جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۵ مهر ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۴
امیر دریادار دوم خلبان نیک‌پیام از فرماندهان سابق هوادریا:

به افسر آمریکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

«مسئول تیم آمریکایی‌ها به من گفت شما به چه حقی به نیروی ما سیلی زدید؟ جواب دادم و گفتم اگر دوباره او را ببینم پوستش را هم می‌کَنَم.»
کد خبر : ۳۲۴۸۲۳

صراط: یگان هوادریا در نیروی دریایی ارتش را باید یکی از گمنام‌ترین و در عین حال موثرترین یگان‌های رزم در نیروهای مسلح بدانیم که چندان در افکار عمومی شناخته شده نیست.

این یگان که در واقع واحدهای بالگردی، هواناو و هواپیماهای گشت زنی دریایی ارتش را تحت پوشش خود دارد، چه در سال‌های جنگ و چه سال‌های بعد از آن تا به امروز نقشی اساسی در امنیت آب‌های مرزی کشور -چه در شمال و چه در جنوب- داشته است.

سختی کار بر فراز دریا و حساسیت ماموریت‌های محوله نیازمند تخصص و همت بالای پرسنل این یگان است که در طول چند دهه شایستگی خود را به خوبی نشان داده‌اند.

برای آشنایی بیشتر با این یگان، ماموریت‌های آن و بازخوانی نقش خلبانان هوادریا در دفاع مقدس، خدمت امیر دریادار دوم «مقصود نیک‌پیام» از فرماندهان سابق این یگان رسیدیم.

قرار مصاحبه با ایشان (که هنوز هم بعد از گذشت چند سال از بازنشستگی پرواز می‌کند) در منزل ایشان در غرب تهران هماهنگ شده بود و امیر نیک پیام هم که به تازگی عمل جراحی چشم را پشت سر گذاشته بود، با خوشرویی پذیرای ما بود و با حوصله و دقت سوالات ما را پاسخ داد.

امیر «نیک پیام» اصالتا تبریزی است و وقتی 3 سال داشت به دلیل شغل پدرش که معمار بود، به تهران آمد و در سال 50 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و سپس به ارتش پیوست.

ایشان دارای دو فرزند(یک دختر و یک پسر) است و عمده خدمت خود را در جنوب کشور انجام داده و معتقد است مردم این خطه علی رغم محرومیت، بسیار قدرشناس‌اند و از خدمت در کنار آنها خاطرات خوبی دارد.

ماحصل گفتگو با یکی از خلبانان کارکشته یگان هوادریا که به «شاهین دریا» معروف است را در زیر می‌خوانید.

پیش از آن جا دارد تشکر کنیم از علیرضا نیک‌پیام که ما را در انجام هرچه بهتر گفتگو با پدر یاری کرد.

 **  بدون اطلاع خانواده در کنکور ارتش شرکت کردم

* چطور شد که وارد ارتش شدید و چرا خلبانی در نیروی دریایی را انتخاب کردید؟ آن زمان این یگان چقدر شناخته شده بود؟

بسم رب الشهدا و صدیقین

علاقه من به حوزه هوایی، از دوران نوجوانی شکل گرفت. در آن مقطع حتی برای حضور در نیروی هوایی ثبت‌نام کردم و بورسیه هم گرفتم ولی به دلیل مخالفت مادرم این کار انجام نشد اما سال 50 پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، علی‌رغم اینکه درسم خوب بود، ولی چون هم به ماجراجویی علاقه داشتم و هم ارتشی بودن را به خاطر یونیفورم‌هایی که می‌پوشیدند و نظم خاص شان دوست داشتم، بدون اطلاع خانواده رفتم و برای دانشگاه افسری کنکور دادم و قبول شدم.

دو سه سال که گذشت دیدم این فضاها، همه علاقه من را تأمین نمی‌کند. من قبلا به خاطر علاقه‌ای که داشتم، در خصوص نیروی دریایی مطالعه کرده بودم و حتی تاریخ این نیرو را از زمان اردشیر بابکان خوانده بودم و خیلی به این حوزه علاقه داشتم.

در آن مقطع دانشگاه افسری برای نیروها سهمیه در نظر گرفته بود و نیروی دریایی هم فقط «تکاور» و «خلبان» نیاز داشت که من برای رسته خلبانی داوطلب شدم.

* خب چرا به نیروی هوایی نرفتید؟

خلبان در نیروی دریایی هم با هوا درگیر است و هم دریا و هم زمین. برای همین این رشته پروازی را انتخاب کردم. البته از ابتدا، هم به خلبانی علاقه داشتم و هم از لباس سفید نیروی دریایی و ریش ناخدایی خیلی خوشم می‌آمد. نهایتا خلبان هلی‌کوپتر بِل 212 شدم و تا پایان خدمت با همین هلی‌کوپتر پرواز داشتم.

** پایگاه اصلی هوادریا در بوشهر بود

* آموزش‌ها در ایران بود یا به خارج اعزام می‌کردند؟

دوره اولیه را در دانشگاه هواپیمایی کشوری که خلبان‌های آمریکایی آنجا آموزش می‌دادند طی کردم و چون زبانم هم خوب بود به سرعت برای دوره پروازی پذیرفته شدم.

در آن مقطع تیمسار «جهانبانی» فرمانده هوادریا بود من وقتی گزارشم را برای استادم نوشتم و به او نشان دادم، خیلی خوشش آمد و علی‌رغم اینکه در آن زمان برخی از دانشجوها برای آموزش به آمریکا می‌رفتند، اما به دلیل اینکه من آموزش‌های کافی را دیده بودم نیازی برای رفتن به آمریکا نبود برای همین من را به بوشهر فرستادند که پایگاه اصلی آنجا قرار داشت. من از سال 54 تا 73 مدت 19 سال پیوسته در بوشهر بودم.

البته بعدها یک مقطع 6ماهه برای طی دوره ناوبری به آمریکا رفتم اما در حوزه پروازی نیازی به آموزش در آمریکا نبود.

** 90درصد پرسنل نیروی دریایی در خارج آموزش می‌دید

البته در آن مقطع تقریبا 90 درصد پرسنل نیروی دریایی چه درجه‌دار و چه افسر در خارج از کشور و در کشورهایی مثل آمریکا، انگلیس، ایتالیا،‌ فرانسه و ترکیه آموزش می‌دیدند.

** تشکیل «هوادریا» با بکارگیری هواناوها در «خسروآباد»

* استارت تشکیل یگان هوادریا از چه زمانی زده شد؟ گویا ابتدا واحدهای هواناو بکار گرفته شدند.

در دهه 40 به دلیل اهمیت منطقه -چه در حوزه جنگ و چه تبادلات تجاری- برای اینکه نیروی دریایی بتواند اشراف کافی به منطقه داشته باشد، بکارگیری یگان‌های هواناو ضرورت پیدا کرد که این یگان در «خسروآباد» آبادان تشکیل شد و مدتی بعد واحدهای BH7 و بعد هم SRN6 به این یگان ملحق شد اما چون تحرک هوایی بیشتری نیاز بود به سمت بکارگیری هلی‌کوپتر هم رفتند.

** خرید بالگردهای جدید از «آگوستا بِل» ایتالیا

* این احساس نیاز جدای از توان هلی‌کوپتری مستقر در هوانیروز بود؟

در هوانیروز هلی‌کوپترهای جت رنجر (بِل 206) و UH1 (بِل 205) وجود داشت که این مدل از بالگردها در جنگ ویتنام هم امتحان خوبی پس داده بودند اما نیروی دریایی در سال 50 تصمیم گرفت یگان مستقل «هوادریا» را در «خارک» تشکیل دهد که هم هواناوها آنجا مستقر شدند و هم هلی‌کوپترها.

