صراط: 'جورج سوروس' میلیاردر آمریکایی و رئیس 'بنیاد جامعه باز' در مقاله ای ضمن ابراز تاسف از اینکه آمریکا در دوران ریاست جمهوری 'دونالد ترامپ' فرصت مداخله در امور کشورها به بهانه ترویج دموکراسی را ندارد، نسبت به سرنوشت اتحادیه اروپا نیز ابراز نگرانی کرد.
به گزارش ایرنا و به نقل از پایگاه خبری 'پراجکت سندیکت'، سوروس در این مقاله نوشت: جوامع باز دچار بحران و اشکال مختلف جوامع بسته از دیکتاتوری های فاشیستی تا کشورهای مافیایی در حال افزایش هستند. رای دهندگان به این علت که رهبران منتخب نتوانستند به انتظارات و آمال مشروع آنان پاسخ دهند، نسبت به روایت های کنونی دموکراسی و سرمایه داری دلسرد و ناامید شده اند.
سوروس در ابتدای این مقاله با ذکر سابقه ای از زندگی خود می نویسد: من در سال 1947 از مجارستان کمونیستی به انگلستان فرار کردم و به عنوان دانشجوی مدرسه اقتصاد لندن تحت تاثیر کارل پوپر قرار گرفتم و بین دو نوع نظام سیاسی تمایز قائل شدم: نظام هایی که در آنها مردم رهبران خود را انتخاب می کنند و انتظار می رود که رهبران از منافع رای دهندگان محافظت کنند ؛ و نظام هایی که در آنها حاکمان درصدد بهره برداری از رعایا برای خدمت به منافع خود هستند. من تحت تاثیر پوپر نوع اول جوامع را جوامع باز و نوع دوم را جوامع بسته نامیدم.
این طبقه بندی بسیار ساده است زیرا درجات و گونه های مختلفی در سرتاسر تاریخ بوده است با این حال من این تمایز را مفید یافتم و به مدافع فعال جوامع باز تبدیل شدم.
من برهه کنونی در تاریخ را بسیار دردناک می دانم. جوامع باز در بحران قرار دارند و انواع مختلفی از جوامع بسته از دیکتاتوری های فاشیستی تا کشورهای مافیایی در حال افزایش هستند. این اتفاق چگونه روی داد؟ تنها توضیح من برای این مساله این است که رهبران منتخب نتوانستند به انتظارات و آمال مشروع رای دهندگان پاسخ دهند و رای دهندگان نسبت به روایت های کنونی دموکراسی و سرمایه داری دلسرد و ناامید شدند. خیلی ساده است؛ بسیاری از مرم احساس کردند که نخبگان دموکراسی آنان را ربودند.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت ظاهر شد که به اصول دموکراسی و بازار آزاد متعهد بود. تحول مهم از آن زمان تا کنون جهانی شدن بازارهای مالی بوده است.
به این علت که سرمایه مالی بخش مهمی از توسعه اقتصادی است و تعداد کمی از کشورها در جهان در حال توسعه می توانند سرمایه کافی بومی تولید کنند، جهانی شدن مانند آتش سوزی گسترش یافت. سرمایه مالی می تواند آزادانه منتقل شود و از مالیات و قوانین بگریزد.
جهانی شدن پیامدهای اقتصادی و سیاسی گسترده ای داشته و از جمله نابرابری در میان کشورهای مختلف اعم از کشورهای ثروتمند و فقیر را افزایش داده است. در جهان توسعه یافته، مزایای آن بیشتر نصیب صاحبان سرمایه شده که کمتر از یک درصد جمعیت هستند. فقدان سیاست های توزیع مجدد، منبع اصلی نارضایتی مورد استفاده مخالفان دموکراسی است. اما عوامل دیگری نیز بخصوص در اروپا در این مساله نقش داشته اند.
در اتحادیه اروپا پس از بحران مالی سال 2008 میلادی، آنچه در گذشته اتحادی از کشورهای برابر بود به رابطه ای بین وام دهندگان و بدهکاران تبدیل شد و بدهکاران در عمل به تعهدات خود دچار مشکل شدند و وام دهندگان شروطی را تعیین کردند که بدهکاران مجبور به اطاعت از آن بودند. این رابطه نه داوطلبانه و نه مبتنی بر برابری بوده است.
