صراط: ورود اهالی ورزش به حیطه بازیگری و نقشآفرینی در جلوی دوربینهای فیلمبرداری حکایت و قدمتی طولانی دارد؛ بیش و کم سه ربع قرن یا همان حول و حوش، با کمی اغماض. ورزشکارانی که اراده کردهاند بر تجربه عرصه بازیگری و فیلشان یاد هندستان آکتوری کرده، البته کم تعداد هم نیستند و آمارشان بالاست.
پیش از انقلاب عمده فعالیتشان بیشتر در حوزه هنر هفتم بود و بر پرده سینما؛ در سه دهه اخیر اما عزم قاب جادویی هم کردهاند و تلویزیون را برگزیدهاند برای هنرنمایی و شاید ماجراجویی و ارضای حس کنجکاوی البته. باز در قبل از انقلاب اکثریت با کشتیگیران بود و در دهههای اخیر اما، فوتبالیستها کار و میدان را در دست گرفتند و تُرکتازی کردند. در دوران سابق از پا به توپها فقط عزیز اصلی بود و مهراب شاهرخی؛ بقیه همه کشتیگیر بودند و قهرمان پرورشاندام وکجکار. در روزگار جدید اما اهالی مستطیل سبز در اکثریت مطلق هستند؛ پژمان جمشیدی، کریم باقری، حمید درخشان، بهروز رهبریفرد، علی انصاریان، احمدرضا عابدزاده، حسین یاریار، حمید استیلی، علی پروین، علی موسوی، محمد محمدی، سیدمهدی حیدری، علیرضا نیکبخت، خسرو حیدری، نیما نکیسا، آرش برهانی، مجید سبزی، غلام فتحآبادی، جواد زرینچه و... . در میان فعالان دیگر رشتههای ورزشی هم میتوان نشان و سراغی هرچند کوتاه و کمرنگ گرفت از حضور و مانورشان در جلوی دوربین؛ مجید خدایی، بهرام مشتاقی، علیرضا لرستانی و این آخری، هادی ساعی.
بیهدف و ماجراجویانه
ورود اهالی ورزش به حوزه بازیگری حداقل در سه دهه اخیر هیچگاه جدی و هدفدار نبوده است و بیشتر به یک کنش برآمده از ماجراجویی حاصل از پول زیادی میماند. گویا برخی این ورزشکاران بهواسطه آشناییشان با کارگردان یا بازیگری، میلی هم کردهاند به تجربه بازیگری، نه بهواسطه محک تواناییشان که بیشتر به نیت خودنمایی. همه اینها در حالی است که در دنیا، این مقوله چه از طرف صنعت فیلم و سریالسازی و چه از جانب خود ورزشکاران کاملا جدی و مهم تلقی میشود. نمونههایش هم اریک کانتونا و دیوید بکام که عرصه بازیگری را کاملا جدی پنداشته و حضوری پررنگ و اتفاقا موفق و تاثیرگذار در این عرصه دارند. در ایران اما، تعداد ورزشکارانی که عرصه آکتوری را جدی تلقی و اراده کردهاند، بر حضور همیشگی در آن و از سوی دیگر، موفق هم بودهاند شاید به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد، خوشبینانه. بیشترشان جلوی دوربین آمدهاند در سکانسی، به لنز زل زدهاند، ناشیانه بازی کردهاند، خامدستانه دیالوگ گفتهاند و آبروی هرچه بازی و بازیگر بوده را یکسره بر باد دادهاند. این قاعده البته استثنائاتی هم دارد؛ پژمان جمشیدی، بهروز رهبریفرد، سیدمهدی حیدری، حسین یاریار و علی انصاریان، گویا.
