جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۲ تير ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۷

مدافع حرمی که شهادتش به او الهام ‌شد

همسر شهید مدافع حرم "مجید صانعی" با بیان اینکه مجید از روی تکلیف برای دفاع از حرم عازم سوریه شد اظهار داشت: شهدای مدافع حرم شهدای عصر ظهورند.
کد خبر : ۳۰۶۷۸۱
صراط: تسنیم نوشت: عشق در وجود انسان‌ها ودیعه‌ای است الهی، که مس وجود را به کیمیا تبدیل می‌کند، امروز داستان ما ماجرای دلدادگی همسران شهدای مدافع حرم است که عشق را معنای دیگری بخشیدند، زنانی مانند "شهرزاد صفری" که در جوانی و در اوج آرزوها، فراق همسر شهید مدافع حرمش را تحمل می‌کند این گفت گو روایتی است از این عاشقانه:

چگونه با شهید صانعی آشنا شدید؟ درباره ازدواجتان بگوئید؟‎

مجید دوست برادرم بود و اولین بارمرا وقتی دید که در شاهرود تصادف کرده بودم، آن موقع یکی از مهره‌های گردنم شکسته بوده و صورتم حسابی مجروح بود. ولی اون با همین شرایط  از من خوشش آمده بود من آن موقع  26 ساله بودم  و چون مادر و یکی از خواهرانم را ازدست دادم 4 سال طول کشید تا مجید جواب بله را از من بگیرد. تا اینکه بالاخره در سال 86 ازدواج کردیم  و سال 91 هم طه به دنیا آمد.

یعنی در این مدت مدام به خانه شما رفت و آمد می کرد؟

از ماه دوم بعد از تصادف کردنم  تلاش مجید برای خواستگاری شروع شد یعنی برادرم تا می‌رسید خانه می‌گفت:" شهرزاد مجید سلام..... مجید حالت را پرسید و غیره"

آن وقت برادرتان روی این موضوع حساس نمی‌شدند ؟

نه اصلا؛ آنها مجید را خوب می‌شناختند مجید هم شخصیتی مذهبی  و با اخلاقی داشت یعنی همان موقع دائم‌الوضو و دائم ذکر بود بهمین دلیل به او اعتماد داشتند می‌دانستند آدم درستی است حتی وقتی برای خواستگاری آمد هم به من نگاه نمی‌کرد.

شهید صانعی چه ویژگی‌های دیگری داشت؟

خیلی صبور و مظلوم بود و بسیار با محبت. من 11 سال است که مادرم را از دست داده‌ام اما با ازدست دادن مجید تازه فهمیدم بی‌مادری یعنی چه. او جای همه را برای من پر کرده بود،ویژگی‌هایی داشت که خیلی از مردها ندارند مثلا خودش من را وادار کرد که با وجود داشتن بچه شیرخوار به دانشگاه بروم، یعنی خودش طه را نگه می‌داشت و بعضی روزها هم فلاکس چای را پر می‌کرد و  می‌آورد جلوی در دانشگاه، بعد زنگ می زد می‌گفت" بیا پائین یه گلوئی تازه کن خسته شدی"

یعنی اصلا با هم دعوا نمی کردید یا اختلافی نداشتید ؟

شاید برای همه تعجب آور باشد اما ما هیچگاه هم دعوا نکردیم و اختلافی با هم نداشتیم.

اهل کمک کردن در خانه بودند؟

بله؛ وقتی میهمان می‌آمد درست کردن بخشی از غذا با من بود و بخشی دیگر با مجید. حتی وقتی میهمان‌ها می رفتند نمی‌گذاشت ظرف‌ها را بشورم می‌گفت "خسته ‌ای فردا صبح کارها را انجام بده "و وقتی صبح از خواب بیدار می شدم می‌دیدم که ظرف‌ها را شسته است.خیلی‌ها به من می‌گویند بس است کم غصه بخور بالاخره مجید هم شهید شده و از این حرف‌ها، اما آنها نمی‌دادند مجید برای من که بود و چه ارزشی داشت.

رابطه طه با پدرش چطور بود؟

طه خیلی به پدرش نزدیک بود مجید بیشتر وقتش را با او می گذراند. با او بازی می‌کرد، کارتون نگاه می‌کردند  و کلا سر او را گرم می‌کرد به طوریکه وقتی امتحان داشتم نگران طه نبودم چون می‌دانستم مجید ساعت‌ها او را نگه میدارد و می‌توانم با خیال راحت به درس‌هایم برسم.

