شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۵ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۱:۱۷
به بهانه برگزاري همايش تجليل از دكترسيد علي موسوي گرمارودي

ركني از اركان شعرپارسي

کد خبر : ۳۰۰۲۴

دوست عزيز و ارجمند من بنده، شاعر دانشمند نامي و اديب فاضل گرامي آقاي دكتر سيدعلي موسوي گرمارودي حفظه‌الله تعالي، اخيراً مجموعه‌اي از سروده‌هاي فصيحِ بليغِ خود را كه شامل انواع شعر پارسي از قصيده، غزل، قطعه، رباعي و دوبيتي در وصف و مدح و مرثيه و تغزّل است در هشت مجلّد براي اين دوستدار فرستاده است و وقت اين بنده را در بوستان باطراوت اشعار خود كه چون بهشت داراي هشت در است، از خواندن آثار طبع آبدار و قريحه سرشار خود، خوش كرده است، وقتش خوش باد و خداي متعال او را براي شعر فارسي به سلامت بدارد.بنده ملاحظه كردم كه اقتضاي «ادب نفس» اين است كه قلم بردارم و برداشت خود را از آن ثمراتِ ذوق و طبع و نيز «ادب درس» ايشان به عرض برسانم و خصوصاً در باب قصايد فاخر و مطنطني كه ايشان آن را در ابواب سابق‌الذكر شعر سروده‌اند، بيان كنم، گو اينكه علي‌الظاهر اين ايّام، شاعران گرانقدر ايران با همه قوّت طبع و قدرت بياني كه دارند يا به علت كمبود اسباب و مقدمات مشوّق و عدم اقتضاي حال و مقام يا به علت تحول عظيمي كه اين ۶۰،۵۰ سال اخير در سبك و سرودن شعر روي داده است و اساليب و قوالب جديدي بر آن حاكم شده است، كمتر به قصيده‌سرايي مي‌پردازند و گويا قصيده‌سرايي اينك در ميان ادباي سالخورده، منحصر شده است، گرچه از برخي از فضلاي طبقه متأخّر كه به شاعري هم مشهور نيستند مثل دكتر بهاءالدين خرّمشاهي در اين ايّام، قصايد شيوا و طولاني نيز خوانده‌ام و اما آن استاد مسلم ادب و محقق عالي مقدارِ متون نظم و نثرِ تصوّف، وجود آقاي دكتر محمدرضا شفيعي كدكني كه امروز شعر نو فارسي لفظاً يا معني در هر قالب شعري كه باشد بر مدار وجود ايشان مي‌گردد و نغمه‌هاي شاعرانه‌اش در شرق و غرب عالم طنين انداخته و مظهري از مصرع مُتنبّي است: «اذا قلتُ شعراً اصبح الدّهرُ مُنشداً»، كمتر به قصيده‌سرايي التفات مي‌فرمايند، از اين‌رو خواندن چندين قصيده در مدح و وصف و رثا از يك شاعر در يك مجموعه براي اين بنده بسيار جالب جلوه كرد.همچنانكه اين مجموعه‌ها را ملاحظه مي‌كردم و آنها را ورق مي‌زدم و اكثر آن اشعار را چه قصيده يا قطعه يا تركيب‌بند مي‌خواندم، چهره آقاي دكتر موسوي كه قريب بيست سال است ايشان را زيارت نكرده‌ام، در نظرم مجسم مي‌شد و در اين فكر بودم كه ابتداي آشنايي من با ايشان در چه زماني بود و يو‌اش‌يواش (يكي نيست به مخلص بگويد آخر باباجان تو داري يك شرح و بسطي براي «شعر فصيح» مي‌دهي، آخر اين كلمات عاميانه: يواش‌يواش چيست؟) خيلي خوب آرام‌آرام يادم آمد كه نخستين باري كه شاعر گمنامي به نام آقاي سيدعلي موسوي گرماروديِ آن ايام و شاعر بلندآوازه دانشمند و مشهورِ اين ايّام را ملاقات كرده‌ام و از ديدارش خرسند شده‌ام، در يكي از آخرين روزهاي فروردين ۱۳۵۸ يا اوايل ارديبهشت همان سال است و در آن روز يك «گردهمايي» براي اظهار نظر و اتخاذ رويه‌اي در سياست فرهنگي دولت جمهوري اسلامي ايران در تالار بزرگي در وزارت فرهنگ و هنر (خيابان كمال‌الملك) تهران تشكيل شده بود و قريب پنجاه نفر از طبقات مختلف خدمتگزاران فرهنگ اسلامي ايران از اساتيد دانشگاه و ادبا و شعرا و دو، سه نفر از روحانيان برجسته دانشگاهي و يكي دو تا از پيرمردان زينه‌المجالس يا زينهُ‌المجالس كه همواره براي خطابه‌خواني و سخن بر مزاج مستمع گفتن آماده بودند و سال‌ها بود كه همين صفت زينه‌المجالس يا زينهُ‌المجالس را براي خود حفظ كرده بودند و رحمه‌الله‌ عليهم به دعوت جناب دكتر علي شريعتمداري وزير فرهنگ؟ يا علوم؟ وقت، گرد آمده بودند و با اينكه بنا بود كه مرحوم جنّت مكان شهيد مظلوم آيت‌الله مطهري رضوان‌الله تعالي عليه براي افتتاح آن جلسه تشريف‌فرما شود، ولي اين موهبت نصيب آن مجلس نشد.باري جلسه با سخنراني دكتر شريعتمداري كه به اقتضاي مقام، افاده مرام و مقصد آن اجتماع را بيان كردند، آغاز شد و سپس نوبت به اظهار‌نظر بسياري از حاضران كه اشتياقي براي اعلام نظرات مصلحانه خود داشتند، رسيد و عموماً كلياتي خطابي را بيان فرمودند در ساعات نزديك به پايان جلسه، رييس جلسه، جوانِ سيه چرده‌اي را كه با فاصله يك نفر در دست چپ اين بنده نشسته بود، مخاطب ساخت كه آقاي موسوي گرمارودي بفرماييد. من تا اين نام را شنيدم ديدم به نظرم آشنا مي‌آيد، ولي هيچ خاطره مشخصي يادم نيامد و با خود گفتم شايد ايشان در مدرسه «دارالفنون» يا «پهلوي» يا «قريب» يا «سراج» تحصيل كرده است، ولي ديدم نه اين قيافه و صورت را قطعاً نديده‌ام. و اين نخستين بار است كه آقاي علي موسوي گرمارودي را ملاقات مي‌كنم ‌به هر صورت آقاي موسوي شروع به صحبت كرد و چند دقيقه در موضوع برنامه مجلس سخن گفت و بسيار هم سَخته و پخته سخن گفت، حرفش كه تمام شد من براي بيان تحسينم از نحوه سخن گفتن او، به ايشان گفتم گويا در ابتداي سخن نظرتان به اين آيه شريفه بود كه: «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا» و او سري به نشانه تشكري محبت‌آميز فرود آورد و به آن جواني كه پهلوي من و در دست راست خودش نشسته بود به نحوي كه من هم بشنوم گفت... مهدوي دامغاني... الخ... و چون نوبه سخنراني نفر بعدي بود، سكوت برقرار شد و نيم ساعت كه گذشت رئيس جلسه ضمن اعلام ختم آن، گفتند كميسيون‌هاي فرعي براي هر يك از موضوعات مطروحه در اين جلسه در بعدازظهر امروز و فردا صبح در اتاق‌هاي شماره‌هاي فلان و فلان و فلان همين ساختمان تشكيل خواهد شد كه اعضاي هر يك از آن كميسيون‌ها را معين كرده‌اند و اصرار فرمود كه قطعاً اعضاي هر كميسيون در آن شركت فرمايند و سپس كف زدن ممتد شروع شد و بعضي از سالخوردگان كذايي را با صداي شديد خود از خواب قيلوله‌شان پراند و بديهي است حُكمِ نشستند و گفتند و برخاستند بر اين مجمع نيز حاكم شد.

