به گزارش ایسنا، این جملات بخشی از گفتههای مانا استادمحمد دربارهی پدرش است که در شمارهی جدید ماهنامهی هنرهای نمایشی «پاراگراف» منتشر شده است.
او در بخشی گفتوگوی خود با این مجله، علاوه بر اشاره به روزهای کودکی خود و رابطه با پدرش از نگرش محمود استاد محمد به تئاتر گفته است: «او یک جور غریبی تئاتر را دوست داشت. مثل آدمهای مذهبی که راجع به مقولاتی که به مذهب مربوط است، عاشقانه حرف میزنند، تئاتر همواره برایش مقدس بود و ذات تئاتر را با ذات خدا یکی میدانست.
معتقد بود، کسی که در این رشته کار میکند دیگر مال خودش نیست و متعلق به تئاتر است. همیشه برایش سوال بود که چگونه میشود، تئاتر برای یک آدم شغل و کار باشد، اصلا اینها را نمیفهمید و برایش عجیب بود و تا روز آخر راجع به تئاتر صحبت میکرد و نگران تئاتر بود.»
در بخشی دیگر از این ماهنامه که به سردبیری محمدرسول صادقی ویژهی محمود استادمحمد منتشر شده، نوشتهای از خود استادمحمد با نام «روایت تولد» آمده که این نمایشنامهنویس فقید در آن نوشته بود: «مادرم میگفت دم دمای صبح بود، رباب خانم قابله محله به مادرم گفته بود، آخر شب فارغ میشوی ...ولی نشده بود، تا سپیده بدقلقی کرده بودم، آن قدر که مادرم ـ طفلی ـ از حال میرود. رباب خانوم عاصی میشود و سر پدرم فریاد میکشد:
- این چیه تو کاشتی؟ داره خدیجه رو تموم میکنه!
- پس پسره؟
- یه چیزی بهش ببخش شاید از مادر سوا شه!
-بابام اون ور حیاط رو پله پا هشتی نشسته بود، از همون جا میگه:
- رباب خانوم اون سماور رو میبینی؟
- رو پیش بخاری؟
- اره ورشوست، دستههاشم نقرهست. قولشو بهش بده.
- با قوریش؟
- قوری و استکان و نعلبکیش مال خودت. سهم شماست.
خلاصه من پیش از برآمدن آفتاب فرو میآیم. به وقت خیر، ساعت خوب.
مادرم گفته بود:
محمود ساعت داشت، عید قربون بود. اون روز رختشو داشتم. سلطان خانوم میشست و من لاجورد میزدم، بعدشم یکی، دو ساعت پای هونگ نشستم. دیگه دست و بالم رو شسته بودم، شام بچهها رو گذاشته بودم رو اجاق که دردم گرفت... عید بود، ساعتش خوب بود.
ولی مادربزرگم نگذاشته بود که حرفش رو تموم کنه.
آره، وقتی دردت گرفت ساعت خوب بود، ولی محمود آفتاب روز بعد به دنیا اومد.
و دهان مادرم بسته مانده بود و نگاهش پر از افسوس. تا روزگاری که هنوز نوجوان بودم و بیشتر شبانهروزم روی بامها و درختان، کنار لانهها کبوترها و خروسهایم میگذاشت. مادرم با لذت نگاهم میکرد و در دفاع از من کلامش فراخ و صدایش بلند بود. ولی بعدها چهرهاش مایوس شد و زبانش پر از افسوس شد. من خیلی زود از مراحل کودکی و نوجوانی گذشتم و بلافاصله این سوی نوجوانی، پیر شدم. زندگیام خاطره شد، افعالم ماضی شد و به ته خط رسیدم...»
در شمارهی هفتم ماهنامهی «پاراگراف» یادداشتهایی از محمد چرمشیر، بهروز غریبپور، حسین پاکدل، خسرو حکیمرابط، علی شمس، امیر دژاکام، کاووس استاد محمد، علی اصغر دشتی، حافظ موسوی، حمیدرضا نعیمی، سهیل محمودی و نیز گفتوگو با آهو خردمند (همسر دوم استادمحمد) و مانا استاد محمد منتشر شده است.
محمود استادمحمد با بازی در نمایش «شهرقصه» به شهرت رسید. او در طول سالها فعالیت هنری، نمایشنامههایی همچون «آسید کاظم»، «شب بیستویکم»، «سرای رنج و شکنج» و «دیوان تئاترال» را خلق کرد.
این هنرمند در سال 64 به کانادا مهاجرت کرد؛ در سال 77 به کشور برگشت، کار کرد و پس از مدتها مبارزه با بیماری سرطان کبد، در نهایت سوم مرداد ماه 1392 از دنیا رفت.