به گزارش ایسنا، سعید یداللهی روز 21 آذرماه 1340 در کرمانشاه در خانوادهای پودلدار و مذهبی به دنیا آمد. پرانرژی و سرشار از شور بچگی بود . نیازی به اصرار و توجه خاص برای درس خواندن نداشت. شاگرد ممتاز بود و اولیای مدرسه از او راضی بودند. شیطنتهای خاص خودش را داشت، اما باعث اذیت و آزار کسی نمیشد.
چون در یک خانوادهی مذهبی بزرگ میشد، پیش از رسیدن به سن تکلیف، روزه گرفتن و نماز خواندن را شروع کرده بود؛ بدون این که کسی اجبارش کرده باشد. به سن تکلیف که رسید، تمامی نمازهایش را اول وقت میخواند.از کودکی یک زنجیر داشت و تمام سال منتظر ایام محرم بود تا برای امام حسین(ع)، زنجیر بزند. نذری هم داشت که هر سال در عاشورا شربت بدهد و اصرار داشت که خودش باید این کار را انجام بدهد. این نیت و تقید حتی زمانی هم که به آمریکا رفت از او جدا نشد. بسیار دلرحم و مهربان و بامحبت بود. خونگرم، شوخطبع نیز بود؛ طوری که با ورود در هر جمعی، باعث شادی آنها میشد. در خانه هم، در عین حفظ احترام، صمیمیت خاصی با تکتک اعضای خانواده داشت.
مهاجرت به تگزاس در 16 سالگی
تا سن 16سالگی در کرمانشاه تحصیل کرد و سال ۵۶، برای تحصیل در دبیرستان، همراه برادرش، مسعود به آمریکا رفت. سال ۵۷، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، در رشتهی صنایع دانشگاه تگزاس مشغول تحصیل شد. با ورود به دانشگاه، در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاههای کانادا و آمریکا عضو شد. هزینهی دانشگاه و خرج و مخارجشان از طریق پدرش تأمین میشد، اما با پیروزی انقلاب و قطع شدن ارتباطات، سعید مجبور شد کار کند که همیشه هم مقداری از درآمدش را صرف انجمن اسلامی میکرد.
حمایت از امام خمینی (ره) در مقابل کاخ سفید
یکی از روزهای ماه رمضان سال ۵۹، خبر دادند که مخالفان امام خمینی و طاغوتیها میخواهند جلوی کاخ سفید تجمع کنند. بچههای انجمن اسلامی هم تصمیم گرفتند که همانجا تجمع راه بیاندازند. مجوزی تهیه میکنند و صبح همان روز که مخالفان برنامه داشتند، جلوی کاخ سفید جمع میشوند. سعید در نوارهای کاستی از او به جای مانده میگفت: «ما دل پری از ضد انقلابها داشتیم. بنا بر این بعد از اتمام زمان تجمعمان، پراکنده شدیم، ولی محل را ترک نکردیم.» طاغوتیها که آمدند، بین آنها درگیری پیش آمد و پلیس هم به نفع طاغوتیها به دانشجوهای انقلابی حمله کرد.
عدهای از بچهها مشغول نماز بودند که مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. سعید به حمایت از بچههای مضروب، یکی از پلیسها را از روی موتور هل داده و به زمین میاندازد و دستگیر میشود. بعد از او، ۱۹۶ دانشجوی دیگر از جمله برادرش، به اتهام سلب آرامش دستگیر میشوند. اما به خاطر نبودن مدرک، سعید آزاد میشود و همان موقع به گروهی که جلوی کاخ سفید تحصن کرده بودند، میپیوندد. بعد از سه روز بر اثر اعتصاب غذا، بیهوش میشود و به بیمارستان منتقلش میکنند. اما وقتی به هوش میآید، «سرم» را از دستش میکشد و جلوی کاخ سفید بر میگردد.
ضمانت یک کشیش برای آزادی سعید
روز قدس همان سال، دانشجویان دوباره در همان
منطقه جمع شدند و راهپیمایی کردند. مسعود متوجه میشود پلیسی که سعید
مضروبش کرده بود، به دنبال سعید میگردد. برای همین او را به داخل مسجد
میفرستد تا پلیس پیدایش نکند. با این وجود راهپیمایی که تمام میشود،
پلیسها، پیدا و دستگیرش میکنند. او را به زندان انفرادی میفرستند و در
بندی که محل نگهداری سابقهدارها بود، محبوس میکنند.
چندی بعد، با ضمانت یک کشیش و پولی که بچههای انجمن اسلامی به عنوان وثیقه جمع کرده بودند، سعید از زندان آزاد میشود.