آلمان به عنوان قدرت مسلط در اروپا ظاهر شد اما نتوانست به تعهدات یک قدرت هژمون موفق عمل کند. یکی از این تعهدات این است که یک قدرت هژمون موفق باید فراتر از منافع محدود خود نگاه کند و به منافع مردمی که به آن متکی هستند توجه داشته باشد. رفتار آمریکا پس از جنگ جهانی دوم را با رفتار آلمان پس از بحران مالی 2008 مقایسه کنید. آمریکا طرح مارشال را اجرا کرد که به توسعه اتحادیه اروپا منجر شد؛ آلمان یک برنامه ریاضتی اعمال کرد که که منافع محدود آن را تامین می کرد. آلمان پیش از اتحاد نیروی اصلی محرک همبستگی و اتحاد بود. کمک و نقش آلمان را در تامین خواسته های مارگارت تاچر درباره بودجه اتحادیه اروپا را به یاد بیاورید.
اما اتحاد آلمان بر اساس برابری دو طرف (آلمان غربی و شرقی) بسیار پرهزینه بود و آلمان آنقدر ثروتمند نبود که تعهدات بیشتری بر عهده بگیرد. هنگامی که وزیران دارایی اتحادیه اروپا اعلام کردند که هیچ موسسه مالی مهم دیگری اجازه شکست ندارد، آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان با تعبیر درست آمال رای دهندگان اعلام کرد که هر کشوری باید مراقب موسسات خود باشد. این سرآغاز فرایند از هم گسیختگی بود.
پس از بحران مالی 2008، اتحادیه اروپا و منطقه یورو بطور فراینده ای دچار نقص کارکردی شدند. منطقه یورو قربانی قوانین قدیمی شد؛ اصلاحات به شدت مورد نیاز تنها از طریق یافتن گریزگاههایی در آنها قابل اجرا شدن بود و موسسات به این ترتیب بطور فزاینده ای دچار پیچیدگی و رای دهندگان دچار بیگانگی شدند.
ظهور جنبش های ضد اتحادیه اروپا نیز عملکرد موسسات را با مشکل بیشتری رو به رو کرد و این نیروهای ضد یکپارچگی در سال 2016 به علت برگزیت و نیز انتخاب دونالد ترامپ و رای نه مردم ایتالیا به اصلاح قانون اساسی، تقویت شدند.
دموکراسی اکنون درگیر بحران است. حتی آمریکا به عنوان دموکراسی اصلی جهان یک فریبکار و دیکتاتور بالقوه را به عنوان رئیس جمهوری انتخاب کرد. هر چند ترامپ پس از انتخابش لحن خود را ملایم تر کرده اما رفتار و مشاوران خود را تغییر نداده است. کابینه مورد نظر او متشکل از ژنرال های بازنشسته و افراطیون بی صلاحیت است.
سوروس در ادامه درباره چشم انداز آینده می نویسد: اطمینان دارم که دموکراسی در آمریکا انعطاف پذیری خود را ثابت می کند. نهادها و قانون اساسی این کشور از جمله رکن چهارم آن از نیروی کافی برخوردار هستند که در برابر زیاده خواهی قدرت اجرایی مقاومت کنند و از تبدیل یک دیکتاتور بالقوه به دیکتاتور واقعی جلوگیری کنند.
اما آمریکا در آینده نزدیک گرفتار و مشغول نبردهای داخلی خود خواهد بود و اقلیت های هدف، لطمه خواهند خورد. آمریکا قادر به دفاع و ترویج دموکراسی در بقیه نقاط دنیا نخواهد بود، سهل است که ترامپ قرابت و نزدیکی بیشتری با دیکتاتورها خواهد داشت و این امر اجازه می دهد که برخی از آنان به سازش هایی با آمریکا برسند و برخی دیگر نیز بدون مداخله آمریکا راه خود را بروند. ترامپ رسیدن به قرارداد و انجام معامله را به دفاع از اصول ترجیح می دهد. متاسفانه این رویه مورد علاقه پایگاه اجتماعی او نیز خواهد بود.
