در ادامه گفتگوی تسنیم با نایب رئیس شورای شهر تهران را می خوانید:
مخالفت همسر طلایی با سردار قالیباف برای انتقال به مشهد
شما تا سال 79-80 در مازندران بودید؛ چه اتفاقی افتاد که به تهران آمدید و فرماندهی انتظامی پایتخت را در دست گرفتید؟
این ایام مصادف شد با آمدن سردار قالیباف به ناجا و فرماندهی ایشان در نیروی انتظامی، ایشان در جمع بندی خود به این نتیجه رسیدند که من را به خراسان و مشهد منتقل کنند. البته همزمان با این موضوع، پیشنهاد دیگری مبنی بر فرماندهی سپاه استان اصفهان از سوی سردار حجازی به من ارائه شد و من قصد کردم که به سپاه برگردم و ادامه خدمتم را در استان اصفهان و در سپاه سپری کنم.
در این اثنا، دکتر قالیباف من را خواستند و به من عنوان کردند که به مشهد بروم؛ ولی من به ایشان گفتم که شرایط خانوادگی، همسر و وضعیت تحصیل دخترانم طوری نیست که بتوانم به مشهد بروم؛ لذا آقای قالیباف به من گفتند به خانمت بگو بیاید تا من رضایت او را برای انتقال شما به مشهد بگیرم؛ حتی فرمانده انتظامی وقت با همسر من هم صحبت کردند و گفتند که من یک هواپیمای اختصاصی برای شما میگذارم که هر وقت خواستید بروید به اصفهان یا هرجای دیگر، ولی همسر من نپذیرفت و من دوباره به مازندران برگشتم؛ چند ماه پس از این ماجرا، جانشین آقای قالیباف با من تماس گرفت و از من خواست به تهران بیایم و وقتی که من به تهران آمدم، و عنوان کردند که من به عنوان جانشین فرمانده تهران بزرگ در نظر گرفته شدهام و حکمم نیز صادر شده است.
فرماندهی پلیس پایتخت پس از واقعه 18 تیر بسیار سخت بود
حکم خوشحال کنندهای بود. درسته؟
به واسطه اتفاقات پس از سال 78 و پس از رفتن امیر لطفیان و درگیری دولت وقت با ایشان و رفتن سردار نظری از تهران، شرایط خدمت در نیروی انتظامی، خصوصاً در تهران، پذیرفتن یک شرایط بحرانی خاصی بود؛ این در حالی بود که به آقای قالیباف گفتم که از یک سو من هیچگاه در تهران نبودم و یک بچه شهرستانم و از سوی دیگر شرایط خانوادگیم طوری نیست که بتوانم در تهران بمانم؛ لذا مجدداً این پیشنهاد دکتر قالیباف را نپذیرفتم و دوباره به مازندران برگشتم که پس از چند روز دوباره از دفتر آقای قالیباف با من تماس گرفتند و آقای قالیباف گفت آماده باش که صبح میآیند دنبالت و میبرندت تا به عنوان جانشین تهران بزرگ معرفیات میکنند.
البته در آن مقطع نهایتاً آقای قالیباف حکم من را در تهران صادر کردند ولی در مجموع شرایط آن دوران به خصوص بعد از واقعه کوی دانشگاه بسیار شرایط بد و سختی بود.
این شرایط سختی که عنوان میکنید پس از ماجرای 18 تیر به وجود آمده بود، دقیقاً چه شرایطی بود؟
در زمانی که من به تهران آمدم روحیه بچههای نیروی انتظامی به حدی ضعیف شده بود و فضا به اندازهای سنگین بود که کارکنان این نیرو حتی با لباس پلیس در شهر تردد نمیکردند و با لباس شخصی به محل کار خودشان میآمدند و در محل کار لباسشان را عوض میکردند و لباس فرم میپوشیدند؛ حتی کانتینری در مقابل درب قرار داشت که بچهها در آن لباسشان را عوض میکردند و داخل محل کارشان میشدند. این به معنای آن بود که انگیزه خدمتی نیروها بسیار تقلیل یافته و آنها حس میکردند فضای جامعه برای آنها به قدری سنگین است که نباید در انظار عمومی با لباس پلیس ظاهر شوند.
