه جهانی جام جم که در اوج شکوفایی بود و مخاطبان زیادی داشت، مسابقه محله را پخش میکرد و بسیار هم مورد استقبال مردم قرار میگرفت.
میدانید من بیش از ۱۵ سال برای شبکه جام جم کار کردم و خیلی از کشورها رفتم. از ایرانیهایی که در آمریکا بودند تا کسانی که در کشورهای حاشیه خلیجفارس زندگی میکردند، همه از شبکه جامجم استقبال میکردند؛ چون این شبکه بوی ایران میداد. باورتان نمیشود به ما زنگ میزدند میگفتند میشود سر پل تجریش را به ما نشان بدهید؟ ما بلافاصله با دوربین به پل تجریش میرفتیم. دوباره یکی دیگر زنگ میزد میگفت میشود بروید سر خاک مادرم؟ گزارشگر را به بهشتزهرا میفرستادیم و از آنطرف این آقا شروع به گریه کردن میکرد.
الآن چرا دیگر از مسابقهها و برنامههایی که در شهرستانها ضبط میشود خبری نیست؟
قرار نبود اینجوری شود. قبل انقلاب همهچیز در مرکز بود و بعد از انقلاب ما سعی داشتیم به شهرستانها بیشتر اهمیت بدهیم؛ اما در سالهای اخیر دوباره همهچیز دارد به تهران برمیگردد.
از حاضرجوابی و شیرینکاری بچهها خاطرهای دارید؟
یکبار سر یک برنامه رفتم به یک پسربچه گفتم چطوری پسر شجاع؟ او هم برگشت گفت: خوبم خرس مهربون!
میکروفون کله موشی مسابقه محله از کجا پیدایش شد؟ شنیدهایم عروسک پسرتان بوده!
(میخندد!) ما به خاطر اینکه در هوای باز اجرا میکردیم، نیاز به هواگیر داشتیم. فکر میکردم همه برنامههای مهم مثل سیانان یا شبکه خبر برای خودشان لوگو دارند، در همین فکرها بودم که چشمم به یک کله موش افتاد و دیدم میتواند لوگوی خوبی باشد! بچهها دنبال همین هستند درحالیکه یک کله عروسک معمولی است.
مسابقات را خودتان هم طراحی میکنید؟
من خودم هم بازی میکنم هم بازی طراحی میکنم. من همین الآن با وسایل میز میتوانم یک بازی طراحی کنم که شما را سرگرم کند! تابهحال هم دو هزار بازی طراحی کردهام.
خودتان هم در کودکی شیطنت میکردید؟
بله زیاد. اتفاقاً پدر من ارتشی بود؛ اما من آدم چهارچوب پذیری نبودم و بعضی وقتها هم تنبیه میشدم.
خاطرهای از این شیطنتها دارید؟
خانه ما در طبقه دوم بود، یک بار که من پشتبام بودم و برادرم لبه بالکن ایستاده بود، به او میگفتم بگو مامان بیاید. برادرم میگفت نمیگویم. حالا از من اصرار و از او انکار. درنهایت یک سنگ برداشتم و به سمتش پرت کردم. همان لحظه مادرم در را باز کرد و سنگ داخل چشمش خورد!
البته این بیشتر از روی بدشانسی شما بوده!
واقعا بدشانسی بود، اما خیلی اتفاق خطرناکی هم بود.
شما خیلی روی بچگی کردن بچهها اصرار دارید و حتی یک مسابقه به اسم «باهم» داشتید که علیه افراط بچهها در بازیهای یارانهای بود.
من همین الآن همدلم میخواهد کمپینی راه بیندازم که چرا مدرسهها باید عید تعطیل باشد؟ بچهها به جز حیاط مدرسه چه جای دیگری میتواند بازی کند؟ آموزش باید تعطیل باشد؛ اما حیاط مدرسه نه. بچهها در شهرستان هنوز بهتر زندگی و کودکی میکنند.
بازی محبوب خودتان چیست؟
بازی محبوب خودم در کودکی لیلی بود و تا دبیرستان لیلی بازی میکردم. ذاتاً بازی هیجانانگیزی بود و انعطاف و تمرکز را تقویت میکرد؛ چون در آن باید صبر و محاسبه کرد و اصلاً بازی خودش یک آموزش است.
چرا هنوز بعد این سالها هنوز مسابقه محله میسازید؟
اتفاقاً خیلیها به من گفتند بیا برنامه بیدردسر بساز اما من مثل خلبانی که عشقش پرواز است، عشقم این است که مثلاً به چابهار بروم و ازآنجا سیگنال بفرستم یا مثلاً به مرز سراوان بروم و بچه بدود و بغلم کند. حالا اگر عموپورنگ را بغل کند، باز کمی کودک پسند است؛ اما اگر من را بغل کند، خدایی حتماً من کاری کردم. (با خنده)
شما هیچوقت نخواستید یک مجری دیگر یا عروسکی کنار خود داشته باشید؟
من همه این پتانسیل را در بچهها پیدا کردم. بعضی از کسانی که کار تلویزیونی میکنند دوست دارند که از آنها نمای بسته گرفته شود؛ اما من هیچوقت نخواستم خودم را بزرگ کنم و فقط دوست دارم این نماهای بسته را از بچهها بگیرم و روی آنتن بفرستم. من ازاینجا هزار کیلومتر میکوبم تا سرخس بروم تا بچهها دیده شوند و نمیخواهم جایش را با عروسک عوض کنم.
این ارتباط نزدیکتان با بچهها باعث شده که استعدادهای آنها را هم شناسایی کنید؟
آنقدر با بچهها کار کردم که الآن بهراحتی میتوانم استعدادهای آنها را محک بزنم. شاید بهترین خاطره من از برنامهای باشد که با بچههای تهرانپارس گرفتم. در زمان ساخت مسابقه محله، یک میان برنامه نوشتم و از بچهها پرسیدم چه کسی میتواند کار کند؟ «علی صادقی» یکی از کسانی بود که اعلام آمادگی کرد. به او گفتم بیا و جدی کار کن. او خیلی سریع هم رشد کرد. از این بچهها زیاد هستند اما به دلیل اینکه نمیدانند چه کار کنند استعدادشان از بین میرود.
سالهاست شما با این مدل مو و ظاهر اجرا میکنید؟ این قضیه بچهها را نسبت به شما کنجکاو نمیکند؟
تازگیها کچلی مد شده است؛ البته من این شکلی نبودم. سشوار
میافتاد در موهایم از سیم آن را بیرون میکشیدیم. (با خنده) اما جدی الآن
هر کسی را بخواهند نقش منفی به او میدهد، سرش را میتراشند؛ اما یادمان
باشد در مناسک حج تنها مدل مویی که میتوانید در آن شرکت کنید، تراشیدن موی
سر است. من هم چون موهایم پشتپر بود (بهجای پرپشت) دیگر همه را زدم!
البته این کار مزایایی هم دارد؛ چون همه مرا از این طریق میشناسند و اصلا
این مو نداشتن من یکی از راههای شناساییام شده است! از طرفی بچهها هم
مرا «عمو کچله» صدا میزنند!