من بطور خاص نگران سرنوشت اتحادیه اروپا هستم که با خطر قرار گرفتن زیر نفوذ ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری روسیه قرار دارد و این در حالی است که مفهوم پوتین از دولت با مفهوم جامعه باز آشتی ناپذیر است. پوتین یک سود برنده منفعل از تحولات اخیر نیست بلکه برای ایجاد این تحولات سخت کار کرد. او ضعف رژیم خود را شناسایی کرد و فهمید که می تواند از منابع طبیعی بهره برداری کند اما قادر به ایجاد رشد اقتصادی نیست. او از انقلاب های رنگی در گرجستان ، اوکراین و جاهای دیگر احساس تهدید کرد. در ابتدا تلاش کرد رسانه های اجتماعی را کنترل کند اما سپس در اقدامی هوشمندانه از الگوی کاری شرکت های رسانه های اجتماعی برای انتشار اطلاعات نادرست و اخبار جعلی استفاده کرد و با این کار رای دهندگان را گیج و دموکراسی ها را دچار بی ثباتی کرد. او با همین شیوه به انتخاب ترامپ کمک کرد. محتمل است که اتفاق مشابهی در جریان انتخابات های سال 2017 اروپا در کشورهای هلند، آلمان و ایتالیا روی دهد. در فرانسه، هر دو رقیب انتخاباتی اصلی به پوتین نزدیک و مشتاق دلجویی از او هستند و هر کدام از آنان که پیروز شود، تسلط روسیه بر اروپا محقق شده خواهد بود.
با رکود اقتصادی و از کنترل خارج شدن بحران پناهجویان، اتحادیه اروپا در آستانه شکست و فروپاشی است و در مسیری مشابه اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه 1990 قرار دارد.
جورج سوروس رئیس بنیاد سوروس و رئیس 'بنیاد جامعه باز' و مولف چندین کتاب درباره مسائل مالی و کتاب 'تراژدی اتحادیه اروپا' است.
سوروس در پی پیروزی ترامپ در انتخابات آمریکا در اواخر آبان ماه با سایر لیبرالهای ثروتمند آمریکا که دهها میلیون دلار برای پیروزی هیلاری کلینتون در انتخابات آمریکا هزینه کردند، در جلسه سه روزه ای در واشنگتن راههای مقابله با ترامپ را بررسی کرد.
سوروس که در سالهای اخیر تا حدی از کمک های مالی مرتبط با مبارزات انتخاباتی فاصله گرفته بود در سال 2016 حدود 25 میلیون دلار به کلینتون و سایر نامزدهای دموکرات کمک کرد. سوروس به ندرت در نشست های 'ائتلاف دموکراتیک' شرکت می کند اما این بار و صبح سه شنبه در این گردهمایی سخنرانی کرد و این امر نشان می دهد که او متعهد به مخالفت با ترامپ است.
جورج سوروس (George Soros) زاده 12 اوت 1930 و رئیس هیات مدیره بنیاد سوروس است. وی همچنین بنیانگذار و رئیس هیات مدیره شرکت مدیریت سرمایه سوروس و از حامیان اصلی جبهه دمکرات هاست. رسانه ها وی را تاجر ارز، سرمایه گذار و بازرگان آمریکایی معرفی و مجله فوربز، سوروس را با ثروت خالص ۱۱۰ میلیارد دلار به عنوان نفر ۲۹ فهرست ثروتمندترین افراد جهان رده بندی کرده است. سوروس از سال ۱۹۷۹ تاکنون، بیش از ۶ میلیارد دلار به دلائل مختلف کمک مالی کرده است. او همچنین یکی از سه بنیانگذار اصلی مرکز پیشرفت آمریکا و عضو هیات امنای آن است.
