چهارشنبه ۰۵ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ دی ۱۳۹۵ - ۱۷:۱۴

خاطره ناگفته حجاریان از جلسه با مرحوم هاشمی

سعید حجاریان، خاطره‌ای ناگفته از یک جلسه خود با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را روایت کرد.
کد خبر : ۳۴۳۷۵۸
صراط: سعید حجاریان، خاطره‌ای ناگفته از یک جلسه خود با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را روایت کرد.

سعید حجاریان در هفته‌نامه «صدا» نوشت: مرگ مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی ناگهانی بود و جامعه‌ای را در حیرت فرو برد. البته تنش به ناز طبیبان نیاز نیفتاد و راحت سر به بالین مرگ گذاشت و از آنجا که گفته‌اند «کفی بالموت و اذا واعظا» (مرگ بهترین پند دهنده است) بر همه ماست که مرگ را در چند قدمی خود بدانیم و از آن پند بگیریم.

آقای هاشمی‌رفسنجانی به قول بعضی‌ها شناسنامه انقلاب بود اما نمی‌توان گفت با دفن ایشان، انقلاب نیز دفن شده است. یا اینکه برای انتخابات ریاست جمهوری، شورای نگهبان ایشان را رد صلاحیت کرد، عده‌ای گفتند مگر می‌شود شناسنامه انقلاب را باطل کرد؟! اما به گمان من در این جملات مقداری اغراق نهفته است چرا که انقلاب با مرگ امام نیز باطل نشد؛ انقلاب متعلق به مردم بود و مردم را نمی‌توان باطل و دفن کرد.

به رسم معهود، من درباره درگذشتگان جز به نیکی یاد نمی‌کنم و نقدهای خود را می‌گذارم برای زمانی که از مرگشان فاصله گرفته باشیم. لذا در اینجا می‌خواهم از خصال حمیده ایشان نکاتی را بازگو کنم:

1) آیت‌الله هاشمی مردی بود خوش‌بین به آینده و نمی‌گذاشت که حرمان‌ها و عسرت‌ها او را از پای بیندازد. در زمان حکومت پهلوی، زمانی که ایشان در زندان به سر می‌برد، مشهور بود که تا در سلول عمومی را می‌زدند یا صدایش می‌کردند، می‌گفت می‌خواهند آزادم کنند. برعکس مرحوم ربانی شیرازی که می‌گفت می‌خواهند ما را اعدام کنند. یعنی به بیان فلاسفه، آقای هاشمی optimist (خوش‌بین) و آقای ربانی pessimist (بدبین) بود.

2) ایشان برای زندگی‌اش برنامه داشت. به این معنا که به قضایا نگاه عینی داشت چرا که آن مرحوم در زمان شاه، هم جهان‌دیده و هم تجارت‌پیشه بود و هم در حوزه ساخت‌و‌ساز فعالیت داشت و هم با گروه‌های چریکی مرتبط بود لذا نبض سیاست و اجتماع در دستش بود.

3) خاطرم هست که در کتابخانه اسلامی دانشکده‌مان دو کتاب مورد توجه دوستان بود؛ یکی کتاب «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» اثر اکبرهاشمی رفسنجانی و دیگری ترجمه کتابی به‌نام «ادعانامه علیه تمدن غرب» اثر سیدقطب. هر دو کتاب برای ما جذاب بود اما آن دو کتاب بیانگر دو دیدگاه برای تحولات سیاسی بود. امیرکبیر به دنبال اصلاح سیستم بود اما سیدقطب به‌دنبال مبارزه با غرب و همچنین سازماندهی اخوان‌المسلمین که متأسفانه این نگاه پان‌اسلامیستی با نگاه پان‌عربیستی جمال عبدالناصر تصادم یافت و منجر به قتل وی به دست ناصر شد. البته آقای هاشمی بعد از آنکه اکثریت سازمان مجاهدین خلق تغییر مرام دادند و به‌سمت مارکسیسم روی آوردند از آنها دل کند و در آخرین برخوردش با بهرام آرام در خانه‌ محل قرارشان مورد توهین‌ و بی‌ادبی قرار گرفت که سنگ‌ بنای توهین به آقای هاشمی در آنجا گذاشته شد. بعد از پیروزی انقلاب،‌ چنانکه اشاره شد آقای هاشمی برای خود برنامه داشت و به دوستان گفته بود که سه مساله وجود دارد که اگر در زمان حیات امام حل نشود بعد از امام حل نشده باقی خواهند ماند و کسی نیست که این گره‌ها را باز کند. اولین مساله، پایان جنگ بود، چرا که جنگ برای جمهوری اسلامی حیثیتی شده بود و با آن همه شهید و مجروح و صدمات راه بازگشتی برای کشور باقی نمانده بود و امام نیز شک در جنگ را خیانت به پیغمبر می‌دانست اما آقای هاشمی با نامه‌هایی که از سپاه و دولت گرفت و نزد امام برد، بالعیان نشان داد که راهی جز پذیرش قطعنامه وجود ندارد. مساله دوم، رهبری بعد از امام بود؛ مطابق قانون اساسی رهبری باید از میان مراجع تقلید یا به‌گونه شورایی انتخاب می‌شد اما آقای هاشمی این پرسش را مطرح می‌کرد که مراجع ما به توجه به سن‌ بالا و دور بودن از اوضاع کشورداری چگونه خواهند توانست به‌گونه‌ شورایی کشور را اداره کنند؟ لذا آن مرحوم از امام درخواست کرد که اجازه ترمیم قانون اساسی را بدهد و رهبری را در فردی مجتهد و نه مرجع خلاصه نماید. سومین مساله مربوط به این اعتقاد ایشان بود که رابطه ایران و آمریکا باید در زمان حیات امام حل شود؛ در این زمینه تلاش‌هایی صورت گرفت که به ماجرای مک‌فارلین مشهور است اما روزنامه الشراع آن را فاش کرد و این پروژه ناکام ماند و کماکان ناتمام مانده است.

