صراط: سیدصاق طباطبایی در سال 1322 در قم متولد شد. پدرش آیتالله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی و مادرش خواهر امام موسی صدر بود. صادق در سال 1340 پس از اخذ دیپلم طبیعی به آلمان نزد عموی خود، مسعود طباطبایی رفت و در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه بوخوم مشغول تحصیل شد. سپس در رشته شیمی آلی پذیرفته شده و موفق به کسب درجه فوق تخصص در این رشته شد. پس از آن در دانشگاه آخن به کسب دکترای بیوشیمی در شاخه آنزیمولوژی و ژنتیک پرداخت. شاید بزرگترین افتخار علمی خویش را در این میدید که در سن 32 سالگی موفق به کسب کرسی استاد تمام در دانشگاه «آخن» شده بود. وی همچنین در سال 1971 به عضویت جامعه پژوهشگران آلمان (DFG) در آمد.
سیدصادق علاوه بر این، به کارهای اجتماعی و سیاسی نیز میپرداخت. از عضویت در اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا و چند دوره دبیر روابط بینالملل آن سازمان گرفته تا انتشار فصلنامه عقیدتی سیاسی «اسلام، مکتب مبارز» که ارگان اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، آمریکا و کانادا بوده است.
وی در سال 1357 همراه امام خمینی (ره) به ایران آمد و ابتدا در وزارت کشور معاونت سیاسی و اجتماعی آن وزارتخانه و برگزاری رفراندوم نظام جمهوری اسلامی رابر عهده داشته است و سپس معاونت سیاسی مهندس بازرگان و سخنگوی دولت موقت و همچنین وزیر مشاور این دولت را عهدهدار شد. بعد از استعفای بازرگان تا نخستوزیری شهید رجایی، با حکم امام سرپرست نخستوزیری شد. در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال 59 نیز نامزد شد. در سالهای جنگ رابط خرید تسلیحات و سایر نیازمندیهای کشور در خارج از ایران بود و کمک فراوانی به اهداف انقلاب کرد.
بحث در مورد صادق طباطبایی بسیار است، اما آنچه شاید کمتر مورد توجه واقع شده فعالیتهای فرهنگی اوست. طباطبایی در عرصه نویسندگی و ترجمه هم فعال بود و با طرح مطالبی در باب شبیخون فرهنگی و نفی ماهواره و نقد رسانههای تصویری به پیرایش فرهنگ ملی و اسلامی ایران مبادرت کرد. ترجمه کتابهای «تکنوپولی» و «زندگی در عیش، مردن در خوشی» از نیل پستمن، جامعهشناس ارتباطات در آمریکا و نیز ترجمه و تألیف کتاب «زوال دوران کودکی» با اقتباس از کتاب پستمن و سرانجام تألیف «طلوع ماهواره و افول فرهنگ» بخشی از این فعالیتهاست. کتابهای مذکور که بارها تجدید چاپ شده است نشان از دغدغه و دلسوزی او داشت که حتی برای کاهش قیمت کتابها و راحتی علاقهمندان در تهیه آنها از دریافت حقالتحریر خود هم چشم پوشید. او دوم اسفند 1393 در اثر سرطان ریه در دوسلدورف آلمان درگذشت.
ماهنامه خردنامه همشهری در شماره جدید خود به همین مناسبت گفتوگویی خصوصی را که سال 1380 در باب رابطه فرهنگ و تکنولوژی با صادق طباطبایی انجام داده، منتشر کرده است که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانیم:
*ضمن تعریف فرهنگ و تکنولوژی، رابطه و تعامل آن دو را تشریح فرمایید.
