جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۳

گزيده سرمقاله‌ روزنامه‌هاي صبح

کد خبر : ۲۰۶۸۸

كيهان

«قاعده‌اي به نام القاعده!» عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم حسام الدين برومند است كه در آن مي‌خوانيد:
اين روزها در پي خبر كشته شدن اسامه بن لادن رهبر سازمان تروريستي القاعده، سؤالات و ابهامات زيادي پيرامون اين موضوع وجود دارد.

اين نوشته مي‌كوشد اهداف و سناريوهاي احتمالي آمريكا را با توجه به مقتضيات زماني مورد واكاوي قرار دهد.

خبر مرگ بن لادن از زبان باراك اوباما و تاكيد بر اينكه به دست نيروهاي آمريكايي و در يك عمليات موفقيت آميز صورت گرفته است شايد در وهله اول ژست «مبارزه با تروريسم» را به رخ بكشاند اما بلافاصله اين سؤال به پيش كشيده مي‌شود كه چرا پس از 9 سال و 7 ماه از واقعه 11 سپتامبر - كه آمريكا سعي داشت به القاعده نسبت دهد- اين اتفاق عملي مي‌شود؟

جالب اينجاست؛ در حالي رئيس جمهور آمريكا همچون يك به اصطلاح قهرمان آفتابي مي‌شود و خبر مرگ بن لادن را رسانه‌اي مي‌كند كه مدتهاست «ايمن الظواهري» مرد شماره 2 القاعده در قامت رهبري القاعده ايفاي نقش مي‌كند و در رسانه‌هاي غربي هم تمركز بر روي اوست.

همچنان كه روزنامه آمريكايي نيويورك تايمز نيز همچون بسياري ديگر از رسانه‌هاي غربي به صراحت بر اين مطلب تأكيد مي‌كند كه هر چند بن لادن مورد شكار آمريكا قرارگرفت اما «ايمن الظواهري» مصري اكنون عملاً زمام اين سازمان تروريستي را بر عهده دارد.

به تعبير واضح تر؛ بن لادن پس از قريب به يك دهه هوچي گري و هياهوي آمريكا مبني بر مبارزه با تروريسم، به مهره سوخته‌اي تبديل شده بود كه تاريخ مصرف آن به پايان رسيده و طبيعي است كه كاخ سفيد با اين مزدور همان رفتاري را كند كه با ديگر مزدوران و همپيمانان منطقه‌اي خود بيش از اين انجام داده بود.

آمريكايي‌ها پس از حادثه خودساخته 11 سپتامبر-20شهريور 80- با قشون كشي به افغانستان مبارزه به اصطلاح با تروريسم را در قالب جنگ با طالبان و القاعده به راه‌انداختند اما خروجي اين رخداد علي رغم بوق و كرناي پر سر و صداي «گفتمان مبارزه با تروريسم» ! چيزي جز كشتار و به خاك و خون كشيده شدن صدها هزار نفر مردم افغانستان و غيرنظاميان بي دفاع و حضور اشغالگرانه در منطقه نبود.

اكنون بايد ديد چرا در يك دهه گذشته آمريكايي‌ها «بن لادن» را دستگير و يا به قتل نرساندند و در حالي كه اين امكان براي آنها بوده است، در اين مقطع زماني كشته شدن رهبر القاعده را در دستور كار قرار مي‌دهند. سناريوهاي چند لايه آمريكايي‌ها از اين اقدام و احتمالات پيراموني آن معطوف به شرايط داخلي واشنگتن و سياست‌هاي منطقه‌اي آمريكا در چند بخش قابل صورت بندي است.

1- انتخابات پيش روي آمريكايي‌ها باعث شده است تا جمهوري خواهان و دموكرات‌ها تمام توان و قدرت خود را بكار گيرند تا در اين ميدان كه همچون يك دوئل حساس و نفسگير است پيروز شوند. از همين روي بسياري از كارشناسان و تحليلگران آمريكايي و غربي عقيده دارند خبر كشته شدن بن لادن برگ برنده‌اي براي اوباما در انتخابات آينده خواهد بود.

در همين زمينه كاتلين كريستيسون تحليلگر سابق سازمان جاسوسي آمريكا- CIA- در گفت وگو با يكي از خبرگزاري‌هاي كشورمان به اين نكته اشاره مي‌كند كه زمان اعلام كشته شدن بن لادن قطعاً به اوباما در داخل آمريكا كمك مي‌كند چه اينكه مبارزه براي دور آينده انتخابات رياست جمهوري از هم اكنون آغاز شده است و اين خبر كاهش منحني محبوبيت اوباما را تغيير خواهد داد. حتي تحليلگران سياسي در واشنگتن معتقدند شعار انتخاباتي اوباما در سال 2012 بر موضوع كشته شدن بن لادن متمركز خواهد شد.

