صراط: احسان محمدی در عصرایران نوشت: چندی پیش شهرداری تهران بیلبوردهای بزرگی نصب کرده بود قریب به این مضمون که از «پیری» گله نکنید و خوشحال باشید که خیلی ها این فرصت را پیدا نکردند تا «پیری» را تجربه کنند. از آن دست نصیحت های جانگداز ایرانی. ردیف کردن کلمات شیک. مثل چیدن شیرینی ها پشت ویترین شیرینی فروش محله ای فقیر نشین.
وقتی آث میلان به تهران آمد رفتم ورزشگاه آزادی نه برای دیدن پائولو مالدینی و گنارو گتوسو. دلم برای ستاره های قدیمی پرسپولیس تنگ شده بود. یکبار دیگر دیدمشان. اندام نحقیف و شکننده مرتضی فنونی زاده، قیافه نزار مجتبی محرمی، شکم فربه فرشاد پیوس، زانوهای سست محسن عاشوری....
پسر جوانی پُشت سرم مدام می خندید به فرشاد پیوس، فکر می کرد علی پروین است! می گفت این چاقالو چه شکم ضایعی داره! برگشتم نگاهش کردم، 17 سالش نمی شد اما پشت سرم وقتی جواب شعار آنور استادیوم را می داد که می گفتند:« میلان ایتالیا» - «........ آبی ها»! خیلی دقیق روی دو واژه جنسی 18+ پافشاری می کرد. مثل تشدید روی کلمه!
خیلی بد است که ببینی فرشاد پیوسی که دوستش داشتی و با بدبختی پول جمع می کردی و عکسش را می خریدی و هنوز بعد از 25 سال از دلت نیامده آلبوم عکس هایش را بیندازی دور مضحکه یک پسر بچه بددهن بشود! نه او حوصله داشت و نه من دل و دماغش که برایش بگویم این چاقالو یک زمانی بت باشگاه بود، ستاره روزگار بی ستاره ما بود ...
دیروز رضا احدی یکی از ستاره های همان روزگار دستش را گذاشت توی دست مرگ و رفت. حتی سرش را برنگرداند که نگاه کند بعد از رفتنش چه غلغلغه ای افتاد به جان پسربچه های دهه 60.
همان ها که می رفتند ورزشگاه آزادی تا «رضای رودی فولر» را تشویق کنند. عکسش را می خریدند می چسباندند به دفترها. به دیوارها. برنگشت تا ببیند رفیقان و همبازی های دیروز و مدیران امروز که جواب سلامش را نمی دادند الان چه اشکی می ریزند. چه خاطره ها تعریف می کنند از تکنیک و اخلاق اش. برنگشت و دستش را گذاشت توی دست مرگ و رفت ....
از دیروز تا امروز آنقدر در مورد رضا احدی حرف زده اند و عکس بازنشر کرده اند که بعید است در همه عمر 53 ساله اش منتشر شده باشد. انگار یک دفعه میلیون ها نفر یادشان افتاد که چقدر حسرت ته دلشان دارند از آن دهه 60. دهه حسرت های مکرر. موشک باران. فوتبال تیغی. کفش های استوک دار قرضی. ستاره های سبیلو. سکوهای پرتماشاگر. یکی از همان نسل با اشاره به ستاره هایی که این روزها در اینستاگرام عکس هایشان سی هزار لایک می خورد و به آن می بالند به خبرنگاری گفته: «مرد حسابی! اگر برای تو سی هزار نفر لایک می زنند، برای ما صد هزار نفر می آمدند ورزشگاه»!
برای نسلی که لابه لای جنگ و موشک باران بزرگ شد، دل خوشی کم بود. همه آنها که این یکی دو روز برای رفتن ستاره موفرفری استقلال بغض کردند، برای دل خودشان گریه کردند. برای آن حسرت ها که آه شد و به هوا رفت. ما به آن بازیکن های سرکش که در روزهای خاکستری و تلخ دهه 60 شور و شوق و لذت می دادند مدیونیم. روزهایی که «صف» نماد برابری بود، روزهایی که گلوله رایگان تقسیم می شد، روزهایی که بوی باروت می داد، شب هایی که برق نبود، و فوتبال نیم بند دریچه ای بود برای نفس کشیدن.
