صراط: یکی از دستاوردهای رژیم پهلوی که در نوع خود بی نظیر بود تشکیل ساواک بود. تشکیلاتی که مخوف ترین و وحشتناک ترین شکنجه ها روی زندانیهایی که دستگیر میشدند انجام میشد.
وقتی وارد ساواک میشدی فرقی نداشت فرزند چه کسی هستی، زنی یا مرد، پیری یا جوان. باید تمام تلاشت را میکردی پایت به آنجا نرسد. اگر میرسید دیگر معلوم نبود چه صحنه هایی را خواهی دید و چه بلاهایی سرت می آورد. بی شک ماموران ساواک در شکنجه و قساوت قلب حرفه ای و متخصص بودند.
شکنجه هایی که در ساواک انجام میشد واقعا باور نکردنی است که یک انسان چطور میتواند چنین کارهایی را انجام دهد؟! شاه در یک مصاحبه تلویزیونی با بی.بی.سی، در پاسخ به سؤال خبرنگار، به طور ضمنی به وجود شکنجه اعتراف نمود. او در بخشهایی از این گفتگو اینگونه جواب خبرنگار را میدهد:
خبرنگار: آیا شما از روشهایی که ساواک برای گرفتن اعتراف استفاده میکنید، راضی هستید؟
شاه: این روشها هر روز بهتر میشود.
خبرنگار: عفو بینالملل میگوید: هنوز هم کسی که به خاطر جرایم سیاسی دستگیر میشود، میان تاریخ دستگیری و تاریخ محاکمه شکنجه میشود.
شاه: باور نمیکنم.
خبرنگار: تصور میکنید ادعای مربوط به شکنجه و سوء رفتار با زندانیان کاملا بیاساس بوده و بر اساس دروغهایی که مردم میسازند استوار است یا آن که قبول دارید ممکن است نمونههایی از شکنجه وجود داشته باشد؟
شاه: دیگر چنین کاری نمیشود، مدتهاست که نمیشود.
خبرنگار: مطمئنید؟
شاه: بله
***علاوه بر برخی اسناد که اعمال شکنجههای مختلف را در کمیته مشترک ضد خرابکاری اثبات میکند، در بیان خاطرات دهها نفر از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی نیز به وجود بیش از 90 نوع شکنجه در کمیته مشترک اشاره شده است. نگارنده نوارهای تصویری مصاحبه شنوندگان را مشاهده نموده و با تعداد زیادی از آنها پیرامون شکنجهها و آثار به جای مانده بر بدنشان از نزدیک به گفتگو نشسته است.
متداولترین و رایجترین شکنجهای که هر زندانی در بدو ورود آن را با چشم بسته تجربه کرده است، زدن کابلهای برق به کف پا بوده است. در این نوع شکنجه از کابلهای قطور برای قسمتهایی از پا که دارای پوستی ضخیمتر میباشد (پاشنه پا) و برای قسمتهای پنجه و گودی کف پا از کابل نازکتر استفاده میشده است و منظور از تنوع کابل ایجاد بیشترین درد با کمترین آثار تخریب جسمی بوده است.