سیدمهدی حیدری
بهرام خله ابدی
سیروس مقدم با سریال «به سوی افتخار» سه فوتبالیست را به عالم هنر معرفی کرد که هر سه بد بودند، اما یکی از آنها ماندگار شد. سیدمهدی حیدری در تلویزیون ماند، گیرم که عمده حضورش در تلویزیون به آثاری محدود ماند که ساخته و پرداخته مقدم بود. اوج نقشآفرینی حیدری در سریال مسافران بود؛ در نقش یک قاچاقچی خردهپای مواد مخدر، بهرام خله. این نقش همیشه با او ماند و حیدری به نوعی در زیر سایهاش قرار گرفت. بازیکن سابق تیم ذوبآهن و دخانیات در سریال چاردیواری هم که بازی کرد، با اینکه نقش یک سیاهی لشکر را داشت، اما باز هم بهرام خله بود. او همیشه بهرام خله ماند. با این حال، کار و تلاش او از یک منظر قابل تقدیر است و آن هم سعی و جهدی که بهکار میبرد تا ماندگار شود و بماند. حیدری انسان جالبی است؛ او مدعی است که چه در فوتبال و چه در عالم تلویزیون و سینما به حق و حقوق واقعی خود نرسیده.
حمید درخشان
بلعیدن یک عصای بلند
گویی از ابتدا تا انتهای بازیاش در سریال پژمان یک عصا را بهطور کامل قورت داده بود. درخشان به شکل گلدرشت و بارزی تحت تاثیر جو دوربین و عوامل پشت آن قرار گرفته بود. شاید اگر این بازیکن دیروز و مربی امروز سعی میکرد در جلوی دوربین خودش باشد، نتیجه کار خیلی بهتر و موجهتر از آنچه که باید میشد.
بعید نیست مشکلترین کار سروش صحت در مقام کارگردان، گرفتن همین رسمیت و خشکی از بازی او بوده باشد که البته در این راه به موفقیتی هم دست نیافته بود. درخشان حتی چنان دیالوگهایش را رسمی و ادبی ادا میکرد که بیننده کاملا متوجه معذب بودن او جلوی دوربین فیلمبرداری میشد. درخشان با بازیاش در سریال پژمان ثابت کرد در مستطیل سبز به فعالیتهایش ادامه بدهد بهتر است تا در عالم هنر.
مجید خدایی
دست و پا بسته
در سریال پایتخت 3 حضوری کوتاه اما تاثیرگذار داشت؛ موثر در سیر داستان البته، اگر او نبود شاید نقی معمولی باخبر نمیشد از انتخاب شدنش برای تیم ملی پیشکسوتان کشتی. خدایی اما در همان دو سه سکانسی که بازی داشت، یک دست و پا بسته به تمام معنا بود.
او فقط همه تلاشاش را کرده بود تا نگاهش با لنز دوربین گره نخورد، همین. احتمالا سیروس مقدم و محسن تنابنده هم چیزی بیشتری از او نخواسته بودند. حضور خدایی در جلوی دوربین البته گواهی به حقیقتی دیگر نیز میداد؛ اینکه او برعکس اهالی پا به توپ علاقه و اصراری بر بازی در یک فیلم یا مجموعه نمایشی نداشته و به احتمال زیاد اصرارهای زیاد و معذوریتهای اخلاقی بوده است که او را به این راه کشانده. مجید خدایی را بعید است در یک اثر نمایشی دیگر ببینید.
علی انصاریان
شاید وقتی دیگر
درخصوص ورود انصاریان به حیطه بازیگری باید با احتیاط صحبت کرد و همه جوانب را در نظر گرفت. او حالا تمام قد وارد حوزه فیلم و سریالسازی شده است، آن هم در چند نقش؛ بازیگر، فیلمنامهنویس و سرمایهگذار. این آخری کمی ماجرا را بودار میکند و شک و شبهه به کل داستان میاندازد. مبادا همین سرمایهگذاری و تزریق نقدینگی باشد که او را یکی از بازیگران و حتی بازیگر اصلی فیلمهایی همچون «هدیه»، «کلاف»، «سوختن»، «آخر خط» و «شروع یک پایان» کرده است.