برای فرهنگ تعاریف متفاوتی ارائه شده است، اما تعریفی را من در کتابهایم عنوان کردهام که به نظرم جامعتر از سایر تعریفهاست. بشر در طول زندگی اجتماعی خود همواره با دو اسارت درگیر است که تلاش میکند از آنها رهایی یابد؛ یکی اسارت طبیعت و دیگری اسارت اجتماع، اسارت طبیعت نظیر گرسنگی، تشنگی، مرگ و بیماری، سیل و زلزله و امثال آن که انسان برای بقای خود باید بر آنها غلبه کند و از این اسارت رهایی پیدا کند. اسارت جمعی هم که برخی خصوصا مارکسیستها اصالت فوقالعادهای به آن دادهاند تاثیر جمع بر فرد است که انسان برای رهایی از آن تلاش میکند راههایی که انسان برای رهایی از این دو اسارت ارائه میکند باید مبتنی بر فکر و اندیشه باشد. این تلاش در طول تاریخ دستاوردی دارد که ما نام آن را فرهنگ میگذاریم. مثلاً برای مقابله با سرما و گرما از پوشش و ساختمان استفاده کرده است. یک جامعه برای مصون ماندن از سرما و گرما در گذر زمان یک روش و فرهنگی را برای لباس و ساختمان خود به دست میآورد. پس ماحصل اندیشه انسان در مقابله با مسائل طبیعی چیز محسوسی است که در اختیار یک جامعه و یک ملت قرار گرفته که فرهنگ آنان را تشکیل میدهد. در این تعریف، اقتصاد نهفته است، آداب و سنن نهفته است،عقاید، ارزشها، باورها و هنجارها نهفته است. بعضیهایش تعیینکننده هستند، بعضیها علتاند، بعضیها معلولاند.
دو ملت که اشتراکاتی در اسارتهای طبیعی و جمعی دارند راهحلهای بعضا مشترکی هم ارائه میکنند که این اشتراکات فرهنگی است. اما اگر ملتی راهحل بهتری اندیشیده که ثمره بهتری داده، دیگران ممکن است آن راهحل را بگیرند و به کار ببرند. این نوعی تعامل و بهرهگیری از ثمره فرهنگی یک قوم دیگر است و البته بسیار معقول و پسندیده است که ما برای رهایی از یک مشکل، از تجربه گروهی دیگر استفاده کنیم و جلوگیری از آن نه معقول است، نه مفید و نه امکانپذیر.
درباره تکنیک - اگر از فن استفاده کنیم - فن در روند تکاملی خود به تکنیک و سپس به تکنولوژی میرسد. فن عبارت است از ابداع وسیلهای برای برطرف کردن یک نیاز. مثلا میخواهیم میخی را که به دیوار کوبیده شده بیرون بکشیم، وقتی با استفاده از قانون اهرم وسیلهای ابداع میکنیم به نام گازانبر که کار مشخصی دارد و آن بیرون کشیدن آسان میخ از دیوار است، این یک فن است که در خدمت ماست. در طول تاریخ در چارچوب نیازهای طبیعی و اجتماعی، بشر به ابزار متوسل شده که کار خود را آسان کند. اگر فن را منهای فرهنگ در نظر بگیریم به جایی نمیرسیم، چون فن در خدمت یک نیاز فرهنگی بوده است.
اصل اساسی تأمین عدالت اقتضا میکند در چارچوب مقررات زندگی اجتماعی دگرگونیهایی ایجاد کنیم
در مطالعه تاریخی ابزارآلات، ملاحظه میکنیم که همواره بشر برای تأمین نیازهای خود به فن متوسل شده است، اما این فن نه تنها از چارچوب عقاید انسان خارج نشده، بلکه به باورهای انسانی کمک هم کرده است. در واقع،در خدمت بوده و اسیر بوده و ما از آن بهره میبردهایم، بدون اینکه در مبانی فکری ما تأثیری بگذارد. زندگی مادی ما را آسان میکرده، اما ارزشهای ما را عوض نمیکرده است. گاه در طول تاریخ وسیلهای ابداع میشده که کار موردنظر را آسان میکرده، ولی چون با نظام ارزشی و آداب جامعه در تعارض قرار میگرفته، آن را به کار نمیبردند یا روش استفاده از آن را عوض میکردند.