شخصی نام آشنا برای زندانیان سیاسی به نام محمدعلی شعبانی که دارای تحصیلات چهارم ابتدایی بوده و نام مستعار «دکتر حسینی» را یدک میکشید، متخصصترین فرد برای زدن کابل بوده است. وی زندانی را روی دستگاه مخصوص شکنجه «آپولو» مینشاند و کف دست و ساق پای زندانی را زیر گیرههای آن پرس نموده و کلاه آهنی مخصوصی که تا گردن زندانی را میپوشاند روی سر او قرار میداد. آنگاه شروع به زدن کابل مینمود. سر کابلها افشان بود و موقع اصابت به کف پا، نوک آن روی پا برمیگشت و موجب کنده شدن گوشتهای آن میشد. گاهگاهی هم با شیئی چوبی یا فلزی ضربهای به کلاه وارد میکردند که صدای بسیار وحشتناکی در آن ایجاد شده و در گوش زندانی میپیچید که فوقالعاده آزار دهنده بود و شکنجهای بود مضاعف بر سایر شکنجهها. بازجو برای جلوگیری از کاهش درد و برای بیحس نشدن موضعی ضربات کابل را به صورت کاملا موازی در کنار هم به کف پا فرود میآورد، به گونهای که هیچ ضربهای بر روی محل ضربه قبلی نمیخورد. وضعیت کف پا به صورتی درمیآمد که گویی چندین سیخ کباب را کنار هم چیدهاند. با این حال اگر نظر بازجو مبنی بر فنیتر شدن شکنجه بود، حتما آتش سیگار خود را روی بدن عریان زندانی خاموش مینمود و همچنین گیرههای شوک الکتریکی را به نقاط حساس بدن زندانی از جمله لالههای گوش، بینی، سر سینهها و آلت تناسلی وصل میکرد.
فریدون توانگری (آرش) طی مصاحبه تلویزیونی در جواب سؤالی که از او در مورد نوع شکنجههایی که در کمیته مشترک معمول بود، اظهار داشت: ... باتوم بود، شلاق بود یک تختی بود در یک اتاق مخصوصی که معروف به اتاق حسینی بود درست کرده بودند و روی این تخت میبستند زندانیان را و به کف پای آنها شلاق میزدند و یک دستگاه دیگری هم بود به نام آپولو که صندلی مانند بود که متهم ر ا روی آن مینشاندند و دست و پاهایش میبستند و کلاه آهنی داشت که میآمد روی سر. در این موقع به دستها و پاها شلاق میزدند و فرد وقتی بر اثر درد سر و صدا میکرد داخل کلاه میپیچید و اثر نامطلوب بر وی داشت و از نظر روحی هم فرد شکنجه میشد. یک دستگاه دیگری بود به نام سنگ آسیاب. سنگی بود گرد که روی شانههای فرد قرار میگرفت و سنگینی میکرد. متهم وقتی شلاق میخورد و پایش زخم میشد مجبورش میکردند روی پایش بدود و چون پا ورم کرده بود باعث میشد که بیشتر درد بگیرد و لذا وقتی با آن حالت زندانی راه میرفت پایش میترکید و خون میافتاد ... بعد اهانت بود و شوک الکتریکی بود که به این صورت بود که چند رشته سیم از یک دستگاه به جاهای حساس بدن وصل میکردند. یکی هم وقتی که پا شلاق خورده بود و ورم کرده بود بازجو در حالی (که) کفش پایش بود پایش را روی پای زندانی قرار میداد و فشار میداد».
آنچه در پی میآید خاطرات کسانی است که این شکنجه را تجربه نمودهاند:
« در حالی که چشمانم بسته بود مرا روی صندلی آپولو نشانده و دستها و پاهایم را با گیرههای فلزی که در کنار آن تعبیه شده بود بستند و به قدری گیرهها را که با پیچ بسته و سفت میشد، چرخاندند که نزدیک بود استخوانهای دست و پایم بشکند. آنگاه کلاه آهنیای را روی سرم گذاشتند که تمام سر و گردنم در آن قرار داده شد به طوری که دیگر نه چیزی میدیدم و نه کلامی میشنیدم. در این حال ناگهان با وارد آمدن اولین ضربه کابل بر کف پایم، انگار که بمبی را در بدن من منفجر نموده باشند، تمام وجودم به آتش کشیده شد، به طوری که ناخودآگاه فریاد کشیدم که ای کاش فریاد نزده بودم زیرا داد و فریاد من فقط در داخل کلاه فلزی موصوف پیچید و بسان بمبی در سرم منفجر شد و به مراتب بیشتر از ضربه شلاق دردناک و کشنده بود. ضربات شلاق با قساوت تمام یکی پس از دیگری فرود میآمد. بدنم مثل کوره گداخته شده و درد و رنج ناشی از آن به اعماق قلب و روح و جانم زبانه میکشید.
