روانشناسی پهلویها
یکی از ویژگیهای مهم در ارزیابی سطح کارآمدی نظامهای سیاسى، بررسی
ویژگیهای شخصیتی رهبران و مدیران ارشد آنان است که این ویژگی در نظامهای
سلطنتی که خواست و اراده شاه، محور تمام تصمیمات و خطمشیهای نظام سیاسی
است، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. در بررسی چگونگی حکومت خاندان
پهلوی نیز که حکومتی خودکامه و مبتنی بر اراده شاه بود، شناخت این
ویژگیهای شخصیتی و چگونگی تأثیرگذاری آنها بر جهتگیریهای مدیریتى، حائز
اهمیت است. این ویژگیها عبارتند از:
1- روحیه دیکتاتورى
محمدرضا در خانوادهای دیکتاتورمحور پرورش یافت. این مساله عامل مهمی در
شکلگیری شخصیت او بود. در چنین فضایى، یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار
دیگران است؛ فقط دیکتاتور تصمیم میگیرد؛ هدف تعیین میکند؛ وظیفه افراد را
مشخص میکند و همه باید بدون چون و چرا، مطابق میل او رفتار کنند. او
میتواند از دیگران انتقاد کند؛ اما خود نقدپذیر و پاسخگو نیست. شخصیت،
تمایلات و احتیاجات مجموعه، به هیچ وجه، مورد توجه نیست. در این محیط،
همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد. از محبت و احساس امنیت، خبری
نیست.(3) بزرگ شدن محمدرضا در چنین محیطى، با الگوی تربیتی «رضاخان»، باعث
شد که او نیز یک دیکتاتور شود؛ نسبت به زیردست، خشن و بیرحم باشد و نسبت
به بالادست، کاملاً تمکین نماید؛ همانگونه که نسبت به انگلیس و آمریکا در
تمام دوره سلطنتش، چنین بود.(4)
2- فقدان اعتماد به نفس
«ماروین زونیس» در کتاب «شکست شاهانه»،(5) با توجه به محور بودن شخص شاه
در حکومت و نقش تعیینکننده تصمیمات فردی او، به بررسی روانشناسی شخصیت شاه
پرداخته است. به نظر وى، محمدرضا به دلیل نحوه تربیت دوران کودکی و
نوجوانی ناشی از تربیت او در یک محیط زنانه و سپس قرار داشتن در کنار پدری
مستبد، فردی مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود و به همین دلیل، فاقد
اراده لازم و قدرت تصمیمگیری صحیح در مسائل مهم کشور بود.
3- بلندپروازى
«خودشیفتگی» و عقده «خودبزرگبینی» ارثی از رضاخان و در کنار آن، پایین
بودن ضریب هوشی و فکری محمدرضا، باعث خودبزرگبینى، تخیل افراطی و
بلندپروازى در نحوه رفتار و مدیریت او شده بود. «فردوست» درباره استعداد
شاه، چنین مینویسد: «محمدرضا در ریاضیات، بسیار ضعیف بود و اصولاً حوصله
فکر کردن نداشت. او از همان کودکى، اهل تفکر عمیق و همهجانبه نبود؛ زود
خسته میشد و بیشتر علاقه داشت پیشنهادات را بپذیرد».(6) «اسدالله علم» نیز
در خاطرات خود میگوید: «شاه از هر چه مطالعه است، متنفر است».(7) از منظر
روانشناسى، هنگامی که قدرت استدلال در فرد ضعیف باشد، او بیشتر تمایل به
مسائل «کمى»، «ظاهری» و «سطحی» دارد. چنین نگرشی در 37 سال سلطنت محمدرضا
به چشم میخورد. تکیه بیش از حد به غرب و جلب نظر آمریکا به هر قیمت، برای
حمایت از خود، خرید تسلیحات انبوه، برپایی مراسم و جشنها و بذل و بخششهای
فراوان، همگی ناشی از چنین نگرشی در شاه بود. آمریکا نیز به این حالت شاه
دامن میزد. شاه مبالغ زیادی به روزنامهها و مجلات خارجی باج میداد تا در
وصف او بنویسند و انتقادی از حکومت او به عمل نیاورند. «فریدون هویدا» در
کتاب «سقوط شاه» مینویسد: «توهمات عظمتگرایانه شاه به قدری او را از
حقایق دور ساخته بود که حتی سازمان «سیا» نیز ضمن گزارش محرمانهای در سال
1976/1355ش شاه را به عنوان مردی که خطرات ناشی از عقده خودبزرگبینی او را
تهدید میکند، توصیف کرده بود».(8) اشتیاق و تمایل زیاد به تملق و چاپلوسی
و تعریف از وی نیز سبب میشد که وی درک صحیحی از حقایق جامعه نداشته باشد و
واقعیات کشور را بهخوبی نشناسد.