مدتی بعد چون هلی‌کوپترهای یک موتوره روی آب مشکل داشت، بکارگیری بالگردهای قوی‌تر و دو موتوره بررسی شد و نهایتا هلی‌کوپتر «بِل 212» را از شرکت «آگوستا وستلند بِل» ایتالیا خریداری کردند.

همزمان، بالگردهای SH هم برای انجام عملیات‌های ضدزیرسطحی بررسی و خریداری شد و تصمیم بر این بود که نیروی واکنش سریع در منطقه تشکیل شود که یک ایده خوب بود چرا که حضور واحدهای رزمی مثل تکاورها و بکارگیری هلی‌کوپتر خصوصا در شمال خلیج فارس اهمیت زیادی داشت.

** گسترش هوادریا به چابهار در دستور کار بود

* ستاد یگان هم در بوشهر بود؟

خیر. اگرچه یگان هوادریا در بوشهر بود اما ستاد هوادریا در تهران تشکیل شد.

در واقع این یگان سه بخش داشت. یک بخش در بوشهر بود و بخش دیگری که عمده واحدها در آن بودند در بندرعباس قرار داشت و قرار بر این بود که در آینده این یگان در چابهار هم گسترش پیدا کند.

برای چابهار هم هلی‌کوپترهای مین‌روب RH با توجه به اهمیت تنگه هرمز و دریای عمان در نظر گرفته شد که سال 54 اولین واحدها شامل 6 فروند از این نوع هلی‌کوپتر خریداری شد و خلبان‌ها هم رفتند و آموزش دیدند اما هسته اولیه در بوشهر، شامل 19 فروند بل212 و 18 فروند SH-3D (سی کینگ) و 6 فروند RH-53D (سی استالیون) بود تا وقتی که بندرعباس و چابهار هم آماده شوند. ضمن آنکه بعدها 2 فروند سی کینگ وی آی پی دولت نیز به ناوگان اضافه شد.

همچنین در بخش اسکادران بال ثابت نیز هواپیماهای «فوکر27»، «توربو کاماندر»، «شرایک کاماندر» و «فالکن 20» را برای وظیفه گشت دریایی و ترابری پرسنل خریداری کردیم.

نهایتا اگر کشورهای حاشیه خلیج فارس حرکتی می‌کردند، همان شب اول می‌توانستیم گردان‌ها را هلی‌برن کرده و برتری خود را در منطقه ثابت کنیم.

** انتقال هواناوها به بندرعباس یک اشتباه مهلک بود

* هواناوها در همان خارک ماندند یا آنها هم منتقل شدند؟

هواناوها در خارک مستقر بودند که بعدها به بندرعباس منتقل شدند و این یکی از اشتباهات مهلک بود.

بعدها در عملیات‌هایی مثل «بیت‌‌المقدس» و «خیبر» و «شکست حصر آبادان» که خود من هم در آن حضور داشتم بکارگیری این واحدها بسیار به چشم آمد چرا که حجم بالایی از نیروها و نیز خارج کردن بومی‌ها از منطقه توسط همین یگان‌ها صورت می‌گرفت و در غیر اینصورت امکانی برای انجام این کارها نبود.

* سال 57 تا 59 بحرانی‌ترین دوران هوادریا بود

* حوادث انقلاب و موضع‌گیری‌های برخی سیاسیون علیه ارتش چقدر بر یگان هوادریا تاثیر گذاشت؟

یگان هوادریا یک یگان جوان و رویایی بود و آخرین مانور آن پیش از انقلاب هم در سال 56 و با حضور شاه برگزار شد و نیروها آمادگی خود را به صورت کامل نشان دادند اما بعدها بواسطه اتفاقاتی که در مقطع انقلاب رخ داد، این یگان هم تحت‌الشعاع قرار گرفت.

تنگ‌نظری‌ها شروع شده بود و همان دیدگاهی که امروز می‌گوید ما انرژی هسته‌ای نمی‌خواهیم آن زمان هم همین دید را راجع به یگان هوادریا داشتند. مثل همان افرادی که مثلا می‌گفتند ما هواپیمای F-14 می‌خواهیم چه کار؟

برخی از واحدها را هم گذاشتند برای فروش چون می‌گفتند نیازی به این‌ها نداریم اما همانطور که حضرت امام(ره) فرمود، این جنگ باعث خیر شد چرا که اهمیت این یگان به چشم آمد و هوادریا خودش را نشان داد. در واقع این قدر که این یگان از خودی‌ها ضربه خورد از دشمن ضربه نخورد.

* یعنی دولت موقت؟

دولت موقت مثل منافقین می‌خواست ایران را از ارتش تهی کند. در همان مقطع که فرانسه در جنگ به عراق کمک می‌کرد ما پیشنهاد دادیم که از ایتالیا یا فرانسه هلی‌کوپترهای مجهز بخریم اما نشد که یکی از مهم‌ترین دلایلش همان تنگ‌نظری‌ها بود.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

پیش از عملیات گشت دریایی بر فراز خلیج فارس، دریادار دوم نیکپیام نفر اول از چپ

* یعنی حاضر بودند به ایران تجهیزات اینچنینی بفروشند؟

بله می‌شد خرید. برای آنها فروش تجهیزات مهم بود و اصلا برای همین جنگ راه می‌انداختند تا تسلیحاتشان را بفروشند.

بعد از سال 57 که فرماندهی هوادریا منحل شد، ما زیر نظر فرماندهی منطقه قرار گرفتیم در حالیکه ستاد این یگان باید افراد متخصص می‌بودند اما این مسائل فراموش شد و مقطع سال 57 تا 59 را می‌توان بحرانی‌ترین سال‌های هوادریا دانست.

افرادی برای هدایت یگان منصوب شده بودند که تخصص لازم را نداشتند. مثل اینکه شما یک هواپیمای آخرین مدل را به دست افرادی بدهید که از آن هیچ دانشی ندارند، طبیعی‌ست که آن هواپیما از بین می‌رود.

** برخی نیروی دریایی را در ناو و ناوچه خلاصه می‌کردند

من از زمان شاه دل خوشی نداشتم اما مثلا وقتی تیمسار «شفیق» در رأس یگان هوادریا بود، این یگان به خوبی فعالیت می‌کرد و او هم دائم در منطقه حضور داشت اما بعدا یکسری تنگ‌نظری‌ها این یگان را به هم ریخت.

در حالیکه این یگان نیاز به پشتیبانی داشت، بعضی‌ها نیروی دریایی را در ناو و ناوچه خلاصه کرده بودند و اگر واحد شناور در دریا کاری می‌کرد آسمان و ریسمان می‌کردند ولی ما اگر صد عملیات هم انجام می‌دادیم کسی حرفی نمی‌زد.

ما می‌گفتیم بهترین واحد رزمی در دریا یک ناوچه است که 45 نفر نیروی سازمانی دارد و می‌تواند عملیات سطحی کند اما از زمان ابلاغ تا حرکت برای عملیات، یک زمانی لازم است در حالیکه همان نقش را هلی‌کوپتر با 2 نفر و در حداقل زمان می‌تواند انجام دهد. هم می‌تواند ضد اهداف سطحی عمل کند و هم برای گشت و شناسایی و تجسس و نجات به کار گرفته شود.

** به صورت افسر آمریکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

* چه زمانی شما فرمانده یگان هوادریا شدید؟

من در سال 55-54 مسئول پروازی اسکادران 212 بودم. آن زمان یک تیم خارجی به نام «تفت» این یگان را هدایت می‌کرد. یک روز صبح که به آشیانه رفتم، دیدم یکی از آمریکایی‌ها با چند نفر از درجه‌دارهای ما در حال صحبت و بگو بخند است. پرسیدم جریان چیست. یکی از درجه‌دارها گفت این آمریکایی دیشب به یکی از دخترهای بوشهری تعرض کرده و داشت خاطره آن را تعریف می‌کرد. من در جا یک سیلی محکم توی گوش آمریکایی زدم و به او گفتم بی‌شرف تو غلط کردی که این کار را انجام دادی.