زمانی اسب وسیله حمل و نقل بود. جنگآور با اسب به میدان جنگ میرفت، ولی هنگام نبرد از اسب پیاده میشد. وقتی که زین اختراع شد جنگ بر روی اسب هم امکانپذیر شد. اما قومی که زین را ابداع کرد در نبرد با قوم دیگر که زین نداشت از اسب پیاده میشد و میگفت این آئین جوانمردی نیست که من برای تسلط بر انسانی که او هم دارای قوا و نیازهای بشری است از تکنیکی استفاده کنم که به من تفوق میدهد. تا اینجا فن در خدمت اندیشه و باورها و هنجارهاست. اما وقتی که جامعه صنعتی میشود و ماشین اختراع میشود مسئله فرق میکند.
فرق ماشین با ابزارهای قبلی این است که بازدهی بیشتری از توانایی یک فرد دارد. گاوآهن در اختیار یک فرد قرار میگیرد و او به اندازه توانایی یک فردیاش زمین را شخم میزند. اما وقتی تراکتور بیاید کاری که انجام میدهد بیش از توان فردی چندین کارگر است. حال اگر ملاک ما برای تملیک زمین، توانایی فرد برای بهرهوری از آن باشد، زمانی که بهرهوری این گروه زارع مبتنی بر کار یدی است این ملاک معنا دارد، اما اگر کسی از تراکتور استفاده کرد و توانست چندین هکتار را در یک روز قابل کشت کند، آن ملاک اصل عدالت اقتصادی را تامین نمیکند. تا زمانی که آن فن و ابزار ساده بود مشکلی نبود، اما زمانی که من مجهز به تراکتور هستم، دیگری نیست، به اصل عدالت خدشه وارد میشود. اینجا دو کار میشود کرد: یا برای حفظ عدالت، این وسیله را کنار بگذاریم که خلاف عقل و منفعت است؛ یا از این وسیله استفاده کنیم، زیرا باروری را بالا میبرد، اما برای تأمین عدالت سازوکار و قوانین دیگری وضع کنیم.
اکنون که فن و ابزار به ماشین تبدیل شده است اصل اساسی تأمین عدالت اقتضا میکند که ما در سازوکارهای مدنیمان و در چارچوب مقررات زندگی اجتماعیمان دگرگونیهایی ایجاد کنیم. در اینجا دیگر ماشین در خدمت ما نیست، بلکه بر ما تسلط پیدا میکند و بر ما سوار میشود و اصول و مقررات اعتقادی و اجتماعی ما را به هم میریزد. در اروپا وقتی که فن به ماشین تبدیل شد، تا مقاطعی هنوز بشر بر ماشین سیطره داشت و تولیدکنندگان و بهرهوران به مبانی مذهبیشان پایبند بودند. اما میرسیم به مقطعی که ماشین با یک ایده مشخص گسترده میشود، تکنیک به تکنولوژی تبدیل میشود و با یک ایدئولوژی همراه شده و خودش صاحب توقع میشود.
* یعنی تکنیک خودش جزئی از فرهنگ قرار نمیگیرد؟
ابزاری است در خدمت فرهنگ. آن چیزی که تکنیک و فن را به وجود آورده فکر و اندیشه بوده و تا اینجا فن و تکنیک جزء فرهنگاند و فرهنگ بر روی آن تأثیرگذار است؛ یعنی حدود و ثغور کاربریاش را تعیین میکند و به میزان کاربری از آن، چارچوب و ضوابط برایش تعیین میکند، تا هنجارها و اصول اعتقادیاش را حفظ کند، حتی در مقررات اساسی اجتماعیاش دگرگونی به وجود میآورد. اما وقتی که تکنیک به تکنولوژی تبدیل شد جامعه بشری نتوانست پا به پای آن جلو بیاید. در این دوره، کاربرد یک وسیله در زندگی ما به مرور از حوزهای که به سبب آن ابداع شده است فراتر میرود.
