«حالا با هم ميرويم تا گزارشي را ببينيم كه مطمئنم از ديدن آن پشيمان نميشويد. گزارشي از مردي در ايران كه دنيايش با حيوانات وحشي عجين شده، آنچنان كه رسانههاي جهان به وي لقب پدرخوانده حيوانات را دادهاند...» اينها جملات بخشي از گزارش رويترز در مورد مردي ايراني است كه با دنياي پررمز و راز حيوانات زندگي ميكند.
امير رهبري، سالهاست كه زندگياش با حيوانات عجين شده. حيواناتي از همه قسم و همه نوع. از مار پيتون تا عقاب و حتي كروكوديل تا مرغ و خروس و كفتر. كروكوديلي كه همخانه ١٠ سالهاش بود تا آنكه بعد از رخدادي، آن را به باغ وحش پارك ارم منتقل كرد. با اين وجود شهرت امير از زماني آغاز شد كه به طور اتفاقي وارد دنياي سينما شد. آن هم براي بازي گرفتن از سگي كه نگهداري ميكرد. از آن روز به بعد، امير به يكي از چهرههاي شناخته شده پشت صحنه بسياري از فيلمها تبديل شده است. گرچه مردم وي را بيشتر با نمايشگاههاي حيوانات وي ميشناسند.
با تمام اين تفاصيل، وي بيش از ايران، در دنيا چهرهاي شناخته شده است. به طوري كه برخي از رسانههاي مطرح جهان به وي لقب «گاد فادر انيمالز» به معناي پدرخوانده حيوانات را دادهاند. مردي كه با وجود آنكه بارها توسط حيوانات زخمي شده است ولي باز هم عاشقانه به كار تربيت حيوانات و بازي گرفتن از آنها براي فيلمها ادامه ميدهد و اكنون يكي از مطرحترين «شومن»ها و رامكنندگان حيوانات خطرناك در ايران است.
اما شايد مهمترين سوال بسياري از مردم از وي اين باشد كه اينهمه حيوان را از كجا ميآورد. سوالي كه وي در پاسخ به آن ميگويد: «حيوانات مورد نياز فيلمهايم را يا از خود محيطزيست و باغ وحشها و سيركهاي مجاز ميگيرم يا در موارد معدودي از افرادي كه اين حيوانات را دارند - البته با تاييد محيط زيست - ميگيرم...».
اصولا وقتي اخبار و سايتها را مرور ميكنيم، كمتر به مطلب و اطلاعاتي از گذشته شما برميخوريم. براي همين فكر ميكنم بهتر باشد گفتوگويمان را از همين نقطه آغاز كنيم و اينكه اميررهبري از كي و چند سالگي به دنياي حيوانات علاقهمند شد؟
من از همان بدو تولد به خاطر شغل پدرم كه كارمند دولت بود، در همان اوايل انقلاب راهي بندرعباس شديم و چند سالي را آنجا زندگي كرديم. يادم هست كه من و خواهرم سال اول مدرسه را در بندرعباس و در كپروچادر درس ميخوانديم. سالهاي سختي بود. يادم هست همان دوران، پدرم در بندرعباس داخل حياط بزرگ خانهمان دو اصطبل بزرگ درست كرده بود و در آنجا ازانواع حيوانات نگهداري ميكرد. از آهو و ميمون گرفته تا مرغ شاخدارو... درواقع من عشق به حيوانات را از پدرم به ارث بردهام. به خصوص اينكه مادرم هم سر كار ميرفت و من در خانه تنها بودم و به همين دليل بيشتر وقتم را با حيوانات و آب و غذا دادن به آنها و تميز كردن جايشان ميگذراندم. حتي به خاطر دارم ميموني از نژاد «وروت» داشتيم كه خيلي خاص بود به طوريكه آن زمان فقط در ايران سه عدد از آنها وجود داشت. من از آن ميمون خاطرهها دارم. چندين بار صورت و دستانم را چنگ انداخت همينطور بچههاي فاميل را. يكبارهم صورت مادرم را چنگ انداخت كه پلكش آسيب ديد. به هر حال... بعد از چند سال دوباره به كرج برگشتيم و زندگي جديدي را شروع كرديم. دركرج هم خانه بزرگي داشتيم كه حياطش بيشتر از ٥٠٠ متر بود. اما پدرم حيواناتش را با خودش نياورد. با اين وجود من كه با حيوانات بزرگ شده بودم، نميتوانستم به سادگي از حيوانات دل بكنم. به همين دليل، در طول مدتي كه در كرج بوديم حيوانات زيادي داشتم. از مرغ و خروس گرفته تا بز پاكستاني و بز كوهي و گوسفند و حتي الاغ!