به بچه‌های خودمان هم گفتم شما خجالت نمی‌کشید؟ شرف ندارید؟ ایستادید این ماجرا را تعریف می‌کند و شما می‌خندید؟ 5 دقیقه بعد پایگاه به هم ریخت و فرمانده پایگاه من را خواست. مسئول تیم آمریکایی‌ها به من گفت شما به چه حقی به نیروی ما سیلی زدید؟ من هم گفتم اگر دوباره او را ببینم پوستش را هم می‌کنم.

* بهترین یگان ارتش در ارزیابی ستاد کل شدیم

همان جا در ذهنم گفتم خدایا می‌شود یک روزی من فرمانده پایگاه شوم و بدون وابستگی به این خارجی‌های فلان فلان شده، برای کشورم کار کنم؟ خدا توفیق داد و من از سال 68 تا 73 فرماندهی یگان هوادریای بوشهر را برعهده گرفتم.

ما با کمترین تجهیزات، بیشترین آمادگی رزمی و عملیاتی را داشتم. به طوریکه در ارزیابی‌های ستاد کل بهترین یگان ارتش شدیم و حتی توانستیم بالگرد RH را ظرف 3 ماه در بوشهر اورهال کنیم.

** اولین مانور در شمال با نام «میرزا کوچک‌خان»

* چرا تمام ظرفیت‌های هوادریایی در خلیج فارس بود؟ چرا این تحولات را در دریای شما شاهد نبودیم؟

در دریای شمال ما محدودیت‌هایی داشتیم. اگرچه در قرارداد 1921 با شوروی، دریای مازندران 50-50 بین دو کشور تقسیم شده بود اما حضور ما به سواحل برای کارهای ابتدایی مثل شنا کردن و ماهیگیری محدود بود.

من وقتی در بوشهر بودم، یکی از اهداف مهم‌مان را حضور در دریای مازندران تعریف کردیم. در سال 73 هم خود من را برای راه‌اندازی این یگان به شمال فرستادند در حالی که آنجا فقط واحد آموزش‌های تخصصی دریایی بود که درجه‌داران را آموزش می‌داد.

ما طرح ناوگان دریای مازندران را در انزلی ریختیم. آن موقع امیر شمخانی فرمانده نیرو بود. در آن مقطع واحدهایی را در شمال آماده کردیم و مانوری هم گذاشتیم به نام «میرزاکوچک‌خان» که هم جنبه ملی داشته باشد و هم مذهبی که مورد شناخت مردم منطقه بود.

** حتی در تمرین‌ها هم حق شلیک به سمت دریای خزر را نداشتیم

مرکز آموزش توپخانه و ملوان هم در شمال مستقر بود. این مرکز، کار با توپ‌هایی که روی شناورها قرار می‌گرفت را به نیروها آموزش می‌داد اما حتی برای آموزش هم کسی حق شلیک به سمت دریا نداشت.

وقتی ما این مانور را در دریای شمال انجام دادیم حتی برخی ما را مسخره می‌کردند و می‌گفتند اینجا یک دریای تجاری است اما ما گفتیم کدام سازمان می‌خواهد برای شما در این منطقه امنیت برقرار کند؟

یادم هست در یک جلسه توجیهی، همین حرف‌ها را زدم و از زمان نادرشاه تا رضاخان مثال می‌آوردم. یکی از اعضای حاضر در جلسه خندید. من از او پرسیدم چرا می‌خندی؟ گفت حر‌ف‌های شما ما را یاد رضاشاه می‌اندازد. من هم گفتم اگر اینطور است، او اهمیت این کار را فهمید ولی تو نمی‌فهمی که لازم است یک نیروی نظامی در این جا حضور داشته باشد.

ما در آن مانور از همه شخصیت‌های محلی و رسانه‌ها هم دعوت کردیم اما متأسفانه نماینده وزارت خارجه دائم مخالفت می‌کرد و می‌گفت در این منطقه تنش درست نکنید در حالیکه ما فقط می‌خواستیم فقط در آنجا حضور داشته باشیم.

** دولت قبل درخصوص سهم ایران در خزر بسیار ضعیف عمل کرد

من در آن زمان عضو ثابت شورای تأمین استان بودم. در قدم اول، خودم با یک هلی‌کوپتر بر فراز دریای خزر پرواز کردم. آنقدر حال خوبی داشتم که با چند میلیون تومان پول هم این حال به دست نمی‌آمد. حتی تا نزدیکی محل‌ سکوهای نفتی آذربایجان هم رفتیم.

یک بار هم که در آن منطقه بویه گذاری کرده بودیم، آذربایجانی‌ها بویه‌ها را با خودشان برده بودند. ما با استفاده از تکاوران رفتیم بویه‌ها را برگرداندیم و به اصطلاح میخ‌مان را محکم در آنجا کوبیدیم.

ما در شمال حدود هزار کیلومتر مرز دریایی داریم اما بعد از فروپاشی شوروی سهم 50 درصدی ایران را به 20 درصد کاهش و بعد هم به 11 درصد رساندند که البته دولت قبل در این باره بسیار ضعیف عمل کرد.

* بعد از انقلاب از یگان هوادریا هم تجهیزاتی بود که از خارج خریداری شده باشد ولی تحویل ندهند؟

نه چیزی نبود. حتی بعد از انقلاب تعدادی هم هلی‌کوپتر SH و 212 که مصادره شده بود به ما داده شد و دیگر چیزی در خارج از کشور نداشتیم.

* یگان هوادریا در جنگ خصوصا در عملیات‌های آبی-خاکی نقش بی بدیلی داشت. در این خصوص فرمایید که چه استفاده‌هایی از بالگردها در صحنه نبرد می‌شد؟

اولا این را بگویم که اگر هوادریا در مقطع جنگ واحدهای اسکرمبل نداشت حتی هواپیماهای نیروی هوایی هم نمی‌توانستند عملیات کنند، کشتی‌ها هم به دریا نمی‌رفتند و اسکورت کاروان‌های تجاری با معضل شدید روبه‌رو می‌شد.

ما در اسکورت کشتی‌ها اینطور عمل می‌کردیم که شناورها یکجا جمع می شدند و ما حرکت و امنیت آنها را در دریا بر عهده می‌گرفتیم و اگر این شناورها مورد حمله قرار می‌گرفتند می‌توانستیم افراد حاضر بر روی یگان‌ها را نجات دهیم.

برای آنها مین‌روبی می‌کردیم و چَف می‌زدیم تا اگر موشک هم به سمت آنها شلیک می‌شد منحرف شود در صورتی که این کار برای خودمان هم بسیار خطرناک بود اما امنیت کاروان‌ها را تأمین می‌کرد. به هر حال ما توانستیم با حداقل‌ها این واحدها را سرپا نگه داریم.

در عملیات حصر آبادان عراقی‌ها تا لوله نورد اهواز آمده بودند و ایستگاه حمید را هم محاصره کرده بودند. در همان مقطع بود که شهید وطن‌پور هم آنجا به شهادت رسید.

در ایستگاه حمید یکی از قوی‌ترین لشکرهای ایران یعنی لشکر 92زرهی مستقر بود اما وقتی آقای غرضی استاندار خوزستان شد به بهانه کودتا همه نیروها را پخش و پلا کرد.

ما وقتی در منطقه پرواز کردیم به ما گفتند تانک‌هایی که لوله‌شان به آن طرف است خودی‌اند و تانک‌هایی که لوله‌شان به این طرف است تانک‌های دشمن. شاید ما بیشتر از 5-4 لوله تانک به آن طرف ندیدیم ولی از پشت شروع کردیم به زدن انبار مهمات و تانک‌های دشمن که بچه‌های هوانیروز هم با ما همراه بودند و البته در حین برگشت هلی‌کوپتر ما آسیب دید.

