جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۲

خاطراتی کوتاه از حجت الاسلام قرائتی

یکی از جذابیت‌های آثار حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی خاطرات تبلیغی وی است ودر ادامه تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.
کد خبر : ۲۸۴۰۳۲
صراط: یکی از جذابیت‌های آثار حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی خاطرات تبلیغی وی است ودر ادامه تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.

* این چمن‌ها با پول مردم درست شده!
شهید حاج آقا مصطفى خمینى (ره) مى‏ گفتند: در خدمت حضرت امام (ره) در شهر همدان قدم مى ‏زدیم، به پارکى رسیدیم که چمن بود. حضرت امام (ره) مسافت بسیار طولانى را طى کرد تا پایش را روى چمن نگذارد و فرمود: ما رژیم طاغوت را قبول نداریم، ولى این چمن ‏ها با پول مردم درست شده و من پا روى آن نمىگذارم.

* عدم احترام به نماینده صدام!
زمانى که حضرت امام در نجف بودند، در جلسه‏اى که همه علما حضور داشتند، نماینده صدام وارد شد؛ البته در آن زمان کسى نمى‌‏دانست که صدام چه جرثومه‏اى است. عدّه‏اى جلو پاى نماینده صدام بلند شدند، امّا امام (ره) بلند نشد!!.

* همسایه‌های مسیحی و جذب آنان توسط امام (ره)
ایامى که امام خمینى (ره) در نوفل لوشاتو فرانسه بودند، با تولّد حضرت مسیح (ع) مقارن شد، امام (ره) فرمود: هدایا و آجیل و شیرینى‏هایى که دوستان براى ما آورده‌‏اند همه را بسته‌‏بندى کنید و به همسایه ‏ها هدیه دهید. امام (ره) با این ابتکارش آنچنان دل هاى همسایه ‏هاى مسیحى را جذب کرد که شبى‏ که نوفل لوشاتو را ترک مى ‏کرد، با بدرقه پرشکوه و بسیار عاطفى آنان روبرو شد.

* تنبیه کردن با سکوت
شهید هاشمى نژاد مى گفت: زمان طاغوت براى سخنرانى بر فراز منبر رفتم، در بین جمعیّت یک نفر ساواکى گفت: براى سلامتى شاهنشاه صلوات ختم کنید. با توجّه به حساسیت رژیم نسبت به من و اینکه دستگاه ضبط صوت، صداى مرا ضبط مى‏کرد، مانده بودیم چه کنیم؟ و چگونه با این منکر بزرگ برخورد کنیم. روى منبر نشستم و مدّتى با قیافه عبوس و معنادار به شخص ساواکى خیره شدم. با این کار، مردم متوجّه او شدند و او خجالت زده و شرمنده شد و بعد شروع به سخنرانى کردم. مطلبى از من ضبط نشد، امّا تنبیه صورت گرفت.

* کاش شعار می‌دادید!
در زمان ستمشاهى پهلوى در ماه محرم، هیئت عزادارى در اهواز به راه افتاد، آنان بدون اینکه نوحه‌‏اى بر زبان داشته باشند با سکوت محض حرکت مى‏ کردند. ساواک ،آنها را دستگیر کرد. گفتند: ما که جرم‏ و گناهى انجام نداده‌ایم و حرفى نزده‏ایم!. ماموران گفتند: سکوت شما بدتر بود، اگر شعار مى‏ دادید از این سکوت بهتر بود، ما از سکوت شما سوختیم.

* ظلم به افکار مردم
عالمى فرزانه در مجلسى نشسته بود. بدون هماهنگى با وی، گروهى گفتند: صلوات بفرستید تا آقا منبر تشریف ببرند. آقا گفت: من مطالعه نکرده ‏ام و آمادگى ندارم. گفتند: هر کس مى‏خواهد آقا صحبت کند صلوات بلندتر ختم کند. آقا گفت: من مطالعه ندارم. بالاخره با صلوات سوّم به زور وی را بالاى منبر فرستادند. این عالم هم گفت: «بسم‏ اللَّه الرّحمن الرّحیم» حالا که با زورِ صلوات مرا بالاى منبر فرستادید، پس خوب گوش کنید تا مطلبى برایتان بگویم. بى ‏مطالعه حرف زدن، ظلم به افکار مردم است. والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. سپس از منبر پایین آمد.