بسیاری برای زمینخوردن من در تهران روزشمار تعیین کرده بودند
البته شما مدت کوتاهی جانشین سردار انصاری بودید و به سرعت به فرماندهی انتظامی پایتخت رسیدید...
درست است. من مدت کمی در خدمت سردار انصاری بودم ولی به تهران آمدن من همزمان شد با تحول در ساختار نیروی انتظامی و شکل گیری پلیسهای تخصصی همچون پلیس آگاهی، راهنمایی و رانندگی و ... در مجموع دوره آغازین تحولات ساختاری در پلیس بود. این درحالی بود که طرح پایلوت تمامی طرحهای دکتر قالیباف به منظور اجتماعی کردن پلیس و تحولات ساختاری در تهران انجام میشد و شهری که هر روز خودش با مشکلات بسیاری دست به گریبان بود، باید به عنوان کارگاهی برای آزمایش طرحهای جدید در پلیس نیز عمل میکرد.
حتی به خاطر دارم که برخی دوستانی که در تهران خدمت کرده بودند و سابقه خدمت و فرماندهی در پایتخت را داشتند پیش بینی میکردند که من در این شهر موفق نخواهم بود و هر روز میگفتند که در چهارشنبه سوری، 18 تیر و یا روزهای حساس دیگر، طلایی کله پا میشود. و روزشماری برای زمین خوردن من شکل گرفته بود و حتی من صدای سفیر گلولههایی که از کنار گوشم رد میشد را میشنیدم ولی خوشبختانه به لطف خداوند، زحمات ما و همکاران و توسل به ائمه و معامله با خدا از این مراحل سربلند بیرون آمدیم.
در آن زمان برخی در دستگاههای انتظامی و امنیتی، مشوق برخی حرکتها و تجمعات بودند
البته شما در طول فرماندهی انتظامی تهران بزرگ بحرانهای متعددی را پیشرو داشتید؛ حوادثی مثل یازده سپتامبر، حوادث دانشگاه تهران و ... ولی به نظر میرسد رویکرد اجتماعی خوب و تعامل مناسب پلیس با مردم در تجمعاتی که غالباً با مباحث سیاسی رابطه داشت، باعث شد که این حوادث منتج به خیر شود.
البته در حوادث بعد از یازده سپتامبر و برخی حوادث دیگر متاسفانه سیستم دولت و برخی افراد در دستگاههای امنیتی و انتظامی، خودشان مشوق آن حرکتها بودند؛ به عنوان مثال تا ما از مراسم جنجالی یک چهره سیاسی فارغ میشدیم یک غائله دیگر شروع میشد و ما کراراً درخواست میکردیم که مجوز برگزاری اینگونه مراسم داده نشود ولی کسی گوشش بدهکار نبود.
فشار کاری در آن دوران به اندازهای زیاد بود که به جرات میتوانم بگویم که پلیس از 365 روز سال (از سال 80 تا اواخر سال 85) بالغ بر 250 روز آماده باش بود و زمانی که من این سمت را تحویل دادم موفق شدم شرایط را به جایی برسانم که دیگر آمادهباشی وجود نداشته باشد.
حتی به خاطر دارم در آن ایام در زمان سالگرد رحلت حضرت امام خمینی (ره)، پلیس 15 روز در اطراف حرم امام خمینی به صورت آماده باش حضور داشت و من با مخالفت با این موضوع عنوان کردم که نگاه به مسائل را باید تغییر داد و این آمادهباشهای پلیس را حذف کردم.
همچنین در مراسم چهارشنبه سوری با تغییر رویکرد و نگاه پلیس به مردم نشان دادیم که پلیس با برگزاری این مراسم به شرط آنکه حقوق کسی پایمال نشود، مخالفتی ندارد و مردم هم به احمدلله همکاری خوبی کردند.
گاهاً مردم این تصور را داشتند که پلیس با خوشی مردم مخالف است/ برخیها مذاکره با مردم معترض را بیفایده میدانستند و میگفتند بزن برو جلو!
البته این موضوع در همه جا نیز صحت نداشت و در برخی موارد شاهد رفتار خشن پلیس با مردم بودیم.