حالا مرغ و خروس قابل قبول است ولي الاغ...!
بله. همانطور كه گفتم، من عاشق حيوانات بودم. يكبار پولهايم را جمع كردم و رفتم ٦ تا گوسفند و بره گرفتم. پدرم يكروز كه وارد حياط خانه شد با ديدن اين همه گوسفند و بز بهشدت عصباني شد و من را دعوا كرد كه چرا اين كار را كردهام. ولي اين مساله چيزي از علاقه من كم نكرد به طوري كه گشتم و گشتم و چوپاني را پيدا كردم تا از گوسفندهايم نگهداري كند. درعين حال تا مدتها خودم هم هر روز صبح زود بلند ميشدم و ميرفتم پيش مرد چوپان تا از وي در مورد زندگي گوسفندها و نگهداري آنها و... ياد بگيرم. يعني تا اين حد به چوپاني علاقه داشتم. يكبار هم «الاغ» كوري كه در بيابان رهايش كرده بودند را پيدا كردم و آن را به خانه آوردم. هيچوقت چهره پدرم وقتي با دوستش وارد حياط شد، از خاطرم نميرود. چنان شوكه شده بود كه تا چند دقيقه نميتوانست صحبت كند. حتي يادم هست كه همان الاغ را سوار شدم و با آن ازخانه خودمان تا خانه مادربزرگم رفتم. حالا شما مجسم كنيد يك پسرجوان با يك الاغ وسط خيابانها و بين خودروها در حال حركت است و همه از تعجب نگاهش ميكنند. من آن زمان كبوترهاي قيمتي خوبي داشتم. يكبارچند تا از آنها را بردم و با يك اسب تاق زدم. به بياني، هر حيواني كه دستم ميآمد را به خانه ميآوردم.
مار و حيوانات سمي هم داشتيد؟
يكبار ماري سمي و خاكي را گرفتم و مدتي آن را نگه داشتم. يكبار ديگر هم يك بچه افعي را گرفتم و آن را داخل قوطي انداختم و ازآن نگهداري كردم.
يادتان هست، نخستين باري كه حيواني را لمس كرديد چندسال داشتيد؟
نخستين باري كه حيواني را لمس كردم سه سالم بود. پدرم براي اينكه ترسم بريزد ماري غيرسمي را دستم داد. درواقع اين نخستين باري بود كه حيواني را لمس ميكردم.
اهل شكار هم بوديد؟
به هيچوجه. تنها باري كه حيواني را شكار كردم، زماني بود كه ١٤ سال داشتم و با تفنگ ساچمهاي گنجشكي را زدم كه البته خودم هم بهشدت ناراحت شدم. به حدي كه هنوز هم خاطره تلخش از يادم نرفته است. پدرم هم شديدا مخالف شكار بود. حتي با هم ميرفتيم مولوي و كبوتر ميخريد و به من ميداد تا آزادشان كنم. يك خاطره هم از دوران سربازي و مارگيري دارم.
