فراماسونری؛ از لندن تا تهران
ظهور لژهای سری فراماسونری را در جهان باید در دهههای 1650 و 1660 میلادی در «دانشگاه آکسفورد» انگلستان جستوجو کرد، دانشگاهی که هفتهی گذشته نیز نامش به سبب حمایت از «مهدی هاشمی» در صدر اخبار جنجالی قرار گرفت. دانشمندانی مانند «اسحاق نیوتن» و فلاسفهی تجربه گرا مانند «جان لاک» - که تئوری «جامعهی مدنی» او در نیمهی دههی 1370 به شعار اصلاح طلبان و دولت «سیدمحمد خاتمی» بدل گشت - از نخستین کسانی بودند که با تأسیس انجمنهای مخفی زمینههای رشد فراماسونری را فراهم ساختند و با تولید «مبانی نظری سرمایهداری» به تدوین ایدئولوژی ماسونی کمک کردند.
فراماسونری در اروپای قرن هفدهم، از یک سو مبنایی ایدئولوژیک و زیربنایی معرفتی یافت که پروتستانهای مسیحی آن را بر شاخصهای «لیبرالیسم کلاسیک» (با تکیه بر مالکیّت خصوصی و مشروعیّت سرمایهداری) و «اومانیسم الحادی» (با تکیه بر انسان محوری و انکار فطرت الهی) بنا کردند. پیشروان آن، شعار «عشق به انسان» و واژگان سه گانهی «آزادی، برابری، برادری» را با نوعی از «معنویت یهودی» (کابالیستی، صهیونیستی) و «تساهل مذهبی» درآمیختند و سرانجام از دل رواج این مبانی تئوریک، در دههی 1680 یک تجدید نظرطلبی بزرگ و سپس کودتایی ایدئولوژیک برضد آیین مسیحیّت آغاز گشت که به تحولات موسوم به «انقلاب باشکوه» 1688.م انگلستان رسید. این اولین «انقلاب مدرن» به روایت اصلاحطلبان سکولار اما در واقع نخستین «کودتای ماسونی» در جهان بود و از قضا توسط «حزب سبزهای انگلستان» (حزب ویگها) و سرمایهداران یهودی به وقوع پیوست و نخستین حلقه از کودتاهایی بود که موج آن به فرانسه و سپس آمریکا در سال 1789.م رسید.
دین و فراماسونری در ایران معاصر
اگرچه موج ترویج ایدئولوژی ماسونی با دستور «جرج سوم» پادشاه انگلستان به «سر گوراوزلی» (سفیر وقت بریتانیا در تهران) به ایران نیز رسید اما تأسیس «انجمن مخفی فراموشخانه» توسط «میرزا ملکم خان ارمنی» را در سال 1275(هـ.ق) نخستین تکاپوی رسمی- تشکیلاتی فراماسونرها میدانند که برای ساخت طبقهی روشنفکران سکولار (غیردینی، عرفی) و گسترش فلسفهی اومانیستی پدید آمد تا به روایت ملکمخان، این روشنفکران از دل قرآن و با استفادهی ابزاری از اسلام به صورتبندی گفتمان لیبرالیستی بپردازند؛ گفتمانی التقاطی که با شعار «رنساس اسلامی» به پیدایش «اسلام لیبرال» انجامید و در تحولات منتهی به «انقلاب مشروطه» نیز نقش آفرین بود. یکی از کلیدی ترین بخشهای سخنرانی «آیتالله مصباح یزدی» معطوف به همین بازهی زمانی و شیوهی عمل ماسونها است، چنانکه این فیلسوفِ متألهی معاصر از رهگذر مقایسهی تطبیقی میان دوران مشروطه با عصر پس از انقلاب اسلامی میگوید: «امروزه در درون جامعهی ما تشکیلات فراماسونری در حال شکل گرفتن است و همان طور که در دوران مشروطه، فراماسونری با شعار قرآن و اسلام پیش آمد، امروز نیز فراماسونری با شعارهای اسلام و انقلاب جلوه میکند و تحت پوشش آن حرف خود را بیان میکند، یعنی قالب را حفظ و محتوا را عوض میکند.»
ماسونهای ایران هیچگاه از روش میرزا ملکم خان برای «استفادهی ابزاری از دین» خارج نشدند و در طول سه دههی تاریخ انقلاب اسلامی کوشیدند تا اصول موضوعهی گفتمان لیبرال سرمایهداری را از دل اسلام استخراج و استنتاج کنند و تئوریهای ماسونی را با مستندات قرآنی درآمیزند تا تجدیدنظرطلبی ایدئولوژیک خود را به نام «اصلاح طلبی دینی» پیش ببرند، چرا که به روایت «مصطفی ملکیان» (ایدئولوگ جریان موسوم به روشنفکری دینی) هیچ گفتمانی در ایران بدون اتکا به ادبیات دینی رشد نخواهد کرد و حتی لاییکها نیز برای گسترش آرای خود راهی جز استفاده از ادبیات مذهبی ندارند. این همان روشی بود که «عبدالکریم سروش» و «محمد مجتهد شبستری» برای صورتبندی تئوری «دین سکولار» از پایان دههی 1360 در حلقهی ماهنامهی «کیهان فرهنگی» پیش گرفتند. سروش از اردیبهشت 1367 تا هنگام توقف انتشار «کیهان فرهنگی» در زمستان 1369 به انتشار سلسله گفتارهای «قبض و بسط تئوریک شریعت» پرداخت که در آن تمام ارکان ایدئولوژی ماسونی، از هرمنوتیک متن قدسی تا نسبیگرایی دینی تحت عنوان «قرائت رحمانی از اسلام» جمع شده بود و دیری نپایید که در پاییز 1370 با انتشار ماهنامهی «کیان» کوشش مستمر برای گسترش تفسیر سکولار از اسلام انسجام و صورت تازهای یافت. حلقهی کیان، در نیمهی اول دههی 1370، از یک سو با مشارکت مروجان فراماسونری (مانند رامین جهانبگلو) به نهادینه ساختن تئوری جامعهی مدنیِ «جان لاک» (از نخستین فلاسفهی فراماسون) پرداخت و از سوی دیگر، با انتشار آرای جناح موسوم به «روشنفکران دینی» مانند «عبدالکریم سروش»، «محمدمجتهد شبستری»، «محسن کدیور»، «محمدتقی فاضل میبدی» و... به قرائت سازی از متن قدسی قرآن روی آورد.