مثلا وقتی که دوربین نجومی اختراع شد فقط این نشد که انسانها سیارهها را راحتتر ببینند؛ بلکه این نتیجه را هم استنباط کردند که ما هرچه با آسمان نگاه میکنیم خدا را نمیبینیم! یعنی در اعتقادات قومی که از این وسیله استفاده میکردند خلل ایجاد شد. وقتی ذرهبین ابداع میشود انسان موجودات و میکروبهایی را میبیند که تا دیروز نمیدید و وقتی میفهمد اینها عامل بیماریهای او هستند در اعتقاداتش تغییر ایجاد میشود. مثلا چون ذرهبین را بهترین وسیله برای مشاهده چیزهایی میداند که قبلا نمیدید،میگوید: اگر چیزی را با ذرهبین - یعنی با تکنولوژی جدید- نبینیم وجود ندارد. وقتی که عینک اختراع شد، علاوه بر اینکه وسیلهای بود برای رهایی انسان از سلطه طبیعت و آثار کهولت، انسان را به یک نتیجه دیگر هم رساند که بر کهولت هم میشود غلبه کرد؛ پس برویم دنبال ابزارهای دیگری برای اینکه بتوانیم قوای جوانی را بازگردانیم تا کاربرد و توانایی ما بالا برود.
امروزه جایگاه «تکنیک» بالاتر از جایگاه انسان است
اینها ثمره ابزارهای جدیدی است که در مبانی اعتقادی ما رفته رفته اثر میکند امروز مسئله عمیقتر شده است و تکنولوژی دیگر در خدمت شما نیست. ابتدا تکنیک آمده بود تا در خدمت انسان باشد، بعد تکنیک مساوی با انسان شد و حالا برتر از انسان است. انسان میگوید ذهن من در محاسبه اشتباه میکند، ولی رایانه اشتباه نمیکند؛ پس به محاسبات من نباید اعتماد کرد، بلکه اعتمادم باید به رایانه باشد. اینجاست که تسلط آن را بر خودم پذیرفتهام و نتیجه این تسلط را که ده سال قبل در اروپا میدیدیم امروز در کشور خودمان هم مشاهده میکنیم.
شما روز سوم برج به بانک میروید تا از حسابتان پول بردارید، ولی رایانه میگوید پول در حسابتان نیست. شما به متصدی بانک میگویید تازه حقوقتان واریز شده و او هم میگوید میدانم، دیروز در حسابتان پول بود، ولی رایانه میگوید نیست و من نمیتوانم کاری کنم. رئیس بانک هم نمیتواند برای شما کاری کند هیچ کدام نمی توانید اقدامی مخالف سیستم نرمافزاری بانک انجام دهید و این یعنی تسلیم انسان در مقابل مشیت رایانه!به عبارت دیگر، رایانه از «در خدمت شما بودن» و حتی «مساوی شما بودن»خارج شده و خود را بالاتر از شما قرار داده و به عنوان یک مشیت بر شما تحمیل کرده است. اینجاست که بشر در اسارت تکنولوژی قرار میگیرد که نمونهاش را در جامعه آمریکا مشاهده میکنیم و نیل پستمن در کتاب تکنوپولی به آن اشاره میکند.
تکنوپولی مرکب از دو واژه تکنولوژی و مونوپولی است و به معنای انحصارگرایی تکنولوژی است. پستمن در کتاب خود بیان میکند کن تکنوپولی از تکنیک مساوی انسان بالاتر رفته و صاحب ایدئولوژی و ایده شده است و آن ایده، حاکم بر ارکان وجودی شماست. این چیزی است که در تمام حوزههای زندگی اجتماعی آمریکا رخنه کرده و تعیین کننده شده است. این جامعهشناس ارتباطات و استاد دانشگاه برجسته امریکایی به جوامعی که دارای فرهنگ هوشیار و بیداری هستند هشدار میدهد و میگوید: تا به حال فکر میکردم که تکنیک و تکنولوژی یک دوست برای انسان است؛ انسان از دوست خود چه توقعی دارد؟ توقع دارد که به او اعتماد داشته باشد، کارها را تسهیل کند، زندگی را آسان کند، امنیت خاطر و رفاه بدهد.
