جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۰

واکنش افشارزاده به شعار هواداران

سرپرست باشگاه استقلال به شعارهای تماشاگران علیه وی در بازی با فولاد واکنش نشان داد و گفت: می‌توانی در شعارها ردپاهایی ببینی؛ می‌توانی متوجه شوی از کجا به عده‌ای از هواداران خط می‌دهند.
کد خبر : ۲۹۴۶۷۴
صراط: سرپرست باشگاه استقلال به شعارهای تماشاگران علیه وی در بازی با فولاد واکنش نشان داد و گفت: می‌توانی در شعارها ردپاهایی ببینی؛ می‌توانی متوجه شوی از کجا به عده‌ای از هواداران خط می‌دهند.

به گزارش سایت باشگاه استقلال، بهرام افشارزاده با انتشار متنی نسبت دیدار روز جمعه استقلالی ها برابر فولاد خوزستان واکنش نشان داد: «آبی بی‌نهایت آسمان آزادی، دیشب آبی آبی بود. سخت بود بعد از شکست سنگین دربی که حق‌مان نبود، تیم را دوباره جمع و جور کنیم اما این کار را کردیم. با همه وجود، مثل همیشه در خدمت استقلال بودیم. این نام بزرگ، نامی که افتخار فوتبال ایران در آسیاست. جوانان ما کاری کردند کارستان. هرچند تیم حریف حال و روز خوشی ندارد اما خروش دریای آبی، با موج‌های سهمگینش کشتی فولادین را در هم شکست.

لطف خدای بزرگ بازهم شامل ما شد تا مرهمی روی زخم‌های ما از شکست هفته پیش گذاشته شود. شکستی که سزاوار آن نبودیم. هنوز هم دو صحنه‌ای که در لحظات سرنوشت‌ساز بازی، منجر به خطای پنالتی شد اما داور چشم‌هایش را روی آن‌ها بست، در ذهنم تداعی می‌شود، بارها و بارها و چیزی جز افسوس و اندوه برایم نمی‎گذارد. هیچوقت اهل توجیه نبودم. چه زمانی که بردیم، چه وقتی که شکست خوردیم پای همه چیز ایستادیم اما به یقین اگر یکی از دو پنالتی ما گرفته می‌شد، چه بسا نتیجه دربی هشتاد و دوم به کلی دگرگون می‌شد اما نشد، ندیدند، نخواستند ببینند یا ... هرچه بود تمام شد و رفت.

وقتی سالیان سال در ورزش حضور داشته باشی، وقتی بند بند وجودت، همه تار و پودت با ورزش عجین شده باشد، خوب می‌دانی راه و رسم روزگار همین است. روزی می‌بری و روز دیگر بازنده‌ای، هرچند سزاوار شکست نباشی اما باید مردانه قبول کنی و پای شکست بایستی. همه تبعاتش را به جان بخری اما پس از پیروزی، خودت را در یک بازی دیگر می‌بینی! یک بازی ناجوانمردانه که با تو آغاز می‎کنند. شعارها، حرف‌ها، انتقادها، فریادها... همه و همه تو را نشانه رفته‌اند. دشنه و دشنام! خنجری که قلبت را هدف گرفته است. کمی درنگ می‌کنی. نه! تو سزاوار این شعارها نیستی و خدایی که آن بالاست دید که هرآنچه داشتی در طبق اخلاص برای نام بزرگ استقلال گذاشتی.

حتی زمانی که فیفا هم مصمم به کسر امتیاز از استقلال بود، با همه وجود ایستادی تا تیم و هوادارانش آسوده خاطر باشند، حتی اگر لازم باشد پول بازیکنی را که از گذشته، از زمانی که در استقلال نبودی دوستان پیشین روی دست تو و تیمت گذاشتند، خودت بدهی! پروردگار بزرگ دید که برای سربلندی تیمت از چیزی دریغ نکردی و او دید که همیشه سالم بودی و سالم کار کردی. می‌توانی در شعارها ردپاهایی ببینی. می‌توانی متوجه شوی از کجا به عده‌ای از هواداران خط می‌دهند تا از دل پاک آن‌ها که پس از دربی شکسته است، سوء استفاده کنند. از دل جوان‌هایی که قلبشان برای استقلال می‌تپد، درست مثل قلب تو.

نگاهی به تقویم روی میزت می‌اندازی. خوب می‌دانی زمانی هستی و زمان دیگر نیستی و از تو چیزی جز خاطراتت نمی‌ماند. می‌روی، می‌رویم، همه ما روزی می‌آییم و روز دیگر می‌رویم و می‌مانیم با خاطرات و البته وجدانمان. وجدانی که هرگز مقابلش شرمسار نیستی. نه باج دادی، نه باج گرفتی، نه حق کسی را خوردی، نه تا آنجا که در توانت بود اجازه دادی حق دیگران پایمال نشود. شاید دست ناپاکی که از تیمت کوتاه کردی، حالا از آستین دیگری بیرون آمده و ... سرت را بالا می‌گیری. فکر اینکه صادقانه تمام قد علیه ناپاکی، نادرستی و کژی ایستادی و گواهت پروردگار متعال است، لبخندی محو بر لبانت می‌نشاند.

نه، ماه پشت ابر نمی‌ماند. بار کج به منزل نمی‌رسد. دست‌های ناپاک دیر یا زود رو می‌شوند. تیمت در یک قدمی فتح جام حذفی و ثبت رکوردی تازه و یکه‌تازی در تاریخ این جام است. استقلال چون شیر زخم‌خورده، همچنان نزدیک‌ترین تعقیب‌کننده صدرنشین لیگ برتر است و با یک لغزش حریف می‌تواند صدر را پس بگیرد و اسب قهرمانی را زین کند. یکباره آن‌ها که کمر به نابودی استقلال بسته‌اند وارد گود می‌شوند. با یک سناریوی نخ‌نما و قدیمی و نه تورا، بلکه استقلال را هدف گرفته‌اند و این است که باعث رنجش خاطرت می‌شود. خواب به چشمت نمی‌آید. دوست داری در نیمه‌شب بهاری تهران کمی قدم بزنی اما هجوم افکار راحتت نمی‌گذارد. قلبت برای آبی‌ترین تیم دنیا می‌تپد، برای آینده‌اش. چهره هوادار نوجوانی که بغض‌آلود پس از آن دربی لعنتی، در خیابان به تو خیره مانده بود و با نگاه معصومش با تو حرف می‌زند، دوباره در ذهنت جان می‌گیرد. نگاه خسته‌ات را از سنگفرش خیابان می‌گیری و به آسمان تهران نگاه می‌کنی. تیرگی عمری ندارد. خیلی زود، چند ساعت بعد تاریکی جای خود را به آبی بی‌نهایت می‌دهد.»