در آن زمان تهران در هر روز یک حادثه بزرگ داشت. من به یاد دارم در جریان وقایع اعتراضات معلمین و فرهنگیان، تازه فرماندهی تهران را برعهده گرفته بودم و در حال مذاکره با معلمین معترض بودم؛ درست در وسط مذاکره و گفتوگو با معلمان بودم که میشنیدم برخی از فرماندهان و همکاران من که در صحنه حاضر بودند میگفتند مذاکره یعنی چی؟ این طلایی بلد نیست در تهران کار کند؛ بزن و برو جلو؛ مذاکره فایدهای نداره... در چنین شرایطی تغییر نگاه پلیس کار سختی بود ولی من فرماندهان و روسای کلانتری تهران را ملزم کردم که با حضور در مدارس، مساجد و مجامع مردمی ارتباط خودشان را با مردم بیشتر کنند.
از سوی دیگر سعی کردیم ذهن مردم و تلقی آنها از پلیس را تغییر دهیم؛ این
در حالی بود که ذهنیت مردم به شکلی بود که تصور میکردند پلیس مخالف خوشی
مردم است! حتی در زمان بازیهای جام جهانی مردم این تصور را داشتند که پلیس
به دنبال باخت تیم ملی فوتبال کشور است ولی من در تلویزیون حاضر شدم و
صراحتاً عنوان کردم که پلیس حامی تیم ملی است و به یاد دارم در یکی از
بازیهای جام جهانی 98 در استادیوم آزادی حاضر شدم که پس از برد تیم ایران،
مردم مرا بر دوش خود تا میدان نور تهران مشایعت کردند.
البته در این موضوع رسانهها کمک بسیار زیادی به ما کردند تا ما موفق به تغییر نگاه مردم نسبت به پلیس شدیم.
البته این رسانهها در برخی موارد برنامهها و برخوردهای چالشی نیز با شما داشتند. مثل برنامه کوله پشتی فرزاد حسنی...
در آن برنامه چالشهای بسیاری مطرح شد و این برنامه پلیس را به شدت به چالش کشید ولی بعد از این برنامه مجری آن پیش من آمد و گفت «من خیلی سعی کردم شما را توی این برنامه عصبانی کنم ولی نشد»؛ در مجموع این برنامه گرچه بسیار چالشی بود ولی توانست وجهه دیگری از پلیس و سعه صدر پلیس را در ذهن مردم جا بیاندازد.
با رویکردی اجتماعی، پلیس پارک، مترو و کوهستان را تاسیس کردیم/درپایان خدمتم در تهران دیگر گنجینه پلیس آگاهی وجود نداشت
خودتان قبول دارید که عملکرد شما در پلیس پایتخت باعث شد که پشتوانه مردمی خوبی برای ورود شما به شورای شهر پایتخت فراهم شود؟
خوشبختانه مردم همواره به من لطف داشتهاند و من را شرمنده خودشان کردهاند ولی شاید سعه صدر همراه با اقتدار پلیس در دوران فرماندهی بر تهران بزرگ یکی از این موارد بود؛ علاوه بر آن، حضور فیزیکی در تمامی صحنههای حساس در پایتخت و تلاش برای حل مساله با استفاده از مذاکره حتی در صحنههای گروگانگیریهای خطرناک همچون گروگانگیریهای محمودیه، شهران، نظام آباد و ماجرای گروگان گیری سربازی که پس از فرارش یک مینیبوس را به گروگان گرفته بود از جمله مواردی بود که باعث شد مردم طلایی و مجموعه تحت امر پلیس را پشتوانه خود بدانند.
از دیگر اقداماتی که در پلیس تهران بزرگ رخ داد ساماندهی گنجینهای بود که در پلیس آگاهی از اموال کشف شده جمع شده بود و سولهها و پارکینگهای بسیاری را مملو از خودرو، موتورسیکلت و اموال به دست آمده از سارقان کرده بود و به گنجینه پلیس آگاهی تهران بزرگ معروف بود و خوشبختانه با اقداماتی که انجام شد، در زمان تحویل تهران بزرگ به فرماندهی جدید، دیگر این گنجیه وجود نداشت و اموال آن به سامان رسید.