گفتمان «اسلام سکولار» یک «کودتای ایدئولوژیک» برضد فلسفهی انقلاب اسلامی بود و درگیری میان «اسلام آمریکایی» و «اسلام ناب محمدی(صلیاللهعلیهوآله)» را کلید زد؛ نزاعی سرنوشت ساز که امام خمینی(ره) آن را پیچیدهترین و دشوارترین «جنگ عقیدتی» در جبههی حق و باطل دانستهاند. رهبران فکری «اسلام آمریکایی» (دین سکولار) در ایران صرفاً مترجمانی دست سوم به شمار میرفتند که با کپی برداری از تئوریهای فیلسوفان یهودی مانند «هانا آرنت»، «سر کارل پوپر»، «سر آیزایا برلین»، «ریمون آرون» میخواستند «تئوری ماسونی علم» را از محافل آکادمیک به عرصهی عمومی بکشانند. کار به جایی رسید که «سیدمحمد خاتمی» نیز سال 1373 در کتاب «از دنیای شهر تا شهر دنیا» فلاسفهی فراماسون از «جان لاک» تا «دنی دیدرو» (سردبیر دایره المعارف فرانسه، ارگان فکری فراماسونری فرانسه) را آزادیخواه و دیندار معرفی کرد و شعار «جامعهی مدنی» را به عنوان اصلیترین رکن تبلیغات انتخاباتی خود در انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 1376 برگزید. پیروزی اصلاح طلبان در دوم خرداد 1376 از سوی سروش به «پیروزی روشنفکران دینی» تعبیر گشت اما هیچگاه عصر اقتدار سیاسی ماسونها در ایران فرا نرسید؛ حتی اهدای «جایزهی اراسموس» در سال 1383 از سوی «کلوپ سری بیلدربرگ» (مجمع عالی فراماسونری جهانی) و توسط «پرنس برنهارد» (ولیعهد هلند) به «عبدالکریم سروش» نیز بر دایرهی نفوذ این نحلهی سیاسی در کشور نیافزود. سروش در دههی 1380 از سوی بیلدربرگیها به لقب «پرنس اومانیستها» ملقب شد اما اکنون چه کسی گزینهی ماسونها برای دریافت پنهان یا آشکار این لقب در ایران است؟!
ماسونهای عملگرا و استراتژی حزب مشارکت ایران
از سال 1383 که اصلاحطلبان مشروعیّت سیاسی خود را به کلی از دست دادند و با بنبستهای متعدد تئوریک نیز مواجه شدند، «شورای روابط خارجی آمریکا» در تکاپوی ارایهی مدل جدیدی برای پروژهی «اصلاحات در ایران» بود و این مدل نیز تحت تأثیر فلسفهی عملگرایی (پراگماتیسم) از «ریچارد رورتی» شکل گرفت. او یکی از قدیمیترین رهبران عملیات سری «سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا» در حوزهی اندیشه است که از دههی 1950، به کادر مدیریت پروژهی موسوم به «جنگهای کثیف روشنفکری» در (CIA) پیوست. «علی میرسپاسی» (عضو شورای سردبیری فصلنامهی کنکاش، چاپ نیویورک) نخستین کسی است که برای «حزب مشارکت ایران» به شرح استراتژی عمل گرایانه رورتی با هدف فهم سیاستهای جدید آمریکا پرداخت. از سال 1382، «خشایار دیهیمی» نیز در انتشارات «طرح نو» (به مدیریت حسین پایا) با ترجمهی تئوریهای سراسر فاشیستی رورتی، به عنوان مبلغ راهبردهای این جاسوس کهنه کار برای «فروپاشی ایران» ظاهر گشت. سرانجام، جمعه شب 22 خرداد 1383، «ریچارد رورتی» برای اقامتی دو روزه، وارد تهران شد تا با همکاری «داریوش شایگان» و «رامین جهانبگلو» از نزدیک به ارزیابی وضعیت اصلاح طلبان بپردازد. وقتی او به ایران آمد، با دو شکست اصلاح طلبان در انتخابات شوراهای دوم و مجلس هفتم روبهرو شد. در واقع پروژهی جامعهی مدنی شکست خورده بود. رورتی به اصلاح طلبان ایران گفت که «گذار به دموکراسی» محصول بحثهای روشنفکری و فلسفی در باب «بازسازی سنت» و «اصلاح دین» نیست بلکه نیازمند اتکای محض به سنتهای آمریکایی و پیروی از فلسفهی عملگرایی (پراگماتیسم) است. از نگاه رورتی باید با گسترش نهادهای دموکراتیک، یک «نیروی اجتماعی سازمان یافته» را برای «مبارزات مدنی» تربیت کرد تا آنان در «یک لحظهی تاریخی» (کودتا) دموکراسی آمریکایی را حاکم کنند.
ماسونهای عملگرا: عقبهی خارجی تئوری «مکتب ایرانی»
مرگ گفتمان اصلاحات در ایران، پایان تکاپوهای ماسونها برای کودتای ایدئولوژیک برضد انقلاب اسلامی نبود و صورتبندی «اسلام آمریکایی» در چهرههای دیگر پدیدار گشت. سال 1386، به پیشنهاد «مایکل لدین» (کارشناس ارشد CIA و نظریهپرداز یهودی مؤسسهی آمریکن اینتر پرایز) چاپ قرآن سکولار در دستور کار «پنتاگون» قرار گرفت. یکسال بعد، «عبدالکریم سروش» نیز از کنار کاخ سفید، برای مخدوش ساختن اصالت متن و مرجعیّت قرآن، وحی را به الهام و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را به شاعر تشبیه کرد و همان هنگام «اکبر گنجی» با انتشار رسالهی «قرآن محمدی» در «رادیو زمانه» به ارایهی تفسیری اومانیستی از اسلام پرداخت، اما ناگهان در ایران نیز یک فرقهی انحرافی موسوم به «فرقهی مشاییه» ظهور کرد که با اتکای آشکار به تئوریهای «ریچارد فرای» (ایران شناس فراماسون و عضو رسمی سازمان اطلاعات نظامی ایالات متحده) از تریبونهای رسمی به ترویج یک «قرائت» جدید از «اسلام» دست زد: «اسلام ایرانی» و «مکتب ایرانی»، همان تفکری است که در کتاب «عصر طلایی فرهنگ ایران» به عنوان «قرائتی رحمانی از اسلام در ایران» ستایش شده و روی دیگر سکهی «تجدید نظرطلبی اسلامی» و «تجزیه طلبی دینی» است.
نتیجهی آرای ماسونهای عملگرا بازگشت به طرح تئوری «مکتب ایرانی» بود که «ریچارد فرای» یهودی را به عنوان واضع آن میشناسند. در واقع، این گفتمان، پس از مرگ اصلاحات باید وارد ایران میشد. روز 4 تیرماه 1386 گفتوگویی از «ریچارد رورتی» در روزنامهی «کوریره دلاسرا»ی ایتالیا منتشر شد. این گفتوگو چند روز پیش از مرگ رورتی انجام شده بود و وی گفته بود که «در پیامد دیدارهایی که در تهران با دانشجویان داشتم این نظر در من تقویت شد که این کشور نیز قادر خواهد شد اشراق گرایی اسلامی را در آیندهای نه چندان دور در دستور کار خود قرار دهد و اولین گامها را در جهت دموکراسی بردارد. در کشورهایی چون جمهوری اسلامی ایران که حکومت در اختیار مذهبیها قرار دارد، نیروهای سکولار برای مقابله با کسانی که سعی دارند مذهب را به وجه مشترک جامعه تبدیل کنند، چارهای به جز جستوجوی مخرج مشترکهای دیگری بر پایهی ملی گرایی ندارند، زیرا نسبت گرایی و گذشت از ریشههای ملی هرگز نخواهد توانست در مقابل مذهب گرایی قد علم کند. بزرگترین دستآورد غرب در دو قرن اخیر پایهریزی اخلاقی سکولار مبتنی بر حمایت آزادانهی مردم در جامعهای دموکراتیک در مقابله با اخلاقی مبنی بر خواستهای الهی بوده است.»