4- بیاعتقادی مذهبى
محمدرضا تحت تربیت خانوادگى، سیاست اسلامستیزی و غربزدگی رضا شاه و
تحصیل در غرب - که از سوی انگلیسیها و برای آشنا کردن وی با فرهنگ و
ارزشهای غربی انجام شد - بشدت فردی بیاعتقاد به مذهب گردید. از این رو،
بدون ملاحظه به فرهنگ مذهبی جامعه ایران، بیمحابا مشروب میخورد و با زنان
بیشمار، ارتباط داشت و خانواده و اطرافیانش غرق در فساد بودند. او تقویم
اسلامی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد و کارهای ضدمذهبی دیگری انجام داد
که همه از روحیه بیاعتقادی و ضدیت او با اسلام، حکایت دارد.
«فرح
پهلوی» در مصاحبه با رادیو «لسآنجلس»، درباره مذهب شاه و اعتقادات مذهبی
او میگوید: «شاه، اعتقادات مذهبی نداشتند و بویژه در این سالهای آخر
حکومتشان، مرتباً مورد مدح و چاپلوسی قرار میگرفتند و بشدت، بیدین شده
بودند و حتی بدشان نمیآمد که توصیه «امیرعباس هویدا» را به کار ببندند
[هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهاییان اجازه
فعالیت گسترده بدهد]؛ اما از مردم، بشدت میترسیدند و وحشت داشتند که مردم
علیه ایشان دست به شورش بزنند. به همین خاطر، از هویدا خواستند تا دولت در
خفا، وسیله رشد بهاییان را فراهم کند.»(9) و تنها در مواقع خطر، ترس و
تهدید و برای فریب تودههای مردم، به مذهب متوسل میشود؛ در روز عاشورا،
روی صندلی در مسجد مینشست یا لباس احرام میپوشید و به زیارت کعبه میرفت
یا در حرم مطهرامام رضا(ع) حاضر میشد و زیارت میکرد. هنگامی که به مسافرت
میرفت، روحانی دربار، او را از زیر قرآن عبور میداد و در موارد متعدد،
اظهار میکند که از الهامات مذهبی و حمایت ائمه علیهمالسلام برخوردار
است.(10)
5- فساد و هوسرانى
عقدهها و کمبودهای عاطفی دوران کودکی و پرورش در محیطی که قدرت را
وسیلهای برای ارضای امیال و هواهای نفسانی خود میدانست و بیاعتقادی
مذهبى، سبب شد تا محمدرضا که با پادشاهى، قدرت و امکانات وسیعی پیدا کرد،
از ثروت این ملت، برای تسکین حالات بیمارگونه خود، خرجهای فراوانی کند.
«تاجالملوک»، مادر محمدرضا شاه، ضمن بیان خاطراتش از هوسبازیهای فرزندش
دفاع کرده، ضمن تایید وجود روابط میان شاه و «طلا»، آورده است: «این، حق
پسرم بود که همسر و معشوقه را توأمان داشته باشد. اگر انسان شاه باشد و
نتواند از پادشاهی خود لذت ببرد، پس چه فرقی با یک رعیت ساده دارد».(11) از
این رو، شاه در فساد اخلاقى، حد و مرزی نمیشناخت و اصول اخلاقی را رعایت
نمیکرد. در میان زنانی که به کاخ شاه رفت و آمد میکردند، همه تیپ زن دیده
میشد؛ از «ماریا اشنایدر»، ستاره نوجوان فیلمهای بیپروای جنسی گرفته،
تا دختر صاحب سینمای ایران که یک ارمنی بود(12) و در این راه، بیتالمال
کشور، صرف هوسرانی و کامجوییهای خاندان پهلوی میشد. علاوه بر مفاسد
اخلاقى، خاندان پهلوى، عقده و حرص و ولعی سیرناشدنى، در جمع ثروت داشتند.