یک لحظه احساس کردم کابل را به استخوانهای من میزنند ولی با خود گفتم خیال است ولی بعدا متوجه شدم که بر اثر ضربات شلاق گوشتهای پایم ریخته و ضربات بعدی مستقیما به استخوان پا اصابت مینمود. درد و رنج حاصل از این شکنجه برای من خونریزی کلیه، خون شدن ادرار، پاهای خونین، متورم و عفونت کرده و ... بود و ماهها آسایش و آرامش را از من سلب نموده بود و اثرات طولانیمدت آن از بین رفتن رشتههای عصبی کف پا و بیحس و کرخت شدن آن برای همیشه بود»
هنگام بازدید یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب از شکنجهگاه خود (کمیته مشترک ضد خرابکاری) که با تغییر کاربری به موزه تبدیل شده است، برای اینکه به افراد حاضر شدت و آثار شکنجههای ساواک را نشان دهد، فندکی را از جیبش بیرون آورده و پس از خارج نمودن جوراب خود شعله فندک را مستقیم کف پای خود گرفت. در حالی که حاضرین منتظر بودند بر اثر داغ شدن پایش عکسالعمل نشان دهد، ولی با کمال تعجب مشاهده شد با وجود اینکه مقداری از کف پایش سوخته بود هیچگونه عکسالعملی از خود نشان نداد و در حالی که به چهره افراد حاضر خیره شده بود، گفت: «باور کنید من مرتاض نیستم. آنقدر کابل بر کف پایم زدهاند که تمامی عصبهای آن از بین رفته است و سالهاست که من گرما و سرما را از این ناحیه حس نمیکنم.»
مصاحبه شونده دیگری در حالی که به نوعی از جواب دادن به سؤالی که از وی شده بود طفره میرفت و تمایلی به پاسخگویی نداشت، بر اثر اصرار مصاحبه کننده گفت:
«این مطلب را میگویم فقط برای ثبت در تاریخ و شما اجازه انتشار آن را به نام من ندارید». آنگاه کت بسیار شیک خود را از تن درآورد و پس از باز کردن دکمههای پیراهن کیسهای را بیرون آورد. (نگارنده و هر بینندهای با دیدن این صحنه از فیلم در ذهن مرور میکند که فلسفه وجودی این کیسه چیست؟!!) که ایشان ادامه داد: «هنگامی که نوجوانی بیش نبودم مرا دستگیر نموده و به کمیته مشترک آوردند. در اتاق بازجویی سؤالاتی از من نمودند که اگر میخواستم جواب آنها را بدهم باعث لو رفتن تشکیلات و به دنبال آن دستگیری و شکنجه چندین نفر میشد، لذا سعی کردم با پاسخهای انحرافی ذهن آنها را به اشتباه بیندازم. بازجوها که از پاسخهای من قانع نشده بودند، دست به عمل بیشرمانه اعمال بطری در مقعد من نمودند و آنقدر بر این کار اصرار کردند که موجب عفونی شدن محل استعمال بطری و بستری شدن من در بیمارستان گردید و از آن به بعد من از این کیسه برای دفع مدفوع استفاده مینمایم».
در خاطرهای دیگر آمده است:
مرا با چشم بسته به ورامین و از آنجا به تهران منتقل نمودند. در اتاق بازجویی اوراقی را به من داده و گفتند بنویس. با خود نجوا کردم «نمیشود گفت، لب از لب وا کنی دهها نفر را به این جهنم خواهی کشاند» مطلبی غیر مرتبط بر روی اوراق نوشتم و بازجو با نگاهی به آنها بلافاصله مرا به تخت بست و ضربات شلاق بود که پی در پی بر پاهایم فرود میآمد و من تا 85 ضربه آن را شمردم و دیگر متوجه نشدم تا اینکه چشم باز کردم و دیدم که در سلول هستم.