چه خاطرهاي؟
من سربازيام را در بندرعباس گذراندم. مدتي را هم در ميهمانسراي نيرودريايي به عنوان خدمت دار، خدمت ميكردم. يكبار سردار شمخاني آمده بود ميهمانسراي ما و دريكي از اتاقها اطراق كرده بود. من روز قبل از ورود وي ماري را در بيرون از ميهمانسرا گرفته و داخل شيشه انداخته بودم. روز مورد نظر، ديدم يكدفعه سردار با حالتي هيجانزده، پايين آمد و مدعي شد كه ماري را در اتاقش ديده است. من رفتم داخل اتاق و بعد از كمي جستوجو مار را پيدا كردم و گرفتم. سردار كه خيلي خوشش آمده بود ميگفت: مگر شما مارگير هستيد؟ از كجا اين كار را ياد گرفتهايد؟...
حتما بعد از سربازي هم به صورت جدي وارد حرفه پرورش و نگهداري از حيوانات شديد.
نه اتفاقا. بعد از سربازي و بازگشتن به تهران كارهاي مختلفي را تجربه كردم. از كارگري گرفته تا تراشكاري و صافكاري و مكانيكي و... يكي از حرفههاي مورد علاقهام بازيگري بود. همان سال، يعني سال ١٣٧٣، به خاطر علاقهاي كه به بازيگري داشتم، از طريق يكي از اقوام كه از دستاندركاران توليد برنامه «لبخند سوم» بود، براي نخستين بار با يك گربه جلوي دوربين رفتم. درواقع از گربه بازي گرفتم. همان موقع سيروس ابراهيمزاده من را به كلاسهاي مهين اسكويي معرفي كرد. ضمن آنكه من به خاطر شيطنتي كه داشتم، نتوانسته بودم ديپلمم را هم بگيرم. آن روزها زياد به دانشگاه هنر ميرفتم و ميآمدم. درهمان زمان با شعله پاكروان كه آن زمان دانشجو بود آشنا شدم و از سوي وي براي بازي در يك تئاتر دانشجويي به نام «ارغوان در آتش» دعوت شدم. درحقيقت اين تئاتر پاياننامه خانم پاكروان بود. براي تمرين اين تئاتر عصرها به مدرسهاي ميرفتيم كه مخصوص بزرگسالها بود. با هم كه ديپلم نداشتم، علاقهمند شده بودم كه درسم را ادامه دهم. خلاصه با كمي پرس و جو همانجا ثبت نام كردم و موفق شدم ديپلمم را بگيرم. آن زمان به نوعي، اوج فعاليتهاي هنريام بود به طوريكه نقشي را هم به عنوان حواريون در فيلم حضرت عيسي بازي كردم. اين رويه ادامه داشت تا به هند سفر كردم.
براي يادگيري آموزش تربيت حيوانات؟
نه؛ من در آن سالها به خاطر يكسري مشكلات روحي و به پيشنهاد يكي از اقوام كه كارمندي هندي داشت كه به كشورش برگشته بود براي ادامه تحصيل راهي هند شدم. گرچه اگر صادقانه بگويم، تنها كاري كه در هند نكردم؛ همين درس خواندن بود. در عوض تا دلتان بخواهد به اقصي نقاط هند سفركردم و با حيوانات مختلف اين كشور آشنا شدم؛ تجربهاي كه به نوعي بهترين دوره براي من براي كار با حيوانات و آموزش آنها بود.
چند سال در هند بوديد؟
تفريبا از سال ٧٦ تا ٨٦. حدود١٠ سال. البته علاوه برحيوانات، در هند بازيگري را هم دنبال كردم به نوعي كه در همان مدت در دو فيلم هندي هم نقش بازي كردم.
هزينهتان را خانواده پرداخت ميكردند؟
نه. براي اين سفر حيواناتم را فروخته بودم تا هزينه سفرم جور شود. ضمن آنكه آنجا كارهاي مختلفي هم ميكردم مثل واردات وسايل مربوط به حيوانات - مثل قلاده و آكواريوم و... - كه تا پيش از اين از تركيه ميآمد. درواقع من نخستين كسي بودم كه اين وسايل را به شكلي حرفهاي وارد ايران كرد. تا قبل از آن، اين وسايل به صورت تكي يا همان چمداني وارد ميشد و هر كسي بسته به نيازش آنها را ميآورد.