در اولين سه‌شنبه‌اي كه پس از آن روز در محضر حضرت استاد اجلّ سيدالشعرا اميري فيروزكوهي حشره ‌اللهُ مع اجداده الطّاهرين تشكيل، و طبق معمول نَقل وقايع هفته گذشته نُقل مجلس شد، خدمتش عرض كردم، در آن جلسه وزارت فرهنگ و هنر، جواني كه من بنده با اسمش آشنايي دارم، ولي نمي‌دانم كي و كجا آن نام را ديده و شنيده‌ام به نام سيدعلي موسوي گرمارودي صحبت خوبي كرد و به قول روضه‌خوان‌هاي مشهدي سه ميم بود، يعني (مفيد و مختصر و مجاني) مرحوم امير يا اميري فرمود: «اِه! او هم آنجا بود؟» عرض كردم: «مگر حضرت‌عالي او را مي‌شناسيد؟» امير يا اميري فرمود: «بلي، اين آقاي موسوي گرمارودي آخوندزاده است و تحصيلاتي هم دارد و خوب هم شعر مي‌گويد و مي‌دانم كه به سبب تعلق خاطري كه به حضرت آقاي خميني دارد، مدتي هم در گذشته زنداني بوده است» و ناگهان يادم آمد كه بلي همين اخيراً از او شعري در يك جزوه‌اي كه از چند شاعر جوان ديگر هم اشعاري در آن مندرج بود، خوانده‌ام.

