صراط: جنگ که تمام شد و آب ها
از آسیاب افتاد همه برگشتند به خانههایشان. اما عده ای تحمل شهری را که
زمانی دوستان شهیدشان در آن جلوی چشمهایشان قدم می زدند نداشتند، ماندند
تا پیکر شهدا را از دل خاک جنوب بیرون بکشند و آنها را برسانند به دست پدر و
مادرشان. همان جگرگوشه هایی که برخیشان پس از سالها از اتمام جنگ غریبانه
زیر آفتاب داغ جنوب ماندهاند و مادرانشان در سوگ آنها با قبر های خالی
درد دل میکنند.
همان پسرانی که چشم مادر و پدرشان به در دوخته شد تا
حتی اگر شده استخوانی از یک بند انگشتشان بیاید تا دلشان قرار بگیرد اما
خیلیهایشان آرزو به دل ماندند چشم انتظار دنیا را وداع گفتند.
بچه های تفحص همان ها که در جنوب به دنبال طلای وجود
شهدا میگردند خود گمنامانی هستند که خاک ها را زیر و رو میکنند تا چشمی
از در برداشته شود.