دوست نداشتم عکس های رضا احدی را روی تخت بیمارستان ببینم. زار و نزار دیدن ستاره هایی که زمانی چابک و تیزپا روی چمن پرچاله چوله می دویدند سخت است. تلخ است.
رضا احدی هنوز جا داشت که بیشتر زندگی کند اما چند نفر از آن نسل واقعاً «زندگی» می کنند؟ نهایتش عادل فردوسی پور دعوت اش می کرد به برنامه 90 و او می گفت مجبور شده برای امرار معاش مسافرکشی کند. عادل مثل ما دلشکسته سرش را می انداخت پائین و روی کاغذهایش خط های بی معنی می کشید و نسل ما دلش می گرفت و ستاره های جدید و جوان ترها می خندیدند که چرا همه ستاره های قدیمی وضع شان مثل هم است؟ چرا «بچه زرنگ» نبوده اند؟ «عشق به پیرهن و هوادار» کیلویی چند؟! پول رو بچسب داداش!
پیری و زمین گیری و سربار شدن بد است. آن طور که انگار از آغاز وجود نداشته ای. ندویده ای. نجنگیده ای توی این زندگی. مرگ به موقع را نعمت می دانم. هیچ علاقه ای هم به این نصیحت های جانگداز ندارم.
با این همه به شدت به پیرها احترام می گذارم و مدام سعی می کنم قیافه روزهای جوانی شان را جلوی چشمم بیاورم. وقتی که گوشه چشم شان چروک نداشت، وقتی که دستشان نمی لرزید، وقتی که چشم ها برای دیدن شان می چرخید، وقتی ....
رضا احدی! دستش را گذاشت توی دست مرگ و رفت. یکی دیگر از ستاره های نسل ما در خاک آرام گرفت...
«آرام گرفت» چه ترکیب ناهمواری است برای آدمی که روزی هزاران قلب را بی قرار می کرد و هیچ وقت توی زمین فوتبال «آرام» نمی گرفت ....
وقتی آث میلان به تهران آمد رفتم ورزشگاه آزادی نه برای دیدن پائولو مالدینی و گنارو گتوسو. دلم برای ستاره های قدیمی پرسپولیس تنگ شده بود. یکبار دیگر دیدمشان. اندام نحقیف و شکننده مرتضی فنونی زاده، قیافه نزار مجتبی محرمی، شکم فربه فرشاد پیوس، زانوهای سست محسن عاشوری....
پسر جوانی پُشت سرم مدام می خندید به فرشاد پیوس، فکر می کرد علی پروین است! می گفت این چاقالو چه شکم ضایعی داره! برگشتم نگاهش کردم، 17 سالش نمی شد اما پشت سرم وقتی جواب شعار آنور استادیوم را می داد که می گفتند:« میلان ایتالیا» - «........ آبی ها»! خیلی دقیق روی دو واژه جنسی 18+ پافشاری می کرد. مثل تشدید روی کلمه!
خیلی بد است که ببینی فرشاد پیوسی که دوستش داشتی و با بدبختی پول جمع می کردی و عکسش را می خریدی و هنوز بعد از 25 سال از دلت نیامده آلبوم عکس هایش را بیندازی دور مضحکه یک پسر بچه بددهن بشود! نه او حوصله داشت و نه من دل و دماغش که برایش بگویم این چاقالو یک زمانی بت باشگاه بود، ستاره روزگار بی ستاره ما بود ...
دیروز رضا احدی یکی از ستاره های همان روزگار دستش را گذاشت توی دست مرگ و رفت. حتی سرش را برنگرداند که نگاه کند بعد از رفتنش چه غلغلغه ای افتاد به جان پسربچه های دهه 60.