درهند دوره خاصي در مورد پرورش حيوانات ديديد؟
نه. فقط سعي ميكردم هر كجا حيوانات هستند يا آدمها به آنها آموزش ميدهند حاضر باشم. مثلا يك مدت دنبال فيلها بودم و يك مدت دنبال آشنايي با «مار»ها. مثلا براي آشنايي با مارها و زندگي آنها، به منطقهاي رفتم كه مخصوص مرتاضها بود. آنجا بود كه متوجه شدم هر مرتاضي «مار» خودش را دارد و با آن كار ميكند. حتي يكبار درحالي كه جمعيت زيادي دور يك مرتاض جمع شده بودند، جلو رفتم و ماري كه با آن برنامه اجرا ميكرد را بوسيدم.
نترسيديد؟
آن موقع اصلا به ترسش فكر نميكردم. چنان شيفته مار شده بودم كه اصلا متوجه عواقب آن نبودم و اينكه ممكن است مار سمي باشد! درآن برهه علاقهام به مار چنان بود كه حتي خانوادهاي كه ميزبان من در هند بود، يكبار يكي از همين مرتاضها را دعوت كرد تا براي ما برنامه اجرا كند و من سوالاتم را از او بپرسم.
پس تعليم خاصي زيرنظر اساتيد اهل فن نديديد؟
نه. ولي مثلا ميرفتم به محلي كه سگهاي پليس را تعليم ميدادند و از دور به كار آنها نگاه ميكردم.
در هند هم حيوان داشتيد؟
نه. آنجا فقط دنبال كسب تجربه بودم.
درسفرهايي كه به كشورهاي مختلف داشتيد، در برگشت با خودتان حيوانات آن كشور را به ايران نميآورديد؟
در چند باري كه رفتم و برميگشتم، چند باري حيوان وارد ميكردم. مثلا يكبار يك سگ را وارد كردم و يكبار هم يك كروكوديل.
كروكوديل؟ ! به شكل قاچاق؟
بله. آن زمان هنوز در مورد ورود و خروج حيوانات چندان سختگيري نميشد. يعني كسي توجه چنداني به قاچاق حيوانات در ايران نداشت. اين بود كه من هم بچه كروكوديلم كه آن زمان هنوز چند سانتيمتر بيشتر نبود را دستم گرفتم و از طريق فرودگاه وارد ايران كردم.
و آن تجارب «هند» باعث شد تا بعد از بازگشت به كشور، دوباره وارد دنياي پرورش و تربيت حيوانات شويد.
دقيقا. البته علاوه براين آشناييام با «بابك محمدي»، نويسنده سينما نيز از ديگر انگيزههايي بود كه باعث شد تا اين حرفه را ادامه دهم. قبل از رفتنم به هند در سريال «قصههاي شهرك» با آقاي محمدي آشنا شدم. از وي چيزهاي زيادي ياد گرفتم. مثل اينكه چطور در فيلمها از اسب خودم را به زمين بيندازم يا چطور بايد با هر حيواني ارتباط برقرار كرد. در واقع هم او بود كه به من توصيه كرد تا كار با حيوانات را رها نكنم و آن را جدي بگيرم.
گويا با خانم پري صابري هم كار كردهايد؟
بله. افتخار داشتم تا نخستين كار بازيگريام در تئاتر را با ايشان در تئاتري به نام «يوسف و زليخا» داشته باشم. از آن سال تا امروز هم در تئاترهاي مختلف وي، مثل شمس پرنده، سياوش، هفتخوان رستم و... بازي كردهام و در تورهايي كه به ايتاليا و فرانسه و... همراهشان بودهام.
