نوه آیت الله کاشانی:آقای مصدق بعد از ۶ روز از قیام ۳۰ تیر که آیتالله کاشانی مسبب برگرداندن مصدق به نخستوزیری بود به خط خودش با آیتالله کاشانی نامه نوشت که شما لازم نیست در کارها دخالت کنید.
به گزارش پنجره، حسن سالمی، نوه آیتالله کاشانی اکنون سالیان درازیاست که در آلمان اقامت و به امر طبابت اشتغال دارد. او در دوران بحرانی نهضت ملی شدن صنعت نفت، در اوان جوانی، دفتر آیتالله کاشانی را اداره میکرد و به طور طبیعی، گزارشها از زیر دست ایشان رد و نامهها نیز توسط ایشان دریافت و به محضر آیتالله کاشانی عرضه میشد. همچنین نامهها یا پاسخها نیز قبل از ارسال به دست ایشان میرسید و به همین دلیل، نامهها، عکسها و اسناد تاریخی بسیاری از آن دوران در اختیار ایشان است از جمله نامه تاریخی آیتالله کاشانی به آقای دکتر مصدق در 27 مرداد 1332 خود حامل نامه به دکتر و آورنده پاسخ برای آیتالله است.
خیلی وقت هست که برخی از تاریخنگاران مدعی هستند نامهای که آیتالله کاشانی به مصدق نوشتند و نسبت به کودتا هشدار دادند جعلی است و شما جعل کردید آیا چنین نسبتی را میپذیرید؟
کتاب «یادباد» من در ایران چاپ شد، در آن کتاب سندی منتشر کردم که آقای حسین دها معاون حقوقی وزارت دارایی مصدق نوشته است که من به همراه سرلشکر دارابی نزد آیتالله کاشانی رفتیم و قصد داشتیم اقدامی کنیم تا اتحاد بین آیتالله کاشانی و مصدق دوباره برقرار شود تا مردم مأیوس نشوند و مبارزه از سر گرفته شود. آیتالله کاشانی نامه خود به مصدق و جواب مصدق را نشان داد و گفت: ببین این جواب مصدق است. این نامه را در کتاب «نگاهی دیگر» چاپ کردم که آقای روحالله حسینیان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ کرده است.
چرا شما کاغذ را نزد مصدق بردید؟
مرحوم مصطفی کاشانی، دایی من، به دلیل تهمتی که به او زدند تحت تعقیب بود. به او تهمت زدند که قاتلان افشار طوس با ماشینش افشار طوس را به قتل رساندند. به همین دلیل دایی من پنهان بودند. بقیه فرزندان آیتالله کاشانی از جمله دکتر محمود کاشانی کوچک بودند. من در آن موقع 21 سال داشتم.
آقای نصرتالله خازنی که رئیس دفتر مصدق و رزمآرا بود مدعی شد که من (خازنی) سالمی را ندیدم تا چنین نامهای را برای مصدق بیاورد. آقای حقانی رئیس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در جلسهای مرا به آقای خازنی روبهروی هم نشاند و من به آقای خازنی گفتم من 9 مرتبه نزد مصدق رفتم و یک مرتبه شما را ندیدم و مرا آقای پروین برده بود که آقای خازنی گفت نمیدانم پروین بوده یا نبوده.
در این 9 مرتبهای که نزد آقای مصدق رفتم شخص واحدی نزد مصدق نبود. یک مرتبه مهندس زیرکزاده بود و زمان دیگری آقای پروین بود، کسی هم نبود که بگوید شما کی هستید؟ برای چهکاری آمدید؟ آقای خازنی جوابی ندادند و من هر 9 مرتبهای را که نزد آقای مصدق رفتم برای ایشان شمردم و توضیح دادم که برای چهکاری نزد مصدق آمدم.
بهطور مثال یکی از دفعاتی که نزد آقای مصدق رفتم این بود یکی از آمریکا دو قلم خودنویس «پارکر» برای آقای کاشانی هدیه فرستاده بود که پدربزرگم گفته بود یکی برای آقای مصدق است و من نزد آقای مصدق بردم و تحویل دادم. حالا مجال نیست هر 9 مرتبه را توضیح دهم.
بعد از کودتا به اروپا رفتم. برای آقای مصدق نامه نوشتم که آقای کاشانی عمل جراحی کرده و در بیمارستان بستری است و مردم هم متفرق شدند. شما اگر به عیادت آقای کاشانی بروید دوباره متحد شوید شاید مردم هم پیرو شما آشتی کنند و اگر موفق نشوید و کاشانی شما را راه ندهد مردم خواهند گفت این مصدق بوده است که بزرگواری کرده است.