همان ها که می رفتند ورزشگاه آزادی تا «رضای رودی فولر» را تشویق کنند. عکسش را می خریدند می چسباندند به دفترها. به دیوارها. برنگشت تا ببیند رفیقان و همبازی های دیروز و مدیران امروز که جواب سلامش را نمی دادند الان چه اشکی می ریزند. چه خاطره ها تعریف می کنند از تکنیک و اخلاق اش. برنگشت و دستش را گذاشت توی دست مرگ و رفت ....
از دیروز تا امروز آنقدر در مورد رضا احدی حرف زده اند و عکس بازنشر کرده اند که بعید است در همه عمر 53 ساله اش منتشر شده باشد. انگار یک دفعه میلیون ها نفر یادشان افتاد که چقدر حسرت ته دلشان دارند از آن دهه 60. دهه حسرت های مکرر. موشک باران. فوتبال تیغی. کفش های استوک دار قرضی. ستاره های سبیلو. سکوهای پرتماشاگر. یکی از همان نسل با اشاره به ستاره هایی که این روزها در اینستاگرام عکس هایشان سی هزار لایک می خورد و به آن می بالند به خبرنگاری گفته: «مرد حسابی! اگر برای تو سی هزار نفر لایک می زنند، برای ما صد هزار نفر می آمدند ورزشگاه»!
برای نسلی که لابه لای جنگ و موشک باران بزرگ شد، دل خوشی کم بود. همه آنها که این یکی دو روز برای رفتن ستاره موفرفری استقلال بغض کردند، برای دل خودشان گریه کردند. برای آن حسرت ها که آه شد و به هوا رفت. ما به آن بازیکن های سرکش که در روزهای خاکستری و تلخ دهه 60 شور و شوق و لذت می دادند مدیونیم. روزهایی که «صف» نماد برابری بود، روزهایی که گلوله رایگان تقسیم می شد، روزهایی که بوی باروت می داد، شب هایی که برق نبود، و فوتبال نیم بند دریچه ای بود برای نفس کشیدن.
دوست نداشتم عکس های رضا احدی را روی تخت بیمارستان ببینم. زار و نزار دیدن ستاره هایی که زمانی چابک و تیزپا روی چمن پرچاله چوله می دویدند سخت است. تلخ است.
رضا احدی هنوز جا داشت که بیشتر زندگی کند اما چند نفر از آن نسل واقعاً «زندگی» می کنند؟ نهایتش عادل فردوسی پور دعوت اش می کرد به برنامه 90 و او می گفت مجبور شده برای امرار معاش مسافرکشی کند. عادل مثل ما دلشکسته سرش را می انداخت پائین و روی کاغذهایش خط های بی معنی می کشید و نسل ما دلش می گرفت و ستاره های جدید و جوان ترها می خندیدند که چرا همه ستاره های قدیمی وضع شان مثل هم است؟ چرا «بچه زرنگ» نبوده اند؟ «عشق به پیرهن و هوادار» کیلویی چند؟! پول رو بچسب داداش!
پیری و زمین گیری و سربار شدن بد است. آن طور که انگار از آغاز وجود نداشته ای. ندویده ای. نجنگیده ای توی این زندگی. مرگ به موقع را نعمت می دانم. هیچ علاقه ای هم به این نصیحت های جانگداز ندارم.
با این همه به شدت به پیرها احترام می گذارم و مدام سعی می کنم قیافه روزهای جوانی شان را جلوی چشمم بیاورم. وقتی که گوشه چشم شان چروک نداشت، وقتی که دستشان نمی لرزید، وقتی که چشم ها برای دیدن شان می چرخید، وقتی ....
رضا احدی! دستش را گذاشت توی دست مرگ و رفت. یکی دیگر از ستاره های نسل ما در خاک آرام گرفت...
«آرام گرفت» چه ترکیب ناهمواری است برای آدمی که روزی هزاران قلب را بی قرار می کرد و هیچ وقت توی زمین فوتبال «آرام» نمی گرفت ....