روز بعد مجددا مرا به اتاق بازجویی برده و به جز لباس زیر همه لباسهایم را درآوردند و از طریق دست به سقف آویزانم کردند و در همان حال شورتم را به الکل آغشته نموده و آتش زدند که موجب سوختگی نقاطی از بدنم شد و در عین حال مقاومت من تعجب آنها را برانگیخته بود. روزهای اول هر روز مرا به اتاق بازجویی میبردند و شکنجهای نو، جیرهام بود و در یکی از این روزها در حالی که بدنم را لخت مادرزاد نموده بودند، یک لنگه دمپایی را زیر بیضههای من قرار داده و با لنگهای دیگر محکم روی آنها میکوبیدند که این عمل موجب بیهوشی من گردید.
روزی دیگر در اتاق بازجویی محاسنم را به الکل آغشته نموده و سپس آتش زدند و صورتم را سوزاندند و پس از آن میله سرخشدهای را روی لبهایم گذاشتند و در آن حال به من گفتند خودت را در آینه ببین خیلی خوشگل شدهای. جواب دندانشکنی به آنها دادم که هر سه نفر بازجو به شدت عصبانی شده با تمام توان به جان من افتادند. در مرحلهای دیگر از سقف آویزانم کردند و با روشن نمودن چراغ زیر پاهای پانسمان شدهام هم پانسمان و هم پاهای زخمی را سوزاندند. در طول روند بازجویی در حالی که مرا از سقف آویزان کرده بودند، از بالا آب جوش قطره قطره روی سرم میچکید و در این حال بازجو که مشخص بود شیئی فلزی در دست دارد محکم به صورتم کوبید که فکم شکست و پس از آن حسینی مرا بلند کرده و به زمین زد و با زانو محکم به شکمم کوبید که مثانهام پاره شد و به بیمارستان منتقل شدم. پس از بهبودی نسبی مرا به کمیته مشترک برگرداندند و این بار به وسیله سُند، آب جوش را از مجرای ادرار وارد مثانهام نمودند و به دکتر گفتند در مثانهاش میکروب کشت کنید»
و در جایی دیگر میخوانیم:
در مقطع دبیرستان تحصیل میکردم که روزی مدیر مدرسه سر کلاس آمد، مرا صدا زدند و به دفتر مدرسه احضار کردند. وقتی وارد دفتر شدم سه مرد کت و شلواری که کراوات زده بودند، گفتند وجیهه ملکی؟ جواب دادم: بله. گفتند باید همراه ما بیایی و پرسیدم: کجا؟ گفتند حالا میفهمی. گفتم اجازه بدهید وسایلم را جمع کنم و بیایم اما مانع شدند. به هر ترتیب مرا به زور داخل ماشین انداختند و خودشان در دو طرف من نشستند، در بین راه چشمانم را بستند و مرا با همان حالت در حالی که با الفاظ رکیک و زشت مورد خطاب قرار میدادند وارد مکانی نمودند که بعدها متوجه شدم کمیته مشترک ضد خرابکاری است. پس از ضرب و شتم به سلول انداختند.
روزی از آن روزهای سخت بازجو ریاحی شخصا وارد بند شد و به من گفت: فرنچ را روی سرت بینداز و بیا. وحشت همه وجودم را پر کرده بود، به دنبال او به راه افتادم، وقتی پلهها را یکی یکی بالا یمرفتم از زیر فرنچ نگاه کردم، خون تمام راه پله را گرفته بود. ناگهان بازجو ریاحی با دستانش به موهایم که بلند هم بود وحشیانه چنگ انداخت و مرا روی پلهها میکشید. در این میان سرم به نردهها اصابت میکرد و من دیگر نعره میکشیدم. وقتی مرا به اتاق بازجویی بردند از شدت ترس بدنم میلرزید، نمیتوانستم جلوی این لرزش اندام را بگیرم، روی صندلی نشستم اما پایم با زمین تماس پیدا میکرد، بر اثر لرزش صدای تلق تلق برمیخاست، ریاحی فریاد کشید: «چیه؟ تانگو میرقصی؟» و بعد هم شروع به بازجویی نمود و حقیقتا تاکنون همچنان یاد آن صحنه و کشیدن موهای زنان در کمیته مشترک، یکی از زجرآورترین شکنجهها محسوب میشود.