اگر بتوان تعبيري معادل «سيدالشهدا» را كه، از باب «انصراف مطلق به فردا اكمل» اولاً به سرور آزادگان حضرت اباعبدالله‌الحسين صلواه الله عليه و آله و ثانياً به حضرت حمزه‌بن عبدالمطلب رضوان‌الله عليه اطلاق مي‌شود، براي «سرور شهيدان انقلاب» يافت، من بنده اينك آن را در اين مقام به كار مي‌برم و آن «سرور» را منحصر در سه شهيد كه اولين و أجلّ و أقدم آنان خُلد آشيان مرحوم حضرت آيت‌الله آقاي حاج‌آقا مرتضي مطهري قدّس الله رَمسَه و دوم و سوم دو شهيد بزرگوار مرحومان حجت‌الاسلام و المسلمين سيدمحمد حسيني بهشتي و حجت‌الاسلام دكتر محمدجواد باهنر طيّب الله ثراهما است مي‌دانستم، باري پس از شهادت مظلومانه شهيد مطهري كه بسياري از شاعران در رثاء آن فقيد سعيد سخنراني كردند، از مرثيه آقاي سيدعلي موسوي گرمارودي بيش از همه منقلب و متأثر يا به عبارتي ديگر قرين تحسين شدم و ارادتم به او كه در اولين ملاقاتي كه با او داشتم از او سخنان سَخته و سنجيده‌اي در عين كم‌گويي شنيده بودم، افزايش يافت و خيلي شايق به ملاقات او بودم، ولي چون من بنده از اواخر خرداد ۱۳۵۸ تا اوايل مهر ۱۳۵۸ در سفر بودم، توفيق ديدار او را نيافتم و اين توفيق نصيبم نشد مگر در آبان يا آذر همان سال كه اين شاعر ماهر جوان را در بيت الشّرفِ مرحوم آقاي اميري فيروزكوهي ملاقات كردم و ميان ما رابطه دوستي و رفاقت برقرار شد و با اينكه او جواني پرشور و انقلابي بود و من بنده پنجاه و چند ساله

اينكه اين بنده بر استادي آقاي دكتر موسوي گرمارودي در انشاء قصايدي شيوا تصريح مي‌كنم قطعاً از باب «اثبات شيئ يا شيء نفيِ ما عدا نمي‌كند» است، زيرا موسوي در سرودن قطعه و غزل و مثنوي هم البته استاد است و هيچ مبالغه يا مداهنه‌اي نيست، اگر عرض كنم كه يقيناً و قطعاً امروزه آقاي موسوي گرمارودي از اركان استوار شعر پارسي است و كم‌اند شاعراني كه جامعيت ايشان را در حفظ شرايط سخن‌سرايي و شاعري واجد باشند، سخن گزافي نگفته‌ام
 
