اول: آقای دکتر زیادهخواه
«آقای دکتر[...] سلام و عرض ادب. اگر خاطرتان باشد چند شب پیش برای معاینه نهایی لگن شکسته پدر خانمم و پروتزی که شما کار کرده بودید، خدمت رسیدیم. غرض از مزاحمت ضمن تشکر بابت درمان عجیب! ایشان، میخواستم اگر تمایل دارید با گروه ما که چند وقتی است به صورت خودجوش مسائل مربوط به تخلفات برخی پزشکان در خصوص زیرمیزی، هزینههای درمانی خارج قاعده و ... را دنبال می کنند، همکاری کنید. موافق هستید که برای توضیح جزئیات در جلسهای حضوری خدمت برسم و از نظرات شما بهرهمند شویم؟»
این متن پیامک ارسالی یکی از دوستان برای پزشک معالج یکی از بستگانش بود که با اجبار این پزشک برای دریافت هزینهای مجزای هزینه دریافتی بیمارستان یا به اصطلاح زیرمیزی مواجه شده بود. چیزی که در ابتدا نام شیرینی از پزشک گرفته بود اما بعدها به دلیل ممانعت از طولانی شدن روند درمان به یک مطالبه اجباری تبدیل شد. در واکنش به این درخواست دکتر، این پیامک تنها به این دلیل ارسال شد که پزشک مذکور به شکلی خاص و غیرمستقیم متوجه این مسأله بشود که امروز بخش زیادی از مردم ایران و نه همه آنها درباره غیرقانونی بودن این درخواستها اطلاعات کافی دارند و چنانچه این روند ادامه پیدا کند، حواشی آتی برای او از طریق دستگاههای اعلام شده به مردم قابل پیگیری است.
مسألهای که غیر از این خانواده، دیگر بیماران این پزشک علیرغم اطلاع از سیستم مذکور جرأت پیگیریاش را نداشتند و اصطلاحاً دنبال شر نمیگشتند و میگفتند «دستمان زیر سنگش است، اگر لج کند برای مریضمان بد میشود.» یا برخی میگفتند «ما که به او پول دادیم و هیچ مدرکی هم برای پرداخت نداریم. پس دستمان به هیچ جا بند نیست.» و ... البته برای آن دوست گرامی مسأله به این راحتیها پیش نرفت و به دلیل سهل انگاری پزشک در تجویز به اندازه و صحیح دارو، که بدون مشورت با متخصص قلب پیش رفته بود، پدر همسر او دچار آمبولی ریوی شد و اصطلاحاً مرگ از بیخ گوش او رد شد. اکنون نیز نزدیک به یک سال است که تحت نظر است.
آن زمان با اینکه 3 سامانه زیر برای ارائه شکایات و گزارش تخلفات معرفی شده بود، اما هنوز میان مردم شناخته شده نبود:
شماره 1490: بهداشت محیط و مشاوره سلامت
شماره 1590: درمان و برنامه تحول سلامت
شماره 1690: نظارت بر اجرای تعرفه خدمات سلامت (زیرمیزی)
هرچند که حاشیهها درباره «درحاشیه» از همان زمان که نام ساخته جدید مدیری «اتاق عمل» بود، قابل پیشبینی بود، اما در چند هفته گذشته این حاشیهسازیها شدت قابل توجهی گرفته بود. «در حاشیه» مهران مدیری هجم قابل توجهی از دلخوریها و گلایههایی که در دل مردم در مواجهه با بخشی از بدنه جامعه پزشکی وجود داشت را هوشمندانه روی آنتن آورده است و مدیری به سبب این کار حمایت مردمی میشود. او درد، دغدغه و انتقاد مردم را روی صفحه تلویزیون آورده است. مدیری به انتقاد رفتار غیرانسانی مرسوم عدهای که لباس پزشکی و خدمت به مردم پوشیده اما با نگاهی سودجویانه، بر سوگندنامه خود و رعایت اصول اخلاقی و انسانی پایبند نیستند، نشسته است. همین نقد به اندازه او که نمونههای واقعی و افرادی متعهد در میان این قشر را هم به موازات به تصویر کشیده، -افرادی که الحق شناخته شده توسط مردم هم هستند- این فرصت را داده است تا بخشی از عصبیتها و دلخوریها به سبب حقوق پایمال شده برخی از بیماران فرو کاسته شود و در کنار مطالبه حقوق بیمار و انتقاد از عملکرد پزشک منفعتجو، آستانه تحمل و مواجهه با این ناملایمات را هم بالا ببرد.
«درحاشیه» در حاشیه زبان گزندهایی که برای برخی از پزشکان و مسئولان دارد و دلخنک کردنهایی که برای بخشی از مردم و بیماران ایجاد میکند، همه این بیاخلاقیها را خارج قاعده احساسی و هیجانی به تصویر میکشد و با زبانی طنز و دلچسب زشتی و پلشتی نگاه کاسبکارانه پشت ماجرا را به زمین میزند. عموماً اینطور است که در پرداخت به معضلات اجتماعی و رفاهی که جای گلهگذاری به سبب عملکرد خطا بسیار زیاد است و ماجرات به طرز خارقالعادهای فراگیر شده است، تنشها و مواجهههای عصبی فراگیر میشود و طرفین ماجرا هیچکدام نمیتوانند طرف مقابل را قانع کرده یا حتی به تبیین دقیق حرف خود بپردازند.
