به گزارش مهر، این روزها فضای مجازی پر شده است از عکسها و پوسترهایی که به یاد عباس کیارستمی منتشر شدهاند و دست به دست میان مردم می چرخند اما در این حال و هوا دیدن عکس های دیده نشده و کمتر دیده شده زنده یاد عباس کیارستمی از دریچه دوربین مهرداد اسکویی، فیلمساز و عکاس کشورمان حال و هوای دیگری دارد؛ عکس هایی که این عکاس و فیلمساز در اختیار ما قرار داده است.
مهرداد اسکویی در توضیح این عکس ها گفت: عکس های سری اول مربوط به بهمن ماه سال ۷۸ است که در آن زمان در حال عکاسی از چهره بزرگان هنر کشور بودم. پروژه ای بود که از سال ۷۵ آغاز کرده بودم و به صورت نگاتیو از چهره ها عکاسی میکردم تا در چند جلد کتاب با نام «یاد و نگاه» منتشر شود که یک کتابش منتشر شد که در آن دو عکس از همین سری عکس های کیارستمی عزیز هم هست. الان دوباره پروژه راه افتاده و می خواهم چند عکس به آثار قبلی اضافه کنم تا جلد جدید منتشر شود.
وی ادامه داد: این عکس ها را در منزل نصرت کریمی پدر خانمم که آن زمان با آنها زندگی می کردیم، گرفتم. با کیارستمی که تماس گرفتم با اینکه آن زمان یک جوان نهایتا سی ساله بودم و او هم قرار سفر داشت با فروتنی آمد و از من پرسید چه ایده ای داری؟ من هم گفتم چون شما زیاد در سفر هستید و با طبیعت در ارتباط هستید دوست دارم در طبیعت و داخل ماشین از شما عکاسی کنم. برای همین آن عکسی را که زیر درخت نشسته اند و چند فریم که در ماشین هستند خیلی دوست دارم.
این مستندساز درباره سری دوم عکس ها که عکس های دیده نشده ای از عباس کیارستمی است، توضیح داد: این عکس ها را در سال ۱۳۸۱ گرفتم. در یک روز که به همراه هنرمندان زیادی مثل محمود دولت آبادی و آیدین آغداشلو و... مهمان خانه بهمن فرمان آرا بودیم این عکس ها را گرفتم. همانجا آقای کیارستمی باز هم مرا به عکاسی تشویق کرد خصوصا اینکه عکس ها را با نور طبیعی و در روز می گرفتم و او این نگاه را دوست داشت.
وی با ذکر خاطره ای از کیارستمی ادامه داد: در همان روز من ساکت نشسته بودم که یک دفعه عباس کیارستمی گفت: آن رو به رو چه می بینی؟ من نگاه کردم به کوه هایی که در دور دست بود و ترکیبش با درختهایی که در جلوی ما قرار داشت و رودخانه ای در آنسوتر، اما چیز خاصی ندیدم. گفتم متوجه چیز خاصی نشدم. گفت: بازی نور و سایه را ببین. نور از لا به لای ابرها می آید و چقدر روی برگ ها تصاویر جذابی ایجاد می کند. بعد از آن بود که با دقت نگاه کردم دیدم راست می گوید همه چیز مثل یک فیلم کوتاه شاعرانه جلویمان رخ می دهد. همانجا متوجه شدم او چقدر نگاهش به طبیعت عمیق است و زیستش به معنای واقعی عارفانه است. او جهان را با قلبش و در درونش حس می کرد. او هیچ وقت نگفت من چطور هستم بلکه چگونه زیستنش را زندگی کرد.
اسکویی با بیان اینکه سالهاست از هنرمندان عکاسی می کند با اشاره به هنرمندانی که بی ادعا و فروتنانه با او همکاری کرده اند، گفت: بعضی هنرمندها بوده اند که گفته اند ما فقط ۱۰ دقیقه وقت داریم اما هر وقت از کیارستمی اجازه می گرفتم و دوربین را به سمتش می گرفتم با بزرگ منشی لبخند می زد و به گونه ای رفتار می کرد که منِ جوان آن روزها دست و پایم را گم نکنم و احساس راحتی داشته باشم.
وی درباره اینکه کدام یک از عکس هایی که از کیارستمی گرفته است بیشتر دوست دارد، عنوان کرد: عکسی را که از او و آغداشلو کنار هم گرفته ام بسیار دوست دارم. در همان منزل فرمان آرا بود که وقتی کنار هم ایستادند حس کردم دوستی یعنی چه و حال خوبشان را به خوبی از چشم دوربین حس می کردم.
این عکاس و مستندساز با بغضی که راه حرف زدنش را گرفته بود، ادامه داد: شاید خیلی ها معتقد باشند بهتر است عکس ها چاپ نشود یا منتشر نشود تا ارزش بیشتری پیدا کند اما من این بزرگان را دوست داشتم و هر کدام که می روند دل آدم آتش می گیرد. تنها کاری که می توانم برای این دوست داشتن انجام دهم این است که چند عکسی را که از آنها دارم به اشتراک بگذارم تا مردم هم ببینند. من لحظات ارزشمندی را کنار بزرگانی چون کیارستمی زیسته ام که قدرشان را تا زنده ام می دانم.
وی درباره حس خوب عکس های کیارستمی که این روزها در دست مردم دست به دست می چرخد نیز بیان کرد: موضوع فقط لبخندی که کیارستمی در این عکس ها بر لب دارد نیست بلکه موضوع حال خوب اوست که به مخاطب منتقل می شود. او حضور عکاس را به عنوان یک فرد درک و با او ارتباط برقرار می کرد . یک لبخند از سر اجبار نمی زد. یادم هست همیشه از من می پرسید مهرداد چه می کنی و هدفش فقط پرسیدن نبود و سعی می کرد آدم را تشویق کند. یکبار به او گفتم در حال ساخت فیلمی درباره جراحی زیبایی بینی هستم. گفت چقدر خوب که درباره این موضوع کار می کنی زیرا من در این مدت فکر می کردم چرا کسی درباره این موضوع کاری نمی سازد.
اسکویی در پایان گفت: کیارستمی حال خوب را زندگی می کرد. زندگی را با اعماق وجودش دوست داشت. او کسی بود که با همه مشغله هایی که داشت و ذهن درگیرش بود ولی وقتی یک سفر به هند رفت و در صورتیکه فقط یک بار دختر چهارساله مرا (در آن زمان ها) دیده بود زنگ زد که یک جلیقه دیده ام و گفتم این برای آلما (دختر اسکویی) است و آن را برای آلما هدیه آورد. می خواهم بگویم او انسان بزرگی بود که به راحتی می توانست با یک بچه ۴ ساله ارتباط برقرار کند.