* عیادت از بیمارانی که عیادت‌کننده ندارند!
مردى مزرعه ‏اى را وقف کرد و گفت: درآمد این مزرعه را هدیه بخرید و روزهاى جمعه به بیمارستان بروید و از بیمارانى که عیادت کننده ندارند، عیادت کنید.

* سبک امام (ره) در مبارزه با طاغوت
در بحبوحه انقلاب، شاه به ارتش خود دستور تیراندازى داد و در برابر او امام(ره) به مردم گفتند: به برادران ارتشى گُل بدهید. یک مرتبه تحوّلى بزرگ در درون ارتش ایجاد شد؛ سرباز مى‏خواست تیراندازى کند، ولى گل دریافت مىکرد. این امر باعث پیوستن بسیارى از نیروهاى ارتشى به جمع مردم شد.

* درس اخلاق‏ امام (ره) برای شهید رجایی
پس از اینکه مرحوم شهید رجایى با رأى ملّت به ریاست جمهورى انتخاب شد، خدمت حضرت امام (ره) رسید. امام (ره) به وی فرمود: شما رئیس جمهور ایران شدى، ولى باید بدانى که ایران گوشه ‏اى از آسیاست، آسیا گوشه‏ اى از زمین، کره زمین گوشه ‏اى از منظومه شمسى، منظومه شمسى گوشه ‏اى از کهکشان و کهکشان گوشه ‏اى از ... یعنى ریاست، تو را فریب ندهد و مغرور نکند.

* باب جهاد برای دوستانِ برگزیدۀ خدا
یکى از شاگردان شهید مطهرى براى من تعریف‏ مى‏ کرد؛ حدود بیست سال قبل از انقلاب، شهید مطهرى نهج‏ البلاغه تدریس مى ‏کرد؛ روزى رسید به خطبه 27 که با این فراز شروع مى ‏شود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّه فَتَحَهُ‌اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند به روى دوستانِ برگزیده خود گشوده است. استاد وقتى به این جمله رسید، کتاب را کنار گذاشت و گفت: من یک دعا می‌کنم شما آمین بگوئید، گفت:خدایا! به من توفیق بده تا در راه تو به شهادت برسم.

* نماز شبی که شهید مطهری خواند!
مرحوم شهید مطهرى مى‏ گفتند: شبى مهمان یکى از اساتیدم بودم. شب که به نیمه رسید براى نماز شب برخاست. در نماز سوره فجر را خواند، همین‌که به این آیه رسید که «وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْری» (فجر ـ 22) و در آن روز جهنم را حاضر مى ‏کنند؛ (آرى) در آن روز انسان متذکّر مى ‏شود؛ امّا این تذکّر چه سودى براى او دارد؟. دیدم استادم مثل بید مى ‏لرزد و شانه ‏هایش تکان مى ‏خورد و گریه مى ‏کند.

* پدرت را پشت سر انداخته‌ای؟
در ایام عید یکى از وزرا براى عید دیدنى و زیارت امام (ره)، به همراه پدرش خدمت ایشان رسیدند. امام (ره) پرسید: این پیرمردى که پشت سر شماست، کیست؟. گفت: ایشان پدرم هستند. امام بسیار ناراحت شد و در حالى که آثار ناراحتى در چهره امام (ره) نمایان شده بود، فرمود: پدرت را پشت سر انداخته‌‏اى؟ درست است که وزیر هستى، امّا هر چه باشى فرزند اویى.

*دعاى مستجاب پدردر حق فرزند
نیمه شبى پدر علامه مجلسى (ره) براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به او دست مى‏ دهد، اشک در چشمانش حلقه زده فکر مى‌‏کند که چه دعایى بکند، یک مرتبه صداى گریه نوزاد در گهواره افکارش را متوجّه بچه مى‏کند و مى‏ گوید: خدایا! این بچه را مروّج دین قرار بده. دعاى پدر مستجاب مى‏شود و این طفل علامه مجلسى مى ‏شود که حدود 200 کتاب تألیف مى‏ کند.

* تواضع در برابر والدین‏
آیت اللهى را سراغ دارم که دست پدرش را مى‌‏بوسید، همچنین در حالات شهید آیت الله صدر شنیده‏ ام که ایشان مرتّب دست مادرش را مى‌‏بوسید.