در همان عملیات شکست حصر آبادان، یکی از هلی‌کوپترهای 212 ما در «چوئیده» فرود اضطراری کرده بود. وضعیت هم طوری بود که چون «اسکید» زیر آن جدا شده بود، بر روی شکم نشست.

به علت ناامن بودن منطقه تصمیم گرفته شد تا هلی‌کوپتر به ماهشهر تخلیه شد چون سرمایه کشور به حساب می‌آمد و امکان جایگزینی وجود نداشت، لذا بنده به همراه زنده یاد صادق حجازی به منطقه رفتم و هلی‌کوپتر آسیب دیده را با همان وضعیت زیر آتش دشمن استارت زده و به پرواز در آوردم.

سپس با هماهنگی با فرودگاه ماهشهر به دلیل نداشتن اسکید قرار بر این شد که لاستیک تریلی بر روی زمین قرار داده و بر روی آن بشینیم، لذا با قبول خطر و امکان سرنگونی هنگام فرود، توانستیم عملیات تخلیه را با موفقیت انجام دهیم که مانع از بین رفتن یک فروند هلی‌کوپتر در آن شرایط بحرانی شدیم که تا به امروز هم فعال و پروازی است.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

شلیک موشک AS-12 از بالگرد بل ٢١٢ طی عملیات های مقابله به مثل جهت انهدام شناورهای دشمن طی جنگ/ هدایت بالگرد در تصویر را جناب نیکپیام بر عهده دارد

** هلی‌برن عملیات خیبر بعد از جنگ ویتنام در دنیا بی‌نظیر بود

در ابتدای جنگ خیلی از خلبان‌ها رفتند ولی ما جوان بودیم و ماندیم. در عملیات خیبر اولین بچه‌هایی که با آب فرات وضو گرفتند را ما هلی‌برن کردیم و می‌دانید که هلی‌برنی که در عملیات آبی‌ - خاکی خیبر انجام شد بعد از ویتنام در دنیا نظیر ندارد.

** روی کاغذ «و ان یکاد» و «آیةالکرسی» نوشتند و گفتند این هم پشتیبانی هوایی

آنجا گفتیم که یکی از الزامات هلی‌برن، داشتن پشتیبانی قوی هوایی است اما به ما گفتند ما پشتیبانی نداریم. روی یک کاغذ «و ان یکاد» و «آیةالکرسی» نوشتند و به ما دادند و گفتند این هم پشتیبانی هوایی. ما هم کاغذ را بوسیدیم در جیب‌مان گذاشتیم و رفتیم.

یادم هست در یکی از این هلی‌برن‌ها هلی‌کوپتر ما به خاطر نفرات زیاد، خیلی سنگین شده بود. به کروچیف گفتم از همان جلوی در یک عده را پیاده کند. یکی از افراد که جلوی در نشسته بود گفت تو گفتی ما را پیاده کنند؟ تا برگشتم، با قنداق تفنگ به سرم کوبید. نگاه کردم دیدم یک بسیجی 17-16 ساله است. گفتم ببخشید و به کروچیف گفتم یکی از افراد دیگر را پیاده کند تا او بماند. بعد از عملیات خودم جنازه تکه پاره شده او را برگرداندم.

ما چنین نفراتی داشتیم که با شجاعت، از همه چیزشان گذشتند اما بعدها برخی از پلاک و تابوت این‌ها سوءاستفاده کردند.

** 4 راکت خوردیم ولی زنده ماندیم

در عملبات خیبر یک شب از دفتر جناب رحیم صفوی و جلالی ما را خواستند. عراق آن شب کولاک می کرد. به ما گفتند به «هور العظیم» برویم چون نیروها بدون پشتیبانی مانده‌اند.

در آن زمان هر سری 5 فروند هلی‌کوپتر کبرا در خط بود یکی از خلبانان سلحشور آنها هم حضور داشت به نام عابدینی.

من 12 سورتی پرواز با آنها رفتم که پاتک عراقی ها هم شکست خورد. پرواز آخر دم غروب بود. من گفتم مگر یک سورتی هوادریا یک سورتی هوانیروز و یک سورتی نیروی هوایی نبود. گفتند شما بیایید برای رسکیو ما بهتر است.

ما در آن مقطع به دلیل جنگ و نبود وقت، حین عملیات ها، خلبان‌ها را هم آموزش می‌دادیم. آن روز هم رحیم زاده کمک من بود.

وضعیت طوری بود که اگر یک لحظه در منطقه می‌ایستادیم، توپخانه ما را می‌زد. در همین گیرودار یک گلوله نزدیک ما خورد که نفهمیدیم دقیقا چی شده و فقط توانستم هلی‌کوپتر را کنترل کردم. تصمیم گرفتیم به همراه کبرا برگردیم.

داخل هلی‌کوپتر ما هم یک نفر بود که گفت جناب نمی دانم درجه شما چیست اما من دیشب خوب نخوابیده‌ام و گردنم گرفته من گفتم اشکالی ندارد نسخه خوبی برایت پیچیده ام ان‌شاءالله درست میشه.

در همین حین کمک گفت هواپیمای ضد هلی‌کوپتر پی سی 7 را دیده است. عراق با این هواپیماهای ملخی هلی‌کوپترهای ما را مورد حمله قرار می داد علاوه بر آنکه روی زمین هم مواضع پدافندی قوی مثلثی بود.

یک دفعه دیدم از پشت با کالیبر 50 ما را به رگبار بستند. شروع کردم به مانور دادن اما در همین حین راکتی به چارچوب در خورد و در را کند. یکی هم زیر هلی‌کوپتر خورد که عمل نکرد.

آن روز سوار بر هلی‌کوپتر شماره 416 بودم که این هلی‌کویتر «رخش» من بود و هنوز هم پرواز می‌کند.

در آن شرایط کمک می‌خواست به داخل هورالعظیم بپرد که گفتم صبر کن کنترل کاملا با من است. در همین حین آنقدر داخل را دود گرفته بود که نمی دیدم. هلی کوپتر هم به شدت می لرزید. فقط به عابدینی کبرا گفتن ببین نشتی سوخت و روغن نداشته باشیم که گفت مشکلی نیست.

یک ربع این وضعیت ادامه داشت تا به محل فرود رسیدیم و پشت خاکریزها نشستیم. بلافاصله بعد از فرود گفتم خدایا من شرمنده این جوان نشوم که گفتم برایت نسخه خوب دارم. وقتی پرسیدم حالت چطوره گفت عالی! همان لحظه که راکت آمد و من گردنم را بالا کشیدم و گفتم یا ابوالفضل، گرفتگیش خوب شد (باخنده).

خلاصه هرکس که می‌آمد و هلی‌کوپتر را می‌دید، می‌گفت خدا رو شکر که سالم هستید. 4 راکت خورده بودیم که یکی نزدیک موتور برخورد کرد. ملخ به شدت آسیب دیده بود و هر لحظه ممکن بود کنده شود ولی اگر لطف خدا باشد هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

تمرینات پیش از عملیات خیبر در ساحل هلیله

** هوادریا را بجای توسعه، هرس نارس کردند

* یگان هوادریا با چه توان و وضعیتی وارد جنگ شد؟

سازمان هوادریا نه تنها توسعه داده نشد بلکه دستخوش یک هرس نارس قرار گرفت و هواناوها را هم که به بندرعباس فرستاده بودند و داشت از بین می‌رفت اما ما افتخار می‌کنیم که در 2 سال اول جنگ توانستیم این یگان‌ها و حتی هلی‌کوپترهای آمریکایی که در طبس مانده بودند را برای عملیات شکست حصر آبادان به کار بگیریم که نتیجه بسیار خوبی هم داشت.