آقای مصدق فورا جواب کاغذ مرا داد که شما به اروپا رفتید اما مرا به زندان انداختند و بعد از اتمام محکومیتم، به احمدآباد تبعید میشوم. نمیتوانم بروم و شما هم اجازه ندارید اینگونه مرا تحریک کنید و عیادت هم نمیکنم. نمیکنم. نمیکنم.
این در صورتی است که من در گذشته بسیار به مصدق نزدیک بودم. مصدق زمانی به منزل آیتالله کاشانی آمد و از در اندرونی وارد شد. مردم بسیاری در بیرون از منزل آیتالله کاشانی حضور داشتند به محض دیدن آقای مصدق، خواستند همراه مصدق وارد منزل شوند که آقای مصدق خیلی ترسید به محض اینکه وارد خانه شد گفت: حسنآقا در را ببند و خودش که بیشتر وقتها جان نداشت چنان در را گرفت و فشار داد که من توانستم چفت در را ببندم.
تقریبا ساعت 2:30 بعدازظهر بود که آقای مصدق را نزد آیتالله کاشانی بردم. آقای کاشانی مشغول استراحت بود و من ایشان را بیدار کردم و گفتم: آقای مصدق آمدند. مصدق میخواست دست ایشان را ببوسد که آقای کاشانی نگذاشتند و بعد مجبور شدند سر آقای کاشانی را ببوسند.
در همان دیدار به آقای کلانتری زنگ زدم که انگار پشت در بود! آمد. آقای کلانتری خبرنگار و عکاس روزنامه اطلاعات بود که قبلا شمارهاش را به من داد تا اگر خبر مهمی رخ داد خبرش کنم. آقای کلانتری آمد عکس گرفت و هر چقدر از من خواست که با آقای مصدق و کاشانی عکس بگیرم قبول نکردم و گفتم این دو شخصیت بینالمللی هستند و من با عکس خودم عکس آن دو را خراب کنم.
الان انتقاد میکنند که شما این اندازه به آیتالله کاشانی و مصدق نزدیک بودید چرا عکس با آنها ندارید؟
آقایان رسانههایی که به من تهمت میزنند و دروغ میگویند جواب تلویزیونها را که میدهیم پخش نمیکند.
آیا شما به صدای آمریکا جوابی دادید و آنها پخش کردند؟
من به آنها گفتم آن کاغذ در همان زمان نیز آنچنان اهمیتی نداشت دلیل اینکه مصدق به همه توصیههای مشفقانه پاسخ منفی میداد این است تصمیم گرفت برود، نه بماند.
مرحوم فاطمی در پلهها داد میزد پیرمرد همه ما را به کشتن میدهد چون که به مصدق اعلام کرده بود که در رادیو اعلام کند در همه وقایع مقصر اصلی شاه است.
چرا نهضت در 30 تیر موفق شد؟
چون مصدق استعفا داد و اعلام کرد مقصر همه وقایع 30 تیر شاه است که من مجبور شدم استعفا بدهم؟ این سخن مصدق باعث شد مقاومت مردمی با رهبری آیتالله کاشانی رخ بدهد و مردم قیام کنند و او را برگردانند.
قوام گفته بود کاشانی را حبس میکنم. دستور حبسشان را داده بود یعنی اگر قوام نخستوزیر میشد سخت با آقای کاشانی برخورد میکرد.
ولی آقای مصدق بعد از 6 روز از قیام 30 تیر که آیتالله کاشانی مسبب برگرداندن مصدق به نخستوزیری بود به خط خودش با آیتالله کاشانی نامه نوشت که شما لازم نیست در کارها دخالت کنید.
آیا این آزادی است؟
زمانی که قصد داشت مجلس را منحل کند کاشانی به او گفت: مجلس را منحل نکنید چون اختیارات شاه افزایش پیدا میکند و قادر میشود تو را عزل کند. گوش نکرد تاریخنگاران علاقهمند به مصدق این مسائل را نمیبیند.
مصدق وقتی با مخالفت آیتالله کاشانی روبهرو میشود دستور میدهد به طرفدارانش که خانه آیتالله کاشانی را سنگباران کنند و این ننگی است که هیچوقت از دامن مصدق پاک نمیشود.
مکی هم وقتی که داریوش فروهر زنده بود در کتابش نوشته که از فروهر پرسیدند چرا خانه کاشانی را سنگباران کردید، همینطور گفته بود مدیر روزنامه شورش را دیدم و پرسیدم چرا این اندازه علیه کاشانی بیادبی میکنید. میگفت هرچهارشنبه نزد مصدق میرفتم و مقالات را مصدق مینوشت و به من میداد و کاریکاتوری نیز علیه کاشانی کشیده بود و آن را به من داد تا چاپ کنم. این وقایع در زمان مصدق اتفاق افتاده است آن وقت آقایان طرفداران مصدق سواد خواندن اینها را ندارد و نمیتواند بببیند.