* فردا دیر است
یکى از علما و نویسندگان معاصر تعریف مى‏‌کرد: در نجف خدمت آیت اللَّه شیخ آقا بزرگ تهرانى رسیدم؛ در حالى که از پیرى کمرش خمیده بود و دائماً در حال نوشتن بود، به ایشان عرض کردم کتابى در حالات حضرت عبدالعظیم نوشته‌‏ام، ولى اکنون همراهم نیست، فردا تقدیم شما مى‏ کنم. ایشان که به سختى حرف مى ‏زد گفتند: فردا دیر است، بگوئید اکنون بیاورند تا آن را مطالعه کنم!

* مطالعۀ شانزده جلد کتاب برای یافتن یک روایت!
آیت اللَّه صافى مى ‏گفتند: براى دسترسى به متن و سند یک روایت، تمام شانزده جلد کتاب تاریخ بغداد را از ابتدا تا آخر آن مطالعه کردم!!

*مغایرت با قوانین دیپلماسی و موازین بین‌المللی
پس از صدور فرمان قتل سلمان رشدى، مسئولان سیاست خارجى کشور خدمت حضرت امام (ره) رسیده عرض کردند: آقا! این فتواى شما با قوانین دیپلماسى و موازین بین ‏المللى سازگار نیست. امام (ره) فرمود: به درَک، آبروى رسول‏اللَّه (ص) رفت، هر چه مى ‏خواهد به هم بخورد. اى کاش خودم جوان بودم، مى ‏رفتم او را مىکُشتم!.

* جمله‌ای که آیت‌الله حجت کوه کمره‌ای را به گریه انداخت!
پیرزنى در قم با نخ ‏ریسىِ خود، خمس و سهم امامش را نزد آیت‏ اللَّه حجّت مى‏ آورد؛ وقتى مى‌خواست از اتاق بیرون رود، عقب عقب مى‏ رفت و خیره خیره به آقا نگاه مى ‏کرد. آقا دلیلش را پرسید؟. پیرزن گفت: مى ‏خواهم خوب قیافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قیامت شما را تحویل خدا بدهم و بگویم: خدایا! من جان کندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم تا از دینم حفاظت کند، حال اگر او در این راه کم گذاشته او را مؤاخذه کن.مرحوم آیت ‏اللَّه حجّت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه کرد.

*به درد صد سال پیش هم نمی‌خورم!
شور و شوق انقلابى، همه شهرها را فراگرفته‏ بود. جوانان انقلابى جهرم نیز انتظار داشتند حضرت آیت اللَّه حق ‏شناس یکى از علماى وارسته دیار فارس واز عاشقان امام خمینى (ره) با حرارت بیشتر وارد صحنه شود؛ وی هم مىگفت: باید از طرف امام (ره) دستور برسد تا ما نیز حرکت کنیم. جوانان انقلابى گفتند: باید حالِ این پیرمرد را بگیریم. به درِ خانه او رفتند و گفتند: شما آخوند انقلابى نیستى!؛ شما آخوند عصر ناصرالدین شاه هستى، شما به درد صد سال پیش می‏خورى. وی در جواب آنان با خوشرویى گفتند: به جدّم قسم! به درد صد سال پیش هم نمى ‏خورم، حالا بیایید داخل منزل تا با هم یک چایى بخوریم. جوان‌ها به هم نگاهى کرده و خود را خلع سلاح دیدند.

* هواپیمای اختصاصی برای درمان سگ!
شخصى مى‏ گفت: من گماشتۀ خاندان سلطنتى بودم. یک ‏بار سگ دربار مریض شد. پس از عکس بردارى معلوم شد که دریچه قلبش گشاد شده است. با هواپیما سگ را براى درمان به آلمان بردند و خانواده سلطنتى همه متأثّر بودند. در حالى که در همان موقع خواهر من کلیه‏ هایش از کار افتاده بود و من التماس مى‌کردم و کمک مى ‏طلبیدم و چون امکان بردن به خارج نبود، خواهرم مُرد.

*‏ زدن موشک از نزدیک
خداوند شهید قهرمان، شیرودى را رحمت کند. موقع حمله به تانک ‏هاى دشمن خیلى نزدیک آنان مى ‏شد؛ به او گفتند: ممکن است خودت مورد هدف قرار بگیرى!. گفت: در محاصره اقتصادى هستیم و موشک کم داریم، پس باید سعى کنیم موشک را به‏ هدف بزنیم، مى ‏ترسم از دور بزنم به هدف نخورد.