** شعار «مرگ‌ بر آمریکا» زیر بالگردهای آمریکایی

* از هلی‌کوپترهای طبس چه استفاده‌ای کردید؟

بعد از شکست عملیات آزادی گروگان‌های آمریکایی در طبس، 3 فروند از هلی‌کوپترهای آنها را که مانده بود تخلیه کردیم و 2 فروند از آنها را به بوشهر آوردیم تا در عملیات حصر آبادان مورد استفاده قرار بگیرند چون توانایی بالایی داشتند.

حتی وقت نشد رنگ آنها را هم عوض کنیم و با همان استتار کویری به کار گرفته شدند. هر چند زیر آنها شعار «مرگ بر آمریکا» نوشته بودیم.

** با یک میلیون تومان هلی‌کوپتر آمریکایی را مین‌روب کردیم

* بعد سرنوشت این بالگردها چه شد؟

یکی از این هلی‌کوپترها بعدا مین‌روب شد. ما این‌ها را برای بازسازی به پنها (پشتیبانی و نوسازی هلی‌کوپتری ایران) تحویل دادیم که بعد از 3 سال کار به ما برگرداندند و گفتند البته هنوز نمی‌شود با این‌ها پرواز کرد. آنها فقط هلی‌کوپترها را رنگ کرده بودند و کار دیگری انجام نشده بود.

من در آن مقطع فرمانده هوادریا بودم. به امیر شمخانی که فرمانده نیرو بود گفتم می‌خواهیم این هلی‌کوپترها را بازسازی کنیم. ایشان پرسید می‌توانید؟ گفتم بله تیم ما یکی از بهترین تیم‌های خاورمیانه است

ما بعد از 3 ماه کار بازسازی، این هلی‌کوپتر را حتی مین‌روب هم کردیم. در حین انجام کار، برخی پنل‌ها را که باز می‌کردیم هنوز خاک طبس در آنها بود. یعنی این هلی‌کوپترها در پنها حتی باز هم نشده بودند درحالیکه برای اورهال تمام قطعات هلی‌کوپتر باز می‌شود.

نوزدهم ماه رمضان بود که گزارش کار را نوشتم و به فرمانده منطقه گفتم که این واحدها آماده است و اگر می‌خواهید به فرماندهی نیرو هم اعلام کنید. زمستان بود. فرمانده منطقه گفت حالا عجله نکنید، چند روز دیگر 29 فروردین -روز ارتش- است که قرار است فرمانده نیرو برای بازدید به منطقه بیاید. من خیلی تعجب کردم. گفتم خاک بر سر من که تو فرمانده منطقه‌ای ولی ارزش کار ما را نمی‌فهمی. همان شب با هواپیما به تهران آمدم و خدمت فرمانده نیرو رفتم.

وقتی گزارش کار را به امیر شمخانی دادم خیلی تعجب کرد و پرسید مطمئنی؟یعنی من به رسانه‌ها اعلام کنم؟ گفتم بله، ما 70 درصد روی بدنه کار کردیم و هواپیما هم کاملا رنگ خورده است و شماره سریال را هم عوض کردیم.

بعد که ایشان به منطقه آمد، من گفتم اجازه بدهید این هلی‌کوپتر عملیات مین‌روبی هم انجام دهد. خیلی تعجب کرد اما همان شب این کار انجام شد و حتی رسانه‌های اسرائیل و بی‌بی‌سی هم این خبر را اعلام کردند.

* چه سالی بود؟

فروردین سال 73.

* واکنش پنها چه بود؟

ما این کار با یک میلیون تومان انجام دادیم در حالیکه پنها برای کار خودش 90 میلیون گرفته بود و علاوه بر آن 20 هزار دلار هم هزینه ارزی داشت.

این کار را که کردیم به شرکت پنها برخورد. آنها می‌گفتند تعمیرات کار شما نبود و شما نهایتا می‌توانید این اقدامات را در رده‌های میانی انجام دهید.

جلسه‌ای در ستاد کل بود که آنها اعتراض کردند. من گفتم شما این هلی‌کوپتر را گرفتید و جنازه کردید اما ما آن را سرحال کردیم تا حداقل بتواند کار تخلیه را انجام دهد. مدارک و مستندات گزارش را هم ارائه کردیم.

این‌ها آنجا خیس عرق شدند. بعد گفتم اگر این کار ما خیانت است، من را با همین میله پرچم دار بزنید ولی اگر خدمت است، اجازه بدهید بچه‌های ما که همه توانمندی عالی دارند کار کنند و ما این توان را به کار بگیریم و پنها هم نظارت ستادی و عالی داشته باشد.

یکی از افسرها بغض کرد. من را بغل کرد و بوسید. (با بغض)

** از خانواده‌مان گذشتیم تا در خدمت وطن باشیم

بعضی افراد در این کشور «وجود» دارند اما برخی دیگر «وجودش» را دارند که این خیلی مهم است.

نسل ما وقتی شعار «نه شرقی نه غربی» داد باید بتواند روی پای خود بایستد.

خدا شهید باکری را رحمت کند. در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود «زمانی فرا می‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان امروز 3 دسته می‌شوند: یک: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از گذشته خود پشیمان می‌شوند. دو: دسته‌ای که راه بی‌تفاوت را بر می‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند. سوم: دسته‌ای که به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئولیت می‌کنند که از شدت مصایب و غصه‌ها دق خواهند کرد.»

او طالب شهادت بود چون نمی‌خواست جزو گروه سوم باشد.

باکری در عملیات خیبر شهید شد و من در آن عملیات «شهید زنده» شدم. گاهی آدم باید از همه چیزش بگذرد. ما از خانواده‌مان گذشتیم تا در خدمت خانواده بزرگتر‌مان که وطن است باشیم. البته حضور در جنگ هم برای ما افتخار بود و هم وظیفه.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

جمعی از تکاوران نیروی دریایی در پایگاه هوادریا بوشهر/ دریادار دوم خلبان نیکپیام نفر سوم از چپ و کنار وی ناخدا چیت ساز از خلبان بل ٢١٢

** عملیات نجات زیر گلوله‌باران دشمن نزدیک سکوی البکر و الامیه

* شما در جریان عملیاتهای دفاع مقدس جانباز هم شدید، ماجرای این جانبازی چه بود؟

من در طول جنگ چند بار تا مرز خطر صددرصد رفتم. یکی از آنها در عملیات خیبر بود و یکی هم در فروردین 63.

سال تحویل ساعت 2 بود و ما در مأموریت بودیم. گفتم بلافاصله عملیات را انجام بدهیم تا موقع سال تحویل در کنار خانواده باشیم اما در حین برگشت، دستور آمد که باید به بندر امام برویم و خودمان را در اختیار گروهی قرار دهیم که از نیروی هوایی آنجا بودند.

چند نفر سرهنگ نیروی هوایی آنجا بودند که لباس فرم داشتند. یک نفر هم لباس کار ساده به تن داشت و موهایش را هم از ته زده بود. او شهید بابایی بود اما من او را نمی‌شناختم البته می‌دانستم که بابایی معاون عملیات نیرو است اما چون اتیکت هم نداشت او را نشناختم. بعد یکی از بچه‌ها او را به من معرفی کرد. من خدمت ایشان رفتم و از اینکه او را به جا نیاوردم عذرخواهی کردم.

او گفت من بسیجی‌ام. من هم گفتم من هم بسیجی‌ام. برای بسیجی لباس خاصی تعریف نشده است. بعد از ایشان خواستم شما که در جلسات می‌روید در واقع نماینده ما هستید و این برای ما افتخار است که شما با لباس پرواز بروید. البته شهید بابایی از من کمی کوچکتر بود.