گفته می شود سوروس در بنیانگذاری و سازمان دهی شورش موسوم به انقلاب گل سرخ در گرجستان نقش حیاتی داشت؛ هرچند که خود سوروس می گوید در نقش او بزرگنمایی شده است. در ایالات متحده آمریکا او را بخاطر تلاش ناموفقش پس از اختصاص هزینه کلان در مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۰۴ علیه جرج بوش، می شناسند.
به گزارش ایرنا و به نقل از پایگاه خبری 'پراجکت سندیکت'، سوروس در این مقاله نوشت: جوامع باز دچار بحران و اشکال مختلف جوامع بسته از دیکتاتوری های فاشیستی تا کشورهای مافیایی در حال افزایش هستند. رای دهندگان به این علت که رهبران منتخب نتوانستند به انتظارات و آمال مشروع آنان پاسخ دهند، نسبت به روایت های کنونی دموکراسی و سرمایه داری دلسرد و ناامید شده اند.
سوروس در ابتدای این مقاله با ذکر سابقه ای از زندگی خود می نویسد: من در سال 1947 از مجارستان کمونیستی به انگلستان فرار کردم و به عنوان دانشجوی مدرسه اقتصاد لندن تحت تاثیر کارل پوپر قرار گرفتم و بین دو نوع نظام سیاسی تمایز قائل شدم: نظام هایی که در آنها مردم رهبران خود را انتخاب می کنند و انتظار می رود که رهبران از منافع رای دهندگان محافظت کنند ؛ و نظام هایی که در آنها حاکمان درصدد بهره برداری از رعایا برای خدمت به منافع خود هستند. من تحت تاثیر پوپر نوع اول جوامع را جوامع باز و نوع دوم را جوامع بسته نامیدم.
این طبقه بندی بسیار ساده است زیرا درجات و گونه های مختلفی در سرتاسر تاریخ بوده است با این حال من این تمایز را مفید یافتم و به مدافع فعال جوامع باز تبدیل شدم.
من برهه کنونی در تاریخ را بسیار دردناک می دانم. جوامع باز در بحران قرار دارند و انواع مختلفی از جوامع بسته از دیکتاتوری های فاشیستی تا کشورهای مافیایی در حال افزایش هستند. این اتفاق چگونه روی داد؟ تنها توضیح من برای این مساله این است که رهبران منتخب نتوانستند به انتظارات و آمال مشروع رای دهندگان پاسخ دهند و رای دهندگان نسبت به روایت های کنونی دموکراسی و سرمایه داری دلسرد و ناامید شدند. خیلی ساده است؛ بسیاری از مرم احساس کردند که نخبگان دموکراسی آنان را ربودند.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت ظاهر شد که به اصول دموکراسی و بازار آزاد متعهد بود. تحول مهم از آن زمان تا کنون جهانی شدن بازارهای مالی بوده است.
به این علت که سرمایه مالی بخش مهمی از توسعه اقتصادی است و تعداد کمی از کشورها در جهان در حال توسعه می توانند سرمایه کافی بومی تولید کنند، جهانی شدن مانند آتش سوزی گسترش یافت. سرمایه مالی می تواند آزادانه منتقل شود و از مالیات و قوانین بگریزد.
جهانی شدن پیامدهای اقتصادی و سیاسی گسترده ای داشته و از جمله نابرابری در میان کشورهای مختلف اعم از کشورهای ثروتمند و فقیر را افزایش داده است. در جهان توسعه یافته، مزایای آن بیشتر نصیب صاحبان سرمایه شده که کمتر از یک درصد جمعیت هستند. فقدان سیاست های توزیع مجدد، منبع اصلی نارضایتی مورد استفاده مخالفان دموکراسی است. اما عوامل دیگری نیز بخصوص در اروپا در این مساله نقش داشته اند.
در اتحادیه اروپا پس از بحران مالی سال 2008 میلادی، آنچه در گذشته اتحادی از کشورهای برابر بود به رابطه ای بین وام دهندگان و بدهکاران تبدیل شد و بدهکاران در عمل به تعهدات خود دچار مشکل شدند و وام دهندگان شروطی را تعیین کردند که بدهکاران مجبور به اطاعت از آن بودند. این رابطه نه داوطلبانه و نه مبتنی بر برابری بوده است.