فارغ از موارد فوق، من شخصا خاطراتی از مرحوم آیت‌الله هاشمی دارم که در ذیل به گزیده‌ای از آنها اشاره می‌کنم:

زمانی که ایشان به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شدند، نزدشان رفتم و چهار مطلب را در میان گذاشتم.

الف) با تجاربی که در اختیار داشتم طرح تشکیل «شورای عالی امنیت ملی» را که پیش‌تر نوشته بودم به ایشان ارائه کردم چون قبلا در اسناد باقی‌مانده از دولت قبل و بعضی از کتاب‌ها نمونه‌هایی چون NSC (National Security Council) متعلق به امریکا و چند کشور دیگر را دیده بودم، احساس کردم جای چنین نهادی برای ایران خالی است؛ ایشان استقبال کرد و قول داد که طرح را بخواند و آن را در شورای بازنگری قانون اساسی مطرح کند که الان آن طرح با حک و اصلاح تبدیل به اصل 176 قانون اساسی شده است.

ب) با توجه به ‌گفت‌و‌گوی قبل، به ایشان گفتم که «شورای عالی امنیت ملی» نیازمند یک اتاق فکر یا به قول فرنگی‌ها think tank است. از این جهت کلیاتی برای ایشان توضیح دادم که در نهایت «مرکز تحقیقات استراتژیک» تشکیل شد که من در زمان ریاست‌جمهوری ایشان با هر دو مرکز همکاری می‌کردم.

ج) مطلب دیگری که با آن مرحوم مطرح کردم مربوط به وزیر اطلاعات بود. به دلایلی که به ایشان توضیح دادم استدلال کردم که وزیر معرفی‌شده توسط ایشان (آقای علی فلاحیان) مناسب تصدی این مسئولیت نیست اما ایشان نپذیرفت و نهایتا آن فرد به مجلس معرفی شد.

د) دیگر موضوع آن روز مربوط به شایعه ضدانقلاب در خارج از کشور بود که گفته بودند امریکا می‌خواهد پول‌های بلوکه‌شده ایران را به دولت شما بازگرداند. من گفتم شما می‌خواهید کابینه‌تان را شب 28 مرداد به مجلس معرفی کنید که این موضوع یادآور کودتای زاهدی است که دولت بیگانه طلاهای ایران را به مصدق نداد اما بعد از کودتا آنها را به دولت زاهدی برگرداند. لذا پیشنهاد کردم که کابینه اول آقای هاشمی با یکی‌ دو روز تأخیر معرفی شود اما ایشان این تذکر را جدی نگرفت و کابینه در زمان مورد نظرشان به مجلس معرفی شد.

آیت‌الله هاشمی فردی بود اهل توکل و رضا و نمی‌گذاشت مسائل او را از پای درآورد. در شدیدترین حالات راضی به قضا بود و فقط به‌گمانم در زمان دولت‌های نهم و دهم بود که ایشان به‌شدت نسبت به آینده کشور نگران شده بود و به هر مناسبت انتقاداتش را نسبت به آن دولت ابراز می‌کرد. من هیچ‌گاه ایشان را نگران‌تر از آن مقطع ندیده بودم به‌حدی که وقتی آقای روحانی به ریاست‌جمهوری برگزیده شد، گفت: «الان می‌توانم راحت بمیرم.»

مشهور است که می‌گویند «اذا مات العالِم ثلم فی‌الاسلام ثلمه لا یسدها شی» یعنی اگر عالمی از دنیا برود در اسلام خللی وارد می‌شود که هیچ چیز نمی‌تواند آن را پر کند. اولا فارغ از ‌جنبه دینی، به لحاظ سیاسی فقدان آقای هاشمی خللی در فضای سیاسی ایران به وجود آورد که بعید است کسی قادر به جبران کردن آن باشد. فی‌المثل، ارتباط آن مرحوم با رهبری به‌گونه‌ای بود که ایشان می‌توانست همدلانه و مشفقانه نقطه‌نظراتش را بدون پروا بگوید که گمان نکنم میان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان فردی در این سطح وجود داشته باشد. ثانیاً، اساتید حوزه و مراجع به دلیل تلمذ آیت‌الله هاشمی در حوزه علمیه، به وی اعتماد کامل داشتند و این اعتماد، از آن مرحوم نیرویی ساخته بود که می‌توانست میان مقتضیات اجرایی کشور که متغیر و عرفی هستند با تصلب حاکم بر حوزه‌ها آشتی برقرار کند به‌خصوص اینکه موقعیت وی در مقام ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام مقتضای چنین امری بود. ثالثاً، به‌علت میانه‌روی و مشی‌ معتدل، ایشان می‌توانست میان جناح‌های سیاسی کشور موازنه و آشتی برقرار کند و در مواقع حاد حتی به‌مثابه یک «نهاد حل منازعه» (conflict resolution institution) عمل کند لذا اینکه می‌گویند فقدان ایشان ثُلمه‌ای به عالم سیاست وارد آورده است، پر بیراه نیست. رحمه‌الله علیه، رحمه‌ واسعه