شاید بهترین شیوه برای اینکه این بحران، بحرانیتر نشده و گرفتار درگیریهای بعدی و کورتر شدن گره ماجرا نشود، انتخاب زبان ساده و طنز باشد. مدیری هوشمندانه با گپ و گفتی که اکثریت جامعه زبان آن را میپسندند، به سراغ یکی از جدیترین مواجهههای انسانی و معضلات عرصه اخلاق اجتماعی و تعهد رفته است و تا به اینجای کار نقدی نسبتاً جامع و اکثریت پسند را عرضه کرده است.
مدیری تا به اینجا به سه دلیل باید حمایت شود: اول: پرداخت به دغدغه و معضل عموم مردم جامعه و نقد افراد خاطی و شیوههای غلط. دوم: انتخاب رویکردی که کلاف ماجرا را سردرگم نکرد و طرفین ماجرا را برای حل این بحران کنار هم نشاند. سوم: ظرفیت و بستری برای نقد ایجاد کرد تا جامعه از «تعمیمدهی» -به عنوان معضل اساسی انتقادهای جامعه ایرانی، که یک مسأله را به کلیت هر چیزی تعمیم میدهد- فاصله بگیرد و پدیدهها را در چارچوب و دامنه خود آن و با قضاوتی تفکیک شده و فرد به فرد و جزء به جزء به نقد و تحلیل بنشیند. مخاطب ایرانی، پزشک خدمتگزار هم کم ندیده است و این اقدام مدیری در معرفی این دست از پزشکان اتفاقاً باعث تعمیق رابطه و نمایان شدن و ارتقای ارزش پزشک متعهد در میان مردم میشود.
«در حاشیه»، «گفتگو» برای حل معضل و بحران را به عنوان یک اصل پایهگذاری کرده است. «گفتگو» در روزگاری که فردگرایی و خودرأیی حرف اول را میزند و هیچکس حاضر به شنیدن حرف منتقد یا مخالف خود نیست و انواع و اقسام بیاینههای را له و علیه یکدیگر صادر میکنند، بزرگترین نیاز جامعه ماست. نتیجه ایجاد ظرفیتِ پذیرش انتقاد در درون یک سیستم و حلّاجی صحیح و وارد بودن انتقادها به جای برخورد خشک و مواجهه ضربتی و غریزی با آن، جامعهای بالنده میسازد. مفاهمه راه نجات است.
***
دوم: قهقهههای جامعه افسرده
«آقا یا خانم کنهسال، من هر روز باید بیایم و بروم، اما تو فقط همین یک بار را سفر میکنی. پس حق من است که روی صندلی بنشینم». این یک توجیه دمدستی و فراگیر روزمرگیهایی است که جامعه ایرانی البته بیشتر تهرانی شده در درون خود آنقدر بلند نجوا یا فریاد میکند که وقتی عزم سوار شدن دارد، صدای خواهش و التماس فرد کناریاش برای اینکه او را تحت فشار قرار ندهد، دیگر نمیشنود. دیگر کسی فرصت فکر کردن به اینکه در اتوبوس جایش را به دیگری بدهد ندارد. این یک رسم رایج امروزی است. تماشای صبح و عصر و شب گوشتهای آویزان به میلههای مترو و اتوبوسهای بیآرتی یک تصویر کسلکننده شده است. گوشتهایی که فقط زندهاند، خواب آلودند و با روحیهای افسرده، فقط نفس میکشند.
دیگر هیچکس حتی حوصله فضای غرولند و شنیدن انتقادهای مرسوم و تکراری که همیشه یک نفر سر بحثش را باز می کند، هم ندارد. سرها همه پایین افتاده و چشمها خیره به صفحه کوچک یک موبایل، یک یا دو انگشت مدام این طرف و آن طرف میشود تا به مقصد برسند و دوان دوان پشت وسیله بعدی مچاله شده و برای رقابت خودمحورانهِ تصرفِ صندلیهایِ محدودِ وسیله نقلیه دیگر آماده میشوند. انسانهای امروز به مرور «بیتفاوت» به محیط اطراف تربیت میشوند. انسانهایی با احساسات سرکوب شده، لطمه دیده، تکه تکه شده توسط فردی دیگر در یک شبکه اجتماعی یا یک رابطه دستمالی شده عاطفی دیگر، یخ زده از سر خیانتهای مکرر و ... دیگر به هیچ چیزی عمیق فکر نمیکنند. همه خستهاند.