آلمان به عنوان قدرت مسلط در اروپا ظاهر شد اما نتوانست به تعهدات یک قدرت هژمون موفق عمل کند. یکی از این تعهدات این است که یک قدرت هژمون موفق باید فراتر از منافع محدود خود نگاه کند و به منافع مردمی که به آن متکی هستند توجه داشته باشد. رفتار آمریکا پس از جنگ جهانی دوم را با رفتار آلمان پس از بحران مالی 2008 مقایسه کنید. آمریکا طرح مارشال را اجرا کرد که به توسعه اتحادیه اروپا منجر شد؛ آلمان یک برنامه ریاضتی اعمال کرد که که منافع محدود آن را تامین می کرد. آلمان پیش از اتحاد نیروی اصلی محرک همبستگی و اتحاد بود. کمک و نقش آلمان را در تامین خواسته های مارگارت تاچر درباره بودجه اتحادیه اروپا را به یاد بیاورید.
اما اتحاد آلمان بر اساس برابری دو طرف (آلمان غربی و شرقی) بسیار پرهزینه بود و آلمان آنقدر ثروتمند نبود که تعهدات بیشتری بر عهده بگیرد. هنگامی که وزیران دارایی اتحادیه اروپا اعلام کردند که هیچ موسسه مالی مهم دیگری اجازه شکست ندارد، آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان با تعبیر درست آمال رای دهندگان اعلام کرد که هر کشوری باید مراقب موسسات خود باشد. این سرآغاز فرایند از هم گسیختگی بود.
پس از بحران مالی 2008، اتحادیه اروپا و منطقه یورو بطور فراینده ای دچار نقص کارکردی شدند. منطقه یورو قربانی قوانین قدیمی شد؛ اصلاحات به شدت مورد نیاز تنها از طریق یافتن گریزگاههایی در آنها قابل اجرا شدن بود و موسسات به این ترتیب بطور فزاینده ای دچار پیچیدگی و رای دهندگان دچار بیگانگی شدند.
ظهور جنبش های ضد اتحادیه اروپا نیز عملکرد موسسات را با مشکل بیشتری رو به رو کرد و این نیروهای ضد یکپارچگی در سال 2016 به علت برگزیت و نیز انتخاب دونالد ترامپ و رای نه مردم ایتالیا به اصلاح قانون اساسی، تقویت شدند.
دموکراسی اکنون درگیر بحران است. حتی آمریکا به عنوان دموکراسی اصلی جهان یک فریبکار و دیکتاتور بالقوه را به عنوان رئیس جمهوری انتخاب کرد. هر چند ترامپ پس از انتخابش لحن خود را ملایم تر کرده اما رفتار و مشاوران خود را تغییر نداده است. کابینه مورد نظر او متشکل از ژنرال های بازنشسته و افراطیون بی صلاحیت است.
سوروس در ادامه درباره چشم انداز آینده می نویسد: اطمینان دارم که دموکراسی در آمریکا انعطاف پذیری خود را ثابت می کند. نهادها و قانون اساسی این کشور از جمله رکن چهارم آن از نیروی کافی برخوردار هستند که در برابر زیاده خواهی قدرت اجرایی مقاومت کنند و از تبدیل یک دیکتاتور بالقوه به دیکتاتور واقعی جلوگیری کنند.
اما آمریکا در آینده نزدیک گرفتار و مشغول نبردهای داخلی خود خواهد بود و اقلیت های هدف، لطمه خواهند خورد. آمریکا قادر به دفاع و ترویج دموکراسی در بقیه نقاط دنیا نخواهد بود، سهل است که ترامپ قرابت و نزدیکی بیشتری با دیکتاتورها خواهد داشت و این امر اجازه می دهد که برخی از آنان به سازش هایی با آمریکا برسند و برخی دیگر نیز بدون مداخله آمریکا راه خود را بروند. ترامپ رسیدن به قرارداد و انجام معامله را به دفاع از اصول ترجیح می دهد. متاسفانه این رویه مورد علاقه پایگاه اجتماعی او نیز خواهد بود.