همچنین در طی این مدت سعی کردم که فرمولهای معمول را عوض کنم و نرخ هزینه ارتکاب جرم را بالا برم؛ حتی در مورد لباسهای چسبان و شلوارهای کوتاه هم که مدتی مد شده بود نیز با استفاده از قدرت نرم و رسانه سعی در ساماندهی آن شرایط کردیم؛ به یاد دارم روزی در پشت صحنه سریال طنز زیر آسمان شهر حاضر شدم و از آنها خواستم تا در فرهنگسازی در خصوص این موضوع به ما کمک کنند چراکه معتقد بودم من به عنوان پلیس نمیتوانم برای حل این مشکل اجتماعی، به زور پاچه شلوار مردم را پایین بیاورم و طراحی مانتوها را عوض کنم لذا باید رسانهها نیز وارد میشدند و اگر یادتان باشد در آن هفته حمید لولایی که در نقش «خشایار» بازی میکرد، پاچه شلوارش را بالا زد و با زبان طنز به انتقاد از این موضوع پرداختند.
علاوه بر آن راهاندازی پلیس کوهستان، پلیس پارک، پلیس مترو، پلیس محرم و پلیس محله از جمله دیگر اقداماتی بود که در زمان فرماندهی من رخ داد و با رویکرد اجتماعی کردن، تامین امنیت در این مناطق را به مردم واگذار کردیم. چراکه من شخصاً معتقدم امنیت یک محصول و یک تولید اجتماعی است و پلیس تنها مسئولیت استقرار آن را بر عهده دارد.
جمعآوری 50درصد دیشهای ماهوارهای توسط مردم / ماجرای کنده شدن درجههای طلایی در درگیری مقابل سفارت انگلیس
البته این تفکر در بین برخی از مردم وجود دارد که پلیس برای کاستن فشار بر خود، تنها به دنبال آرام کردن موضوعات و اصطلاحاً خواباندن غائله است، این را قبول ندارید؟
قالیباف به دنبال تبدیل کردن پلیس به یک نهاد اجتماعی بود و من به عمل این موضوع را پیاده کردم؛ حتی به یاد دارم که کارگران یکی از معادن گیلان به علت عدم پرداخت حقوقشان به تهران آمده بودند و روبروی یکی از وزارتخانهها تحصن کرده بودند؛ ما برای بررسی موضوع و جلوگیری از تشنج به عنوان پلیس از آنها خواستیم تا به حرم امام خمینی(ره) بروند تا مشکل آنها را پیگیری کنیم که به لطف خداوند توانستیم با رایزنی، مشکلشان را برطرف کنیم.
حتی پس از تغییر فرماندهی نیروی انتظامی و رفتن آقای قالیباف از ناجا، فرماندهی محترم وقت یک روز من را خواستند و گفتند «آقای طلایی این دیشهای ماهواره در تهران زیبنده نیست» و خواستند که نسبت به جمعآوری دیشهای ماهوارهای اقدام کنم. از این رو از ایشان خواستم که اجازه دهند شیوه عمل را شخصاً طراحی کنم؛ لذا در تلویزیون حاضر شدم و در یک برنامه خطاب به مردم عنوان کردم که من نه به عنوان یک شهروند، که به عنوان پلیسی با شما صحبت میکنم که ضابط قضایی است و به هیچ وجه نیز تمایل به ورود به حریم شخصی شما ندارم؛ لذا از شما خواهش میکنم به احترام قانون، که استفاده از تجهیزات ماهوارهای را ممنوع کرده، نسبت به جمعآوری این تجهیزات و دیشهای ماهوارهای اقدام کنید؛ این در حالی بود که پیش از اجرای این طرح، تصاویری هوایی از وضعیت دیشهای ماهوارهای ضبط کرده بودیم؛ لذا بعد از 15 روز از پخش این برنامه تلویزیونی و پس از انجام یک عملیات در یکی از شهرکها و جمعآوری دیشهای ماهوارهای، مجدداً از وضعیت دیشهای ماهواره با بالگرد تصاویری را ضبط کردیم و شاهد بودیم که 50 درصد از دیشهای ماهوارهای توسط خود مردم جمع شده بودند.