حضور در جلسات بازجویی
بعد از آزادی موقت، چهار ماه در جلسات بازجویی همراه با وکیلش شرکت میکرد. وکیل با توجه به شواهد و مدارک، قبل از دادگاه به او هشدار داد که احتمال دارد به 15 سال زندان محکوم شود. با این حرف، دوستان سعید تصمیم گرفتند او را فراری دهند. با اصرار بچهها محاسنش را کوتاه کرد و با گذرنامهی یکی از دوستانش که همان شب پرواز داشت، به آلمان رفت. از آنجا به کشوری دیگر و از آن کشور به ترکیه رفت. با توجه به وضعیت نابسامان ایران و بروز جنگ تحمیلی، ورود از راههای هوایی مقدور نبود. از راه زمینی، با سختی بسیار و مشقت زیاد خودش را به مرز ایران رساند و یکراست به کرمانشاه رفت. بعد از فرار سعید، دادگاه در آمریکا، غیابی تشکیل شد و او را به 15 سال حبس محکوم کرد.
خانوادهی سعید وقتی خبر محکومیت او را شنیدند، بسیار نگران و ناراحت شدند. به توصیهی شهید آیتالله اشرفی اصفهانی، مادر سعید مقداری پول، نذر کرد تا سعید در بلاد کفر نماند و از دست آمریکاییها رها شود و حتی اینجا در جبهه شهید شود، ولی در آمریکا اسیر نباشد.
بالآخره سعید به کرمانشاه رسید و به آغوش خانواده بازگشت. اما وضعیت کرمانشاه که از شهرهای مرزی و مورد تهاجم پی در پی و مستقیم دشمن بود، باعث شد که سعید خیلی زود جذب برنامههای دفاع شود. ابتدا جنگزدهها را شناسایی میکرد و مایحتاجشان را فراهم میکرد. در مسجد آیتالله بروجردی کرمانشاه که مرکز تأمین تدارکات جبهه بود رفت و آمد داشت و برای کمک کردن به مردم، سر از پا نمیشناخت.
این مال بیتالمال است
خواهرها و مادر سعید، مثل بسیاری از زنان شهر، از صبح به مسجد آیتالله بروجردی میرفتند و مشغول فعالیتهای تدارکاتی برای جبهه میشدند. سعید هم ماشینی برای رفت و آمدها تحویل گرفته بود. شبها که دنبال مادر و خواهرهایش میرفت، ماشین را کنار مسجد پارک میکرد و تا خانه پیاده میرفتند. میگفت: این مال بیتالمال است و من اموال بیتالمال را در کار شخصی استفاده نمیکنم.
حضور ناگهانی در جبهه
خانوادهی سعید به یک مهمانی دعوت شده بودند که به خاطر بازگشت سعید به
ایران برپا شده بود. سعید هم قرار بود در آن مهمانی باشد؛ ولی نیامد.
خانواده به خانه بر میگردند و تا شب منتظر سعید میمانند، اما خبری
نمیشود. تا اینکه نیمههای شب آقایی میآید و خودنویس و کلیدی را تحویل
مادرش میدهد و میگوید: «سعید امروز به جبهه اعزام شد و خواست اینها را
به شما بدهم و بگویم که نگران نباشید.»
در تمام مدتی که سعید در جبهه بود، از اوفقط یک نامهی کوتاه به دست خانوادهاش رسید:
«بسم الله الرحمن الرحیم
مادر و پدر عزیزم، سلام!
در ارتفاعات بازیدراز هستیم. ما مشغول نبرد با صدامیان کافر هستیم. قلهای
مقابل ماست که اگر این قله را فتح کنیم، به امید خدا نماز را در کربلا
خواهیم خواند. به امید زیارت کربلا
والسّلام.»
همسفر شدن با شهید علیاکبر شیرودی
دیگر خبری از او نبود، تا اینکه پدر با گروه اهدای کمکهای مردمی عازم سرپل ذهاب و پادگان ابوذر میشود. چهارم اردیبهشت 1360، همزمان با ورود پدر به جبهههای غرب، سعید در ارتفاعات بازیدراز، به شهادت میرسد. وقتی که داشت روی یک تپهی تازه پس گرفته شده از دشمن نگهبانی میداد، شهیدش میکنند. شبی که پدر به پادگان ابوذر میرسد، همان شبی بود که بعد از چند روز پیکر سعید را با سختی از ارتفاعات پایین آوردند. اما تا زمانی که پدر در پادگان بود، هیچ کس خبر شهادت پسرش را نمیدهد. بعد از بازگشت او، پیکر شهید در نهم اردیبهشتماه، همراه با پیکر شهید علیاکبر شیرودی به کرمانشاه منتقل و پس از تشییع، در باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده میشود.
شهید سعید یداللهی به عنوان شهید شاخص بسیج دانشجویی در سال 1365 معرفی شده است. همچنین وحید برادر او روز 21 مرداد ماه 1366 در حالی که سمت معاونت بهداری و جانشین فرمانده گردان در منطقه ارتفاعات ابوالفتیح سردشت را بر عهده داشت به شهادت رسید.
شهید وحید یداللهی