برگرديم سر دنياي حيوانات. بعد از حضور اتفاقي و نه چندان حرفهاي خود با گربه در فيلمي كه گفتيد، نخستين باري كه به شكلي جدي و حرفهاي و به عنوان «امير رهبري» از يك حيوان در فيلمي مطرح يا با كارگرداني مشهور، بازي گرفتيد كي بود؟
سر فيلم حضرت عيسي، سگهايم را در حياط يك منزل متروكه و در حال ساخت بسته بودم. يكروز وقتي مهدي فخيمزاده براي فيلمبرداري از صحنههاي سريال خواب و بيدار به آن ساختمان نيمهكاره رفته بود سگها را ميبيند و در مورد صاحب آنها سوال ميكند. كارگران ساختمان در حال ساخت هم مرا معرفي ميكنند. خلاصه قرار شد از سگ ها در اين فيلم بازي بگيرم. حتي فخيمزاده نقشي را هم براي خودم در اين فيلم نوشت و اضافه كرد. در واقع اين سگها همان سگهاي بزرگي هستند كه شما در فيلم خواب و بيدار ميبينيد.
فكر ميكنم علاقه زيادي به سگهاي بزرگ داريد. اين را ميتوان از عكسهايي كه در آلبومتان داريد به راحتي فهميد.
يك دورهاي خيلي به اين نوع سگها علاقه داشتم. اصولا در مورد نگهداري و تربيت «سگ» در ايران دو نفر سرآمد و خبره كار بودند. يكي مهندس ابراهيمي كه از سگهاي پليس نگهداري و آنها را تربيت ميكرد و ديگري آقايي به نام رشيد، كه در كرج باغ داشت و سگ خريد و فروش ميكرد. رشيد يكي از افرادي بود كه من از وي چيزهاي زيادي در مورد «سگ»ها ياد گرفتم. آن زمان جوان بودم و دوست داشتم با سگهاي بزرگ در خيابانها بگردم و دور بزنم. درآن زمان عاشق «سگ»ها بودم. حتي يكبار به اندازه پول يك ماشين زانتيا خرج كردم تا سگ نژاد گريدين كه در هند داشتم را به تهران بياورم. اما بعدها ديدم متاسفانه اين رويه دارد مد ميشود! كه به نظرم اصلا چيز خوبي نيست. بنابراين خودم هم اين كار را ترك كردم.
خودتان هم دركار خريد و فروش حيوانات بوده ايد؟
بله. ٨- ٧ سالي خودم در اطراف تهران باغهايي اجاره ميكردم و حيواناتم را در آنجا نگه ميداشتم. همانجا تولههاي سگ و سگ را نگهداري ميكردم و به علاقهمندان ميفروختم.
گفتيد كروكوديلي را با خودتان به تهران آورديد. اين همان كروكوديلي نيست كه درخانهتان از آن نگهداري ميكرديد؟
چرا. همان كروكوديل است. من ١٠ سالي از اين حيوان در خانهام نگهداري كردم. يعني تقريبا تا سال ٩٢. آن را كنار تختخوابم در خانه نگه ميداشتم. يك آكواريوم داشتم كه كروكوديلم را در آن نگهداري ميكردم چون بايد دماي بدنش تنظيم ميشد وگرنه ميمرد. اين اواخرطولش به ۱.۵ متر رسيده بود.