یک وسیله صنعتی این کارها را میکند، ولی باید آن طرف سکه را هم دید. تکنولوژی در مقابل این تسهیلاتی که میدهد چه چیزی را میگیرد؟ اگر ببینیم در مقابل آنچه به دست میآوریم چه چیزی را از دست میدهیم، آن وقت میبینیم که این دوست، دشمن خطرناکی هم میتواند باشد. مثالی تازه بزنیم،چندی پیش در مورد ماشین حساب آزمایشی در غرب کردند. در آمریکا از دیپلمهها ماشین حساب را گرفتند و کاغذ و قلم دادند، ضرب 17 در 17 را نمیتواند عمل کند؛ دیپلمه فرانسوی یا حتی معلم ریاضیات سالهای اول متوسطه جدول ضرب را در ذهن ندارد. معلم ریاضی دوم دبیرستان ضرب و تقسیم دو رقمی را روی کاغذ نمیتواند انجام دهد الان ماشین حساب اذهان را تنبل کرده است. این مثال،حوزههای تأثیر تخریبی تکنولوژی در زندگی انسان و اسارت تکنولوژی را نشان میدهد.
ابزارهای تکنولوژیک، حوزه محدودی دارند که اگر ساختار آنها را رعایت نکنیم بر ما تحمیل خواهند شد
*به نظر میرسد وقتی تکنیک وارد یک فرهنگ میشود اینگونه نیست که در کنار اجزای دیگر فرهنگ قرار گیرد؛ بلکه فرهنگ، جایی را برای تکنیک خالی کرده و عقبنشینی میکند. ترس این است که به جایی برسیم که تمام سنت و فرهنگ با تکنولوژی معاوضه بشود و در آینده با یک تمدن تکنولوژیک دائما متحول مواجه شویم، نظر حضرت عالی چیست؟
بله، همین است. هر وسیله فرهنگی اقتضائات و ایجابات خاص خودش را دارد. اگر ما هنگام خلق یا اولین مورد بهرهبرداری،هوشیارانه عمل نکنیم آن ایجابات، خودش را بر ما تحمیل میکند. مثالی میزنم؛ دورانی که من دبستان میرفتم در قم برق نداشتیم. روشنایی در منزل با دو چراغ بود که یکی در اتاق مطالعه پدرم بود و یکی دیگر هم در اتاقی بود که ماها بودیم، من و برادرانم، مادرم، خاله پیرم و ... این وسیله ایجاب میکرد که ما درست در یک محدوده، دور هم باشیم. معمولا مادربزرگ قصهای از اساطیر قدیم میگفت و مطالبی عنوان میشد و خلاصه، یک تعامل جمعی بین عناصر خانواده برقرار بود. حالا از آن مقطع بیایید در خانواده امروز که تلویزیون وجوددارد، آن هم نه یک تلویزیون، بلکه چند تلویزیون در یک خانه. برای آنکه شما میخواهید اخبار ببینید و برادر شما میخواهد فلان مسابقه فوتبال را ببیند و آن برادر یا خواهرتان هم میخواهد یک فیلم سینمایی ببیند، نتیجتا در چند اتاق متفاوت هستید و آن مجمع خانوادگی دیگر وجود ندارد.
حالا من فرض را سادهتر میکنم؛ همان یک دستگاه تلویزیون در خانه روشن باشد. تمام اعضای خانواده در یک اتاق جمعاند، اما دور هم نیستند؛ پهلوی هم هستند، اما با هم نیستند؛ چشمها متوجه صفحه مات تلویزیون است و هیچ تعاملی با یکدیگر ندارند. در اینجا آثاری را که بر آن جمع خانودگی مترتب بود، آثار تربیتی،اخلاقی،پرورش ذهنی، عاطفی و ... دیگر از این خانواده نمیتوانید انتظار داشته باشید. اینجاست که تلویزیون خود را به خانواده تحمیل کرده است. آن تعامل بین اعضای خانواده دیگر در اینجا وجود ندارد، چرا؟ برای اینکه تلویزیون توجه و تمرکز شما را میطلبد.