تن به تماشای فیلمهای خشن و کشتارهای خارقالعاده و عجیب در فیلمهای ژانر وحشت هالیوودی میدهند و از شنیدن اخبار نسلکشیهای مکرر و متکثر در گوشه گوشه دنیا، قدر قلیلی آزرده خاطر میشوند. شاید بشر امروز خود تمایل دارد تا به سمت کشتار هر آنکس تحمل دیدن و شنیدنش را ندارد، گسیل شود و به جای گفتوگو او را یا مسألهای که به واسطه او ایجاد شده را حذف کند. قطع کردن تلفنها میان مکالمه با فردی آن طرف خط صحنهای است که دیگر یک تصویر عادی در راهروهای مترو شده است و مردمی که این صحنه را روزی حداقل چند بار میبینند دیگر آن را تجسس و نقض حریم خصوصی نمیدانند. حتی دعواهای خانوادگی بخشی از این افراد هم دیگر عمومی شده است. دعوایی بر سر نبود درک متقابل. درکی که هیچکس فرصت اندیشیدن به آن برای دیگری را ندارد و همه را برای خود و در خدمت خود میخواهد.
این هوا رو به فراگیر شدن است. حتی پرندهها هم فهمیدند که تهران دیگر شهر «زندگی» نیست. دل خوش کردن به آزاد کردن تصنعی و نمادین بلبلهای سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران هم حال شهر تهران را خوب نمیکند. خنده و شادی مدتهاست که زیر چرخدندههای سیستم بخشی از مدیریتهای بروکراتیک خرد و خمیر شده است. صدای شکستن استخوانهای عاطفه و احساس زیر آلودگیهای صوتی تهران که چندین برابر آلودگی هوایش است، هیچ وقت شنیده نشد و این شهر با سرعت باورنکردنیای چندین مایل بر ثانیه به سمت سنگی شدن میرود. لباسهای شیک، برندها، کفشهای واکس خورده، صورتهای آراسته و بزک شده هم تأثیری در برگرداندن لطافت از دست رفتهای که همه آگاهانه ناظر از دست رفتنش هستند، ندارد. حتی نیازمندی نیازمندان حاضر در انظار عمومی هم دیگر باورپذیر نیست. هر کسی خودش را از همه نیازمندتر میداند و علاقهای به فکر کردن به دیگری ندارد.
این جدیترین بیماری مزمن، مسری و فراگیر یک جامعه به اصطلاح مدرن و صنعتی شده یا است. پزشکان هم بخشی از این جامعهاندو بخشی که خود نیز به شدت درگیر این بیماری شدند و به همین دلیل توان درمان دیگران را هم ندارند.
بعد از مدتها که «خندوانه» یا «پایتخت 3» از تلویزویون رخت بر بسته بودند، حالا شب ساعت 21:00 تیتراژ «در حاشیه» آغاز میشود. تلویزویون خیلی وقت بود که به یک رسانه بسیار جدی و خشک تبدیل شده بود. برای مخاطبی که صبح تا شب درگیر تزاحمات زیست اجتماعی و اقتصادی و دویدن به این سو آن سو است، حتی لحظاتی برای سرگرمی کمتر به چشم میآمد. اما حالا چند شبی است که مخاطب، لابهلای سکانسهای جدیدترین ساخته مدیری که بخشی از درد و دلخوریهای او از سیستم بیمارستانی را نشان میدهد، میگردد و گهگداری به طراوت بازی رضویان یا اداهای مدیری و غفوریان میخندند. حتی در بخشهای زیادی باید درست مانند غفوریان به اجبار میخندد یا خود را به خندیدن میزند، اما این را بخش زیادی از آنان میپسندند چرا که «درحاشیه» مخدری است که قدری فکر کردن به همه تلخیها را برای دقایقی تخدیر میکند و تسکین میدهد. این میتواند آغاز یک مسیر اصلاحی باشد.
آگهیهای بازرگانی میان برنامه هم مزخرفترین اقدامی است که میتواند این حس القای خوشحالی و خنده را کوفت ذائقه او کند. برای مخاطبی که صبح تا شباش را میان عصبیتهای جدی گذرانده، 30 دقیقه تلاش برای خندیدن حتی با آن بخش از دیالوگهای بیمزه «درحاشیه» و البته دقایقی ریسه رفتن خانوادهاش هنگام تماشای پشت صحنههای آن یک دلخوشی لحظهای و دلچسب و قابل تقدیر است. چقدر که این دلها بیتاب دقایقی کنار هم بودن و تماشای قهقهههای خانوادهای شده که روابطش تیره و کدر شده است. مدیری از این جهت شایسته احترام و تقدیر است که یک زمان حداقلی در جهت تلاش برای خندیدن در این روزها ایجاد کرده است. بگذریم که بخشی از پزشکان شناختی پیش پا افتاده از انتقادات و حال و هوای «درحاشیه» دارند و چند دقیقه خندیدن به تلخیها هم درگیر حواشیای بسیار تلختر شده است.
پینوشت:
دور شدیم و باید غبطه خورد به آنانی که شادی واقعی دارند و در وصفشان گفته
شده است: در «قهقهه مستانهشان» و در «شادی وصولشان» نزد پروردگارشان روزی
میخورند.