به هر حال در فروردین 63 به ما ابلاغ کردند که چند فروند کشتی برای بارگیری در نوبت هستند و ما باید برای اسکورت آنها به همراه یک فروند هلی‌کوپتر کبری برویم.

در حین انجام عملیات یک موشک بالای هلی‌کوپترمان منفجر شد. موج انفجار به قدری بود که درب کوچک کنار هلی‌کوپتر کنده شد و افتاد.

ما دو فروند بالگرد 212 بودیم. ناظر مقدمی هم در هلی‌کوپتر ما بود به نام «اخوت» و فیلم‌برداری می‌کرد. گفت کار ما تمام است. ما بعد از انجام کارمان، منطقه را به 2 فروند بالگرد SH که یک کبرا هم همراه اینها بود سپردیم و برگشتیم. در حین ارائه گزارش کار بودیم که یک مرتبه گفتند یکی از واحدها را در منطقه زدند.

سوخت زیادی هم نداشتیم و آن روز هم عراق با استفاده از انواع هلی‌کوپترها و هواپیماها و موشک‌ها هر کاری می‌خواست می‌کرد.

بلافاصله یک هواپیما فالکون را به عنوان «رله استیشن» فرستادیم بالای بوشهر. خودمان هم سریعا به سمت منطقه حرکت کردیم. علی‌رغم اینکه فالکون به ما می‌گفت برگردید، اما ما گوش ندادیم.

هواپیمای فالکون گفت یک فروند از SHها که مسلح هم بوده، توسط دشمن هدف قرار گرفته است اما ما محل آن را نمی‌دانستیم. هلی‌کوپتری هم که وظیفه رسکیو (نجات) را بر عهده داشت، گذاشته بود و رفته بود.

حدس زدم که هلی کوپتر در همان مسیر حرکت کاروان خورده باشد. سکوی «الامیه» را رد کردیم که دیدیم یک منور روشن شد. به سمت هلی‌کوپتر رفتم. یک کیلومتری سکو بود و از سمت سکو هم با 57 میلی‌متری می‌زدند و یک قایق نیروی ویژه هم به سمت ما حرکت کرد.

خلبان هلی‌ کوپتر را که «خسروی» بود به همراه کروچیف گرفتیم. هلی‌کوپتر زیر آب رفته بود. سریعا به بندر امام برگشتیم و نشستیم. هلی‌کوپتر را که خاموش کردم دیدم بچه‌های تیم رسکیو که منطقه را ترک کرده بودند دارند گریه می‌کنند. گفتم که چرا منطقه را ترک کردید؟ شما وظیفه داشتید که بمانید. گفتند خطرناک بود و من جواب دادم مگر این خطر برای ما نبود؟

یکی از کارمندهایی که با ما بود گفت آقای ناخدا شما مگر با این سکوها هماهنگ نمی‌کنید که به سمت ما شلیک می‌کردند؟ گفتم کدام سکوها؟ گفت مگر سکوهای «نوروز» و «ابوذر» نبود؟ گفتم مرد حسابی کجای کاری؟ سکوهای «البکر» و «الامیه» بود. یکهو کُپ کرد و اگر نمی‌گرفتیمش با سر به زمین می‌خورد (با خنده) آنجا بود که به من لقب شهید زنده دادند و «صادق ترویجی» هم در این ماجرا به شهادت رسید.

یک ماه بعد 15 اردیبهشت 63 یک مأموریت دیگر به ما ابلاغ شد. همزمان یکی از قطعات ناو زال (بعدها به البرز تغییر نام پیدا کرد) در حین ماموریت خراب شده بود و هر لحظه ممکن بود هواپیماهای عراقی برای زدنش بروند. به ما گفتند همین که برای مأموریت می‌روید، این قطعه را هم به این ناو برسانید. فرمانده ناو هم ناخدا منجمی بود که بعدا به آمریکا فرار کرد.

ناو را پیدا کردیم اما آنها نتوانستند ما را برای نزدیک شدن به ناو درست هماهنگ کنند. قطعه را داخل کیسه پروازی گذاشتیم و همین که در حال انجام مأموریت بودیم، یکی از موتورها از دست رفت.

ما 8 نفر سرنشین داشتیم. من بلافاصله از ناوچه جدا شدم و روی آب نشستم. متأسفانه کیسه‌های شناور هلی‌کوپتر هم عمل نکرد. در هلی‌کوپتر باز بود و سرنشین‌ها برای خروج به سمت آن هجوم بردند که همین هلی‌کوپتر را کج می‌کرد. سریعا ملخ را بستم تا به گردن بچه‌ها اصابت نکند. کم کم هلی‌‌کوپتر زیر آب می‌رفت و من با دو پایم هر چه کردم نتوانستم در سمت خلبان را باز کنم. آنقدر فشار آوردم که ماهیچه‌هایم داشت می‌ترکید. لحظه حساسی بود که خدا برای هیچکس پیش نیاورد.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

تصویری از سانحه دریادار دوم نیکپیام حوالی جزیره خارک و در سال ١٣٦٣ که از ناو البرز (زال) گرفته شده است که منجر به جانبازی ایشان گردید.

علیرضا پسرم آن موقع یک سال و 9 روز داشت. در آن لحظه تمام زندگی مثل D.V.D در یک لحظه از جلوی چشمم رد شد اما یک نیروی مضاعفی به من داده شد که توانستم به سمت بالا بروم و از درب عقب بیرون بیایم. شانس آوردم که تسمه‌هایی که به لباس‌مان بود به جایی مثلا هوک گیر نکرد و الا کار تمام بود.

دیدم کمک خلبان و دیگر بچه‌ها روی آب هستند و بعد برخی به دلیل شوکه شدن حتی نتوانسته بودند لایف ژاکت (جلیقه نجات) را باز کنند. به سمت‌شان رفتم و ضامن جلیقه‌هایشان را کشیدم.

جالب است یک نفر از سرنشینان، آشپز بود و برای اولین بار سوار هلی‌کوپتر می‌شد. او توانسته بود ضامن جلیقه نجات خودش را باز کند ولی بقیه چون هول شده بودند نتوانستند.

همیشه انسان باید در زمان حادثه از خدا بخواهد که به او آرامش بدهد چون یک تصمیم غلط ممکن است سرنوشت آدم را عوض کند.

در عملیات مشترک هلی‌کوپتر و ناو، یک وظیفه با ناو است و یک وظیفه با هلی‌کوپتر و اگر یکی از طرفین اشتباه کند خطرناک است. ناو باید یک تیم رسکیو و یک قایق Gimini آماده داشته باشد اما آنها حتی نتوانستند قایق را به سمت ما هدایت کنند و قایق را آب بُرد.

در همان وضعیت آمار گرفتم و دیدم همه نفرات هستند. بخشی از دم هلی‌کوپتر و بدنه آن هنوز بیرون آب قرار داشت که یک حالت صلیب درست کرده بود.

خلاصه 45 روز بعد هلی‌کوپتر را که 417 بود پیدا کردند و برای تعمیرات به پنها فرستاده شد که مدتی هم آنجا بود تا اینکه در همان پنها یکی از آقایان که داشت سیگار می‌کشید موجب آتش‌سوزی و از بین رفتن هلی‌کوپتر شد.

2 روز بعد از آن حادثه احساس کردم حالم خیلی بد است. در واقع به خاطر فشار زیاد، خونریزی داخلی کرده بودم و 2تا از مهره‌ها هم آسیب دیده بودند اما متوجه نشدم.

این جریان جانبازی ما بود که البته برای آن به بنیاد هم نرفتم چون قبول نداشتم ولی بعدها ارتش در این خصوص یک اقدامی کرد.

