جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۲

صادقی: جامعه درد می‌کشد، چطور شاد بخوانم؟

«درد فقط مخصوص پایین‌شهر و بالاشهر نیست. وقتی یک جامعه فضای مریض دارد، همه درد می‌کشند. پس این تلخ نوشتن من بر اساس حال و روز جامعه من است و نمی‌توانم از آن ساده عبور کنم و شاد و بی‌خیال بخوانم.»
کد خبر : ۳۴۱۶۰۵
صراط: «درد فقط مخصوص پایین‌شهر و بالاشهر نیست. وقتی یک جامعه فضای مریض دارد، همه درد می‌کشند. پس این تلخ نوشتن من بر اساس حال و روز جامعه من است و نمی‌توانم از آن ساده عبور کنم و شاد و بی‌خیال بخوانم.»

رضا صادقی در گفت‌وگو با «تماشاگران امروز» حرف‌های جالبی زده است. خلاصه‌ این پرسش و پاسخ را با هم می‌خوانیم:

- من خواننده‌ای نیستم که بر اساس زمانه کار کنم. این‌ طور نیست که ببینم الان ‌چی روی بورس است و من هم همان را بخوانم. خیلی هم مورد انتقاد قرار گرفتم اما چون با آهنگ‌هایم زندگی می‌کنم و روزمرگی‌هایم هم با آدم‌های عادی است، بینش خودم را در کارهایم دارم.

- طبعا وقتی جهان‌بینی اطراف و محیط پیرامونم تلخ است، من هم از آن تأثیر می‌گیرم و این تأثیر نهایتاً در کارهایم نمود پیدا می‌کند.

- سلبریتی‌باز نیستم و این که بخواهم در حاشیه‌هایی باشم که به من ربطی ندارد، چندان برایم جذاب نیست.

- با آدم‌هایی زندگی می‌کنم که خیلی عادی و معمولی هستند و از آنها در کار و زندگی‌ام تأثیر می‌گیرم و برای همین اصلاً نمی‌توانم مزخرف بگویم.

- جوان پایین‌شهری و بالاشهری باید با کار من ارتباط واقعی داشته باشد و باید هم احساس کند که دردش را می‌فهمم.

- درد هم فقط مخصوص پایین‌شهر و بالاشهر نیست. وقتی یک جامعه فضای مریض دارد، همه درد می‌کشند. پس این تلخ نوشتن من بر اساس حال و روز جامعه من است و نمی‌توانم از آن ساده عبور کنم و شاد و بی‌خیال بخوانم.

- اصلا آدم سیاسی نیستم ولی احساس می‌کنم سیاست جهان تلخ آدم‌های اطرافم در کلام من تأثیر می‌گذارد.

- بازار در حد و اندازه هنر نیست ولی هنر احتیاج به ساپورت ما دارد. حتی منی که می‌گویم از باورهایم می‌خوانم هم گاهی باورهایم را طوری می‌خوانم که هم بازار را راضی کنم و هم خودم و باورهایم را نقض نکرده باشم.

- گاهی به من می‌گویند تو چرا آهنگ‌های شادت را هم با کلام غمگین می‌خوانی؟ من هم معمولاً می‌گویم ریتم شاد را برای بازار و حال تو انتخاب می‌کنم اما در کلامم که دیگر دروغ نمی‌توانم بگویم. از من دروغ نخواه.

- علیرضا عصار هم همین‌طور بود. او هم در دورانی که می‌خواندند «گل می‌روید ز باغ»، او می‌خواند: «تو در جان منی من غم ندارم، تو ایمان منی من کم ندارم»

- چند وقت پیش آلبوم کامران تفتی بیرون آمد و من خوشم آمد و احساس کردم یک آدمی آمده و چیزی که خودش دوست دارد را خوانده. چیزی نخوانده که شیلا و پیلا خوششان بیاید. البته این را هم بگویم این که شیلا و پیلا خوششان بیاید هم بد نیست ولی دیگر نه این‌ طور که همه موسیقی ما این شود.

- الان دو سال می‌شود که آلبوم نداده‌ام. موضوع این نیست که گوشه‌نشین شده باشم. الان دیگر مثل قدیم نیست که تعداد کارهایی که در بازار می‌آید کم باشد و جا برای نوآوری زیادتر باشد. الان تعداد تِرَک‌هایی که هر روز می‌آید زیاد است و برای این که کار خوب بیرون بدهی، باید وقت و انرژی بیشتری صرف کارت بکنی.

- وسواس‌ها و نگرانی‌ها باعث می‌شود که تعلل بیشتری در کارم داشته باشم و خروجی کارم نسبت به سال‌های اولیه کم‌تر باشد. این روزها بیشتر با خودم خلوت می‌کنم تا بتوانم بهتر فکر کنم و نهایتاً اثر بهتری از خودم به جا بگذارم.

- در تهران بی‌برنامگی برای کنسرت‌ها و کل‌کل برای کنسرت‌گذاری طعم کنسرت را از بین برده.

- این روزها هم یک اتفاق جدید در کنسرت‌ها می‌افتد و آن هم این است که قبل از این که خواننده بخواند، همه جیغ می‌زنند. بعد تازه می‌فهمی طرف اصلاً به خاطر خواننده جیغ نمی‌زند و فقط به خاطر خالی شدن خودش است که این کار را می‌کند.

- متأسفانه این‌ قدر هزینه بلیت‌ها بالاست که من خودم خجالت می‌کشم کنسرت بگذارم. بلیت کنسرت ۱۳۰ هزار تومان. کم‌ترینش ۵۰ هزار تومان است. وقتی طرف کل حقوقش در ماه ۸۰۰ هزار تومان است، چطور می‌تواند یک تفریح ساده با خانواده‌اش داشته باشد؟ این است که کنسرت می‌شود محصولی که فقط برای خواص است.

- این روزها دیگر مثل سابق نیست که هنرمند می‌دوید تا ببیند چه کسی همراهش است. الان دیگر دروغی به اسم تلفن هوشمند و فضای مجازی در زندگی هنرمندان سایه انداخته. طرف صبح از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند که فالوورهایش ۲۰۰ نفر بیشتر شده و خیالش راحت می‌شود که طرفدارانش دارند بیشتر می‌شوند.

- دیگر هنرمند دم‌دستی شده و همه از هر لحظه‌اش خبر دارند. کلیت قصه کمی خنده‌دار شده. این که چهار تا فالوور و یک سُلد آوت الکی ببندند به ناف آدم که هنرمند از آدم نمی‌سازد. اینها همه گذری هستند و پایدار نمی‌ماند. فقط امیدوارم روزی نرسد که ملیجک و هنرمند با هم یکی شوند.

- ما در یک دوران‌ گذار هستیم. خوشبختانه این نسل، نسل باهوشی است. ما ۱۰ سال پیش یک رکود عجیبی در سینما و موسیقی و کلاً هنر داشتیم، ولی امروز می‌بینیم که همین جوان ما می‌رود موسیقی سنتی گوش می‌کند، در سینما می‌رود ابد و یک روز می‌بیند.

- این نسل اگر ببیند هنرمندش چیزی برای عرضه ندارد، مطمئناً سلیقه‌اش را عوض می‌کند و سمت هنرمندی می‌رود که چیزی برای او داشته باشد.