خبری که چند روز گذشته روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت اما این فرضیه را نیز با اما و اگر مواجه کرده؛ علی انصاریان نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی در فیلم سوختن از جشنواره فیلم یاس شده است.
از آنجا که تا به امروز آثاری که این بازیگر سابق تیمهای پرسپولیس و استقلال در آنها حاضر بوده، کمتر رنگ اکران را به خود دیده و در معرض نقد و نظر قرار گرفته است، قضاوت درباره بازی انصاریان زود و عجولانه به نظر میرسد.
البته او در تکاپیزودهای سریالهای زیر آسمان شهر و چارخونه نشان داد که حداقل از اکثریت قریب به اتفاق بازیکنان فوتبال بنمایه بیشتری برای بازیگری دارد.
پژمان جمشیدی
استعداد دیرکشف شده
یک اتفاق ویژه، یک غافلگیری بزرگ، یک رخداد غیرقابل منتظره، یک بروز استعداد دیرهنگام اما پربرکت. پژمان جمشیدی بازیکن سالهای نهچندان دور باشگاههای سایپا و پرسپولیس به عرصه بازیگری گام نهاد و چه خوشقدم هم بود در همان مرتبه اول.
او از همان شروع کار کمربندش را محکم بسته و با خود قرار گذاشته بود که مهمان یکی دو روزه نباشد و بماند، که ماند.
جمشیدی در سریال پژمان سروش صحت آنقدر خوب از پس بازتاب و انعکاس درونیات یک بازیگر پا به سن گذاشته فوتبال که از در عناد با پذیرش واقعیات وارد شده بود، برآمد که دوستداران و منتقدانش را توامان به واکنش مثبت و تحسین واداشت. منتقدان البته بازی خوب او را به حساب اتفاق و تشابه و تقارب نقش با حدیث نفس و حال و هوای روزگار خودش ربط و نسبت میدادند.
جمشیدی برای آنکه نشان دهد اینکاره است و تواناییهای بالقوهای داشته که حالا بالفعل شده، راه صحنه را در پیش گرفت و شد بازیگر تئاتر، آن هم نهتنها یک نمایش که در چند تئاتر؛ مدارکش هم موجود است؛ بادی که تو را خشک کرد مرا برد، وقتی ما برگردیم دو پای آویزان باقیمانده است، پپرونی برای دیکتاتور و یکی دو نمایش دیگر. همین حضور روی صحنه که سنگین است و دم کرده از نفس تماشاگر، نشان میدهد جمشیدی مرد میدان است و از تجربه عرضههای تازه گریزان نیست.
پژمان جمشیدی حالا یک بازیگر حرفهای است؛ چه منتقدانش خوششان بیاید و چه نیاید؛ چه دوست بدارند و چه نه. او قرار است در دو «پژمان» دیگر بازی کند؛ یکی در قالب سری دوم سریال و دیگری به عنوان یک فیلم مستقل سینمایی.
بهروز رهبریفرد
بیشتر از حد انتظار
بازی رهبریفرد در سریال پژمان در حد خودش یک غافلگیری بود. کسی از مدافع سابق باشگاه پرسپولیس توقع چنین بازیای را نداشت، خاصه آنکه سایر دوستانش آمده بودند جلوی دوربین صحت تا فقط گل بچینند و بروند.
رهبریفرد در بازتاب احوالات و دغدغههای یک فوتبالیست پا به سن گذاشته که دیگر باید کفشها را بیاویزد و به افتخار بازنشستگی نائل شود، اما حاضر به پذیرش واقعیت نیست، موفق بود و نمره قبولی میگرفت.
کلکلهای او با پژمان برای بهدست آوردن دل مربی سابقاش و بازگشت او به فوتبال در نوع خود جالب و دیدنی از کار درآمده بود. البته نباید از نقش و سهم متن قوی و خلاقانه پیمان قاسمخانی غافل شد.
در مجموع، بهروز رهبریفرد در اولین تجربه جدی بازیگریاش عملکرد قابل دفاعی داشت و رگههایی از استعداد و توانایی را به رخ دوستان و همتیمیهای غالبا بیاستعداد خود کشید.