من آدم سیاسی نیستم بلکه نظامی‌ام و هیچگاه هم نخواستم وارد بحث‌های سیاسی شوم. ما باید برای حفظ این کشور کار کنیم. درجه من 10 سال عقب افتاد اما من برای درجه کار نکردم. این‌ها همه وظایف ملی و مذهبی است و همه فکر ما باید این باشد که خدا به ما توفیق خدمت بدهد.

** کشتی عراقی را در کنار ناو آمریکایی زدیم

در یکی از عملیات‌های مقابله به مثل، چون عراقی‌ها متوجه شده بودند که ما توان شلیک موشک در شب را نداریم، (موشک دید چشمی است) شب ها کاروان های خود را حرکت می‌دادند.

ما در آن زمان در جزیره ابوموسی مستقر بودیم و 4 فروند هلی کوپتر داشتیم. تصمیم گرفته شد که حرکتی ایذایی کنیم به این معنی که طوری وانمود کنیم که منطقه را ترک کرده‌ایم. همه بلند شدیم و در ارتفاع بالا سمت بندر لنگه را گرفتیم، اما قبل از رسیدن به بندر، 2 فروند از بالگردها که ما یکی از آنها بودیم برگشته و در ارتفاع پایین و چسبیده به آب و سینه مال به سمت ابوموسی برگردیم تا رادار ما را نگیرد.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

کاروان های عراقی با هم صحبت می‌کردند و ما هم مطلع شدیم و برنامه‌ریزی کردیم برای عملیات.

پیش از پرواز قرار گذاشتیم بودیم که اگر من به سمت راست رفتم، هلی‌کوپتر دیگر شلیک کند و اگر سمت چپ رفتم عملیات متوقف شود. در واقع نقش من شناسایی و نقش هلی‌کوپتر دوم، شلیک موشک بود.

به منطقه که رسیدیم، من به راست گردش کردم. هلی‌کوپتر همراه هم کشتی را در نزدیکی ناو آمریکایی که وظیفه اسکورت را داشت، هدف قرار داد. ناو آمریکایی هم از کلاس کوروش بود که خودمان خریده ولی با وقوع انقلاب قرارداد آن لغو شده بود.

پس از این عملیات به سلامت به محل استقرار باز گشتیم. همین اتفاقات باعث شد که در نماز جمعه بگویند «هلی‌کوپتر ناشناس خدا نگهدار تو» چون رنگ هلی‌کوپترهای ما متفاوت بود و خیلی نمی‌شناختند.

در یک مورد دیگر حوالی سکوهای نوروز بودیم که دو فروند هلیکوپتر عراقی از نوع سوپرفرلون از رو به رو آمدند، ما تکی بودیم اما به سمت آنها یورش بردیم تا کشتی های ما را نزنند، آنها هم با دیدن ما فکر کردند که قرار است آنها را بزنیم و ترسیدند و یک دفعه دیدم هر یک در جهتی مخالف گردش و سپس فرار کردند.

** در سخت‌ترین شرایط به منطقه رفتیم و عملیات انجام دادیم

* عملیات با هلی‌کوپتر بر روی دریا چه تفاوتی با عملیات‌های هوانیروز دارد؟

عملیات با هلی‌کوپتر بر روی دریا با زمین بسیار متفاوت است. شما در روی زمین جای زیادی برای نشستن دارید اما در دریا هر نشست و برخاست بر روی ناو می‌تواند همراه با سانحه باشد چرا که ناو تکان دارد و مثل سکو ثابت نیست که خلبان فرصتی برای مانور داشته باشد.
 ما در گذشته ناوهای «ببر» و «پلنگ» را داشتیم و من برای اولین بار برای آموزش بر روی آنها رفتم که در بندرعباس بود. هوا هم بارانی بود. گفتم اول من می‌نشینم بعد هلی‌کوپتر دیگر. کنار پد هلی‌کوپتر هم دک آشیانه است و هم توپ و سامانه‌های دیگر، بنابراین فاصله بسیار کم است. اگر کف محل هم روغنی باشد که دیگر بدتر مثل سرسره می‌شود.

وقتی هلی‌کوپتر بر روی پد می‌نشیند سریعا باید آن را با زنجیر ببندند و بعد هلی‌کوپتر خاموش شود. همین که نشستم، ناو شروع به چرخیدن کرد. موقعیت بسیار خطرناکی بود. من به سرعت بلند شدم و اگر کمترین زمان را از دست می دادم دچار سانحه می‌شدم.

ما در سخت‌ترین شرایط به منطقه رفتیم و عملیات انجام دادیم و افراد را نجات دادیم. یگان هوادریا امید نیروی هوایی بود.

در موقع سانحه که نیرو در دریا افتاده است باید آموزش کافی مثل بقا در دریا را دیده باشد والا موقعی که برای نجات او طناب می‌اندازیم، نمی‌تواند آن را بگیرد و بالا بیاید اتفاقی که برای برخی افراد رخ داد. مثلا شهید دلحامد که از خلبانان نیروی هوایی بود 27 ساعت در دریا مانده بود و در حین عملیات نجات هم نتوانست درست عمل کند و مجددا به پایین افتاد. البته ایشان بعدا در یک سانحه دیگر به شهادت رسید.

از این طرف، هلی‌کوپتر هم بسیار پیچیده است و به خاطر تجهیزاتی که در آن به کار رفته خلبان آن باید دانش بالایی داشته باشد و باید برای تربیت این افراد هزینه زیادی کرد برای همین است که گفتم کسی که بالا سر این یگان قرار می‌گیرد باید متخصص باشد تا اشراف کامل داشته باشد. هلی‌کوپترهایی هم که در این یگان به کار گرفته می‌شود باید مجهز باشند.

** یگان هوادریا بعد از جنگ  12 میلیارد دلار موجودی در انبارها داشت

بعد از جنگ، ما موجودی‌‌های زیادی در انبارها داشتیم که بدون شمارش و آمار بود و حتی از آنها خبر هم نداشتیم. وقتی تصمیم گرفتیم این موجودی‌‌ها را ساماندهی کنیم دیدیم که این موجودی ارزشی در حدود 12 میلیارد دلار (با دلار نرخ 7 تومان) دارد.

** سازمان هلی کوپتری ایران باید مستقل باشد

* شما جزو افرادی بودید که به یکپارچه شدن سازمان هلی کوپتری کشور اعتقاد داشتید. هنوز هم همان ایده را دارید؟

من همچنان معتقدم هوادریا باید یک سازمان مستقل داشته باشد. من قبلا هم به ستاد کل طرح جامع بازسازی سازمان هلی‌کوپتری ایران را دادم و گفتم این سازمان باید زیر نظر ستاد کل‌ باشد و هلی‌کوپترها از نیروها گرفته شود و ما به آنها چارتر بدهیم. پنها هم کار تعمیرات کند. اینطور دیگر خلبان‌ها هم چند سال یکجا نمی‌مانند که فسیل شوند.

برای مثال وقتی خلبانی در بوشهر هست مثلا برای فلات قاره هم پرواز کند. ما در مقطعی به دنبال این کار بودیم و گفتیم ما که مأموریت‌های پروازی داریم این کارها را می‌توانیم انجام دهیم.

من اولین هلی‌کوپتری که به فلات قاره داده شد را خودم تست کردم و خیلی هم حساس بودم چون معتقدم این هلی‌کوپتر باید روی آب بپرد و نباید هیچ اتفاقی برای آن بیفتد چون حیثیت کشور است.

در دهه 70 خیلی تلاش کردم تا بچه‌ها این مدارک را هم بگیرند چون آینده را می‌دیدم و دوست نداشتم خلبان ما بعد از بازنشستگی در آژانس کار کند. آنها باید بروند در حوزه تخصصی خودشان فعالیت کنند.