به گزارش پنجره، حسن سالمی، نوه آیتالله کاشانی اکنون سالیان درازیاست که در آلمان اقامت و به امر طبابت اشتغال دارد. او در دوران بحرانی نهضت ملی شدن صنعت نفت، در اوان جوانی، دفتر آیتالله کاشانی را اداره میکرد و به طور طبیعی، گزارشها از زیر دست ایشان رد و نامهها نیز توسط ایشان دریافت و به محضر آیتالله کاشانی عرضه میشد. همچنین نامهها یا پاسخها نیز قبل از ارسال به دست ایشان میرسید و به همین دلیل، نامهها، عکسها و اسناد تاریخی بسیاری از آن دوران در اختیار ایشان است از جمله نامه تاریخی آیتالله کاشانی به آقای دکتر مصدق در 27 مرداد 1332 خود حامل نامه به دکتر و آورنده پاسخ برای آیتالله است.
خیلی وقت هست که برخی از تاریخنگاران مدعی هستند نامهای که آیتالله کاشانی به مصدق نوشتند و نسبت به کودتا هشدار دادند جعلی است و شما جعل کردید آیا چنین نسبتی را میپذیرید؟
کتاب «یادباد» من در ایران چاپ شد، در آن کتاب سندی منتشر کردم که آقای حسین دها معاون حقوقی وزارت دارایی مصدق نوشته است که من به همراه سرلشکر دارابی نزد آیتالله کاشانی رفتیم و قصد داشتیم اقدامی کنیم تا اتحاد بین آیتالله کاشانی و مصدق دوباره برقرار شود تا مردم مأیوس نشوند و مبارزه از سر گرفته شود. آیتالله کاشانی نامه خود به مصدق و جواب مصدق را نشان داد و گفت: ببین این جواب مصدق است. این نامه را در کتاب «نگاهی دیگر» چاپ کردم که آقای روحالله حسینیان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ کرده است.
چرا شما کاغذ را نزد مصدق بردید؟
مرحوم مصطفی کاشانی، دایی من، به دلیل تهمتی که به او زدند تحت تعقیب بود. به او تهمت زدند که قاتلان افشار طوس با ماشینش افشار طوس را به قتل رساندند. به همین دلیل دایی من پنهان بودند. بقیه فرزندان آیتالله کاشانی از جمله دکتر محمود کاشانی کوچک بودند. من در آن موقع 21 سال داشتم.
آقای نصرتالله خازنی که رئیس دفتر مصدق و رزمآرا بود مدعی شد که من (خازنی) سالمی را ندیدم تا چنین نامهای را برای مصدق بیاورد. آقای حقانی رئیس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در جلسهای مرا به آقای خازنی روبهروی هم نشاند و من به آقای خازنی گفتم من 9 مرتبه نزد مصدق رفتم و یک مرتبه شما را ندیدم و مرا آقای پروین برده بود که آقای خازنی گفت نمیدانم پروین بوده یا نبوده.
در این 9 مرتبهای که نزد آقای مصدق رفتم شخص واحدی نزد مصدق نبود. یک مرتبه مهندس زیرکزاده بود و زمان دیگری آقای پروین بود، کسی هم نبود که بگوید شما کی هستید؟ برای چهکاری آمدید؟ آقای خازنی جوابی ندادند و من هر 9 مرتبهای را که نزد آقای مصدق رفتم برای ایشان شمردم و توضیح دادم که برای چهکاری نزد مصدق آمدم.
بهطور مثال یکی از دفعاتی که نزد آقای مصدق رفتم این بود یکی از آمریکا دو قلم خودنویس «پارکر» برای آقای کاشانی هدیه فرستاده بود که پدربزرگم گفته بود یکی برای آقای مصدق است و من نزد آقای مصدق بردم و تحویل دادم. حالا مجال نیست هر 9 مرتبه را توضیح دهم.
بعد از کودتا به اروپا رفتم. برای آقای مصدق نامه نوشتم که آقای کاشانی عمل جراحی کرده و در بیمارستان بستری است و مردم هم متفرق شدند. شما اگر به عیادت آقای کاشانی بروید دوباره متحد شوید شاید مردم هم پیرو شما آشتی کنند و اگر موفق نشوید و کاشانی شما را راه ندهد مردم خواهند گفت این مصدق بوده است که بزرگواری کرده است.
آقای مصدق فورا جواب کاغذ مرا داد که شما به اروپا رفتید اما مرا به زندان انداختند و بعد از اتمام محکومیتم، به احمدآباد تبعید میشوم. نمیتوانم بروم و شما هم اجازه ندارید اینگونه مرا تحریک کنید و عیادت هم نمیکنم. نمیکنم. نمیکنم.
