صراط: چند جمله کوتاه گفت و رفت درست آنطرف دنیا «این
فوتبال جای من نیست». احمدرضا این را گفت و با آرامش رفت به ینگه دنیا.
حالا ما ماندیم و هزار جور خاطره عجیب که شاید نسل جدید آنها را متوجه
نشود. احمدرضا بعد از اینکه ما را از پکن تا استرالیا و فرانسه برد و
خاطرات بسیاری را برای ما رقم زد از ایران رفت و حالا در آمریکاست.
رفتن او یک اتفاق معمولی نبود. او با دندانهای سفیدش، ما را به یاد هری کیول و دایی و خداداد و پروین و کله معلق زدن و پیتر هور استرالیایی و ونه بلز و سوزوکی و میورا و سامی جابر و الدعایه و خیلی چیزهای دیگر می اندازد که قابل گفتن نیست با این وجود اما احمدرضا حالا از ایران رفته و در کمال تعجب میبینیم که نه متنی برای او نوشته شده است و نه کسی میگوید کجا میروی احمدرضا؟
مدتی در پرسپولیس مربی بود، مدتی بعد تیم ملی بود اما پس از بیمارستان کسری و آن نیمه شب سرد اسفندی احمدرضا از اوج آرزوهایش پایین آمد. نه از اوج آرزوهای خودش که از اوج آرزوهای ما هم پایین آمد.
لغت اسطوره را شاید بعد از ناصر حجازی فقط بتوان بر سینه یکی دو نفر دیگر در همه تاریخ این فوتبال چسباند و البته که یکی از آن دو نفر همین احمدرضا بود. آسمانخراشی به بلندای غرور یک کشور. حضورش گاهی حتی مهمتر از خود تیم ملی میشد. گاهی، برخی میخواستند او به الدعایه پنالتی گرفتن را نبازد، تیم ملی هم اگر باخت، عیبی ندارد.
او میتواند و میتوانست، بزرگترین سرمربی تیم ملی ایران شود. همان زمان که بازیکن بود همه در تیم ملی از او حساب میبردند، چه برسد به امروز در دنیای مربیگری.
عابدزاده فرزند این مردم بود اما رفت. بدتر از آن اینکه هیچکس در این فوتبال سراغی از او نگرفت و چیزی نگفت و حرفی نزد.
در واقع همه این متن برای آن نوشته شد که چرا کسی در آن فدراسیون یا در این باشگاهها نگفت نرو؟ نگفت بمان و بچههای این مملکت را تمرین بده، نگفت نرو و بمان و فلان تیم ملی را در بخش دروازهبانی در دست بگیر، نگفت نرو، نگفت بمان.
آیا به راستی خیلی مربی دروازهبانها در ایران داریم که از احمدرضا بهتر هستند؟ آیا باید این مرد در اوج تنهایی و بی تفاوتی فوتبال ایران میرفت؟
چرا هیچ باشگاه و هیچ فدراسیونی و هیچکس در آن وزارت ورزش خودش را در قبال این قهرمان بزرگ ملی مسئول نمیداند؟ چرا ساختار باشگاههای ما آنقدر باند بازی شده که حتی طرح این موضوع که احمدرضا باید اینجا مثلا در باشگاه پرسپولیس باشد به نظر خیلیها عجیب میآید؟
چرا کسی از احمدرضا سراغی نمیگیرد؟ آیا واقعا او رفت و دیگر بر نمیگردد؟
رفتن او یک اتفاق معمولی نبود. او با دندانهای سفیدش، ما را به یاد هری کیول و دایی و خداداد و پروین و کله معلق زدن و پیتر هور استرالیایی و ونه بلز و سوزوکی و میورا و سامی جابر و الدعایه و خیلی چیزهای دیگر می اندازد که قابل گفتن نیست با این وجود اما احمدرضا حالا از ایران رفته و در کمال تعجب میبینیم که نه متنی برای او نوشته شده است و نه کسی میگوید کجا میروی احمدرضا؟
مدتی در پرسپولیس مربی بود، مدتی بعد تیم ملی بود اما پس از بیمارستان کسری و آن نیمه شب سرد اسفندی احمدرضا از اوج آرزوهایش پایین آمد. نه از اوج آرزوهای خودش که از اوج آرزوهای ما هم پایین آمد.
لغت اسطوره را شاید بعد از ناصر حجازی فقط بتوان بر سینه یکی دو نفر دیگر در همه تاریخ این فوتبال چسباند و البته که یکی از آن دو نفر همین احمدرضا بود. آسمانخراشی به بلندای غرور یک کشور. حضورش گاهی حتی مهمتر از خود تیم ملی میشد. گاهی، برخی میخواستند او به الدعایه پنالتی گرفتن را نبازد، تیم ملی هم اگر باخت، عیبی ندارد.
او میتواند و میتوانست، بزرگترین سرمربی تیم ملی ایران شود. همان زمان که بازیکن بود همه در تیم ملی از او حساب میبردند، چه برسد به امروز در دنیای مربیگری.
عابدزاده فرزند این مردم بود اما رفت. بدتر از آن اینکه هیچکس در این فوتبال سراغی از او نگرفت و چیزی نگفت و حرفی نزد.
در واقع همه این متن برای آن نوشته شد که چرا کسی در آن فدراسیون یا در این باشگاهها نگفت نرو؟ نگفت بمان و بچههای این مملکت را تمرین بده، نگفت نرو و بمان و فلان تیم ملی را در بخش دروازهبانی در دست بگیر، نگفت نرو، نگفت بمان.
آیا به راستی خیلی مربی دروازهبانها در ایران داریم که از احمدرضا بهتر هستند؟ آیا باید این مرد در اوج تنهایی و بی تفاوتی فوتبال ایران میرفت؟
چرا هیچ باشگاه و هیچ فدراسیونی و هیچکس در آن وزارت ورزش خودش را در قبال این قهرمان بزرگ ملی مسئول نمیداند؟ چرا ساختار باشگاههای ما آنقدر باند بازی شده که حتی طرح این موضوع که احمدرضا باید اینجا مثلا در باشگاه پرسپولیس باشد به نظر خیلیها عجیب میآید؟
چرا کسی از احمدرضا سراغی نمیگیرد؟ آیا واقعا او رفت و دیگر بر نمیگردد؟