نظریهی ریچارد فرای پیرامون مکتب ایرانی
مفاهیمی که رورتی مطرح میکند شامل گونهای از اشراقگرایی اسلامی است که بر پایهی مخرج مشترکی از ریشههای ملی- باستانی بنا شده است و این مفاهیم که در ظاهر ضدپلورالیستیک (غیرنسبی) معرفی میشوند، دقیقاً همان عناصری هستند که بنیانهای «مکتب ایرانی» را میسازند و «ریچارد فرای» یهودی در کتاب «عصر زرین فرهنگ ایران» به واکاوی و بسط آن پرداخته است. فرای، ۱۰ ژانویه۱۹۲۰ میلادی در شهر بیرمنگهام در ایالت آلاباما ایالات متحدهی آمریکا زاده شد و در سال ۱۹۳۹ از دانشگاه ایلینویز لیسانس و در سال ۱۹۴۰ فوقلیسانس خود را از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. سپس از سال 1942 مأمور ادارهی خدمات استراتژیک آمریکا (o.s.s) بود که تشکیلات سَلف سازمان جاسوسی سیا است. در سال ۱۹۴۶ پس از ترجمهی کتاب «تاریخ بخارا» از سوی انجمن بورسیههای دانشگاه هاروارد، یک فرصت مطالعاتی گرفت و در «مدرسهی مطالعات شرقی و آفریقایی لندن» به تحصیل زبان پهلوی پرداخت و پس از بازگشت به «هاروارد» شروع به تدریس انسانشناسی، تاریخ و مذاهب خاورمیانه کرد. آن هنگام هاروارد را به عنوان مرکز پژوهشی سازمان سیا میشناختند و فرایِ یهودی، پیوندهای تنگاتنگ و استواری با لژهای فراماسونری و سازمان جاسوسی (CIA) یافت. از تابستان ۱۹۴۸ فرای مأموریت یافت یک انسجام تشکیلاتی- تئوریک میان فراماسونرهای ایرانی پدید آورد و بنابراین در کسوت یک مستشرق و ایرانشناس به ایران آمد و یکی از نخستین و مهمترین اقداماتش تأسیس «مدرسهی تابستانی مطالعات ایرانی» در دانشگاه شیراز بود. در سالهای 1970 تا 1975، فرای «مدیر مؤسسهی آسیایی» در شیراز و عضو هیأت امنای دانشگاه شیراز شد و به صورتبندی پروژهی مکتب ایرانی پرداخت.
عناصر مشترک آرای رورتی و فرای در پروژهی مکتب ایرانی
لب لباب آرای ریچارد فرای در کتاب «عصر زرین فرهنگ ایران» (سال 1975.م) این است که اول؛ خصلت ایرانیان محافظه کاری است و دوم؛ ایرانیان در فرآیند تاریخی تکامل خود فرهنگهای گوناگون را با سنت کهن خود سازگار و هضم میکنند و سپس آنها را میپذیرند. فرای با مفروض گرفتن این گزارههای جامعهشناختی و مردمشناختی نتیجه میگیرد که ایرانیان در واقع، اسلام ناب را نپذیرفتند؛ بلکه با روحیهی محافظهکاری خود در پاسداری از سنت ایرانی، پس از حملهی اعراب «اسلام را ایرانی کردند» و با ایرانی ساختن اسلام یک آیین و تمدن جهانی پدید آوردند که نسبتی با سنن و اعتقادات اعراب بادیهنشین ]یعنی پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) و اصحاب بزرگوارشان[ نداشت. در واقع، از منظر ریچارد فرای، «اسلام ایرانی» به عناصر بنیادین اسلام ناب، پهلو نمیزند. فرای از مذهب شیعه به مثابه یک قرائت ایرانی از اسلام یاد میکند و حتی از تأثیرات زرتشت بر اسلام سخن میگوید تا جایی که نسبنامهی بعضی امام زادگان را پیش از اسلام و در مذهب زرتشتی میداند که طبق همان خصلت محافظه کاری ایرانیان رنگ و بوی اسلامی گرفتهاند. این تئوریسین برجستهی یهودیِ ماسونها همچنین ریشهی بسیاری از تفکرات فیلسوفان ایرانی مسلمان را نیز در «سنت باستانی ایران» میداند؛ چنانکه ریشهی تفکرات «شیخ اشراق» را به افلاطون و زرتشت میرساند و سعی میکند که برای اثبات ادعای «ایرانی کردن اسلام» در تمام مؤلفههای اسلام بعد از فتح ایران، نشانههایی از حضور نمادها و آیینهای «ایران باستان» را به رخ مخاطبانش بکشد.
انطباق سخنان مشایی با پروژهی ماسونی مکتب ایرانی
هم ریچارد رورتی و هم ریچارد فرای از پیروان مشهور فرقهی ماسونی «رز صلیبی» هستند و میراثدار «دانته» که در کتاب «کمدی الهی» یک جنگ عقیده برضد دین اسلام را کلید زد، اما بازتاب آرای آنان در سخنان آقای «اسفندیار رحیم مشایی» زمینهی پر تأملی را پیش روی ما قرار میدهد که به عنوان یک پژوهشگر نمیتوانیم ساده از کنار آن عبور کنیم و البته باید در سطح یک بحث جریانشناختی با روششناسی دقیق تاریخی به نقد و افشای آن پرداخت و از سطح بحثهای نازلِ صرفاً سیاسی فاصله گرفت. دقیقاً پس از نشر مصاحبهی ریچارد رورتی با روزنامهی «کوریره دلاسرا»ی ایتالیا، شما نشانههای ظهور یک پروژهی جدید را در ایران میبینید که توسط آقای رحیممشایی کلید خورد و وی از «پایان دوران اسلامگرایی در جهان» خبر داد و گفت: «در سال 1357 انقلاب کردیم تا انقلاب اسلامی را صادر کنیم اما من اینجا عرض میکنم که دوران اسلام گرایی به پایان رسیده است. معنایش این نیست که اسلامگرایی وجود ندارد یا رو به نضج نیست. نه؛ اسلام هست اما دورهاش به پایان رسیده است. اکنون دورهی اسب سواری تمام شده اما اسب هست، سوارش هم هست... روند تحولات این نیست که بشریّت مسلمان بشود تا به حقانیّت برسد ... این دوره تمام نشده، بلکه رو به پایان است. بشر سرعتش بالا رفته و فهمش نیز به حقایقی میرسد که دیگر لازم نیست آن را از پوستهی اسلام طی کند؛ یعنی دارد به یک عصارهی اصلی میرسد و در آن عصارهی اصلی یک فهم بزرگ قرار دارد.» در واقع، آقای مشایی در هنگام اوجگیری اسلامگرایی به خصوص در اروپا و زمانی که مقدمهی خیزشهای اسلامی خاورمیانه مهیا میگشت گفت که دیگر بشر از راه اسلام به حقیقت الهی نمیرسد و به یک «عصارهی معنوی» ورای اسلام دست یافته است که این عصاره او را به خدا میرساند. آنچه که آقای مشایی گفته، یادآور آموزهها و ادبیات ماسونی دربارهی «معمار بزرگ» و «عصارهی دین جهانی» است.