تجمع مقابل سفارت انگلیس؛ یک روز مقابل مردم یک روز کنار مردم
در یکی دیگر از وقایعی که در آن دوره رخ داد، تجمعی بود که در برابر سفارت انگلیس انجام شد و تجمع کنندگان قصد ورود به سفارت را داشتند؛ بالطبع پلیس هم به واسطه وظیفهای که داشت با این افراد برخورد کرد و از ورود آنها به سفارت ممانعت به عمل آورد, ولی این اقدام به مذاق تجمعکنندگان خوش نیامد و آنها با من درگیر شدند و حتی درجههایم نیز در این درگیری کنده شد ولی به این تجمع کنندگان که اغلب از بچههای حزب اللهی نیز بودند به صورت شفاف گفتم که گرچه من هم یک بچه مسلمان مذهبی و حزب اللهی هستم ولی حضورم در اینجا نه به عنوان یک شخص حقیقی، که به عنوان یک پلیس است که ضابط قضائی هم هست و وظیفه اجرای قانون را برعهده دارد، لذا باید به وظیفه خودم عمل کنم و در مقابل شما میایستم؛ اما سالها بعد از آن، وقتی که قضیه سفارت انگلیس و پس از آن تجمع مردمی در مقابل باغ قلهک پیش آمد، دیگر من طلاییِ ضابط قضایی و در کسوت پلیس نبودم و در جمع تجمع کنندگان نیز حاضر شدم و انزجار خودم از سیاستهای خبیث کشور انگلیس را نشان دادم.
از این رو باید نگاه به مردم را تغییر داد و نوع تعامل با آنها را عوض کرد و نتایج مثبت این موضوع را به شخصه در بسیاری از طرحهایی که همراهی مردمی را چاشنی آنها کردیم به وضوح دیدهام.
حوادث یک ماهه کوی دانشگاه سال 82، یک پروژه براندازی بود/برخی نمایندگان مجلس دانشجویان را به ادامه اغتشاش تحریک میکردند
یکی از بزرگترین چالشهای دوران فرماندهی شما در پایتخت، موضوعات مربوط به اغتشاشات سال 82 در کوی دانشگاه بود و این اغتشاشات به اندازهای ادامه پیدا کرد که باعث شد، امتحانات این دانشگاه نیز در تیرماه کنسل شود و تعطیلی کوی دانشگاه، به انتهای تابستان موکول شود.
طلایی: به نظرم حادترین و بحرانیترین حوادث سالهای اخیر، غائله کوی دانشگاه در سال 82 بود که در این سال یک پروژه براندازی طراحی شده بود و طراحان این پروژه با سوءاستفاده از دانشجویان به دنبال اهداف براندازانه خود بودند؛ این غائله همزمان بود با استعفای بخشی از دولت و تحصن نمایندگان مجلس؛ این درحالی بود که پس از آغاز این غائله در کوی دانشگاه، برخی از نمایندگان مجلس به کوی میرفتند و با تحریک دانشجویان به ادامه اغتشاش، درصدد ادامه دار شدن این ماجرا بودند، از سوی دیگر نیز ماهوارهها با پوشش گسترده این غائله در حقیقت، رهبری و فرماندهی ماجرا را به عهده گرفته بودند و حتی آلترناتیوهایی را نیز درنظر گرفته بودند. به نظر من این غائله که از 20 خرداد از سالن سلف غذاخوری خوابگاه کوی دانشگاه شروع شد و تا 20 تیر ادامه داشت، یکی از بزرگترین پروژههای براندازی در کشور بود. این پروژه به اندازهای وسعت داشت که در دانشگاههای دیگر تحرکاتی آغاز شد و این تحرکات روزها در دانشگاه و شبها در خوابگاههای دانشجویی ادامه داشت.