وقتی وارد ساواک میشدی فرقی نداشت فرزند چه کسی هستی، زنی یا مرد، پیری یا جوان. باید تمام تلاشت را میکردی پایت به آنجا نرسد. اگر میرسید دیگر معلوم نبود چه صحنه هایی را خواهی دید و چه بلاهایی سرت می آورد. بی شک ماموران ساواک در شکنجه و قساوت قلب حرفه ای و متخصص بودند.
شکنجه هایی که در ساواک انجام میشد واقعا باور نکردنی است که یک انسان چطور میتواند چنین کارهایی را انجام دهد؟! شاه در یک مصاحبه تلویزیونی با بی.بی.سی، در پاسخ به سؤال خبرنگار، به طور ضمنی به وجود شکنجه اعتراف نمود. او در بخشهایی از این گفتگو اینگونه جواب خبرنگار را میدهد:
خبرنگار: آیا شما از روشهایی که ساواک برای گرفتن اعتراف استفاده میکنید، راضی هستید؟
شاه: این روشها هر روز بهتر میشود.
خبرنگار: عفو بینالملل میگوید: هنوز هم کسی که به خاطر جرایم سیاسی دستگیر میشود، میان تاریخ دستگیری و تاریخ محاکمه شکنجه میشود.
شاه: باور نمیکنم.
خبرنگار: تصور میکنید ادعای مربوط به شکنجه و سوء رفتار با زندانیان کاملا بیاساس بوده و بر اساس دروغهایی که مردم میسازند استوار است یا آن که قبول دارید ممکن است نمونههایی از شکنجه وجود داشته باشد؟
شاه: دیگر چنین کاری نمیشود، مدتهاست که نمیشود.
خبرنگار: مطمئنید؟
شاه: بله
***علاوه بر برخی اسناد که اعمال شکنجههای مختلف را در کمیته مشترک ضد خرابکاری اثبات میکند، در بیان خاطرات دهها نفر از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی نیز به وجود بیش از 90 نوع شکنجه در کمیته مشترک اشاره شده است. نگارنده نوارهای تصویری مصاحبه شنوندگان را مشاهده نموده و با تعداد زیادی از آنها پیرامون شکنجهها و آثار به جای مانده بر بدنشان از نزدیک به گفتگو نشسته است.
متداولترین و رایجترین شکنجهای که هر زندانی در بدو ورود آن را با چشم بسته تجربه کرده است، زدن کابلهای برق به کف پا بوده است. در این نوع شکنجه از کابلهای قطور برای قسمتهایی از پا که دارای پوستی ضخیمتر میباشد (پاشنه پا) و برای قسمتهای پنجه و گودی کف پا از کابل نازکتر استفاده میشده است و منظور از تنوع کابل ایجاد بیشترین درد با کمترین آثار تخریب جسمی بوده است.
شخصی نام آشنا برای زندانیان سیاسی به نام محمدعلی شعبانی که دارای تحصیلات چهارم ابتدایی بوده و نام مستعار «دکتر حسینی» را یدک میکشید، متخصصترین فرد برای زدن کابل بوده است. وی زندانی را روی دستگاه مخصوص شکنجه «آپولو» مینشاند و کف دست و ساق پای زندانی را زیر گیرههای آن پرس نموده و کلاه آهنی مخصوصی که تا گردن زندانی را میپوشاند روی سر او قرار میداد. آنگاه شروع به زدن کابل مینمود. سر کابلها افشان بود و موقع اصابت به کف پا، نوک آن روی پا برمیگشت و موجب کنده شدن گوشتهای آن میشد. گاهگاهی هم با شیئی چوبی یا فلزی ضربهای به کلاه وارد میکردند که صدای بسیار وحشتناکی در آن ایجاد شده و در گوش زندانی میپیچید که فوقالعاده آزار دهنده بود و شکنجهای بود مضاعف بر سایر شکنجهها. بازجو برای جلوگیری از کاهش درد و برای بیحس نشدن موضعی ضربات کابل را به صورت کاملا موازی در کنار هم به کف پا فرود میآورد، به گونهای که هیچ ضربهای بر روی محل ضربه قبلی نمیخورد. وضعیت کف پا به صورتی درمیآمد که گویی چندین سیخ کباب را کنار هم چیدهاند. با این حال اگر نظر بازجو مبنی بر فنیتر شدن شکنجه بود، حتما آتش سیگار خود را روی بدن عریان زندانی خاموش مینمود و همچنین گیرههای شوک الکتریکی را به نقاط حساس بدن زندانی از جمله لالههای گوش، بینی، سر سینهها و آلت تناسلی وصل میکرد.