دقیقاً پس از نشر مصاحبهی ریچارد رورتی با روزنامهی «کوریره دلاسرا»ی ایتالیا، شما نشانههای ظهور یک پروژهی جدید را در ایران میبینید که توسط آقای رحیممشایی کلید خورد و وی از «پایان دوران اسلامگرایی در جهان» خبر داد. گفتههایی که یادآور آموزهها و ادبیات ماسونی دربارهی «معمار بزرگ» و «عصارهی دین جهانی» است.
معنا و مبنای انسان در بنیان ایدئولوژی ماسونی از منظر گوته
تنها عملکرد سیاسی «فرقهی مشاییه» محل نقد و تأمل نیست؛ وقتی سال 1388 عنصر اصلی این فرقه بر اهدای جایزهی «حکمتانهی بوعلی سینا» به «سیدحسین نصر» - که از پیروان ریچارد فرای و از مبلغان اسلام آمریکایی و تصوف انحرافی در دانشگاه آمریکایی «جرج واشنگتن» است - اصرار میکند و سرانجام رییس دفتر «فرح پهلوی» در دههی 1350 به واسطهی کوشش این مرد توسط ریاست جمهوری «برای فعالیتهای برجستهی همبستگی ساز دانش و معنویت در ارتقای کیفیت زندگی» ستوده میشود، باید از سطح یک بحث سیاسی به درون یک مسألهی معرفتی رفت. تبلیغات «فرقهی مشاییه» عین تفکر اومانیستی برخاسته از غرب سکولار است؛ چنانکه مشایی بارها در سخنرانیهای خود گفته است: «تعظیم به انسان برابر تعظیم به خداوند است» و وعدهی «خدا شدن انسان» را داد؛ وعدهای که چهار قرن پیش در عصر موسوم به «روشنگری» فراماسونرهایی مانند اصحاب دایره المعارف فرانسه دادند و نتیجهی آن جز فروپاشی ارکان پروژهی مدرنیته نبود.
فرجام فروپاشی مدرنها به آنجا رسید که سال 2005 «ریچارد رورتی» (بزرگترین فیلسوف آمریکا) با اعلام «مرگ فلسفهی غرب سکولار» از «تراژدی غرب مدرن» گفت و حالا، هنگامی که مرگ ایدئولوژیک ایالات متحدهی آمریکا رقم خورده و بیداری اسلامی خاورمیانه تحقق یافته است، «فرقهی مشاییه» در پوشش ادبیات مذهبی بر ترویج «مکتب ایرانی» (قرائت ایرانی از تشیع) اصرار میورزد.
ماسونها در آموزههای نخستین خود میگویند ما برای گردهمآوردن پیروان همهی ادیان در کنار هم از هیچ صفت خاصی برای خدا که دلالت بر دین خاصی کند، استفاده نمیکنیم و به قول «گوته» که او نیز مانند «دانته» از «رز صلیبیهای» معروف بود، اکنون وقت آن است که انسان نشان دهد که ارادهاش هیچ چیزی کم از خداوند ندارد. طنین همین آرای ماسونی، در سخنان آقای رحیممشایی قابل رصد است. برای نمونه، از بهمن 1386 و پس از حکم ریاست جمهور به مشایی به عنوان رییس «مرکز ملی مطالعات جهانی شدن» میبینیم که ایشان دربارهی «خداگونگی انسان» اظهارنظر میکند و «انسان را جایگاه خداوند و تعظیم به انسان را برابر تعظیم به خدا» میداند، چون که «خداوند به خودش بدهکار بود که انسان را آفرید!» آقای مشایی در مرداد 1389 جملهای را گفت که معلوم نیست عمداً یا سهواً خواسته یک آموزهی ماسونی از «گوته» آلمانی را یادآور شود. رییس دفتر رییس جمهور اظهار داشت: «مأموریت انسان بر روی زمین این است که به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده کند. خدا ظرفیت خدا شدن را در انسان قرار داده و انسان قرار است که خدا باشد و در جای خدا بنشیند.» آقای مشایی همچنین در 8 آبان 1389 میگوید: «در تفکر ناب توحیدی، انسان و خدا در یک مسیر هستند» و این تفکر ناب را «مکتب ایران» معرفی میکند.
اصلی ترین گزارهی جریان انحرافی
اصلیترین گزارهی فرقهی مشاییه، یعنی شعار «خدا شدن انسان» (اومانیسم اسلامی) که هر از چند گاهی با عبارات «سلام بر انسان» و «عشق به انسان» در هم میآمیزد، ترجمهی دست چندم و کپی برداری از تئوری «اسلام آمریکایی» برای «تجزیهی دین» است. این گزاره لاجرم به «همسان پنداری» و چه بسا «همذات پنداری» انسان و خدا میانجامد و از حیث معرفتی مغایر با اندیشهی «فقر ذاتی انسان» است که در مکتب اسلام ناب امام خمینی(ره) متجلی است. این فرقه که میکوشد خود را به گونهای از معنویت و اشراقگرایی اسلامی گره بزند، رو در رو با حقیقت عرفان و سلوک «عارفان مبارزه جو» است. بنیانگذار جمهوری اسلامی در صحیفهی امام جلد 20 صفحهی 366 میفرمایند: «ما خودمان چیزی نیستیم؛ هر چه هست از اوست. اگر عنایات او نبود ما هیچ بودیم، چنانچه از ازل هیچ بودیم و بعدها هم از حیث حیثیت خودمان هیچیم. منتها ما هیچها اشتباهاتی داریم. خیال میکنیم ما هم یک چیزی هستیم و این یک حجابی است بین ما که امیدوارم خدای تبارک و تعالی این حجاب را بردارد و ما بفهمیم کی هستیم.»