فکر می کردید روزی شما را همسر شهید صدا کنند؟

اصلا به چنین چیزی فکر نمی‌کردم؛  همسران برخی از شهدای مدافع حرم چون شغلشان نظامی بود یک آمادگی نسبی در آنها وجود داشت اما مجید نظلامی نبود بیشتر اوقات در کارها به پدرش کمک می‌کرد یعنی دست راست پدرش بود بعد هم در باشگاه آموزش  هنرهای رزمی می‌داد  یعنی زندگی ما اینطوری می‌گذشت  به خاطر همین وقتی خبر شهادتش را شنیدم شوکه شدم.

 درباره شهید شدنش با شما حرفی زده بود؟

یک هفته مانده بود به رفتنش گفت من شهید می‌شوم تعدادی عکس نشانم داد و گفت این عکس‌ها را روی تابوتم بچسبانید.حرف را جدی نگرفتم و سربه سرش گذاشتم اما جدی گفت: "خواب دیدم شهید می‌شوم در معرکه ای بودم که شهید همت و باکری بالای سرم آمدند یکی داشت با عجله به سمتم می‌آمد که شهید همت به او گفت نزدیک نشو او از ماست و من شهید شدم"  من هم گفتم" مجید حسودیم شد چه خواب خوبی دیدی اصلا حالا که اینطور شد دیگر نمی‌گذارم بروی"

یعنی شما از رفتن ایشان مطلع نبودید؟

عرض کردم چیزی به من نمی‌گفت مجید وقتی رفت با من خداحافظی  هم نکرد یعنی درست وقت رفتنش طه به شدت مریض بود و ما در بیمارستان بودیم که به او زنگ زدند که خودش را برساند. او هم مدام در بیمارستان راه می‌رفت و به من نگاه می‌کرد و می‌گفت چه کنم .بالاخره با مسئولیت خودمان طه را از بیمارستان ترخیص کردیم و به خانه برگشتیم تا رسیدیم مجید غسل شهادت کرد و با عجله رفت  من هم دوباره طه را به بیمارستان بردم اصلا تبش بند نمی‌آمد. فردا صبح که مجید از فرودگاه زنگ زد و از طه پرسید "گفتم حالش همانطور است هنوز تب دارد " . تا سه شب من درگیر دکتر و بیمارستان بودم  تازه شب سوم که مجید زنگ زد به او گفتم "بی‌معرفت حالا اینقدر هول بودی که بدون خداحافظی از من بروی !؟  ...."

درتماس‌هایی که داشت درباره اوضاع سوریه یا برخورد مردم با مدافعان حرفی هم می‌زد؟

اصلا حرفی نمی‌زد. 4 روز بود که از رفتن مجید می‌گذشت یعنی درست همان موقع که سردار همدانی به شهادت رسیده بودند وقتی زنگ زد به او گفتم مجید خبر داری سردار همدانی ...که یک دفعه حرفم را قطع کرد و گفت:" چیزی نگو خودم خبر دارم " اصلا به دلیل فضای امنیتی آنجا جز احوالپرسی،چیزی درباره سوریه و مردمش و اتفاقات آنجا نمی‌گفت.

قبل از شهادتشان تماسی باهم داشتید؟

بله شب سوم رفتنش بود که که تلفن زنگ زد و با هم حرف زدیم و باز هم مثل همیشه جویای حالمان شد همان شب بود که خواب دیدم مجید شهید شده‌، در خواب از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم به خودم دلداری  می‌دادم و می‌گفتم قوی باش نباید از خودت ضعف نشان دهی و... فردای آن شب مجید شهید شده بود.

قبل از رفتنشان وصیتی هم کردند؟

قبل از عازم شدن به سوریه گفت "من شهید می‌شوم اما تو باید درس‌ خود را بخوانی و مایه افتخار طه شوی" گفتم "مجید این حرف‌ها چیست که می زنی" گفت" جدی گفتم من شهید می‌شوم اما تو حق نداری ازدواج کنی".  به شوخی گفتم" شوهر می‌خواهم چه کار گفت تو جوانی بعد از شهادتم برایت خواستگار می‌آید ولی تو شوهر نکن". او نمی‌دانست که تنها کسی که در قلب من جاداشته و دارد خود  اوست  اگرچه خب شرایط طوری است که ممکن است همسران شهدای مدافع حرم ازدواج کنند اما من احساس می‌کنم اگر ازدواج کنم به مجید خیانت کرده‌ام.