* کتابی با نام پنج دقیقه ‏های قبل از غذا
دانشمندى کتابى به نام «پنج دقیقه ‏هاى قبل از غذا» نوشته است. دلیلش این بود که وقتى مى‏ خواست غذا بخورد، تا آوردن غذا دقایقى طول مى‏ کشید. او از این فرصت استفاده کرده و به مطالعه پرداخت؛ وی نکات جذّاب کتاب‏ هاى مفید را استخراج مى ‏کرد و مجموعه ‏اى تحت عنوان پنج دقیقه‏ هاى قبل از غذا منتشر کرد.

* دعا براى صوت قرآن!‏
شب بیست ویکم ماه رمضان، بعد از مراسم احیا و قرآن سرگرفتن، از جوانى پرسیدم: امشب از خدا چه خواستى؟.
گفت: از خدا خواستم صداى خوبى به من بدهد که بتوانم قرآن را زیبا تلاوت کنم!.

*‏ چهارمین شهید محراب
آیت اللّه اشرفى اصفهانى، پیرمرد نودساله و عالم وارسته‏ اى که عمرى نماز شبش ترک نشده بود، مى‏ گفتند: مى ‏بینم که من چهارمین شهید محراب می‌باشم، آرى! خداوند درهاى غیب را به رویش باز کرده بود.‏

* تغییر دادن نام رشوه
شخصى در استاندارى به یکى از کارمندان مبلغى پول داد. کارمند گفت: رشوه مى ‏دهى؟. گفت: نه. این حق ‏التسریع است!!. یعنى هم رشوه مى‏ دهد، هم اسمش را عوض مى ‏کند.

* زیرکی یک عالِم در برخورد با زمین خواری
شخصى، نزدِ یکى از علمایى که مسئولیّت اجرایی هم داشت، رفته و گفته بود: خوابى دیده‏ام که مبلغى به حساب 100 امام که براى کمک به مسکن محرومان است، واریز کنم؛ مقدارى هم به جنگ کمک کنم. ضمناً یک قطعه زمین دارم در فلان جا مشکل قانونى پیدا کرده است. عالمِ زیرک گفته بود: تمام حساب 100 و کمک به جبهه براى این بود که مى ‏خواهى از این راه مشکل زمین خود را حل کنى؟!.

* کتاب بی‌عیب
شخصى از یکى از علماى بزرگ پرسید: مى‏خواهم کتابى بخوانم که هیچ عیب و ایرادى نداشته باشد؟. گفت: قرآن بخوان.

* ترس از گم شدن لانه
یکى از علماى بزرگ (مرحوم آیت اللّه میرزا جواد آقاى تهرانى‏) کنار باغچه نشسته بود و مطالعه مى ‏کرد. بعد از ساعتى به طبقه دوّم منزل رفت، آنجا دید مورچه ‏اى روى قباى اوست. دامن قبا را نگه داشته پائین آمد و مورچه را کنار باغچه رها کرد و گفت: ترسیدم اگر در طبقه بالا رهایش کنم، لانه ‏اش را گم کند.

*‏ با حضرت اباالفضل (ع) قهر نکن!
شیخ عبدالرحیم شوشترى یکى از شاگردان شیخ انصارى (ره) در نجف مشکل مسکن داشت. براى حل این مشکل گاهى به حرم حضرت على (ع) و گاهى به حرم حضرت اباالفضل (ع) می‌رفت. روزى در حرم حضرت اباالفضل(ع)، عربى بیابانى را دید که بچه فلجش را کنار ضریح آورد و گفت: یا اباالفضل! بچه‏ام را خوب کن؛ بچه شفا پیدا کرد و خوب شد و رفت. عالم شوشترى گفت: یا اباالفضل! پس ما چی؟. این عرب دیر آمد و زود رفت؛ من که دیگر به حرمت نمى‏آیم. این حرف را زد و در حالى که هیچ کس از حاجت او اطلاعى نداشت، راهى نجف شد. وقتى وارد جلسه درس شیخ انصارى (ره) شد، شیخ دو کیسه پول به او داد و گفت: این پول را بگیر و براى خود خانه ‏اى بخر، امّا با حضرت اباالفضل (ع) قهر نکن!.