شاه به بهانههای مختلف، هر روز بر ثروت، املاک و کاخهای خود و اطرافیانش، در داخل و خارج، میافزود. «بنیاد پهلوی» با استفاده از موقعیت و اقدامات غیرقانونی خود، نظیر «کازینوهای قماربازی» و «کابارهها»، «رانتخواری» و «استفادههای انحصاری از امکانات»، «معاملات»، «صنایع» و «وامها»، «موادمخدر»، «قاچاق عتیقه» و...، منابع مالی سرشاری را عاید خانواده پهلوی کرد.(13) مطبوعات آمریکایى، اموال و دارایی شاه را تا 35 میلیارد دلار برآورد کردهاند. اشرف پهلوی نیز توانست از راههای غیرقانونی و سوءاستفاده از موقعیتش، یکی از «ثروتمندترین افراد خاندان پهلوى و از سرمایهداران بزرگ جهان» شود و اکنون نیز در «نیویورک»، «پاریس»، «رم»، «مونتکارلو» و چند نقطه دیگر جهان، اقامتگاههای مجلل و باشکوه دارد.(14) حیف و میل گسترده بیتالمال و جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی که بیش از 300 میلیون دلار هزینه دربر داشت، با ولخرجیها و اتلاف بیحد و حصر سرمایههای ملی کشورمان، در حالی انجام شدند که متجاوز از نیمی از جمعیت کشور در روستاها و حومه شهرهای بزرگ، در فقر و فلاکت و تنگدستی به سر میبردند و در اکثر شهرها و روستاهای کشور، اثری از وسایل اولیه و مقدماتی یک زندگی ساده برای عامه مردم، وجود نداشت(15) که «ثریا»، در توصیف آنها مینویسد: «محلات جنوب شهر[ تهران] با جویهای سرباز که آب کثیف آن، پس از عبور رختشوی خانهها و آلوده شدن به کثافات ولگردان و سگها، به مصرف خوراک مردم میرسد، بچههای مفلوج، زنان و پیرمردان گرسنه، گل و لای کوچهها که خانههایشان شباهتی به خانه ندارد، محلاتی که فقر کامل بر آنها حکمفرماست و توان شکایت نیز ندارند».(16) «فساد اخلاقى»، «تکبر و تفرعن»، «فساد جنسى»، «فساد مالی» و «فساد دینی» که با ظهور رژیم پهلوی همزاد دربار بود، تمام تار و پود دربار را درنوردیده، با ایجاد «بدبینى»، «بیاعتمادی» و «نارضایتیهای» گسترده، مردم مسلمان ایران را سخت به عکسالعمل واداشت. به گفته «ژان لوروریه»، روزنامهنگار فرانسوى، «اگر در کوچه و خیابان از ایرانیان بپرسید که چرا رژیم را مورد انتقاد و سرزنش قرار میدهند و جواب آنها را جمع کنید، فساد و انحطاط اخلاقی رژیم، در ردیف اول پاسخ آنها خواهد بود».(17)
6- فقدان پایگاه مردمى
«فریده دیبا»، مادر فرح دیبا، درباره خصوصیات دامادش میگوید: «محمدرضا به
دلیل تربیت غربیاش، مردم را کوچک و ذلیل و زبون میانگاشت و جان کلام
اینکه افراد مقابل خود را فاقد شخصیت میخواست! اگر کسی در برابر او خودی
نشان میداد، درجا، کنار گذاشته میشد. او مایل بود هرکاری در مملکت انجام
میشود، به حساب او گذاشته شود و دوست داشت همه نوکر و کارگزار او
باشند... در ارتش نیز همین سیاست را دنبال میکرد. امرا و فرماندهان ارتش،
مشتی افراد پیروپاتال و بهراستى، بیعرضه بودند. محمدرضا بویژه در ارتش،
سعی میکرد افراد بیعرضه و نوکرصفت و بلهقربانگو و حقیر را مصدر امور
کند. من در مراسم رسمی یا میهمانیها، میدیدم که چطور افسران عالیرتبه
ارتش، حتی کفش محمدرضا را میبوسیدند. این افسران، فاقد هر نوع شخصیت
بودند».(18) در حکومت پهلوى، مردم و نهادهای مردمسالار، کوچکترین جایگاهی
نداشتند، شاه میکوشید طی دوران حکومت 37 ساله خود، با تکیه بر پول نفت،
ارتش 700 هزار نفرى، دستگاههای مخوف امنیتى، همانند «ساواک»، «ایجاد حکومت
ترور»، «وحشت»، «شکنجه»، «اعدام» و «سرکوب گسترده و بیرحمانه مخالفین»،
«منحصر نمودن قدرت» و «امکانات کشور به گروهی خاص»، مانند شبکه هزار فامیل و
بهرهمندی از حمایت بیدریغ بیگانگان، به طور دائم، کنترل خود را بر جامعه
و سیاست ایران، افزایش دهد. به این ترتیب، بحران سیاسی در سراسر کشور، به
خاطر تجمع نارضایتیهای مردم، کنترل و سرکوب شدید، تمرکزگرایی بیش از حد،
مبارزه علنی با اسلام و اعتقادات مذهبی مردم، رواج ابتذال و بیبندوبارى،
فقدان بحث و آزادی سیاسى و احساس عمومی این مساله که فساد و عدم کارآیی
حکومت، به نحو غیر قابل تحملی فزونی گرفته، فراگیر شد.(19)
7- بیگانهپرستى و وابستگى
افزون بر «ابتذال سیاسى»، «فساد اخلاقى و مالی»، رژیم پهلوی در اندیشه و
عمل، غربزده و سرسپرده انگلیس و آمریکا بود. محمدرضاشاه، همانند پدرش
رضاشاه، به قدرت رسیدن و بقای حکومت خویش را مدیون بیگانگان میدانست.