نکته دیگری که باید در این مقوله توجه کرد ساختارهایی است که یک وسیله صنعتی با خودش میآورد و بر ما تحمیل میکند. این ساختارها ما را وادار میکند که خارج از آن ساختار، عمل نکنیم؛ مثلا استفاده از هواپیما با آن شکل غولپیکر برای حمل مسافر در مسیرهای کوتاه به صرفه نیست. ابزارهای تکنولوژیک هر کدام یک حوزه محدودی دارند و اگر ما ساختار آنها را رعایت نکنیم خودشان را بر ما تحمیل خواهند کرد. در مثال تلویزیون باقی میمانیم؛ تلویزیون وسیلهای است که بعد از رادیو تکمیل شد و دارای تصویر است، اما خیلی سریع تبدیل به وسیله تفریح و گذراندن وقت شد؛ هیچ کس تلویزیون را به قصد تعلیمات دانشگاهی نمیخرد؛ هیچ کس تلویزیون نمیخرد که در دوره دکترایش را با آن بگذراند؛ تلویزیون را میخرند که اوقات فراغت و سرگرمیشان را پر کند. حالا اگر کاربرد وسیلهای برای سرگرمی و تفریح شد و شما آمدید از این استفاده کردید و تعلیم دین، فلسفه، اخلاق، سیاست، علم، تاریخ و ... دادید، دو راه بیشتر ندارید:یا اینکه اینها را در قالب تفریح و سرگرمی عرضه کنید که ناقض ساختار و هدف نباشد و یا اینکه اصلا مطرحشان نکنید. اما اگر آنها را در قالب سرگرمی و تفریح ارائه کنید فاتحهاش را خواندهاید.
آموزشهای سمعی-بصری، محتوای آموزش را تغییر میدهد
* ولی برنامههای علمی را لازم نیست در قالب سرگرمی و تفریح ارائه کرد.
برنامههای علمی را در صورتی میتوانید آموزش دهید که قابل تبدیل به فیلم باشد؛ گرچه امروزه روشهای سمعی بصری را که تا ده بیست سال پیش تدریس میشد بدترین روشهای آموزش میدانند. این روشها کار آموزش را تسهیل میکند، اما محتوای آموزش را تغییر میدهد، شما چیزی را میتوانید فیلمبرداری کنید و به کودک آموزش بدهید که قابل فیلمبرداری باشد؛ دلشوره را چگونه میتوانید به یک بچه تفهیم کنید؟ مفاهیم انتزاعی را نمیتوانید به صورت فیلم در بیاورید. پس برایتان قابل تعلیم نیست. اگر برای تعلیم روی این وسیله متمرکز شدید و کودک را عادت دادید به این که از این وسیله آسان استفاده کند مغزش تنبل خواهد شد و فقط مطالبی را فرا میگیرد که به صورت تصویری یاد بگیرد و دیگر ذهنش قدرت تفکر انتزاعی را نخواهد داشت.
تماشای مستمر تلویزیون حتی در بزرگسالان قدرت تمرکز را از بین میبرد
* یعنی تلویزیون و ارتباطات جای رسانههای مکتوب را نمیگیرد؟
هرگز. در کتاب طلوع ماهواره و افول فرهنگ، من در دو فصل درست عکس این مطلب را بیان کردهام؛ مبتنی بر بیولوژی عصبی و بیوشیمی اعصاب، ما مقایسهای کردهایم در فعل و انفعالات دماغی انسان به هنگام خواندن، دیدن و شنیدن. آمار و کاوشهای علمی نشان میدهد که بیشترین فعالیتهای ذهنی رد رسانههای نوشتاری و یا خواندن و مطالعه است و کمترین فعالیتهای ذهنی در دیدن برنامههای تلویزیون است. کاش در این حد بود! آنجا بنده گزارشهایی علمی ارائه کردهام که رسانههای دیداری فقط به این اکتفا نمیکنند و حتی تخریب قوای دماغی را هم به دنبال دارند. این تخریب قوای دماغی بسیار نامحسوس پیش میرود. آمار نشان داده انسانهایی که روزی یک ساعت و نیم تلویزیون تماشا کردهاند در شصت سالگی قدرت خواندن یک کتاب را ندارند؛ وقتی کتاب را دست میگیرد پاراگراف اول را که میخواند و بعد پاراگراف دوم را میخواند، پاراگراف اول یادش میرود؛ دوباره، پاراگراف سوم را که میخواند پاراگراف دوم یادش میرود؛ میآید تا پائین صفحه، نیمی از مطالب صفحه یادش رفته است؛ قدرت تمرکز از انسان گرفته میشود.
