صراط: استاد علی فریدونی از جمله عکاسان به نام جنگ تحمیلی است که اگر چه در دوره ها و فضاهای منحصر به فردی مانند هواپیما ربایی و حج خونین و روزهای انقلاب اسلامی تصاویر ماندگاری را به ثبت رسانده اما بهانه انتشار این مطلب خاطره زیبا و ماندگار استاد فریدونی است در مورد دیدار با حضرت امام(ره) و عکاسی از ایشان و نیز خاطره تلخ رحلت امام از زبان این عکاس جنگ است.
آقای فریدونی در طول روزهای عکاسی خدمت امام خمینی (ره) هم رسیدید؟
*فریدونی: خوشبختانه چند دفعه بله. ایشان در طول حیاتشان شاید 3 مرتبه اجازه دادند عکاسها برای عکاسی خدمتشان برسند که یک مرتبه از آن قسمت من شد. یادم هست روز قبل از آن از استرس نتوانستم بخوابم با اینکه آن همه تجربه هم داشتم.
دائم به خودم میگفتم فردا چکار کنم؟ نکند جو من را بگیرد، با چه لنز و دوربینی عکس بگیرم و تا صبح فکرهای مختلف به ذهنم خطور میکرد.
از خیابان جماران که پیاده شدیم به همراه دیگر خبرنگاران از سربالایی کوچه بالا میرفتیم. تا رسیدیم منزل امام (ره) نصف بدنم آب شده بود و خیس عرق بودم.
قرار بود امام 5 دقیقه بنشینند و عکاسها در این فاصله زمانی کوتاه عکس ایشان را بیندازند. من یک دوربین 6×6 برده بودم و یکی هم 135، هنگامی که اعلام کردند آماده شوید حضرت امام آمدند، تپش قلبم شدیدتر شد و دست و پام به شدت میلرزید. لحظه موعود فرا رسید، آقای انصاری آمد تذکراتی داد و گفت: هیچ کس حق ندارد سر و صدا کند و اگر نه امام قهر میکنند، من از این حرف بیشتر ترسیدم و مدام استرسم بیشتر میشد.
یک صندلی خیلی معمولی آوردند و یک پارچه سفید از در اتاق آویزان کردند، به همین سادگی! وقتی امام آمد من دیگر نمیفهمیدم کجا هستم انگار در هپروت بودم! وظیفهام را فراموش کردم، نمی دانستم با چه دوربینی عکس بگیرم، حتی نمیدانستم باید عکس بگیرم یا فقط ایشان را نگاه کنم؟! ممکن بود دیگر این دیدار پیش نیاید، حسی در وجودم بود که اذیتم میکرد.
چند عکس گرفتم. یکی از بچهها به سید احمد آقا گفت: کاغذی بدید تا ایشان را در حال نوشتن عکاسی کنیم و بعد هم امام (ره) رفتند. همه رفته بودند اما من هنوز منگ آنجا مانده بودم، به خودم میگفتم عکس گرفتم؟ نگرفتم؟ همش خودم را سرزنش میکردم تا اینکه آمدم خبرگزاری و دیدم خوشبختانه 7-8 فریم عکاسی کردم.
هنگامی که امام خمینی (ره) رحلت کردند شما چه حسی داشتید؟
*فریدونی: من عاشق امام بودم. ما در "ایرنا " جز اولین کسانی بودیم که لحظه به لحظه قبل از فوت ایشان از حالشان با خبر میشدیم. بعد از فوت حضرت امام من هم مانند همه مردم رفتم مصلی. آنجا هر کسی با حالی که داشت به سوگ نشسته بود. یکی شمع روشن کرده بود، دیگری قرآن میخواند و یکی هم مرثیه خوانی میکرد اما چیزی که در همه مشترک بود اشکی بود که از چشمهای همه سرازیر میشد. من با آن ناراحتی زیاد عکاسی میکردم. یکی از عکسهایی که در آن روز گرفتم و تاکنون برنده چندین جایزه هم شده تصویر زنانی است که با چادرهای سیاهشان از تپهای سرازیر میشوند به سمت پیکر امام. دیدن این عکس انسان را به یاد زنان کربلا میاندازد. فضا در حالی که پر شده از غبار و خاک، زنانی با گریه در حرکتند.