اینکه آقای رحیم مشایی دم از امام خمینی(ره) میزنند و هنوز نمیدانند یا تغافل میکنند که «انسان» در اساسیترین ارکان مکتب اسلام ناب «فقر مطلقِ ذاتی» و «از حیث حیثیت وجوی خود هیچ است» و بعد اصرار بر ارایهی یک تلقی ماسونی با کپیبرداری از «گوته» دربارهی انسان دارند و بارها از نقطهی عزیمتی اومانیستی تأکید کردهاند که «انسان محور عالم است»، این گزارهها تردید آفرین است و نمیتوان از کنار این التقاطهای ایدئولوژیک به سادگی گذشت. اگر از رییسجمهور محترم انتظار میرود که نص ناصحان و رأی عالمانی مانند علامه مصباح یزدی و دیگر عالمان ربانی را از موضع عقیدتی بپذیرند و «آزادی ابراز عقیده» را از «آزادی انحراف عقیده» تفکیک کنند، به سبب آن است که دربارهی «جریان انحرافی جدید» کار پژوهشی گستردهی تئوریک انجام شده و شأن محققان نیز تحقیق و تدقیق جریانشناسانه در چنین حوزههایی است؛ چنانکه شأن عالمان ربانی نیز هشدار پیرامون جریانهای انحرافی به ما است تا با آگاهی عمومی، زمینهی بسط آنها سد شود. یک روز، اصلاحطبی سکولار و روشنفکری دینی به غایت لیبرال که پس از دوم خرداد 1376 به اقتدار در حاکمیّت رسید، با انحراف از خط امام خمینی(ره) سبب هشدار علمای ربانی حوزهی علمیّهی قم مانند علامه مصباح یزدی شد و سپس تکاپوهای متفکران مسلمان مانند استاد حسن رحیم پور ازغدی برای نقد آنان شدت بیشتری یافت و به دنبال این هشدارها و تکاپوها، پژوهشگران مسلمان نیز وارد عرصهی ارایهی یک گفتمان انتقادی با اصلاحطلبان شدند. امروز نیز همین روند در برابر جریانهای نوظهور انحرافی شکل گرفته است و این روند انتقادی- علمی به طور قطع باید با حفظ منافع ملی، با حرکت در مسیر تدابیر ولی امر مسلمین جهان و با تأملات فکری و فارغ از هیاهوها و جنجالهای سیاسی پیش رود.
مقایسهی تطبیقی سخنان مشایی با مروجان باستانگراییِ ماسونی
آقای مشایی در «هفتمین مجمع بینالمللی استادان زبان و ادبیات فارسی» هم آرای «سعیدی سیرجانی» و هم کاربستهای ریچارد فرای در پروژهی مکتب ایرانی را به صراحت مطرح میکند و مدعی است که اول؛ مذهب تشیع و ایرانیان به فردوسی بدهکار هستند و دوم؛ «زبان فارسی ما را از اسلام عربیّت نجات داد و اگر امروز ایرانی هست، به برکت زبان فارسی است.» او میگوید: «کشورهایی که اسلام عربیّت را پذیرفتند، هویّت ملی و سنتهای خود را از دست دادند و این فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بود که هم اسلام را پذیرفت و هم «زبان فارسی توانست اندیشههای بلند فلسفی اسلام را قابل قبول جلوه دهد.» یعنی اگر زبان فارسی و سنتهای ایرانی نبود، فلسفهی دین اسلام برای جهانیان غیرقابل قبول بود؟!!!» این گزارهها برداشتهایی مستقیم از آرای ریچارد فرای است که البته هم با زبانی کودکانه و هم با صورتی کاریکاتوری بیان شده است.
خط جدید تحریف مکتب امام خمینی(ره)
جالب است که آقای مشایی در این سخنرانی اسلام ایرانی را همان اسلام ناب محمدی(صلیاللهعلیهوآله) که امام خمینی(ره) پرچمدار آن هستند، معرفی میکنند! در حالی که برخلاف تحریفات آقای مشایی هیچ گاه حضرت امام(ره) زبان فارسی را مظهر حفظ اسلام ناب ندانستهاند اما آقای مشایی در آن جلسه مدعی شد که وجود اسلام ناب و روحیهی عدالت طلبی در ایران، مدیون زبان فارسی است و از این رو، هم مذهب شیعه و هم ایران «بدهکار به فردوسی» است.
تلقی جریان انحرافی از پدیدهی «جنگ» و «صلح»
سخنان آقای مشایی در «یازدهمین جشنوارهی تجلیل از پژوهشگران و فنآوران برتر» در 6 دی 1389 نیز حاوی نکات عجیبی بود. ایشان مدعی شد که «اگر انسانها به دنبال کیمیا بودند، جنگی اتفاق نمیافتاد و به سراغ جنگ نمیرفتند. تمام جنگهای تاریخی ماهیّتشان سوداگری، انحرافی و غلط بوده است.» چندی پیش از این سخنان، ریاست محترم جمهور نیز در دیدار با هنرمندان و سینماگران گفتند که جنگها هیچ کس را ماندگار نمیکند. در حالی که این سخنان پرخطاست. خطای اول این است که به اطلاق و مطلق از جنگها یاد شده است. خطای دوم آن است که آقایان یک خط بطلان روی جنگهای عقیدتی مسلمانان کشیدهاند، چون اتفاقاً برای کیمیا که «حق» است باید جنگید؛ چنانکه حضرت علی(علیهالسلام) فرمودند: «جنگهای ما عقیدتی بود و پس از این نیز چنین خواهد بود. ما برای حق میجنگیدیم و آنها برای باطل. اگر خونبهایی میخواهند بروند از حق بگیرند که کمرشان را شکست. من عذرخواهی به کسی بدهکار نیستم.» خطای سوم آن است که جنگهای عقیدتیِ اسلامی، ماندگاری را در بر داشتهاند؛ مگر عاشورای حسینی جز این بود؟!
محتوای مذاکرهی آقای مشایی با هیأت صلح آمریکا
از همین نقطهی عزیمت است که آقای مشایی روز 8 مرداد 1386 با هیأت صلح آمریکا در تهران پای میز مذاکره مینشیند و دقیقاً یک سال پس از این ملاقات در 20 مرداد 1387 در یک نشست خبری در کاخ گلستان، میگوید: «خط دوستی با آمریکا در دولت نهم، از دولت پیشین بیشتر است. بهنظر بنده، مردم ایران با مردم آمریکا و اسراییل فرقی ندارند. من از هیچکسی نمیترسم، چون اگر میترسیدم، از این حرفها نمیزدم. ما با مردم آمریکا و اسراییل دوست هستیم. برای هزارمین بار و قویتر از گذشته، اعلام میکنم که ما با همهی مردم دنیا دوستیم، حتی مردم آمریکا و اسراییل. بنده پیش از این نیز گفتهام که مردم آمریکا از نظر ارتباطات از برترین ملتهای دنیا هستند. با افتخار میگویم که این اظهارنظرها را ضرب در هزار کنید؛ این اظهارنظرها را هیچگاه خلاف نمیدانم.»