تماشای مستمر تلویزیون حتی در بزرگسالان قدرت تمرکز را از بین میبرد و در خردسالان بیشترین تخریب ذهنی را انجام میدهد. تلویزیون تخریب قدرت فانتزی و تخیلی است. در فصل دوم و سوم کتاب طلوع ماهواره - که مقداری هم خشک است، چون بحثهایش تخصصی است - قوای دماغی چپ و راست مغز را که قسمت تعقل و تخیل است با هم مقایسه کردهام و اینکه ما چگونه ما یک پدیده بیرونی را به ذهنمان منتقل میکنیم و چگونه دریافتها، احساسها، برداشتها، تخیلات، محاسبات، استنتاجها و عکسالعملهایمان شکل و فرم میگیرد و ... .
تفاوت میان مطلع بودن و آگاه بودن
* جدای از اینکه رسانههای تصویری فعالیت ذهن را کاهش میدهند و ذهن را تنبل میکنند، میبینیم که حجم بسیار بالایی از اطلاعات را هم به ذهن مخاطب وارد میکنند. آیا این حجم بالای اطلاعات نمیتواند مفید باشد؟
چرا، اطلاعاتی که به شما میدهد مفید است؛ اما فرق است بین مطلع بودن و آگاه بودن. الان ممکن است صد نوع آمار و ارقام در ذهن شما باشد، اما وقتی نتوانید از این ارقام در ذهنتان استنتاج کنید چه تأثیری دارند؟ تلویزیون شما را آگاه نمیکند، بلکه مطلع میکند و حتی جلو آگاهی شما را میگیرد. یکی از علتهای آن، این است که ذهن برای بازپروری اطلاعات رسیده، به زمان احتیاج دارد. وقتی من بگویم اسرائیل دیروز مقر حکومت خودگردان فلسطین را اشغال کرد، ذهن شما شروع میکند به تحلیل کردن و برای این تحلیل به زمان نیاز دارید، باید سوابقش را در ذهن بیاورید، حادثه را کاملا ارزیابی کنید، تبعاتش را بسنجید و ... اما اگر به شما گفتند اسرائیل دیروز مقر حکومت خودگردان فلسطین را اشغال کرد، بازار بورس نیویورک امروز فلان رقم را نشان داد، هوای تهران فردا اینگونه خواهد بود و ... شما برای اینکه خبر بعدی را بشنوید فعالیت ذهنی خود بر روی خبر قبلی را متوقف میکنید و بر ان تمرکز نمیکنید. این وسیلههای به اصطلاح خبر رسانی زمان تحلیل ذهنی به شما نمیدهد.
پس میزان دادههایی که به ذهن شما میرود میتواند بالا برود، اما کاربردی نخواهد داشت و شما در ذهنتان نمیتوانید نتیجهگیری کنید؛ چرا که ارتباط این دادهها حفظ نشده و بیشتر شبیه اطلاعات موجود در جدول کلمات متقاطع است که هیچ ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند. اطلاعات و دادهها اگر در یک ساختار مناسبی به ذهن داده نشود هیچ تأثیری در ذهن و قوای دماغی شما نخواهد داشت و فقط ذهن را برای مدتی انباشته میکند.