شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۷ مهر ۱۳۹۵ - ۰۴:۴۶

ماجرای پیرمرد عراقی که با کت و شلوار اسیر شد

یک اسیرعراقی وقتی وارد اردوگاه تختی شد، با کت و شلوار بود و لباس نظامی‌اش به صورت تا شده در ساکش قرار داشت. خودش که تا حدودی فارسی هم بلد بود، تعریف می‌کرد که در کربلا لوستر فروشی داشته است.
کد خبر : ۳۲۵۲۵۹
صراط: یک اسیرعراقی وقتی وارد اردوگاه تختی شد، با کت و شلوار بود و لباس نظامی‌اش به صورت تا شده در ساکش قرار داشت. خودش که تا حدودی فارسی هم بلد بود، تعریف می‌کرد که در کربلا لوستر فروشی داشته است.

به گزارش تسنیم، در روزهای آغازین جنگ، به دلیل تازه نفس بودن نیروهای بسیج و سپاه پاسداران، مثل نیروهای ارتش، مراکز بهداری زیاد و مجهزی نداشتند، بنابراین جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران شروع به آموزش امدادگر در سراسر کشور جهت اعزام به جبهه‌ها می‌کرد که این نیروها معمولا در اختیار بسیج و سپاه قرار می‌گرفتند. جمعیت هلال احمر ایران، بیش از 700 شهید والامقام در 8 سال جنگ، تقدیم نظام جمهوری اسلامی ایران کرده است. این جمعیت، در آن زمان کارهای مختلفی بر عهده داشت که یکی از آن‌ها بحث امداد و درمان و بقیه مثل استرداد اسرا، تخلیه چی، کمک، تجهیز و پشتیبانی بیمارستان‌ها، ارسال وسایل و کیف کمک‌های اولیه، برانکارد، آمبولانس، ستاد انتقال مجروحین از فرودگاه یا راه آهن، تاسیس اردوگاه‌های اسرا و بیمارستان‌های صحرایی بود.

علی اصغری از امدادگران جمعیت هلال احمر در زمان جنگ، متولد سال 1342 در تهران است که بعد از خدمات انسان دوستانه در این جمعیت، بازنشسته شده و در حال حاضر در بخش آموزش‌های این جمعیت، مشغول به فعالیت است. او سال 1360 برای دفاع از کشور، در کلاس‌های امدادگری جمعیت هلال احمر شرکت کرده و بعد از طی آموزش‌های تئوری و بیمارستانی، با شروع عملیات فتح المبین در سال 61، به عنوان امدادگر به جبهه اعزام می‌شود و تا پایان جنگ در عملیات‌های مختلفی امدادگری می‌کند و خود نیز در این راه جانباز شیمیایی می‌شود. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از بخش‌های مختلف امدادی در جمعیت هلال احمر می‌گوید. روایت او در ادامه می‌آید:

همزمان با عملیات فتح المبین در سال 61، تصمیم گرفته شد که ورزشگاه تختی تهران به اردوگاه اسرا تبدیل شود که بیمارستان صحرایی هم در آن ایجاد شد. بر اساس یکسری ضوابط انسان دوستانه، ایران داوطلبانه در نوبت‌ها و مناسبت‌های مختلف، اسرای بیمارو مجروحی که بعد از طی درمان قادر نبودند به تنهایی کارهایشان را در اردوگاه انجام دهند را آزاد می‌کرد و به ازای هر دو یا سه مرتبه آزاد کردن تعداد زیادی اسیر، عراق تعداد محدودی مجروح و بیمار اسیر ایرانی را آزاد می‌کرد.

یادم هست یک اسیرعراقی وقتی وارد اردوگاه تختی شد، با کت و شلوار بود و لباس نظامی‌اش به صورت تا شده در ساکش قرار داشت. خودش که تا حدودی فارسی هم بلد بود، تعریف می‌کرد که در کربلا لوستر فروشی داشته است و نیروهای نظامی او را به زور و اجبار با همان لباس، به جبهه برده بودند و در جبهه حتی فرصت نکرده بود تا لباس‌هایش را عوض کند و بلافاصله اسیر شده بود. این در حالی بود که رزمنده‌های ایرانی داوطلبانه برای اعزام به جبهه ها ثبت نام می‌کردند.

او که شیعه بود، به واسطه این که یکی از دخترانش در ایران ازدواج کرده و داماد ایرانی داشت، قبل از جنگ به ایران آمده و به همین خاطر می‌توانست تا حدودی فارسی حرف بزند. وی بیماری قلبی داشت و در بیمارستان صحرایی اردوگاه بستری شد و به دلیل این که می‌توانست فارسی صحبت کند، رابط بین ما و دیگر مجروحین شده بود. ما به او به عنوان یک نیروی کادر نگاه می‌کردیم و حتی سر یک سفره با هم غذا می‌خوردیم. ولی به لحاظ مقررات نظامی شب‌ها به اتاق خود که چند نفر دیگر از اسرای عراقی که به عنوان نیروی خدمه بیمارستان در آنجا بودند، می‌رفت.

این اسیر تحت درمان بود و چندین مرتبه در بیمارستان بستری شد. حدود 2 سال و نیم در اردوگاه با ما همکاری کرد و اخلاق خیلی خوبی داشت و به دلیل بیماری، جزء اسرای استردادی قرار گرفت. اما در بازگشت به عراق دودل بود، از یک طرف به دلیل این که می‌خواست خانواده‌اش را ببیند، دوست داشت آزاد شود و از طرفی به خاطر این که بعد از بازگشت دوباره و به اجبار او را به جبهه برمی‌گرداندند، خیلی علاقه به آزاد شدن نداشت. اسرایی که قرار بود به کشورشان برگردند را صلیب سرخ به ژاندارمری جهت قرنطینه منتقل می‌کرد و بعد از دو روز آن‌ها را از طریق ترکیه به عراق تحویل می‌داد. این اسیر عراقی شب قبل از آزاد شدن و هنگامی که در قرنطینه بود، هنگام خواب فوت کرد.