پس بالاخره با آن چه كرديد؟
يكسال، زمستان هوا خيلي سرد شده بود. ديدم حيواناتم در اين سرما تلف ميشوند. ما كلا براي انتقال حيوانات بايد با پارك پرديسان هماهنگ كنيم. من آن روز تلفني به آنها خبر دادم و آنها هم گفتند اشكالي ندارد. اين بود كه با هماهنگي انجام شده، حيواناتم را بردم گلخانه يكي از دوستان در بام تهران - توچال. نگو بعد از خروج ما يك نفر به محيط زيست زنگ ميزند و ميگويد كه در فلان جا، حيوانات قاچاق نگهداري ميكنند. من دركيش بودم كه ديدم تلويزيون دارد خبري را از كشف محمولهاي از حيوانات در شمال تهران ميدهد. سريعا با مسوولان تماس گرفتيم و خيلي زود مساله روشن و حل و فصل شد. اما در همين فاصله حيواناتم را به باغ وحش پارك ارم منتقل كرده بودند كه رفتم و آنها را گرفتم. البته در اين نقل و انتقالها، «شاه پر» عقابم شكست و ديگر نتوانست پرواز كند. همان زمان وقتي رفتم حيواناتم را تحويل بگيرم ديدم آنجا محل خوبي براي نگهداري كروكوديلم هست. اين بود كه آن را همانجا گذاشتم.
نگهداري حيواني مثل كروكوديل در خانه سخت نبود؟
شايد باور نكنيد ولي نگهدارياش از يك سگ و گربه سادهتر بود. البته بايد بايد با خصوصيات جسمي و فيزيكي آن آشنا باشيد ولي در كل خيلي حيوان بيآزاري است. بعد از آن، بسياري از بچه پولدارها نيز كروكوديل و مار و... ميآورده و ميآورند تا با آن پز بدهند كه متاسفانه از آنجاييكه با طريقه نگهداري آنها آشنا نيستند خيلي از اين كروكوديلها و حيوانات، در نهايت پس از مدتي ميميرند.
از كروكوديلتان هم در فيلمها بازي گرفتهايد؟
بله. از آن هم در فيلمهاي مختلفي بازي گرفتهام. فيلمهايي مثل: همه چيز آرومه، فيلم رييس (كيميايي) و...
واقعا نگهداري يك كروكوديل خطري نداشت؟
اصولا هيچ حيواني تا وقتي كه به وي كاري نداشته باشيد و احساس خطر نكند، خطري براي كسي ندارد. شما همين الان يك مار سمي را در خيابان رها كنيد اگر كسي كاري به آن نداشته باشد، او هم خطري براي هيچ كس ندارد.
يعني حيواناتتان تاكنون به شما حمله نكردهاند و صدمه نزدهاند؟
چرا. ولي اگر هم حمله كردهاند، نتيجه بياحتياطي خودم بوده است. مثلا يكبار سوسماري را برايم آوردند كه بستهبندي شده بود. نگو دهن اين حيوان را نبسته بودند. من تا بستهبندي آن را باز كردم دستم را گاز گرفت. به هر حال هر كاري مشكلات خاص خودش را دارد. مثلا يكبار يكي از مارهايم از آكواريوم بيرون آمده بود و رفته بود داخل مخزن ماشين لباس شويي. هر كاري كردم بيرون نيامد. آخر سر مجبور شدم مخزن را بشكافم و با هزار زحمت بيرونش بياورم. يا يكبار ديگر، همين چند وقت قبل، در شمال يكي از مارهايم از وان حمام بيرون آمده و گم شده بود. باز هم بعد از كلي گشتن آن را پشت موتور يخچال خانه پيدا كردم و با هزار زحمت و ترفند آن را از پشت موتور يخچال بيرون آوردم. به هر حال اينگونه موارد براي ما طبيعي است.
يكبار عكسي از شما را ديدم كه درحال بوسه زدن برگلوي يك مار كبرا بوديد. اين عكس واقعي است و اينكه آن مارسمي بود يا نه؟
آن عكس كاملا واقعي است. يكبار يكي از دوستانم كه با حيوانات سروكار دارد مار كبرا را جلوي من گذاشت و گفت وقتي فلان واكنش را از وي ديدي، سريع زير گلويش را ببوس. من هم همين كار را كردم و مار فقط با نوك پوزهاش به قول معروف به سرم توك زد ولي گازم نگرفت. حالا كه فكر ميكنم ميبينم چه كار اشتباهي بود! چون اين مار، ماري سمي بود و كافي بود مرا نيش بزند...! ولي خب عشق به حيوانات گاهي انسان را كور ميكند.
