پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۹ دی ۱۳۹۳ - ۰۲:۰۵

روایت آخرین دیدار نواب با خانواده‌اش

فاطمه نواب صفوی گفت: در طول این مدت با هر کسی که درباره پدر صحبت کرده‌ام، به‌ خصوص روی این ویژگی ایشان تکیه کرده است که پدرت حرف و عملش یکی بود و هرگز به کسی فرمان و دستوری نمی‌داد، مگر اینکه قبلاً خودش آن را اجرا کرده باشد.
کد خبر : ۲۲۱۷۱۳
صراط: فاطمه نواب صفوی، فرزند بزرگِ شهید سید مجتبی نواب صفوی است که در هنگام شهادت پدر، تنها 4 سال داشته است. با این همه او، گنجینه‌ای ارزشمند از خاطرات و گفتنی‌ها درباره آن مجاهد پاکباز است که در طول این 6 دهه گردآورده است. با او در سالروز شهادت پدرش به گفت وگو نشستیم که نتیجه آن را پیش روی دارید.


* شما در زمان شهادت پدرتان کودکی بیش نبودید و قطعاً بیشتر دانسته‌های شما از ایشان نقل‌های دیگران است. چه کسانی تصویر پدر را در ذهن شما تکمیل کردند؟

نقش مادرم در این میان از همه پررنگ‌تر است. ایشان همواره به ما یادآوری می‌کردند پدر ما جز به حکم خدا عمل نمی‌کرد و جز سیره جدش رسول‌الله(ص) و ائمه معصومین(ع) مقتدای دیگری نداشت. توصیفات مادر از پدرمان مرا هر روز بیش از پیش عاشق پدر کرد. قبل از انقلاب که به دلیل اختناق شدید ستمشاهی جرئت نداشتیم خیلی درباره پدرمان چیزی بپرسیم، فقط گاهی از کسانی که پدر را از نزدیک دیده بودند، می‌خواستیم برایمان خاطراتی را از او تعریف کنند و وقتی می‌دیدم چه احترام و عشق عمیقی نسبت به پدر در آنها وجود دارد، حقیقتاً احساس غرور و سربلندی می‌کردم.

*آیا می‌توانید از افراد خاصی نام ببرید که پدرتان را برای شما توصیف کردند و تأثیرات آن توصیفات را بیان بفرمایید؟

بله، شاخص‌ترین آنها حضرت آقا هستند. با ایشان هنگامی که در ایرانشهر تبعید بودند، ملاقات کردم و ایشان با شور و علاقه زیادی از پدر برایم گفتند. بعدها هم گاهی در جبهه‌های جنگ در ملاقات‌هایی که با ایشان دست می‌داد، همچنان از پدر یاد می‌کردند. بعد دیدم در مصاحبه‌ای فرموده‌اند: اولین جرقه‌های مبارزه و انقلاب را نواب در من پدید آورد که فوق‌العاده تعبیر بلند و زیبایی است. زمانی هم که با حضرت امام ملاقات کردیم، ایشان از پدرمان تعریف کردند. شخصیت خود ایشان هم به‌قدری برایم جذاب و باشکوه بود که هر امری می‌کردند، بلافاصله اطاعت می‌کردم. من هر کسی را که پدرم را دوست داشت، دوست داشتم و با او پیوند روحی عجیبی احساس می‌کردم.

* کدام خصلت‌های شخصیتی پدرتان از نظر شما برجسته هستند؟

در طول این مدت با هر کسی که درباره پدر صحبت کرده‌ام، به‌ خصوص روی این ویژگی ایشان تکیه کرده است که پدرت حرف و عملش یکی بود و هرگز به کسی فرمان و دستوری نمی‌داد، مگر اینکه قبلاً خودش آن را اجرا کرده باشد. همواره سعی می‌کرد به‌جای صحبت در موعظه و سخنرانی، بیشتر با روشی عملی به دیگران درس بیاموزد. می‌گویند ایشان همیشه از زمانه خود جلوتر بود و نسبت به مسائل کل جهان اسلام حساس بود و اشراف داشت. خیلی‌ها ایشان را «أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ» می‌دانند، بدین معنا که با خانواده، دوستان، اقوام، همفکران و مردم عادی فوق‌العاده مهربان و در برابر آنان فروتن بودند، اما در مقابل دشمنان و ستمگران بسیار مقاوم، محکم و پایدار بود، به همین دلیل هم ستم‌پیشگان و خائنین به دین و وطن از او و یاران صدیقش وحشت داشتند. پدر و دوستانشان با فداکاری‌های کم‌نظیرشان توانستند جلوی بسیاری از معاهدات ضد ملی و پیمان‌های خائنانه را بگیرند.

* رفتار ایشان در خانه و با افراد خانواده چگونه بود؟ در مقام یک پدر و سرپرست خانواده، چه خصلت‌هایی داشتند؟

ایشان نهایت احترام را برای مادرمان قائل بودند و مادر ما کاملا استقلال داشتند. پدر همواره بخشی از مسئولیت خانه را به دوش می‌گرفتند. وقتی ما بچه‌ها نیمه شب از خواب بیدار می‌شدیم و بیقراری می‌کردیم، در کنار مادر سعی می‌کردند ما را آرام کنند و معتقد بودند روا نیست زن به تنهایی بار چنین مسئولیت سنگینی را به دوش بکشد.