روزنامه «نیویورکتایمز» مینویسد: «پس از کودتا، شاه گیلاس خود را با
تعارف به «روزولت»، رئیس بخش سیا در خاورمیانه برداشت و گفت: من تاج و تخت
خود را به خدا، مردم کشورم، ارتشم و به شما مدیونم».(20) در حقیقت، کشور در
دوره پهلوى، حیاط خلوت و منطقه نفوذ قدرتهای جهانی بود. آنها در عزل و
نصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، امضای
قراردادها و پروتکلها، سیاستگذاریها و...، نقشی آشکار و پنهان
داشتند(21) و ایران به تمام معنا، فاقد استقلال سیاسی بود. انتخاب
نخستوزیر و وزیران، اغلب از بین افراد وابسته به سازمانهای جاسوسی آمریکا
و فراماسونری صورت میگرفت. «آماری که از وابستگیهای افراد شناخته شده
هیأت وزیران «هویدا»، «آموزگار»، «شریف امامی» و «ازهاری» به دست آمده،
حکایت از آن دارد که 38 درصد آنان فراماسون، 24 درصد عضو سیا و 21 درصد عضو
ساواک بودهاند».(22)
رژیم شاه در جنبههای مختلف «سیاسى»، «اقتصادى»، «فرهنگى»، «امنیتی» و «نظامى» به آمریکا و غرب پیوند خورده بود و در راستای تأمین منافع بیگانگان، بدون توجه به فرهنگ، نیازها و شرایط موجود در داخل کشور، تنها مجری سیاستهایی بود که بیگانگان به اسم مدرنیزاسیون، برای تحقق اهداف و منافع خود به شاه دیکته میکردند و به صورت طبیعى، اجرای این برنامهها، نهتنها نتوانست کشور را به سوی پیشرفت و خودکفایی سوق دهد، بلکه با ایجاد مشکلاتی در ابعاد مختلف، باعث عقبماندگی هرچه بیشتر آن شد. نداشتن برنامه مشخص اقتصادى، تکمحصولی شدن اقتصاد و وابستگی به صادرات نفتى، رشد سرمایهداری در دامان امپریالیسم، نابودی کشاورزى، افزایش وابستگی در بخش صنایع مصرفى، سطح بالای بیکاری و کمکارى، سطح نازل درآمد سرانه، سطح پایین بهرهورى، وضع بد بهداشت همگانى، بیاعتنایی به علم و مراکز علمی و تحقیقاتى، بیتوجهی به بازسازی زیرساختهای اقتصادى و رشد و توسعه کشور، ایجاد تأسیسات نظامی وابسته، اجرای سیاست ریخت و پاش و ولخرجیهای سرسامآور شاهانه در امور مبتذل، توزیع ناعادلانه درآمدهای ملى، تشدید فاصله طبقاتى، هجوم بیرویه روستاییان به شهرها و گسترش شهرنشینى، گسترش فرهنگ مصرفى، حاکمیت بیچون و چرای انگلیسیها و آمریکاییها در چرخه فعال و مفید اقتصادى، از پیامدهای برجسته مدیریت فاسد، بیکفایت و ناکارآمد این دوران و برنامههای مدرنیزاسیون غربی بود و نتایج سیاستهای اقتصادى زمان شاه بهگونهای شد که ایران با اینکه تا آن زمان در بسیاری از مواد غذایی خودکفا بود، به یکی از واردکنندگان مواد غذایی تبدیل شد و نیروهای کار فراوانی به صورت بیکار به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند و یا اینکه جنون مفرط نظامیگری شاه بهگونهای بود که بودجه نظامی ایران که در سال 1350ش در حدود 100 میلیارد ریال بود، در سال 1355ش به 8/566 میلیارد ریال افزایش پیدا کرد.