قبلا خلبان‌هایی از خارج می‌آوردند که 10 برابر ما حقوق می‌گرفتند و آخرش هم به هر حال جاسوس است اما به ما می‌گفتند شما اگر مدرک بگیرید فرار می‌کنید. گفتم کجا فرار می‌کنیم؟ خب ما را ممنوع‌الخروج کنید.

حتی طرح توسعه بعدی ما این بود که در دراز مدت بتوانیم هلی‌کوپترهای کبرا را هم که از ابتدا قرار بود برای نیروی دریایی باشد، به منطقه بیاوریم.

هواپیماهای P-3F هم از ابتدا مال نیروی دریایی بود و در واقع می‌توان گفت یک نیروی هوایی در دل نیروی دریایی داشتیم اما این هواپیماها هم به نیروی هوایی داده شد.

** رد شده‌های آموزش جنگنده را برای خلبانی هلی‌کوپتر می‌فرستادند

* شما در چه سالی بازنشسته شدید؟

سال 80 وقتی از هوادریا بیرون آمدم به خودم افتخار کردم چرا که بهترین کار ممکن را ارائه دادم. ما حتی شب‌های عید هم منزل نمی‌رفتیم و پیش بچه‌ها می‌ماندیم. می‌گفتیم این‌ها همه‌شان دور از خانواده هستند و این درست نیست که ما در این مقطع پیش آنها نباشیم.

این کارها خیلی آثار روانی مثبتی داشت که نیروها می‌دیدند فرمانده‌شان در کنارشان است. حتی جیره غذاها هم یکی بود ولی متأسفانه گاهی رنج گل را بلبل می‌کشد و بوی آن را باد می‌برد.

* چطور؟

ببینید دریا ویژگی‌های خاص خودش را دارد که متأسفانه ما خیلی وقت‌ها با آن بیگانه‌ایم. در کشورهایی مثل آمریکا که نیروی دریایی اهمیت زیادی دارد، بهترین نفرات و بهترین تجهیزات در همین نیرو است. شما به ناوهایشان نگاه کنید. پرسنل نیروی دریایی بهترین حقوق‌‌ها را می‌گیرند ولی اینجا اینطور نیست.

در گذشته وقتی نفرات در دوره آموزش جنگنده‌های شکاری رد می شدند آنها را برای خلبانی هواپیماهای فرندشیپ، C-130 و هلی‌کوپتر می فرستادند در صورتی که در دنیا برعکس است.

* عدم آشنایی ما با فرهنگ دریانوردی که موضوع واضحی است. به نظر می‌رسد ما با توانمندی‌ها و قابلیت‌های بالگردها هم چندان عجین نیستیم.

هلی‌کوپتر فقط مخصوص جنگ نیست. در حوادث زیادی مثل سیل و زلزله این یگان در حوزه مردم‌یاری نقش ایفا کرده است ولی شاید ما هنوز 10 درصد از توانمندی‌های آن را شناخته‌ایم درحالیکه هلی‌کوپتر توانایی بسیار بالایی دارد.

امروزه اگر برای سکوهای نفتی ما اتفاقی بیفتد یا شناورها و هواپیماهای ما در دریا دچار مشکل شوند، این هلی‌کوپتر است که به آنها کمک می‌کند.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

بالگرد بل ٢١٢ شرکت پنها که مراحل تست پس از مونتاژ و ساخت را جناب نیک پیام انجام دادند. به گفته وی در تمامی مراحل آزمایش هلیکوپتر سخت ترین شرایط شبیه سازی شد تا ایمنی آن از هر لحاظ اثبات گردد. لازم به ذکر است که ایشان بالاترین سطح خلبانی هوادریا را کسب کردند که شامل استاد خلبانی و آزمایشگر بالگرد پس از تعمیرات می شود.

** شرکت زدیم تا «گلف» را از ایران بیرون کنیم

* شما بعد از بازنشستگی چه کردید؟ هنوز هم پرواز می‌کنید؟

معتقدم یک خلبان باید بعد از بازنشستگی باید به خودش افتخار کند. منِ نوعی به جای 5 خلبان خارجی کار می‌کنم.

بعد از اینکه من در سال 80 بازنشسته شدم شنیدم که شرکت «گلف» از امارات به ایران آمده و عملیات‌های هوایی شرکت نفت را انجام می‌دهد.

من تا سال 84 کار خاصی انجام نمی‌دادم تا اینکه کم کم به فکرمان رسید یک شرکت بزنیم. به پنها آمدم و برخی هلی‌کوپترها را تست کردم. اولین هلی‌کوپتری هم که در ایران ساخته شد من تست‌های آن را انجام دادم. بعد با دوستانم گفتیم که یک شرکت بزنیم و «گلف» را بیرون کنیم چرا که اصلا اسم این شرکت برای ما توهین است چون ما به «پرشین گلف» (خلیج فارس) معتقدیم. قرار گذاشتیم که پنها به ما هلی‌کوپتر بدهد و ما در منطقه حاضر باشیم که نتیجه آن تشکیل شرکت «پاسکو» بود.

به افسر آمرکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می‌کَنَم

پرواز در شرکت هلی‌کوپتری پاسکو

سال 90 من برای پرواز به کیش رفتم. یکی از دوستانم به نام آقای اصلانی که من را دید گفت اینجا چه می‌کنی؟ گفتم آمدیم گلف را بیرون کنیم. او هم گفت با پشتکاری که شما دارید می‌توانید و همین هم شد و گلف رفت.

امروزه افسرانی که من خودم تربیت کردم و برخی از آنها اخیرا بازنشسته شدند به همین شرکت پاسکو می‌آیند و اینجا مشغول به کار هستند.

** کسی حق ندارد نقش ارتش را در جنگ کمرنگ کند

* الان در هفته دفاع مقدس هستیم که فرصتی را فراهم می‌کند تا بار دیگر مروری داشته باشیم بر 8 سال ایثارگری رزمندگان در دفاع از دین و کشور. اگر صحبت خاصی در این زمینه دارید به عنوان مطلب آخر این گفتگو بفرمایید.

آنچه مهم است این است که بدانیم در طول این 8 سال، همه با هم تلاش کردند. چه ارتش، چه سپاه، چه نیروهای انتظامی و چه مردمی. کسی حق ندارد نقش ارتش را در جنگ کمرنگ کند. در زمان جنگ خلبانی که در آمریکا شاگرد اول بود و وقتی انقلاب شد او را تسویه کردند چون زن آمریکایی داشت، با شروع جنگ داوطلبانه به جبهه‌ها رفت و کلی عملیات برون مرزی داشت و آخر سر هم به شهادت رسید.

در خرمشهر تکاورهای دریایی ارتش بودند که 37 روز ایستادگی کردند و شهید شدند اما صداوسیما سریالی مثل «کیمیا» می‌سازد و نقش ارتش را کمرنگ می‌کند.

این بچه‌ها در ارتش و در این راه پیر شدند و جان‌شان را گذاشتند. ما وقتی شعار نه شرقی نه غربی می‌دهیم باید در عمل آن را ببینیم نه اینکه در حرف باشد.

این سازمان -هوادریا- باید تقویت شود نه اینکه بزرگ شود و خروجی‌اش کم باشد. ما چندین سال تحریم بودیم اما این تحریم‌ها عامل اصلی نبود. ما گاهی فقط شعار دادیم.

چرا در زمان جنگ یک جوان، فرمانده لشکر می‌شد اما الان حاضر نیستیم به جوان‌ها مسئولیت دهیم و مسئولین ما باید بالای 80 سال سن داشته باشند؟

70 درصد جمعیت ایران جوان است و این یک مزیت بزرگ حساب می‌شود. در کنار اینها ما منابع زیادی داریم که بسیاری از کشورها حسرت آن را می‌خورند. ما در گذشته تمدن داشتیم اما مشکل اصلی ما امروز سوء مدیریت است.