تحریکات انجام شده به اندازهای وسیع بود که 10 هزار دانشجوی ساکن خوابگاه کوی دانشگاه، در روز دهم خرداد ماه و آغاز این غائله یکپارچه در برابر پلیس قرار گرفته بودند ولی اقدامات پلیس و نگاه نیروی انتظامی به این دانشجویان در این یک ماه به قدری تاثیرگذار بود که همین دانشجویان یک ماه بعد، پلیس را روی دوش خودشان گرفتند و خواستار استقرار پلیس در کوی دانشگاه شدند؛ چراکه ما در برابر این اغتشاشات سعی کردیم به این دانشجویان به چشم فرزندان خود نگاه کنیم و سعی در حل مشکلاتشان داشته باشیم و به حمدالله نیز دانشجویان به این نیت و نگاه پلیس پی بردند و این غائله ختم به خیر شد.
کشف اسلحههای خاص از برخی دستگیرشدگان/ رئیس وقت دانشگاه تهران به اجبار من به میان دانشجویان آمد
البته سکه این اغتشاشات روی دیگری هم داشت و دستهای پشت پردهای در این ماجرا کار شکنی میکردند، درسته؟
طلایی: درست است، در آن زمان در چهارراه امیر آباد ما کسانی را دستگیر کردیم که اسلحههای خاص و در پوشش خودکار با خود حمل میکردند و به دنبال پروژه کشته سازی در رسانهها و پوشش کذب ماجرا بودند؛ حتی در آن زمان آقای فاتح مدیرعامل خبرگزاری ایسنا خیلی ذهنیت بدی نسبت به پلیس داشت؛ لذا از او دعوت کردم که برای روشن شدن موضوع، یک شب با ما همراه شود و از نزدیک ماجرا را رصد کند، درست به خاطرم هست وقتی که ایشان به همراه یکی دیگر از دوستان دولتیاش با من همراه شدند و از چهارراه امیر آباد به سمت بالا حرکت کردیم، درست نرسیده به دانشکده تربیت بدنی دانشگاه تهران، سنگ اندازیها شروع شد و ایشان چنددهمتری بیشتر همراه ما نتوانستند بیایند و پس از آن اعتراف کردند که تصورشان از ماجرا اشتباه بود. حتی در آن اوضاع و برای روشن کردن موضوع برای اصحاب رسانه، جلیقههای خاصی برای خبرنگاران تهیه کردیم که بتوانند در هر جایی از آن منطقه حاضر شوند و از نزدیک ماجراها را نظاره کنند.
از سوی دیگر در اثنای این غائله من به اتاق رئیس وقت دانشگاه تهران رفتم و به او گفتم «وقتی این شرایط در کوی حکمفرما است شما چرا در اتاق خود نشستهاید و وارد عمل و مذاکره با دانشجویان نمیشوید که این ماجرا ادامه و تبعات بیشتری پیدا نکند؟» ولی او از خودش سلب مسئولیت کرد و من به اجبار او را به صحنه آوردم.
البته چند وقت پیش هم با خبر شدم در جلسهای که رئیس آن زمان دانشگاه تهران بود و مدتی پیش هم در مقام وزارت علوم قرار داشت، یکی از حضار بنده را برای یک کار فرهنگی پیشنهاد داده بود و ایشان در مقابل، با حالتی خاص گفته بودند «همان پلیسه؟! از کی تا حالا پلیس وارد کار فرهنگی میشود؟!» این در حالی است که به نظر من کار فرهنگی نه به رشته تحصیلی مرتبط است و نه به ژست روشنفکری و ادا و اطوار، بلکه اهمیت دادن به دیگران و احترام به افراد دیگر مولفه اصلی در یک کار فرهنگی است و من افتخار میکنم به این که پلیس هستم و دست تمامی همکاران خودم را میبوسم؛ همکارانی که تلاش بسیاری برای تامین امنیت شهر در آن زمان کردند و یک ماه تمام به صورت شبانه روز، با سعه صدر ماجرا را کنترل کردند و درکنار دانشجویان ماندند.
