صراط: شیر بییال و دم و اشکم همین چهارشنبهسوری ماست، رسمی که برای خداحافظی
با زمستان طراحی شده بود و استقبال از بهار. روزگار هر بار یک تکه از این
آیین را با خود برد تا جایی که چهارشنبه آخر سال شد روزی پر از وحشت، گریه و
عزا. این ترقهها و دینامیتها و بمبها را میگویم که پا جای پای
بوتههای آتش گذاشته و شده جانشین نامیمون قاشقزنی و فالگوش ایستادن.
حالا اما در کنار این صداهای مهیب و نقص عضوها، چهارشنبه سوری گرفتار
یک بدعت هم شده است که جنسش کاغذی است و ساخت مردم پرکار چین.
بالن آرزوها را حتما دیده اید، دست هر دستفروشی هست، با رنگ های متنوع و
قیمت های جورواجور، مردم هم چه خوب از آن استقبال می کنند.
مردم این بالن ها را می خرند تا تکه آتشی کوچک به آن بیاویزند و آن را
بفرستند به آسمان به جایی که مردم مشرق زمین معتقدند در آن گوشی شنوا وجود
دارد و آرزوهای مردم را برآورده می کند.
اما فکر کرده اید آتش چهارشنبه آخر سال که هزاران سال بر زمین برپا می
شد چرا چند سالی است تشنه پریدن به آسمان شده است؟ این همان بدعتی است که
می گویم، این مصداق قلب شدن یک سنت است و افتادن به چنگ سنت کشوری دیگر.
خرده ای به کشور سازنده این بالن ها وارد نیست که اینها همه چیز تولید
می کنند برای گرداندن امورات کشوری با جمعیت میلیاردی که اگر بتوانند از
رهگذر صادرات و فعالیت های اقتصادی، بخشی از فرهنگشان را هم صادر می کنند و
به خورد ملت ها می دهند.
اما خرده به ما وارد است که به اصطلاح خودمان در حال بزرگداشت سنتی ملی
هستیم، ولی به شیوه غیرملی این سنت را جشن می گیریم و تازه ذوق زده می شویم
از درخشش نورهای کوچک از پس این بالن های کاغذی رنگ به رنگ ِ چسبیده به
خال آسمان، که اهل تفکر را به یاد فیلم های چینی و ژاپنی می اندازد در شب
سال نویشان.
آداب چهارشنبه آخر سال را خیلی وقت است ما با برخی کج سلیقگی ها به
میدان جنگ و نبرد و کشتار تبدیل کرده ایم، پس حالا هم که رگه های بدعت به
آن وارد کرده ایم بهتر است کلا بساطش را جمع کنیم نه این که از سر غفلت،
سنتی شتر، گاو، پلنگ را جشن بگیریم.