وقتی گزارههای جنگ و صلح از منظر جریان انحرافی نوظهور را کنار هم میگذاریم به نظریّهی نگران کنندهای میرسیم که تداعیگر دلبستگی ریچارد رورتی به نظریّهی ماسونی داروین در خصوص جهش زیستی انسان در آمریکاست. رورتی با استناد به داروین میگفت: «برترین ملت در آمریکا پدید خواهد آمد» و آقای مشایی نیز در همایش نوآوری و شکوفایی در صنعت گردشگری که 28 تیر 1387 برگزار شد، گفت: «ما مردم آمریکا را از برترین ملتهای دنیا میدانیم ... ایران امروز با مردم آمریکا و اسراییل دوست است. هیچ ملتی در دنیا دشمن ما نیست. این افتخار است... دورهی آنکه کسی بخواهد دینی را بر دنیا حاکم کند، گذشته است و ما با هیچ کس در دنیا جنگ نداریم.»
بنابراین میبینیم گزارههای «ضدجنگ» و «برتری ملت آمریکا» که رهیافتهای ماسونی برای کشورهایی مانند ایران است، در این سخنان به نحو پیاپی تکرار میشود. همچنین گزارههای «اسلام ایرانی»، «پایان حاکمیّت ادیان الهی به خصوص اسلام»، «خداگونگی انسان» (اومانیسم اسلامی)، «باستانگرایی»، «مخرج مشترک ریشههای ملی، ملیگرایی» و... که از شاخصترین عناصر بنیادین تفکر ماسونی است، پیاپی در حال تکرار است. همین تکرار مفاهیم است که علما و پژوهشگران را بدین سو سوق داده است که عناصر گفتمانی این فرقهی انحرافی نوظهور با ایدئولوژی ماسونی را به محک مقایسهی تطبیقی بگذارند و از بازتولید کودتای ایدئولوژیک ماسونها در ایران نگران باشند؛ هرچند که میدانیم این جریان انحرافی نه خاستگاه اصیل فلسفی و نه پتانسیل عمیق اجتماعی دارد اما متکی به یک عقبهی خارجی است که گفتیم «ماسونهای عملگرا» مانند ریچارد رورتی آن را سامان دادند.
پروژهی ماسونی مکتب ایرانی چه هزینههایی را تحمیل کرد؟
برای نمونه، وقتی روز 21 شهریور 1389 ریاست محترم جمهور در مراسم رونمایی از «منشور کوروش» حاضر شدند، گفتند که «این مراسم رونمایی، بیدار باش به همهی حاکمان، مدیران و مدعیانی است که اگر میخواهند در دنیا جاویدان بمانند، راه و مسیر درست، راه کوروش است.» من این سخنان را نمیخواهم به عنوان اعتقاد قلبی رییس جمهوری باور کنم که همهی آرزویش بوسیدن دست مقام عظمای ولایت و دیدن لبخند رضایت ایشان از دولتش بوده است و انشاءالله که در باطن هم چنین نیست، اما دیدار رییسجمهور با «ریچارد فرای» و «پریوش سطوتی» (همسر دکتر فاطمی) مقدمهی ورود منشور کوروش به ایران شد و انگلیسیها با امانت گذاشتن منشور، در واقع استراتژی ماسونیِ بسط باستانگرایی و ملیگرایی ایرانی را دنبال میکردند. اگر به خط خبری «بی.بی.سی» از سال 1389 نگاه کنیم، میبینیم که 26 دی 1389 «فرج سرکوهی» (جاسوس فراری) با نگارش مقالهی «خطشکنی احمدینژاد در میدان مین فرهنگ» به ستایش از سیاستهای رییس کمیسیون فرهنگی دولت پرداخته است یا در 26 فروردین 1390 نیز «اکبر گنجی» در مقالهی «ایرانیگرایی به جای اسلامگرایی؟» در «بی.بی.سی» همین رویکرد ستایشگونه از مشایی را پیگرفته است. این زنگ خطری برای دولت خدمتگذار است که به فرمودهی رهبر معظم انقلاب اسلامی، رییسجمهور و وزاری آن شبانه روز ندارند و فکرشان خدمت به مردم است
نسبیتگرایی، تأویلهای التقاطی دینی و روحانیّتستیزی
«علی اکبر جوانفکر» روز 18 دی 1389 یادداشتی را در ستایش آقای اسفندیار رحیم مشایی منتشر کرد - و روزنامهی «شرق» نیز یک روز بعد به باز نشر آن پرداخت- که در آن خطاب به رییس دفتر رییسجمهور نوشته شده است: «نه فقط به حفظ و تلاوت آیات الهی، بلکه به تفسیر آنها میپردازی و وارد عرصههایی میشوی که منحصر به عدهای خاص است؛ معلوم است که به آنها برمیخورد و تو را برنمیتابند و تکفیرت میکنند ... و تو حاضر نیستی از حق آزادیات برای سخن گفتن دست بکشی!» در واقع آقای جوانفکر با این یادداشت، نشان داد که جریان انحرافی مانند اصلاحطلبان سکولاری از جنس عبدالکریم سروش، تفسیر قرآن و اجتهاد دینی را برای عوام و هر شخص غیرمتخصص جایز میداند و این گزارهها دقیقاً بازتابندهی مفهوم «فهم نسبی از دین» و «پلورالیزم دینی» است.
ریشهی اهانت و افترا به شخصیتهایی مانند علامه مصباح یزدی و آقای حسین شریعتمداری برآمده از تفکر فاشیسم سکولار است و برای انگیزهیابی اهانتهای جریان انحرافی جدید باید ریشههای فکریشان را شناخت. لیبرالهای آمریکایی و اروپایی میگویند حقیقت دینی گوی بلورینی است که از آسمان به زمین افتاده و سپس هزار تکه شده و هر تکهی آن در دست یک نفر است و بدین سبب، هر کس سهمی و فهمی از آن حقیقت بلورین دارد. از این مفروض غلط نتیجه میگیرند که اول، هیچ کس نمیتواند ادعای فهم حقیقت مطلق را داشته باشد و دوم، فهم حقیقت نسبی است و سوم، چون فهم حقیقت نسبی است، دیگر کسی – از جمله روحانیون و علمای دین- نمیتواند ادعا کند که من فقط متخصص و مجتهد در فهم و کشف حقیقت دینی هستم لذا از این نقطهی عزیمت میگویند «دین نسبی است»؛ جملهای که آقای مشایی بارها با کپیبرداری کاریکاتورگونهای از آرای «عبدالکریم سروش» (عضو حلقهی ماسونی لندن) تکرار کرده است. حالا که فهم حقیقت و دین نسبی است، پس درک آن از مسیر روحانیت شیعه نیز رقم نمیخورد، بلکه هر فردی حتی عوام و غیرمتخصص، خودش میتواند حامل درک دینی خاص خود از حقایق باطنی باشد. به قول فراماسونرها، هرکس روحانی خویش است و از نقطه است که «دین شخصی» متولد میشود و آقای مشایی میگوید هر فردی یک خدای متفاوت از دیگری را میپرستد و ما، یک خدا نداریم.
ریشهی اهانت و افترا به شخصیتهایی مانند علامه مصباح یزدی و آقای حسین شریعتمداری برآمده از تفکر فاشیسم سکولار است و برای انگیزهیابی اهانتهای جریان انحرافی جدید باید ریشههای فکریشان را شناخت.