* سه بار وصله به کفش پاره
سوّمین بار بود که امام خمینى (ره) کفش خود را براى تعمیر مى ‏فرستاد، اما کفاش نمى ‏دانست که صاحب کفش امام (ره) است. کفاش گفت: آقا! این کفش را دوبار پیش من آورده ‏اند و تعمیر کرده ‏ام دیگر بس است.
آرى، امام خمینى (ره) که رژیم شاهنشاهى را واژگون و جمهورى اسلامى را بنیانگذارى کرد، چنین ساده مى ‏زیست. به راستى او فرزند همان مولایى است که فرمود: آنقدر کفشم را وصله کرده ‏ام که از تکرار آن خجالت مى‏ کشم.

* بخشیدن عبا به بینوا
روزى شهید آیت اللَّه سعیدى بدون عبا از مسجد برگشت؛ گفتند: آقا عبایت کو؟. گفت: دیدم کنار خیابان بینوایى مى ‏لرزد با خود گفتم: اگر در قیامت از تو بپرسند که شخصى از سرما مى ‏لرزید و تو، هم قبا داشتى و هم عبا؛ چه جوابى مى ‏دهى؟. لذا عبایم را به او دادم.

* چرایی ننوشتن همۀ ادعیه در مفاتیح الجنان‏
بعضى از دعاها را مرحوم حاج شیخ عباس قمى (ره) در مفاتیح ‏الجنان نیاورده است. از آن مرد بزرگ پرسیدند: چرا چنین دعاهایى را نیاورده‏اید؟. گفتند: اگر همه دعاها را در مفاتیح بنویسم، مردم کتاب ‏هاى دعاى قبلى را فراموش مى‏کنند و من براى اینکه نام علماى قبلى و آثارشان فراموش نشود، بعضى از دعاها را به کتاب ‏هاى دیگر حواله داده ‏ام.

* اگر به خاطر خدا آمده ‏اى به خاطر خدا هم برو!
براى یکى از علماى نجف مهمانى آمد. آیت‌‏اللّه دو اتاق داشت که یکى آفتاب‌گیر و دیگرى در سایه بود. هوا هم خیلى گرم بود؛ خانم آیت‌‏اللّه مریض و در اتاق سایه مشغول استراحت بود. آیت ‏اللّه از خانم خواست به اتاق آفتاب گیر برود. مهمان گفت: من مشتاق دیدار شما بودم و براى خدا به زیارت شما آمده ‏ام. آیت ‏اللّه گفت: اگر به خاطر خدا آمده ‏اى به خاطر خدا هم برو؛ چون زن مریضم را در اتاق آفتاب گیر نگه داشته ‏ام. «اذا قیلَ لَکُمْ ارْجعُوا فارْجعوا». (نور، 28).

* هیچی به هیچی
یکى از دوستان طلبه مى ‏گفت: رفته بودم تبلیغ. هرچه منبر مى ‏رفتم کسى پول نمى‌‏داد. روزى به میزبان گفتم: استاد ما در حوزه علمیه به ما گفته هر جا که براى تبلیغ مى ‏روید، پول نگیرید. آیا استاد ما به شما هم گفته، پول ندهید؟!. گفت: نه. گفتم: حالا ما چیزى نمى‌‏گوییم شما هم هیچى به هیچى!

*‏ اگر گریه مى ‏کردى دشمن، شاد مى ‏شد!
دی ماه سال 56 بود. فرزند یکى از مدرّسین حوزه قم که از جمله شهداى 19 دى بود، جنازه‌‏اش را به بهشت ‏زهرا آوردند، در حالى که پدرش تحت تعقیب ماموران رژیم شاه بود. پدر، خود را به بالین فرزندش که دانشجوى سال اوّل بود، رساند ولى هیچ گریه نکرد و گفت: خدایا! راضى هستم. بعد از چند روز حضرت امام (ره) از نجف براى وی‏ نامه نوشتند؛ خوشحال شدم گریه نکردى، چون اگر گریه مى ‏کردى دشمن شاد مى ‏شد. آن روز فهمیدم چرا حضرت امام (ره) در فراق فرزندش- سیدمصطفى (ره)- گریه نکردند.

منبع: کیهان