فریدون توانگری (آرش) طی مصاحبه تلویزیونی در جواب سؤالی که از او در مورد نوع شکنجههایی که در کمیته مشترک معمول بود، اظهار داشت: ... باتوم بود، شلاق بود یک تختی بود در یک اتاق مخصوصی که معروف به اتاق حسینی بود درست کرده بودند و روی این تخت میبستند زندانیان را و به کف پای آنها شلاق میزدند و یک دستگاه دیگری هم بود به نام آپولو که صندلی مانند بود که متهم ر ا روی آن مینشاندند و دست و پاهایش میبستند و کلاه آهنی داشت که میآمد روی سر. در این موقع به دستها و پاها شلاق میزدند و فرد وقتی بر اثر درد سر و صدا میکرد داخل کلاه میپیچید و اثر نامطلوب بر وی داشت و از نظر روحی هم فرد شکنجه میشد. یک دستگاه دیگری بود به نام سنگ آسیاب. سنگی بود گرد که روی شانههای فرد قرار میگرفت و سنگینی میکرد. متهم وقتی شلاق میخورد و پایش زخم میشد مجبورش میکردند روی پایش بدود و چون پا ورم کرده بود باعث میشد که بیشتر درد بگیرد و لذا وقتی با آن حالت زندانی راه میرفت پایش میترکید و خون میافتاد ... بعد اهانت بود و شوک الکتریکی بود که به این صورت بود که چند رشته سیم از یک دستگاه به جاهای حساس بدن وصل میکردند. یکی هم وقتی که پا شلاق خورده بود و ورم کرده بود بازجو در حالی (که) کفش پایش بود پایش را روی پای زندانی قرار میداد و فشار میداد».
آنچه در پی میآید خاطرات کسانی است که این شکنجه را تجربه نمودهاند:
« در حالی که چشمانم بسته بود مرا روی صندلی آپولو نشانده و دستها و پاهایم را با گیرههای فلزی که در کنار آن تعبیه شده بود بستند و به قدری گیرهها را که با پیچ بسته و سفت میشد، چرخاندند که نزدیک بود استخوانهای دست و پایم بشکند. آنگاه کلاه آهنیای را روی سرم گذاشتند که تمام سر و گردنم در آن قرار داده شد به طوری که دیگر نه چیزی میدیدم و نه کلامی میشنیدم. در این حال ناگهان با وارد آمدن اولین ضربه کابل بر کف پایم، انگار که بمبی را در بدن من منفجر نموده باشند، تمام وجودم به آتش کشیده شد، به طوری که ناخودآگاه فریاد کشیدم که ای کاش فریاد نزده بودم زیرا داد و فریاد من فقط در داخل کلاه فلزی موصوف پیچید و بسان بمبی در سرم منفجر شد و به مراتب بیشتر از ضربه شلاق دردناک و کشنده بود. ضربات شلاق با قساوت تمام یکی پس از دیگری فرود میآمد. بدنم مثل کوره گداخته شده و درد و رنج ناشی از آن به اعماق قلب و روح و جانم زبانه میکشید.