فارغ از سياست و بحث‌هاي داغ آن ايام بودم، با اين همه اين اختلاف در عقيده و سليقه مانع از دوستي ما نشد و از آنجا كه حضور مرتب او در گعده حضرت امير و شعرخواني او استمرار يافته بود طبعاً رابطه ما مستحكم‌تر شده بود.
شاهد صادق اين ادعا در صفحات همين هشت مجلد شعري كه اينك من بنده در پيش روي و دمِ دست خود دارم جلوه مي‌كند و من بنده كمترين معلم كه امسال ۶۴ سال است كه بدين فن شريف عشق مي‌ورزم مطمئنم كه هر كس قصايد آقاي موسوي را در انواع ابواب قصيده از مدح و رثاء و وصف دقيقاً بخواند، عرض من بنده را تصديق خواهد فرمود و خواهند ديد كه چگونه مواد اوليه شعر سواي ذوق و قريحه لطيف خدادادي شاعري، يعني الفاظ فصيح و معاني دقيق ظريف و حفظ سخنان و اشعار استادان كهن و خاصّه ائمه آن و يا به قول «فرزدق»: «بت‌ها و اصنام» آن مانند ناصرخسرو و سنايي و فرخي و منوچهري و خاقاني و نظامي و عطار و حضرت سعدي و حضرت خواجه شيراز است در ذهن موسوي گرمارودي جايگزين و بر زبان او جاري است. قصايدي كه موسوي در وصف و مدح آبشار نياگارا و حضرت سعدي و حضرت خواجه شيراز و استاد اميري فيروزكوهي و مرحوم استاد محمود مُنشي و مرثيه‌هاي او براي شهيد والامقام مطهري و مرحوم اديب نيشابوري و خليل‌الله خان خليلي و اميري و مُنشي رحمهم‌الله تعالي و پاسخ اخوانيّه جناب دكتر خرمشاهي و آقاي مرتضي اسفندقه يا قطعه اخوانيّه جوابيّه مرحوم اخوان ثالث رحمه‌الله‌عليه، همه اينها در حد خود از جمله بهترين اشعار شاعران معاصر است و اگر كسي كه محيط بر اشعار شاعران باشد قصد گلچيني از قصايد آنان را داشته باشد، حتماً دسته گلش را بيشتر با قصايد آقاي موسوي خواهد داشت. فقط آنان‌ كه آبشار نياگارا را از نزديك ديده‌اند متوجه مي‌شوند كه موسوي با چه نگاه دقيق و نظر عميق و لطفي شاعرانه آن ابدع‌البدايع خلقت الهي روي زمين را وصف كرده است.
و آنچه را كه از نظر بيننده عادي چون خود اين فقير در حكم يُدرك و لا يوصف است به چه خوبي و دل‌انگيزي و به نحوي ملموس در قصيده خود گنجانده است و عظمت و جلالت آن پديده شگرف و شگفت را كه با اندك تصرّف در مصرع «فرزدق(ره)» ريزش و سربه‌زيري مهيب آن را و چشم فرو بستن بيننده آن به سبب پراكندگي قطرات آب و نيز مقابله و مسابقه خورشيد جهان‌تاب با آن كه موجب انعكاس اشعه‌اش به نحو خيره‌كننده‌اي مي‌شود با «يَغضي جلالاً و يُغضي من مهابته» وصف كنم، آنچنان با الفاظي فصيح و تشبيهات و استعاراتي بديع و دلپذير به خواننده شعرش مي‌نماياند كه خواننده‌اي كه آن را ديده يا مي‌بيند بهتر و بيشتر متوجه صنع عجيب الهي مي‌شود.

آشنايي و انس آقاي دكتر موسوي گرمارودي با قرآن مجيد و سخنان حَمَله علوم قرآن عليهم‌السّلام كه موجب شده است تا از كلام‌الله مجيد و زبور آل محمد(ع) يعني صحيفه سجاديه(ع) چنان ترجمه شيوا و رسايي به ادب فارسي و مسلمانان و شيعيان خاصّه، هديه كند، امتياز و افتخار ديگر موسوي و شعر اوست و چون اين معني مسلم است كه سرآمدان و عظماي شعر فارسي هرچه داشته‌اند همه از دولت قرآن داشته‌اند با داشتن آن سرمايه عظيم و گنجوري الفاظ و معانيِ ظاهري قرآن، گاه لطايف حكمي را با نكات قرآني جمع مي‌كند و از آنجا كه بر شعر عرب نيز ورود و وقوف دارد و اگر نه بسي، كه مقدار معتنابهي از «ديوان شعر تازيان از بردارد»؛ «دهانش پر از عربي است»، لذا بسياري از قصايد و قطعات خود را با تضمين و تمليح و تلميح و اشاره به آيات مباركات و احاديث نبوي مزين مي‌سازد و ورود و احاطه‌اش بر شعر عرب را نيز در ملامح و تضاعيف اشعارش به بهترين صورت آشكارا مي‌كند و مجموع اين خصايص نفيسه است كه شعر موسوي گرمارودي را در عرصه شعر فارسي و تقدمش را بر ديگر همسالانش ممتاز و مشخص مي‌نمايد و استادي‌اش را در همه ابواب شعر و به‌ويژه قصيده‌سرايي مبرهن مي‌دارد.

بعون‌الله به پايان رسيد شرح مختصري را كه از برداشت و استنباط خود از شعر آقاي موسوي گرمارودي در مقام تحرير آن بودم و نمي‌دانم من بنده كه اينك بيتِ جامي، وصفي از شكستگي و خستگي و نيز گسستگي‌ام از وطن عزيز است كه:
به وادي غم منم فتاده، زمام فكرت ز دست داده
نه فكر در سر نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شكيبا
اميدوارم كه توانسته باشم آنچه را در دل داشتم صادقانه به نگارش درآورم و آرزومندم كه ان‌شاءالله اهل دل و سخن‌شناسان كه اين سخن را مي‌خوانند يا مي‌شنوند نگويند كه خطاست.
و آخر دعوانا أنِ الحمدُ لِلّه ربّ العالمين و صلّي اللهُ علي سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين.
 
دكتر احمد مهدوي دامغاني