اجازه تردد هیچ موتورسیکلتی را در کوی نمیدادیم/ صدای موتور برای دانشجویان تشنجآفرین بود/ کارتن خواب بانک سرچهارراه امیرآباد شده بودم
البته این موضوع با 18 تیر 78 تفاوت ماهوی داشت…
مساله 18 تیر 78 از یک بی تدبیری نشات گرفت که طی آن برخی از تندروها توانستند به کوی دانشگاه راه پیدا کنند و آن مشکلات به وجود آمد؛ البته در سال 82 و در جریان کوی دانشگاه نیز آن طیف تندروی متعصب وجود داشتند ولی تدبیری که پلیس به خرج داد این بود که طبق قانون باید دغدغه مردم برای تامین امنیت را جوابگو شد؛ لذا یکی از سیاستهایی که در آن زمان در پیش گرفتیم عدم مجوز تردد هرگونه موتورسیکلتی در کوی دانشگاه بود، چراکه صدای موتورسیکلت برای دانشجویان حساسیتزا بود و آنها را جری میکرد؛ البته نباید فراموش کرد که در این ماجرا بسیاری از مردم متدین حق داشتند که در برابر برخی هنجارشکنیهای انجام شده در کوی دانشگاه، موضع گیری کنند ولی ما برای جوابگوی به این مطالبه و احقاق حقوق مردم متدین، مجبور بودیم فضا را از حالت تشنجزا خارج کنیم؛ از این رو برخی تنشها نیز بین پلیس و بچه حزباللهیهایی هم که از این هنجارشکنیها گلایه مند بودند به وجود آمد ولی در آن زمان شیوه عمل اقتضا میکرد که سعهصدر بیشتری داشته باشیم؛ لذا ما در این مدت یک ماه، شبها در کوی دانشگاه برای خواباندن این غائله درگیر بودیم و روزها هم با دانشجویان صحبت و مناظره میکردیم تا با ابهام زدایی از ذهن دانشجویان، این ماجرا فیصله پیدا کند. در برخی شبها من دو تا سِرُم در دستم بود و در صحنه حاضر میشدم و حتی من از بانک سر چهارراه امیر خاطرههای بسیاری دارم که شبهای متعددی در آن دوران در جلوی درب ورودی آن و بر روی یک تکه کارتن خوابیدم (باخنده...)
وزیر وقت علوم و کشور در دولت اصلاحات، مجوز ورود پلیس به خوابگاه کوی دانشگاه را دادند/ قالیباف و پلیس خویشتنداری کردند
پس موضوع آن حمله گازانبری که در جریان مناظره کاندیداهای ریاست جمهوری مطرح شد چه بود؟
در آن یک ماهی که این غائله به طول انجامید، وزیر وقت علوم و وزیر وقت کشور و دیگر مسئولین، به پلیس مجوز ورود به داخل خوابگاه کوی دانشگاه را دادند؛ البته من جملهای را باید بگویم که شاید هنوز برای درک صحت آن زود است ولی برخلاف چهره نرم مدیران اصلاح طلب، برخی از این افراد در شیوه عملشان بسیار سخت هستند؛ آنها به پلیس اجازه دادند که به خوابگاه دانشگاه وارد شوند ولی آقای قالیباف و دیگر دوستان من در پلیس، چون ورود پلیس به خوابگاه کوی دانشگاه را همراه با تنش میدانستیم، با خویشتنداری و سعه صدر عمل کردیم و اجازه ندادیم آن بهانهای که دشمن به دنبال آن بود را به دستش دهیم ولی با تمام این موارد برخی از دوستان به ناحق پلیس و آقای قالیباف را به برخورد گازانبری و خشن در این غائله متهم کردند.
ماجرای آیتاللهی که در دام سرویسهای اطلاعاتی بیگانه گرفتار شد/ در جریان دستگیری کاظمینی هیچ کس کشته نشد
یکی از دیگر از غائلههایی که در آخرین روزهای تصدیگری شما در پایتخت رخ داد، موضوع آقای کاظمینی و دستگیری وی بود که شرایط بحرانی خاصی را به وجود آورد و حتی در جریان دستگیری وی، طرفدارانش چندین ساعت مقاومت مسلحانه کردند و خیابان آزادی نیز برای چند ساعتی بسته شد.