حسین یاریار
بخشش عطایش به لقایش
شروع خوبی داشت، گامهایش را محکم برداشت، جلو آمد، پیشرفت کرد اما بعد رفت، ناگهانی و بیخبر. گویی عطای بازیگری را به لقایش بخشید. یاریار کارش را در بازیگری با فیلم «چاووش» ساموئل خاچیکیان آغاز کرد و بعد نوبت به «مردی در آینه»، «بلوف»، «دام» و «شب روباه» رسید؛ همه فیلمها حادثهای و یاریار هم بیش و کم در همهشان پلیس بود. او با سریال «تازیانه بر باد» اکبر صادقی به تلویزیون هم آمد، اما فقط دوری زد و بازگشت.
بازیکن اسبق تیمهای بانک ملی و برق شیراز که سابقه پوشیدن پیراهن تیم ملی فوتبال را هم دارد با آنکه میتوانست برای همیشه جلوی دوربین بماند اما ترجیح داد به پشتش کوچ کند؛ او یک دفتر تهیه و تولید فیلم راه انداخت و بعد هم مصمم شد به تاسیس و راهاندازی باشگاه هنرمندان.
بهرام مشتاقی
همان، همیشگی
مشتاقی هم در سری سوم پایتخت جلوی دوربین رفت؛ فرق عمدهاش با مجید خدایی در این بود که دستکم خودش بود و جو و اتمسفر دوربین و عوامل پشت آن دست و پایش را به هم گره نزده بود.
مربی قدیمی و کهنهکار کشتی فرنگی اتفاقا در برخی سکانسها خوب هم بازی کرده و امیدوارکننده ظاهر شده بود. او ایفاگر نقش خودش بود؛ یک مربی کشتی و از آنجا که در جلوی دوربین هم بهرام مشتاقی بود و اصراری بر بازی خاص و عجیب و غریبی نداشت، نتیجه کار، مقبول و راضیکننده از آب درآمده بود.
مشتاقی در پایتخت 3 هم به مانند عالم واقع و در دنیای کشتی مربی خوب و مجربی بود.
هادی ساعی
بازیگری و بدلکاری، توامان
ای کاش هادی ساعی در اولین تجربه بازیگریاش ایفاگر نقش متفاوتتری میشد تا قضاوت درباره عملکردش مستندتر و متقنتر از آب درمیآمد. برای مثال، چه ایراد داشت که او یک نقش کمدی را بازی میکرد.
ساعی سریال «آمین» که تقریبا خودش است؛ تلاشهایش برای فرورفتن در نقش و جان بخشیدن به شخصیت هم بیش و کم غلو شده از کار درآمده و گهگاه حتی مضحک. شاید یکی از دلایل انتخاب او برای سریال آمین، صرفهجویی در هزینههای استخدام بدلکار باشد.
به نظر میرسد تهیهکننده و کارگردان آمین با گزینش ساعی برای سریالشان یک تیر و دو نشان کردهاند؛ هم از یک چهره جذاب ورزشی بهره گرفتهاند تا حس کنجکاوی مخاطب را برانگیزانند و مشتاقاش کنند به دیدن اثر و هم از قابلیتهای جسمانی و رزمی او نهایت استفاده را ببرند. به بیان دیگر، تکواندو و حرکات رزمی برآمده از آن است که بر کل فرآیند حضور ساعی در سریال آمین سوار است و سنگینی میکند. البته نباید این مهم را فراموش کرد که چهره و اجزای صورت ساعی با شاخصههای فیزیکی یک مامور جدی پلیس همخوانی دارد و همین برای او یک امتیاز محسوب میشود؛ به این شرط که خودش به بهانه بازی و هنرپیشگی، آب و تابش را زیاد نکند و به چاشنی غلو، مزینش نسازد که نتیجه کار، مضحک و مسرتبخش خواهد شد.