این در صورتی است که من در گذشته بسیار به مصدق نزدیک بودم. مصدق زمانی به منزل آیتالله کاشانی آمد و از در اندرونی وارد شد. مردم بسیاری در بیرون از منزل آیتالله کاشانی حضور داشتند به محض دیدن آقای مصدق، خواستند همراه مصدق وارد منزل شوند که آقای مصدق خیلی ترسید به محض اینکه وارد خانه شد گفت: حسنآقا در را ببند و خودش که بیشتر وقتها جان نداشت چنان در را گرفت و فشار داد که من توانستم چفت در را ببندم.
تقریبا ساعت 2:30 بعدازظهر بود که آقای مصدق را نزد آیتالله کاشانی بردم. آقای کاشانی مشغول استراحت بود و من ایشان را بیدار کردم و گفتم: آقای مصدق آمدند. مصدق میخواست دست ایشان را ببوسد که آقای کاشانی نگذاشتند و بعد مجبور شدند سر آقای کاشانی را ببوسند.
در همان دیدار به آقای کلانتری زنگ زدم که انگار پشت در بود! آمد. آقای کلانتری خبرنگار و عکاس روزنامه اطلاعات بود که قبلا شمارهاش را به من داد تا اگر خبر مهمی رخ داد خبرش کنم. آقای کلانتری آمد عکس گرفت و هر چقدر از من خواست که با آقای مصدق و کاشانی عکس بگیرم قبول نکردم و گفتم این دو شخصیت بینالمللی هستند و من با عکس خودم عکس آن دو را خراب کنم.
الان انتقاد میکنند که شما این اندازه به آیتالله کاشانی و مصدق نزدیک بودید چرا عکس با آنها ندارید؟
آقایان رسانههایی که به من تهمت میزنند و دروغ میگویند جواب تلویزیونها را که میدهیم پخش نمیکند.
آیا شما به صدای آمریکا جوابی دادید و آنها پخش کردند؟
من به آنها گفتم آن کاغذ در همان زمان نیز آنچنان اهمیتی نداشت دلیل اینکه مصدق به همه توصیههای مشفقانه پاسخ منفی میداد این است تصمیم گرفت برود، نه بماند.
مرحوم فاطمی در پلهها داد میزد پیرمرد همه ما را به کشتن میدهد چون که به مصدق اعلام کرده بود که در رادیو اعلام کند در همه وقایع مقصر اصلی شاه است.
چرا نهضت در 30 تیر موفق شد؟
چون مصدق استعفا داد و اعلام کرد مقصر همه وقایع 30 تیر شاه است که من مجبور شدم استعفا بدهم؟ این سخن مصدق باعث شد مقاومت مردمی با رهبری آیتالله کاشانی رخ بدهد و مردم قیام کنند و او را برگردانند.
قوام گفته بود کاشانی را حبس میکنم. دستور حبسشان را داده بود یعنی اگر قوام نخستوزیر میشد سخت با آقای کاشانی برخورد میکرد.
ولی آقای مصدق بعد از 6 روز از قیام 30 تیر که آیتالله کاشانی مسبب برگرداندن مصدق به نخستوزیری بود به خط خودش با آیتالله کاشانی نامه نوشت که شما لازم نیست در کارها دخالت کنید.
آیا این آزادی است؟
زمانی که قصد داشت مجلس را منحل کند کاشانی به او گفت: مجلس را منحل نکنید چون اختیارات شاه افزایش پیدا میکند و قادر میشود تو را عزل کند. گوش نکرد تاریخنگاران علاقهمند به مصدق این مسائل را نمیبیند.
مصدق وقتی با مخالفت آیتالله کاشانی روبهرو میشود دستور میدهد به طرفدارانش که خانه آیتالله کاشانی را سنگباران کنند و این ننگی است که هیچوقت از دامن مصدق پاک نمیشود.
مکی هم وقتی که داریوش فروهر زنده بود در کتابش نوشته که از فروهر پرسیدند چرا خانه کاشانی را سنگباران کردید، همینطور گفته بود مدیر روزنامه شورش را دیدم و پرسیدم چرا این اندازه علیه کاشانی بیادبی میکنید. میگفت هرچهارشنبه نزد مصدق میرفتم و مقالات را مصدق مینوشت و به من میداد و کاریکاتوری نیز علیه کاشانی کشیده بود و آن را به من داد تا چاپ کنم. این وقایع در زمان مصدق اتفاق افتاده است آن وقت آقایان طرفداران مصدق سواد خواندن اینها را ندارد و نمیتواند بببیند.