هم زمانی پروژهی تخریب شخصیتهای اصولگرا با تحریم اتحادیهی اروپا
با همین مبانی تئوریکِ ماسونی، تفکر فاشیستی سکولاریسم دینی در دورهی اصلاحات به اقتدار رسید و میدانید که این تفکر به شدت ضدروحانی و ضداصولگراست؛ تا جایی که اگر به یاد داشته باشید، برای نمونه و فقط در یک مورد بارز «نیک آهنگ کوثر» کاریکاتوری را برضد آیتالله مصباح یزدی در روزنامهای زنجیرهای منتشر کرد و نشریات اصلاحطلب سرشار از تمسخر روحانیت بود و در کنار آن شخصیتهای برجستهای مانند آقای حسین شریعتمداری، بام تا شام هدف تیر اهانت و افترای اپوزیسیون داخلی و خارجی بوده و هستند. بنابراین، ریشهی اهانتهای اخیر جریان انحرافی جدید به علامه مصباح یزدی و آقای حسین شریعتمداری را باید ادامهی همان تفکر فاشیستی سکولار دانست که خود حقیقتاً انحصارطلب بود، اما با طراحی یک پروژهی فرافکنی سیاسی منتقدانش را متهم به اقتدارگرایی میکرد. اکنون نیز جریان انحرافی جدید همین راه را میرود و جالب است که اتحادیهی اروپا نیز علامه مصباح و آقای شریعتمداری را با همین اوصاف متهم میکنند و به همین سبب نام این دو شخصیت فرزانه را در صدر لیست تحریمهای خود گذاشتهاند.
پیوند فرقهی مشاییه با عناصر مطبوعاتی 2 شبکهی مطبوعاتی اپوزیسیون
چندی پیش فیلمی از یک همایش شامل ستایشهای پیاپی از عملکرد آقای رحیم مشایی در عرصهی فرهنگ روی سایتهای اینترنتی قرار گرفت، اما ماهیّت آن همایش که اسفندیار رحیممشایی را به عنوان «چهرهی اول فرهنگی سال 1389» انتخاب کرد، فاش نشد. آن همایش، جشن یک سالگی مجلهی «رونا» بود که البته عنوان این جشن هم یک طرح فریب است، چون نخستین شمارهی «رونا» در خرداد 1385 منتشر گشت. صاحب امتیاز مجلهی رونا، آقای «محمدباقر صمیمی» است. ایشان در زمستان سال 1381 به اتهام ارتباطات گسترده با اپوزیسیون خارج از کشور با حکم قاضی «صابری ظفرقندی»، رییس وقت دادسرای ویژهی فرودگاه و معاون دادستان تهران توسط اطلاعات ناجا بازداشت شد و ماهها تحت پیگرد قضایی قرار داشت. کسانی که پروندهی جاسوسی «سیامک پورزند» را در ابتدای دههی 1380 به یاد دارند، آقای «محمد باقر صمیمی» را میشناسند و در جریان اعترافات وی هستند.
بنابراین، آقای رحیم مشایی با جریانی فاسد در عرصهی سیاست و فرهنگ که پیش از این به اتهام ارتباط با براندازان تحت پیگرد قضایی بوده، در تعامل است. آقای «محمد باقر صمیمی» از سال 1379 یکی از نویسندگان ارشد نشریهی «شهروند کانادا» به سردبیری «حسن زرهی» بود که آن زمان پروژهی تخریب علامه مصباح یزدی را به شدت دنبال میکرد. صمیمی هم زمان به عنوان بازرس «انجمن صنفی شرکتهای تبلیغاتی ایران» فعالیت میکرد و عامل وصل روزنامهنگاران اصلاحطلب مانند «نیما راشدان» به سایتهای اپوزیسیون خارج بود. این فرد با «سیامک پورزند» در «مجموعهی فرهنگی و هنری تهران» همکاری نزدیک داشت و سرانجام پس از اعترافات پورزند بازداشت شد و اعترافات تکاندهندهای هم داشت، اما از سال 1385 به آهستگی فعالیت مجدد خود را به عنوان صاحب امتیاز و مدیرمسؤول ماهنامهی رونا آغاز کرد و این مجله را با همکاری عناصر اپوزیسیون مانند «فریبرز رییس دانا» که در حوادث اخیر فتنهی سبز به یک سال زندان محکوم شد، منتشر کرد. اما به تدریج میبینیم نگاه این مجله از جریان سیاسی به جریان فرهنگی معطوف میشود و سیاستهای لیبرالیستی رییس کمیسیون فرهنگی دولت مجال بسط اباحهگری برای این عناصر اپوزیسیون برانداز را فراهم میکند، چنانکه مجلهی رونا با همان ایدئولوژی براندازانه، در عرصهی هنر فعال میشود و با دعوت از کادری هنری که آنها نیز یا مستقیم و یا با واسطه با شبکهی جاسوسی سیامک پورزند مرتبط بودند، تبدیل به مجلهای هنری و سینمایی میشود. برخی از عوامل این کادر هنری پیش از این با سایت «گویانیوز» در ارتباط بودند و من از سال 1376 که در هفتهنامههای «سینما» به سردبیری «فریدون جیرانی» و سپس از سال 1380 در هفتهنامهی «سینما جهان» به سردبیری «سیدعلامرضا موسوی» مسؤولیت داشتم، این افراد مانند «علی رضا باذل» (از گردانندگان فعلی ماهنامهی رونا) یا «خسرو نقیبی» را میشناسم و از روابط آنها با باندهای مختلف سینمایی مطلع هستم.
جالب است که در این جشن، آقای مشایی جملهای را گفت که در رسانهها منتشر نشده است. ایشان گفت: «امشب سازهای مختلفی را اینجا میبینیم. میبینیم که دف و گیتار کنار هم ایستادهاند. پس میبینیم که صداها و زبانهای متفاوت میتوانند کنار هم بایستند، اگر دل واحد داشته باشند.» بعد از سخنان مشایی، «محسن یگانه» که به عنوان چهرهی سال موسیقی پاپ انتخاب شده بود به مشایی گفت «آقای مشایی ان شا الله سال آینده بیشتر این دفها و گیتارها را کنار هم ببینیم!» بنابراین شما میبینید که برخلاف رأی علمای شیعه که نشان دادن ساز بدین شکل حرمت دارد، آقای مشایی در جشنی با این ماهیّت، نه تنها شرکت میکند بلکه مجدد سخنانی خلاف شرع را دربارهی موسیقی میگوید.
تیم مطبوعاتی جریان انحرافی را شاگردان سابق «هوشنگ اسدی» (سردبیر روز آنلاین) و اعضای شبکهی پورزند تشکیل میدهند و در جشن ماهنامهی «رونا» که شب دوم اسفند 1389 با حضور آقای مشایی برگزار شد و ایشان چهرهی اول فرهنگی سال انتخاب گشت، بسیاری از عناصر فعال در «شبکهی پورزند» و «هوشنگ اسدی» نیز حضور داشتند.