چه چیزی باعث شد همسرتان عازم سوریه شود؟

مجیدولایی بود و چون حرف ولایت را قبول داشت و همیشه رهبر انقلاب را حضرت آقا خطاب می‌کرد برای دفاع از حرم عازم شد.خودش هم خیلی علاقه داشت، همیشه می‌گفت کاش من زمان جنگ بچه نبودم .کاش من هم جبهه می‌رفتم. مجید ما را خیلی دوست داشت اما به گفته یکی از همرزمانش شب حمله تلفن را گذاشته بودند وسط تا هرکس با خانواده‌اش تماس بگیرد ولی مجید زنگ نمی‌زند می‌گوید" اگر صدای همسر و فرزندم را بشونم دیگر نمی‌توانم بمانم"

چطور از شهادت همسرتان مطلع شدید؟

ختم قرآن نذر کرده بودم که سالم برگردد .30 صفحه خوانده بودم که قرآن را بستم و به خدا گفتم می‌گویند قرآن بخوانید تا قلبتان آرام شود پس چرا من دلم آرام نمی‌گیرد. به یکی از شاگردان مجید زنگ زدم و گفتم و از مجید خبر دارید او هم گفت بله ان شاا.. همین روزها می‌آیند نگو خبر داشته که مجید شهید شده اما به من چیزی نگفت. بعد از چند دقیقه  تلفن زنگ زد برادرم بود گفت" شهرزاد می‌گویند مجید شهید شده گفتم "مطمئنی من همین الان با شاگردش حرف زدم " دلم آرام نگرفت به خانه پدر شوهرم زنگ زدم گفتم شاید آنها چیزی بدانند تلفن که زنگ خورد داماد خانواده گوشی را برداشت تا صدای من را شنید زد زیر گریه، گوشی از دستم افتاد طوری که هر کاری کردم نمی‌توانستم گوشی به آن سبکی را از روی زمین بردارم.

به نظرتان شهادت شهدای مدافع حرم چه تاثیری در جامعه داشته؟

شهدای مدافع حرم، شهدای عصر ظهورند. می‌دانید خیلی وقت است که دیگر  مردم شهیدی را از نزدیک ندیده‌اند درست که است که کمیته جست و جوی مفقودین شهدای مفقودالاثر را تفحص کرده و پیکرهایشان را بعد از سالها به وطن بر می‌گرداند اما مردم خیلی وقت بود که این طور شهید ندیده بودند برای همین  شهادت این شهدا تاثر عجیبی در جامعه گذاشته است.

این روزها را چطور می‌گذرانید؟

در طول زندگی مشترکمان  به جز زمانی که عازم حج شد تا به حال نشده بود که مجید برای یک شب هم که شده در خانه نباشد یا ما را تنها بگذارد. حتی وقتی از طرف گردان ماموریت می‌گرفت و یا قزنطینه می‌شدند هم باز خودش را به خانه می‌رساند از طرفی تمام کارها را مجید خودش انجام می‌داد حتی نمی‌گذاشت من در پارکینگ را باز و بسته کنم به همین دلیل وقتی شهید شد نمی‌دانستم از کجا باید شروع کنم، مثل زن های بی دست و پا بودم. این روزها خیلی سخت می‌گذرد و من تنها به چشم یک امتحان به این اتفاق نگاه می‌کنم  و منتظر ببینم خدا برایم چه می‌خواهد.

طه چطور با وضعیت نبودن پدرش کنار آمده؟

طه مثل پدرش صبور است، ولی بعضی وقت‌ها حرف‌هایی می‌زند که جگر آدم را می‌سوزاند.متاسفانه موقع خاکسپاری مجید بالای قبر بود و دیده بوده که پدرش را چطور توی قبر می‌گذارند به همین دلیل تا مدت‌ها تو خانه داراز می‌کشید و می‌گفت بابا اینطوری خوابیده بود. الان هم مدام جلوی عکس پدرش می‌نشیند و با او حرف می‌زند یا اگر چیزی بخرد می‌آورد و به مجید نشان می‌دهد .البته یک سوال همیشگی هم دارد "که مامان بابا کی بر می‌گردد خسته شدم" من هم می‌گویم ان شاا.. با امام زمان (عج)می آید.متاسفانه برخی افراد فکر می‌کنند مجید و یا امثال او برای رفتنشان به سوریه کلی پول گرفته اند و حالا که نیستند خانواده‌هایشان در رفاهند در حالیکه نمی‌دانند همه اینها دروغ است اگر کسی به خانه ما بیاید نمی‌دانم اصلا بتواند اینجا زندگی کند یا نه. یا مثلا فکر می‌کنند ما ماهی 5 میلیون تومان حقوق می‌گیریم در حالیکه اصلا این طور نیست، مجید و خیلی از شهدای مدافع حرم تنها یک بسیجی بودند.یا مثلا بعضی‌ها می‌گویند"شهید شده که شده، مهم این است که الان پولش را می‌گیرید" واقعا حرف‌هایشان درآور است.