آقای فریدونی در طول روزهای عکاسی خدمت امام خمینی (ره) هم رسیدید؟
*فریدونی: خوشبختانه چند دفعه بله. ایشان در طول حیاتشان شاید 3 مرتبه اجازه دادند عکاسها برای عکاسی خدمتشان برسند که یک مرتبه از آن قسمت من شد. یادم هست روز قبل از آن از استرس نتوانستم بخوابم با اینکه آن همه تجربه هم داشتم.
دائم به خودم میگفتم فردا چکار کنم؟ نکند جو من را بگیرد، با چه لنز و دوربینی عکس بگیرم و تا صبح فکرهای مختلف به ذهنم خطور میکرد.
از خیابان جماران که پیاده شدیم به همراه دیگر خبرنگاران از سربالایی کوچه بالا میرفتیم. تا رسیدیم منزل امام (ره) نصف بدنم آب شده بود و خیس عرق بودم.
قرار بود امام 5 دقیقه بنشینند و عکاسها در این فاصله زمانی کوتاه عکس ایشان را بیندازند. من یک دوربین 6×6 برده بودم و یکی هم 135، هنگامی که اعلام کردند آماده شوید حضرت امام آمدند، تپش قلبم شدیدتر شد و دست و پام به شدت میلرزید. لحظه موعود فرا رسید، آقای انصاری آمد تذکراتی داد و گفت: هیچ کس حق ندارد سر و صدا کند و اگر نه امام قهر میکنند، من از این حرف بیشتر ترسیدم و مدام استرسم بیشتر میشد.
یک صندلی خیلی معمولی آوردند و یک پارچه سفید از در اتاق آویزان کردند، به همین سادگی! وقتی امام آمد من دیگر نمیفهمیدم کجا هستم انگار در هپروت بودم! وظیفهام را فراموش کردم، نمی دانستم با چه دوربینی عکس بگیرم، حتی نمیدانستم باید عکس بگیرم یا فقط ایشان را نگاه کنم؟! ممکن بود دیگر این دیدار پیش نیاید، حسی در وجودم بود که اذیتم میکرد.
چند عکس گرفتم. یکی از بچهها به سید احمد آقا گفت: کاغذی بدید تا ایشان را در حال نوشتن عکاسی کنیم و بعد هم امام (ره) رفتند. همه رفته بودند اما من هنوز منگ آنجا مانده بودم، به خودم میگفتم عکس گرفتم؟ نگرفتم؟ همش خودم را سرزنش میکردم تا اینکه آمدم خبرگزاری و دیدم خوشبختانه 7-8 فریم عکاسی کردم.
هنگامی که امام خمینی (ره) رحلت کردند شما چه حسی داشتید؟
*فریدونی: من عاشق امام بودم. ما در "ایرنا " جز اولین کسانی بودیم که لحظه به لحظه قبل از فوت ایشان از حالشان با خبر میشدیم. بعد از فوت حضرت امام من هم مانند همه مردم رفتم مصلی. آنجا هر کسی با حالی که داشت به سوگ نشسته بود. یکی شمع روشن کرده بود، دیگری قرآن میخواند و یکی هم مرثیه خوانی میکرد اما چیزی که در همه مشترک بود اشکی بود که از چشمهای همه سرازیر میشد. من با آن ناراحتی زیاد عکاسی میکردم. یکی از عکسهایی که در آن روز گرفتم و تاکنون برنده چندین جایزه هم شده تصویر زنانی است که با چادرهای سیاهشان از تپهای سرازیر میشوند به سمت پیکر امام. دیدن این عکس انسان را به یاد زنان کربلا میاندازد. فضا در حالی که پر شده از غبار و خاک، زنانی با گریه در حرکتند.