یک لحظه احساس کردم کابل را به استخوانهای من میزنند ولی با خود گفتم خیال است ولی بعدا متوجه شدم که بر اثر ضربات شلاق گوشتهای پایم ریخته و ضربات بعدی مستقیما به استخوان پا اصابت مینمود. درد و رنج حاصل از این شکنجه برای من خونریزی کلیه، خون شدن ادرار، پاهای خونین، متورم و عفونت کرده و ... بود و ماهها آسایش و آرامش را از من سلب نموده بود و اثرات طولانیمدت آن از بین رفتن رشتههای عصبی کف پا و بیحس و کرخت شدن آن برای همیشه بود»
هنگام بازدید یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب از شکنجهگاه خود (کمیته مشترک ضد خرابکاری) که با تغییر کاربری به موزه تبدیل شده است، برای اینکه به افراد حاضر شدت و آثار شکنجههای ساواک را نشان دهد، فندکی را از جیبش بیرون آورده و پس از خارج نمودن جوراب خود شعله فندک را مستقیم کف پای خود گرفت. در حالی که حاضرین منتظر بودند بر اثر داغ شدن پایش عکسالعمل نشان دهد، ولی با کمال تعجب مشاهده شد با وجود اینکه مقداری از کف پایش سوخته بود هیچگونه عکسالعملی از خود نشان نداد و در حالی که به چهره افراد حاضر خیره شده بود، گفت: «باور کنید من مرتاض نیستم. آنقدر کابل بر کف پایم زدهاند که تمامی عصبهای آن از بین رفته است و سالهاست که من گرما و سرما را از این ناحیه حس نمیکنم.»
مصاحبه شونده دیگری در حالی که به نوعی از جواب دادن به سؤالی که از وی شده بود طفره میرفت و تمایلی به پاسخگویی نداشت، بر اثر اصرار مصاحبه کننده گفت:
«این مطلب را میگویم فقط برای ثبت در تاریخ و شما اجازه انتشار آن را به نام من ندارید». آنگاه کت بسیار شیک خود را از تن درآورد و پس از باز کردن دکمههای پیراهن کیسهای را بیرون آورد. (نگارنده و هر بینندهای با دیدن این صحنه از فیلم در ذهن مرور میکند که فلسفه وجودی این کیسه چیست؟!!) که ایشان ادامه داد: «هنگامی که نوجوانی بیش نبودم مرا دستگیر نموده و به کمیته مشترک آوردند. در اتاق بازجویی سؤالاتی از من نمودند که اگر میخواستم جواب آنها را بدهم باعث لو رفتن تشکیلات و به دنبال آن دستگیری و شکنجه چندین نفر میشد، لذا سعی کردم با پاسخهای انحرافی ذهن آنها را به اشتباه بیندازم. بازجوها که از پاسخهای من قانع نشده بودند، دست به عمل بیشرمانه اعمال بطری در مقعد من نمودند و آنقدر بر این کار اصرار کردند که موجب عفونی شدن محل استعمال بطری و بستری شدن من در بیمارستان گردید و از آن به بعد من از این کیسه برای دفع مدفوع استفاده مینمایم».
در خاطرهای دیگر آمده است:
مرا با چشم بسته به ورامین و از آنجا به تهران منتقل نمودند. در اتاق بازجویی اوراقی را به من داده و گفتند بنویس. با خود نجوا کردم «نمیشود گفت، لب از لب وا کنی دهها نفر را به این جهنم خواهی کشاند» مطلبی غیر مرتبط بر روی اوراق نوشتم و بازجو با نگاهی به آنها بلافاصله مرا به تخت بست و ضربات شلاق بود که پی در پی بر پاهایم فرود میآمد و من تا 85 ضربه آن را شمردم و دیگر متوجه نشدم تا اینکه چشم باز کردم و دیدم که در سلول هستم.