براي درمان كروكوديلتان به مشكلي برنميخورديد؟
زياد با مشكلي برخورد نكردم. ولي در يكي، دو موردي كه بود با كمك دامپزشكهاي آشنايي كه بودند وي را درمان ميكردم. حتي يادم هست يكبار رييس مركز دامپزشكي دامهاي كوچك كه در ميدان انقلاب واقع شده است و با من آشنا بود، يكبار كه كروكوديلم بيمار بود، با اصرار از من خواست تا براي دانشجويان آشنا با اين حيوان، آن را به دامپزشكي ببرم. من هم قبول كردم و حيوانم را كه آن زمان حدود ٨٠ سانتيمتر طول داشت، بردم مركز دامپزشكي. دانشجويان كلي ذوق كردند كه فرصتي برايشان پيش آمده تا بتوانند از نزديك يك كروكوديل را ببينند و آن را لمس و معاينه كنند. ولي متاسفانه باز هم گويا يكي از كاركنان آنجا زنگ زدند به محيط زيست كه اينجا يك نفر حيواني وحشي و خطرناك آورده است. يكدفعه ديديم ريختند و در دامپزشكي را از پشت بستند و شروع كردند به رجز خواندن كه بايد حيوان را تحويل دهيد و... دوست دكتر دامپزشك من خيلي ناراحت شد. دانشجويان هم همينطور. براي همين خودشان فوري پنجرهاي را نشانم دادند تا از آن فرار كنند. من هم حيوان را زير كاپشنم قايم كردم و پريدم بيرون و شروع به دويدن كردم تا به خيابان رسيدم. بعد هم با يك ماشين به منزل برگشتم.
شما براي كارهايتان و نگهداري حيوانات، مجوزي هم داريد؟
بله. نه يكي كه دو مجوز. سال ٩٠ بود كه با توصيه محيط زيست، رفتم و از آنجا براي كارهايم مجوز گرفتم. براي كارهاي سينماييام هم از وزارت ارشاد مجوز دارم.
و اين دو نهاد از شما حمايتي هم ميكنند؟
ما حمايت چنداني نميخواهيم در همين حد كه در كار ما خللي وارد نكنند براي ما كافي است.
چطور؟
متاسفانه با تغيير هر مديري در محيط زيست كلا سيستم عملكرد آنها نيز عوض ميشود و تا بخواهي خودت را با آنها تطبيق دهي كلي زمان ميبرد. از سويي اگر بخواهيم با نگاهي بدون غرض و بيطرفانه به مساله نگاه كنيم، بايد بگويم كه كمتر مدير و حتي كارشناسي را ميتوانيد در محيط زيست پيدا كنيد كه به معناي واقعي با كاري كه ما ميكنيم آشنا باشد. اين مساله در مورد ارشاد هم صدق ميكند. خيلي وقتها زماني كه كارگرداني از من يك حيوان براي بازي كردن ميخواهد، تا بخواهم مجوز نقل و انتقال آن حيوان را بگيرم، كارگردان ميرود از يك قاچاقچي يا به شيوههاي ديگر آن حيوان را تهيه ميكند و كارش راه ميافتد. از سويي كارگردانها نيز متاسفانه به جاي آنكه بابت بازي گرفتن از حيواني مثلا ٢ ميليون بدهند، ترجيح ميدهند خودشان بگردند و حيوان را از قاچاقچي تهيه كنند.