من بطور خاص نگران سرنوشت اتحادیه اروپا هستم که با خطر قرار گرفتن زیر نفوذ ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری روسیه قرار دارد و این در حالی است که مفهوم پوتین از دولت با مفهوم جامعه باز آشتی ناپذیر است. پوتین یک سود برنده منفعل از تحولات اخیر نیست بلکه برای ایجاد این تحولات سخت کار کرد. او ضعف رژیم خود را شناسایی کرد و فهمید که می تواند از منابع طبیعی بهره برداری کند اما قادر به ایجاد رشد اقتصادی نیست. او از انقلاب های رنگی در گرجستان ، اوکراین و جاهای دیگر احساس تهدید کرد. در ابتدا تلاش کرد رسانه های اجتماعی را کنترل کند اما سپس در اقدامی هوشمندانه از الگوی کاری شرکت های رسانه های اجتماعی برای انتشار اطلاعات نادرست و اخبار جعلی استفاده کرد و با این کار رای دهندگان را گیج و دموکراسی ها را دچار بی ثباتی کرد. او با همین شیوه به انتخاب ترامپ کمک کرد. محتمل است که اتفاق مشابهی در جریان انتخابات های سال 2017 اروپا در کشورهای هلند، آلمان و ایتالیا روی دهد. در فرانسه، هر دو رقیب انتخاباتی اصلی به پوتین نزدیک و مشتاق دلجویی از او هستند و هر کدام از آنان که پیروز شود، تسلط روسیه بر اروپا محقق شده خواهد بود.
با رکود اقتصادی و از کنترل خارج شدن بحران پناهجویان، اتحادیه اروپا در آستانه شکست و فروپاشی است و در مسیری مشابه اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه 1990 قرار دارد.
جورج سوروس رئیس بنیاد سوروس و رئیس 'بنیاد جامعه باز' و مولف چندین کتاب درباره مسائل مالی و کتاب 'تراژدی اتحادیه اروپا' است.
سوروس در پی پیروزی ترامپ در انتخابات آمریکا در اواخر آبان ماه با سایر لیبرالهای ثروتمند آمریکا که دهها میلیون دلار برای پیروزی هیلاری کلینتون در انتخابات آمریکا هزینه کردند، در جلسه سه روزه ای در واشنگتن راههای مقابله با ترامپ را بررسی کرد.
سوروس که در سالهای اخیر تا حدی از کمک های مالی مرتبط با مبارزات انتخاباتی فاصله گرفته بود در سال 2016 حدود 25 میلیون دلار به کلینتون و سایر نامزدهای دموکرات کمک کرد. سوروس به ندرت در نشست های 'ائتلاف دموکراتیک' شرکت می کند اما این بار و صبح سه شنبه در این گردهمایی سخنرانی کرد و این امر نشان می دهد که او متعهد به مخالفت با ترامپ است.
جورج سوروس (George Soros) زاده 12 اوت 1930 و رئیس هیات مدیره بنیاد سوروس است. وی همچنین بنیانگذار و رئیس هیات مدیره شرکت مدیریت سرمایه سوروس و از حامیان اصلی جبهه دمکرات هاست. رسانه ها وی را تاجر ارز، سرمایه گذار و بازرگان آمریکایی معرفی و مجله فوربز، سوروس را با ثروت خالص ۱۱۰ میلیارد دلار به عنوان نفر ۲۹ فهرست ثروتمندترین افراد جهان رده بندی کرده است. سوروس از سال ۱۹۷۹ تاکنون، بیش از ۶ میلیارد دلار به دلائل مختلف کمک مالی کرده است. او همچنین یکی از سه بنیانگذار اصلی مرکز پیشرفت آمریکا و عضو هیات امنای آن است.
گفته می شود سوروس در بنیانگذاری و سازمان دهی شورش موسوم به انقلاب گل سرخ در گرجستان نقش حیاتی داشت؛ هرچند که خود سوروس می گوید در نقش او بزرگنمایی شده است. در ایالات متحده آمریکا او را بخاطر تلاش ناموفقش پس از اختصاص هزینه کلان در مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۰۴ علیه جرج بوش، می شناسند.