با اینکه زندگی پر فراز و نشیبی داشتند، همواره سعی می‌کردند آن مشکلات را از محیط خانه دور نگه دارند، به همین دلیل ما هیچ وقت احساس نگرانی نمی‌کردیم. مهم‌ترین اصل در زندگی خانوادگی برای مرحوم پدر حفظ آرامش در محیط خانه و پر کردن محیط از مهر و صمیمیت بود. خانواده در نظر ایشان رکن اصلی جامعه و کانون مهر و محبت بود.

* سال‌ها از شهادت پدر بزرگوارتان می‌گذرد و شما تجربه‌های گوناگون و گاه بسیار عجیب را از سر گذرانده‌اید. اینک که در آینه زمان چهره ایشان را به تماشا نشسته‌اید و ایشان را با دیگران مقایسه می‌کنید، این چهره را چگونه می‌بینید؟

یک چهره فوق‌العاده زیبا و مهربان. پدر مرد بزرگی بود. یک عاشق به تمام معنا که تا پای جان برای عشق به خدا و خلق خدا ایستادگی و شهادت‌نامه خود را با خونش امضا کرد. شجاعت پدر را در کمتر کسی دیده‌ام. نمونه یک روحانی فهیم، خوش‌برخورد، مؤدب، مهربان، شجاع و مخلص. کسی که می‌توانست با اندیشه‌های والا و استدلال‌هایش بزرگ‌ترین اندیشمندان هم به شگفتی و تحسین وادار کند. پدر برایم همواره یک ابرمرد و یک قهرمان باقی خواهد ماند.

* از شهادت پدرتان چه تصویری دارید؟ و از واپسین خاطره های آن؟

تصویر شهادت پدر در تمام طول زندگی برایم مبهم بوده است. وقتی فضای سنگین و خفقان دهشت‌بار دوران پدر را تصور می‌کنم، انصافاً چاره‌ای جز سر خم کردن در برابر شهامت ایشان و یارانشان ندارم. متأسفانه رویدادهای تاریخی را از پشت عینک زمانه خودمان تماشا می‌کنیم، در حالی که برای ارزش‌گذاری بر مبارزات و مجاهدت‌های آن بزرگان باید دورانی را تصور کرد که هر فریاد اعتراضی در گلو خفه می‌شد و فضای هولناکی بر کشور حاکم بود. قبل از شهادت پدر، تیمور بختیار شقی سید عبدالحسین واحدی را به شهادت رسانده بود. هنگامی که پدر و یارانش دستگیر شدند، بسیاری از علما و طلاب حوزه‌ها و حتی شخصیت‌های خارجی، از جمله برخی از رجال اخوان‌المسلمین مصر بسیار تلاش کردند که آنان را از اعدام نجات بدهند، اما نشد. پدر غیر از ایران در جهان اسلام نیز چهره شناخته‌شده‌ای بودند، در نتیجه شهادت ایشان در همه ما موج و شور عجیبی را ایجاد کرد.

*ظاهرا قبل از شهادت ایشان به شما، یک بار اجازه ملاقات دادند. در آن دیدار بر شما چه گذشت؟

بله، دو شب قبل از شهادت اجازه دادند که مادربزرگم، مادرم، من و خواهر کوچکم ایشان را ببینم. چهره زیبا و ملکوتی پدر در آن روزهای آخر عمر هرگز از خاطرم نخواهد رفت. یادم هست دست ایشان را با دستبند به دست سربازی بسته بودند. پدرم ما را در آغوش گرفتند و نوازش کردند. مادربزرگم سخت بی‌تابی می‌کردند و پدر می‌گفتند خوب است از زنان صدر اسلام الهام بگیریم که همه فرزندانشان را در رکاب رسول‌الله(ص) به میدان می‌فرستادند و ذره‌ای گله و شکایت نداشتند. آن ملاقات بیش از یک ربع طول نکشید و پدر موقع رفتن برگشتند و به من و خواهرم نگاه کردند و لبخند زدند، نگاه و لبخندی ماندگار.

* از دیگران درباره روزها و شب‌های آخر شهادت مرحوم نواب چه شنیده‌اید؟

می‌گفتند پدر و دوستانشان آن شب آب می‌خواهند تا غسل شهادت کنند. بعد نماز شکر به جا می‌آورند و نوای گرم و زیبای صوت قرآن‌شان سکوت دهشتناک زندان را می‌شکند. موقع شهادت هم اجازه نمی‌دهند چشم‌هایشان را ببندند و قرار می‌گذارند همراه یکدیگر اذان بگویند. پدر خطاب به کسانی که حضور داشتند، می‌گویند: «پروردگارا! تو شاهد باش برای اعتلای دین تو کوشیدم و در راه دین تو جان می‌سپارم. برای این نعمت بزرگی که به من عطا فرمودی از تو سپاسگزارم.»

پزشک زندان می‌آید و آنها را معاینه می‌کند و کوچک‌ترین نگرانی و اضطرابی را در آنان مشاهده نمی‌کند. شاه تصور می‌کرد با اعدام این بزرگان و دیگر مبارزان می‌تواند شعله سرکش مبارزه علیه رژیم ستمکار خود را خاموش کند، غافل از آنکه هر شهادتی این شعله را فروزان‌تر تا نهایتاً در سال 57، کل نظام ستمشاهی را به خاکستر تبدیل کرد.

منبع: مشرق