مجوز شما شامل خريد و فروش حيوانات هم ميشود؟
نه. به هيچوجه. كلا حيواني كه پلاك ميشود، حتي اگر شما مالك آن باشيد مثل اين است كه آن حيوان دست شما امانت است. پس نه فقط اجازه خريد و فروش نداريم كه حتي محيط زيست بر چگونگي نگهداري حيوان هم نظارت ميكند. ولي شايد جالب باشد كه بدانيد در همين تهران مغازههايي هستند كه حيوانات را به طور علني خريد و فروش ميكنند و مدعي هستند مجوز هم براي نگهداري آنها ميدهند. حالا اينها چطور و از كجا حمايت ميشوند...!
و كلا به چه شكلي از حيوانات بازي ميگيريد؟ يعني شيوه و روش خاصي داريد؟
اين حرفه يك كار روانشناسي و حسي و البته ذاتي و تجربي است. شما بايد كاملا با روحيات حيوانات آشنا باشيد. براي بازي گرفتن از حيوان هم بايد بسته به نوع صحنهاي كه ميخواهيد بگيريد، بتوانيد حيوان را وادار به واكنش كنيد. مثلا براي گرفتن صحنهاي كه قرار باشد گربهاي از يك سوي صحنه به سوي ديگري برود، وي را مدتي تشنه نگاه ميداريم و بعد سر صحنه، در يكسوي آن آب ميگذاريم تا حيوان به هواي اين آب بيايد و از جلوي دوربين حركت كند.
پس اگر خريد و فروش نميكنيد هزينههايتان از كجا تامين ميشود؟
من براي كارهايم بيزنسهاي ديگري دارم مثل نمايشگاههاي دايمي كتاب و كارهاي بازرگاني.
در رسانههاي خارجي هم مصاحبهها و گزارشهاي زيادي از شما منتشر شده است.
بله. تاكنون دهها گزارش از كار من در رسانههاي سرتاسر دنيا منتشر شده است به طوريكه در خارج خيلي بيشتر و بهتر با نوع كار و شيوه فعاليتهاي من آشنا هستند تا داخل كشور! حتي رويترز يكبار از من گزارشي تهيه كرد كه در آن به من لقب «پدرخوانده» حيوانات داده بود.
چند وقت قبل خبري را خواندم كه گويا قصد داشتيد تا نخستين مدرسه «عقاب»ها را در جهان برپا كنيد. اين طرح به كجا رسيد؟
(خنده تلخي ميكند) از اين طرحها زياد داشته و دارم. طرحهايي كه مسوولان ابتدا خيلي از آنها تعريف ميكنند و قولهاي مساعد زيادي هم ميدهند ولي در عمل...! من ميخواستم در طرح مدرسه عقابها، اين حيوان را براي امداد رساني در نقاط صعب العبور تربيت كنم تا اين عقابها بتوانند آذوقه يا دارو و... را براي آسيب ديدگان حمل كنند و آنها را از مرگ نجات دهند. من اين طرح را از سال ١٣٩٠ مطرح كردم ولي متاسفانه نه هلال احمر از من حمايتي كرد و نه محيط زيست. تا اينكه چند وقت قبل خبري در جهان منتشر شد كه در خارج، درحال تربيت عقابهايي هستند كه ميتواند پهپادها را بگيرد. من يكي به عنوان يك ايراني خيلي افسوس خوردم. دايم از خودم سوال ميكنم كه چرا نبايد اين افتخار نصيب كشور ما شود؟ من ٥ سال يكي از عقابهايم را در بام تهران آموزش ميدادم ولي يكروز مديرعامل وقت توچال اين كار را ممنوع كرد. من هم به اجبار عقابم را به كرج و نزد برادرم بردم. اما متاسفانه اين عقاب منحصربهفرد كه در واقع نخستين عقاب امدادگر دنيا بود، به دليل سرما در آنجا از بين رفت. به همين سادگي! اما با اين وجود هنوز هم نااميد نيستم. الان هم درحال طراحي و ساخت پاركي براي آشتي مردم و به خصوص دانشآموزان با حيوانات در رامسر هستيم كه اميدوارم به سرنوشت مدرسه عقابها دچار نشود!