هوشنگ اسدی پیش از انقلاب یک «چپ آمریکایی» به تمام معنا بود؛ یعنی از یک طرف عضو کمیتهی مرکزی «حزب توده» بود و از سویی با «ساواک» همکاری داشت. اسدی پس از انقلاب به زندان افتاد و سالها زندانی بود، اما در اواخر دههی 1360 آزاد شد. اسدی پس از آزادیاش از زندان سالها سردبیری نشریهی «گزارش فیلم» را به همراه همسرش «نوشابه امیری» برعهده داشت و اکنون این دو نفر سردبیری سایت ضدانقلاب «روزآنلاین» را بر عهده دارند و به طور مستقیم از بودجهی وزارت امور خارجهی هلند برای براندازی نظام جمهوری اسلامی استفاده میکنند. شاگردان و واسطههای هوشنگ اسدی و نوشابه امیری اکنون پیوند تنگاتنگی با جریان انحرافی دارند و در عمل ارگانهای مطبوعاتی این جریان را اداره میکنند. برای نمونه، اکنون روزنامهی «هفت صبح» و برخی رسانههای هوادار مشایی را برخی شاگردان و رابطان همین عوامل منتشر میکنند.
انتقاد ما به وزیر محترم فرهنگ و ارشاد این است که چرا به عنوان یکی از اعضای کلیدی هیأت نظارت بر مطبوعات با این نشریات که اکنون جز اباحهگری فرهنگی و ادامهی خط سکولاریسم هنری، پروژهای ندارند برخورد جدی نمیشود؟! چرا وزارت ارشاد و هیأت نظارت با نشریات زرد و مبتذلی مانند «رونا» که نویسندگان و مدیران آن نزدیک به 10 سال است به تبلیغ فرهنگ سکولار غرب در عرصهی هنر و سینما مشغول هستند، برخورد جدی نمیکند؟! چون آنها آقای مشایی را چهرهی اول فرهنگی سال 1389 معرفی کردهاند؟!
البته، دغدغه و عملکرد مطلوب «آیتالله صادق لاریجانی» در قوهی قضاییه و عملکرد قابل دفاع دکتر «جعفری دولتآبادی» دادستان عمومی و انقلاب تهران در برخورد با عناصر باند انحرافی جای نگرانی جدیای را باقی نمیگذارد و مطمئن هستیم قوهی قضاییه با این عناصر برخورد جدی خواهد کرد.
آقای رحیم مشایی با جریانی فاسد در عرصهی سیاست و فرهنگ که پیش از این به اتهام ارتباط با براندازان تحت پیگرد قضایی بوده، در تعامل است. آقای «محمد باقر صمیمی» از سال 1379 یکی از نویسندگان ارشد نشریهی «شهروند کانادا» به سردبیری «حسن زرهی» بود که آن زمان پروژهی تخریب علامه مصباح یزدی را به شدت دنبال میکرد. صمیمی هم زمان به عنوان بازرس «انجمن صنفی شرکتهای تبلیغاتی ایران» فعالیت میکرد و عامل وصل روزنامهنگاران اصلاحطلب مانند «نیما راشدان» به سایتهای اپوزیسیون خارج بود
هشدار تاریخی فیلسوفِ فقیه: بزرگترین خطر برای جمهوری اسلامی
روحانیّت ستیزی، تأویلهای التقاطی از نصوص دینی، نسبتگرایی مذهبی، پراگماتیسم ماسونی و اومانیسم اروپایی در سپهر فرقهی مشاییه کار را به کجا رساند؟! «خطری که من احساس میکنم شدیدترین خطری است که تاکنون نظام ما را تهدید کرده است.» سخنرانی آیتالله «محمد تقی مصباح یزدی»را پیرامون بازتولید تشکیلات فراماسونری در ایران که روز 24 فروردین 1390 در جمع مسؤولان «شورای عالی زنان» ایراد شد، باید یکی از مهمترین سخنرانیهای تاریخ سیاسی معاصر دانست؛ چه اینکه نمادها و نشانههای معرفتی- سیاسی دو دههی گذشته حکایت از ظهور پدیدهای به نام «کودتای ایدئولوژیک ماسونها» در ایران دارد که در تحلیلهای امنیتی، موفقیت چنین کودتایی را «شرط لازم» برای «سقوط فیزیکال» یک نظام سیاسی میدانند. هر چند دو ماه پیش نیز یکی از نزدیکان آیتالله مصباح یزدی در گفتوگویی خبر از نقطه نظرات ایشان پیرامون «افزایش نفوذ جریان فرهنگی فراماسونری در بدنهی دولت» داده بود، اما این بار اشارههای آشکار رییس «مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)» به شاخصهای این فرقهی نفوذی و مقایسهی تطبیقی آن با رویکردهای شبه معرفتی مانند «مکتب ایرانی» و «ملی گرایی» سبب شد تا دوباره حساسیت پیرامون کارکرد فراماسونری در ایران از حاشیه بحثهای تئوریک به متن مسایل سیاسی کشور بیاید.
گویی تاریخ هم برای «آیتالله» - که نه تنها «فقیه» بلکه «فیلسوفی الهی» است – و هم برای ما تکرار میشود. او یک بار پیشتر در پایان دههی 1370 با ارایهی سلسله گفتارهای انتقادی خود پیش از خطبههای نماز جمعهی تهران برضد گفتمان ماسونی اصلاحطلبان شوریده بود و اکنون نیز در روزهای آغازین دههی 1390 بار دیگر با اتخاذ موضعی به هنگام برضد بازتولید ایدئولوژی و تشکیلات فراماسونری در ایران به میدان آمده است. با این تفاوت که یک دهه پیش، آیتالله «مصباح یزدی» به «خودیها» پیرامون نفوذ «غیرخودیها» هشدار داد، اما نگرانی امروز او از «نفوذ ماسونها در جریان خودی» است؛ هر چند محور هر دو هشدار آیت الله به فاصلهی یک دهه، ظهور قرائتهای التقاطی دینی از «اسلام سکولار» و «نسبی گرایی» تا «مکتب [اسلام] ایرانی» و «ملی گرایی» است. هشدار آیتالله روشن است. درگیری میان «اسلام آمریکایی» با «اسلام ناب محمدی(صلیاللهعلیهوآله)» با صورتی نوین و ماهیّتی ثابت برای «تجزیهی دین» - این بار توسط فرقهی مشاییه- ادامه دارد و بنا بر آموزههای امام خمینی(ره) نباید از این دشوارترین «جنگ عقیدتی» میان حق و باطل غافل بود. برای همین آیت الله مصباح یزدی میگوید: «خطری که من احساس میکنم شدیدترین خطری است که تاکنون نظام ما را تهدید کرده است و آن هم از سوی نفوذیهایی است که در بین خودیها در حال رشد هستند.»(*)