روز بعد مجددا مرا به اتاق بازجویی برده و به جز لباس زیر همه لباسهایم را درآوردند و از طریق دست به سقف آویزانم کردند و در همان حال شورتم را به الکل آغشته نموده و آتش زدند که موجب سوختگی نقاطی از بدنم شد و در عین حال مقاومت من تعجب آنها را برانگیخته بود. روزهای اول هر روز مرا به اتاق بازجویی میبردند و شکنجهای نو، جیرهام بود و در یکی از این روزها در حالی که بدنم را لخت مادرزاد نموده بودند، یک لنگه دمپایی را زیر بیضههای من قرار داده و با لنگهای دیگر محکم روی آنها میکوبیدند که این عمل موجب بیهوشی من گردید.
روزی دیگر در اتاق بازجویی محاسنم را به الکل آغشته نموده و سپس آتش زدند و صورتم را سوزاندند و پس از آن میله سرخشدهای را روی لبهایم گذاشتند و در آن حال به من گفتند خودت را در آینه ببین خیلی خوشگل شدهای. جواب دندانشکنی به آنها دادم که هر سه نفر بازجو به شدت عصبانی شده با تمام توان به جان من افتادند. در مرحلهای دیگر از سقف آویزانم کردند و با روشن نمودن چراغ زیر پاهای پانسمان شدهام هم پانسمان و هم پاهای زخمی را سوزاندند. در طول روند بازجویی در حالی که مرا از سقف آویزان کرده بودند، از بالا آب جوش قطره قطره روی سرم میچکید و در این حال بازجو که مشخص بود شیئی فلزی در دست دارد محکم به صورتم کوبید که فکم شکست و پس از آن حسینی مرا بلند کرده و به زمین زد و با زانو محکم به شکمم کوبید که مثانهام پاره شد و به بیمارستان منتقل شدم. پس از بهبودی نسبی مرا به کمیته مشترک برگرداندند و این بار به وسیله سُند، آب جوش را از مجرای ادرار وارد مثانهام نمودند و به دکتر گفتند در مثانهاش میکروب کشت کنید»
و در جایی دیگر میخوانیم:
در مقطع دبیرستان تحصیل میکردم که روزی مدیر مدرسه سر کلاس آمد، مرا صدا زدند و به دفتر مدرسه احضار کردند. وقتی وارد دفتر شدم سه مرد کت و شلواری که کراوات زده بودند، گفتند وجیهه ملکی؟ جواب دادم: بله. گفتند باید همراه ما بیایی و پرسیدم: کجا؟ گفتند حالا میفهمی. گفتم اجازه بدهید وسایلم را جمع کنم و بیایم اما مانع شدند. به هر ترتیب مرا به زور داخل ماشین انداختند و خودشان در دو طرف من نشستند، در بین راه چشمانم را بستند و مرا با همان حالت در حالی که با الفاظ رکیک و زشت مورد خطاب قرار میدادند وارد مکانی نمودند که بعدها متوجه شدم کمیته مشترک ضد خرابکاری است. پس از ضرب و شتم به سلول انداختند.
روزی از آن روزهای سخت بازجو ریاحی شخصا وارد بند شد و به من گفت: فرنچ را روی سرت بینداز و بیا. وحشت همه وجودم را پر کرده بود، به دنبال او به راه افتادم، وقتی پلهها را یکی یکی بالا یمرفتم از زیر فرنچ نگاه کردم، خون تمام راه پله را گرفته بود. ناگهان بازجو ریاحی با دستانش به موهایم که بلند هم بود وحشیانه چنگ انداخت و مرا روی پلهها میکشید. در این میان سرم به نردهها اصابت میکرد و من دیگر نعره میکشیدم. وقتی مرا به اتاق بازجویی بردند از شدت ترس بدنم میلرزید، نمیتوانستم جلوی این لرزش اندام را بگیرم، روی صندلی نشستم اما پایم با زمین تماس پیدا میکرد، بر اثر لرزش صدای تلق تلق برمیخاست، ریاحی فریاد کشید: «چیه؟ تانگو میرقصی؟» و بعد هم شروع به بازجویی نمود و حقیقتا تاکنون همچنان یاد آن صحنه و کشیدن موهای زنان در کمیته مشترک، یکی از زجرآورترین شکنجهها محسوب میشود.