این رقم، بیانگر رشد سرسامآور نظامیگری برای ایفای نقش ژاندارمی ایران برای آمریکا در منطقه و نشاندهنده نابودی درآمدهای ملی و بیماری قدرتطلبی شاه است.(23) در زمینه فرهنگى نیز با بهکارگیری نیروهای «بهایی»، «صهیونیستی» و افراد «لائیک» در مصادر قدرت، ترویج ارزشهای منحط غربی در زمینه فساد و بیبندوباری تحت عنوان «آزادی زنان»، «ترویج پوشاک»، «موسیقی و هنر غربى»، «تغییر در الگوی مصرفى»، «تضعیف ارزشهای مذهبی و ملى»، «بها ندادن به شخصیت و کرامت والای انسان» و «مبارزه با آزادیهای انسانی و سیاسى»، «توهین به اعتقادات مذهبی مردم» و «مخالفت با دین و شعائر مذهبی» – مثل «حجاب»، «روحانیت» و «عزاداری» - و «عرصه فرهنگى کشور»، صحنه تاختوتاز بیگانگان و عوامل غربزده شد.(24) خاندان پهلوى که اساس قدرت و حکومت خود را مدیون بیگانگان میدانست، نهتنها در زندگى، بلکه در مردن نیز بیگانهپرست بود. از این رو، محمدرضا پس از فرار از ایران، همانند پدرش رضاشاه، در خارج از کشور به حیات سراسر خیانتبار خود پایان داده تا اوج بیگانهپرستى، وابستگی و حقارت این خاندان را در مقابل بیگانگان، به اثبات برساند.
8- ترس و فرار
شاه به دلیل محیط خانوادگى، فقدان پایگاه مردمى، بیگانهپرستی و خیانتهای
متعدد به کشور، همواره دچار ترس و وحشت بود و این موضوع، تأثیرات مهمی بر
شیوه مدیریت و نحوه تصمیمگیری وی داشت. «ثریا اسفندیارى»، همسر دوم شاه،
مینویسد: «در دوران 3 ساله حکومت دکتر «مصدق»، محمدرضا، هنگام خواب، سلاح
کمری زیر بالشش میگذاشت و شبهنگام، مرا بیدار نموده، اتاق خوابمان را
عوض مینمود و نیز در خوردن غذا، دچار دلهره میشد؛ زیرا میترسید در آن سم
ریخته باشند».(25) در جریان کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332ش شاه برای
درامان ماندن از عواقب شکست کودتا، با وحشت از ایران فرار کرد. به نوشته
سرهنگ «غلامرضا مصوررحمانى»، شتاب و دستپاچگی شاه در هنگام فرار به حدی بود
که او حتی نتوانست لباسش را مرتب کند؛ چنانکه حتی جوراب نیز به پا
نداشت!(26) «سىام وودهاوس»، یک مقام امنیتی و بلندپایه «اینتلیجنس
سرویس» انگلستان و طراح اصلی کودتای «چکمه یا آژاکس» – که علیه دکتر محمد
مصدق برنامهریزی و اجرا شد – مینویسد: «در طرح کودتا، فرار شاه از ایران،
پیشبینی نشده بود؛ اما خود محمدرضا اصرار کرد که برنامه فرار از ایران،
در صورت شکست، به طرح اضافه شود».(27)
ربع پهلوی فرارى
محمدرضا شاه در جریان پیروزی انقلاب اسلامى- 26 دیماه 1357 – نیز فرار را
بر قرار ترجیح داده، به دامن اربابان خویش پناه میبرد و در آخرین دقایق
عمر خود، ملت ایران را به پسرش رضا (ربع پهلوی) که با ثروت بیحساب که از
ایران دزدیده در نقاط خوش آبوهوای اروپا و آمریکا، به خوشگذرانی
میپردازد، میسپرد! رضا پهلوی که خودش را رضا شاه دوم و شاهنشاه ایران
میداند، با دارابودن صفات و ویژگیهایی مانند «فساد اخلاقى و مالی»،
«خیانت به ملت»، «بیگانهپرستى»، «ترس و بزدلى»، روی پدران خویش را سفید
کرده است.(28) «احمدعلی مسعود انصارى»، مسؤول سابق امور مالی رضا پهلوی در
خارج از ایران مینویسد: «در سال 1986م چند تن از دوستان از طریق «نیکسون» و
یارانش به فکر پیادهکردن طرحی ضربتی برای به دست گرفتن حکومت ایران
افتادند؛ نخست به دیدار نیکسون رفتند.