آقای کاظمینی از جمله افرادی بود که با سوءاستفاده از باورهای دینی مردم و استفاده ابزاری از این اعتقادات و همچنین سوءاستفاده از اعتماد مردم به پدر مرحومش، راه غلطی را در پیش گرفت؛ البته به نظر من آقای کاظمینی ابتدا به ساکن دچار یک خودبینی و خودشیفتگی بزرگی شد که در یک فرآیند پیچیده در دام سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی دشمن قرار گرفت و شبکههای بیبیسی و دیگر شبکههای ماهوارهای همسو با این سرویسهای بیگانه، سرمایهگذاری عمدهای بر روی او انجام داده بودند.
در جریان اتفاقاتی که در آن مقطع رخ داد، حتی من خودم شخصاً به منزل او رفتم و از او خواستم که با این شبکهها مصاحبه نکند ولی متاسفانه این فرد از باورهای مردمی و اعتقادات دینی ارادتمندان پدرش سوءاستفاده کرد و کار را به جایی کشاند که نباید به آنجا میرسید؛ البته من دو سه مرتبه با آقای کاظمینی درگیر شدم و از روند و جهتگیری ایشان انتقاد کردم چراکه اغلب طرفداران وی از بچههای متدین و دینداری بودند که وی سعی داشت با سوءاستفاده از باورهای دینی این افراد، آنها را به سمت و سوی خاصی بکشاند؛ حتی به یاد دارم زمانی که ما برای دستگیری وی اقدام کردیم تعداد زیادی از جوانان متدین و زنان محجبهای که با فرزندان نوزاد خود برای حمایت از این فرد آمده بودند، به من التماس میکردند که از وی محافظت کنم؛ البته مردم به هیچ وجه از پسِ این ماجرا و اهداف آقای کاظمینی خبر نداشتند لذا ما برای روشن شدن افکار مردمی و حامیان وی، در طول زمان هشدار به او تا عملیات دستگیریاش، اقدام به شناساندن چهره واقعی این فرد به طرفدارانش کردیم تا مردم بدانند این فرد آنکسی که آنها تصور میکنند نیست، از این رو پس از انجام برخی اقدامات، عملیات دستگیری وی را انجام دادیم که متاسفانه با حاشیههایی هم همراه بود.
آن زمان برخی از رسانههای آنسوی آبی، از کشته شدگان تعداد زیادی از حامیان کاظمینی در جریان دستگیری وی خبر دادند، آیا این موضوع صحت دارد؟
به هیچ وجه این موضوع صحت ندارد؛ متاسفانه از یک سو تعدادی از اراذل و اوباش در بیت آقای کاظمینی نفوذ کرده بودند و از سوی دیگر، او برای حفاظت از خودش سازماندهی خاصی را با سوءاستفاده از طرفدارانش انجام داده بود؛ من به خاطر دارم در شبی که عملیات پلیس برای دستگیری آقای کاظمینی آغاز شد، برخی طرفدارانش مسلح بودند و برخی از اوباش رخنه کرده در بیت او نیز برای مقابله با پلیس، اسید تهیه کرده بودند که به ماموران پلیس اسید بپاشند؛ لذا من شب عملیات، سردار ساجدینیا را برای مذاکره با آنها فرستادم که آقای کاظمینی نپذیرفته بود؛ لذا پس از اطلاع رسانی به مردم هوادار وی، تمامی محورهای خروجی را برای مردم باز کردم و با این تدبیر مردم را از صحنه خارج کردم؛ لذا عملیات دستگیری وی که به نظر من یکی از بهترین عملیاتهای پلیس بود، بدون هیچ گونه کشته و تلفاتی به سرانجام رسید.
حرف پایانی سردار...
من افتخار میکنم که بگویم طلایی یک کارگر زادهای بود که با نان و پنیر قد کشید و عمری را در مساجد و هیئتها گذراند؛ افتخار میکنم به اینکه عمری را در بسیج، سپاه و نیروی انتظامی برای مردم کشورم سپری کردهام؛ عمری که در آن اگر محصولی به بار آمده و موفقیتی از آن حاصل شده بهبرکت روضه سیدالشهدا و تکیه دادن به خداوند و دست در دست او گذاشتن بوده است. خداوندی که اگر در همه حال و احوال او را شاهد و ناظر بر عمل و نیت خود بدانیم و اعمالمان را با جهتگیری نسبت به این رویکرد تنظیم کنیم قطعاً موفقیت از آن ما خواهد بود.