2- آمريكايي‌ها در شرايطي از شعار «مبارزه با تروريسم» به عنوان دستاويزي براي لشكركشي به افغانستان و حضور نظامي در منطقه استفاده كردند كه افكار عمومي اين كشور گمان مي‌كرد به فاصله‌اي نه چندان دور دولت وقت آمريكا در مقابل رخداد 11 سپتامبر به موفقيت‌هايي دست مي‌يابد. اما ده ساله شدن اين مبارزه دولت فعلي آمريكا را تحت فشار شديد قرار داده است. بنابراين اگر قرار باشد وعده‌هاي دولت اوباما در روند خروج از افغانستان رنگ واقعيت بگيرد آنچه بيش از همه چيز ضرورت دارد اين است كه به هنگام كليد خوردن طرح خروج نظاميان آمريكايي از افغانستان، حداقل دولتمردان كنوني اين كشور بتوانند بر اقدام قابل توجيه در فرآيند به اصطلاح مبارزه با تروريسم جولان و مانور دهند.

جالب اينجاست كه پايگاه خبري دبكا نزديك به موساد در ارزيابي خود از اعلام قتل بن لادن از سوي آمريكا با تكيه بر منابع اطلاعاتي غرب مي‌نويسد: «هدف، راه براي پيدا كردن خروجي آبرومندانه از افغانستان آن هم پس از 10 سال شكست نظامي مفتضحانه و هزينه كردن ميليون‌ها دلار پول است؛ چيزي كه دولت آمريكا نمي‌تواند آن را توجيه كند. »


ملت ما

«رييس‌جمهور مسوول وزارت راه است» عنوان یادداشت امروز روزنامه ملت ما به قلم محمدرضا حسين‌نژاد ـ سخنگوي كميسيون عمران مجلس شوراي اسلامي ـ است که در آن می خوانید:
چند روزي است كه مهلت سرپرستي وزارت راه و ترابري به اتمام رسيده و مجلس از دولت انتظار دارد كه وزير براي اين وزارتخانه منصوب شود اين در حالي است كه برخي اظهارنظر‌ها از سوي منابع دولتي حاكي از آن است كه دولت نمي‌خواهد براي اين وزارتخانه وزير معرفي كند با اين استدلال كه وزير مسكن كه قرار است از اين پس تصدي وزارت راه را هم برعهده بگيرد قبلا از مجلس راي اعتماد گرفته حال آنكه درباره اظهارنظر دولتي‌ها بايد گفت قانون برنامه پنجم توسعه تشكيل وزارتخانه جديد را تنها با معرفي وزير امكانپذير كرده است.

از اين رو وزير جديد حتما بايد راي از مجلس راي اعتماد بگيرد و برنامه‌هاي خود را به مجلس ارايه دهد، از طرف ديگر در خود قانون برنامه پنجم آمده است كه ساختار ادغام وزارتخانه‌ها نيز حتما بايد به تاييد مجلس برسد و سپس وزير معرفي شود. در هر صورت چنانچه دولت براي معرفي وزير تعلل كند هيات رييسه مجلس بايد طي مكاتباتي با رييس‌جمهور از آنها بخواهد كه ساختار جديد و وزراي جديد را معرفي كنند.

و پس از آن دولت بايد وزير جديد را به مجلس معرفي كنند هر چند كه زمان معرفي وزير به تمكين ييس جمهور از مجلس برمي‌گردد. با اين اوصاف در حال حاضر سرپرستي آقاي نيكنام براي وزارت راه غيرقانوني است و چنانچه مشكلي در زيرمجموعه اين وزارتخانه از قبيل سانحه هوايی به وقوع بپيوندد ریيس جمهور بايد درباره آن پاسخگو باشد، چرا كه قانون آقاي نيكزاد را به عنوان مسوول وزارت راه قبول ندارد. مجلس جايگاه عالي نظارت بر اجراي قوانين است و از‌اين‌رو قاعدتا بعد از رسيدگي به بودجه سال 90 طرح اين موضوع بطور عمده توسط نمايندگان مجلس صورت مي‌گيرد.

طبق قانون سرپرست هر وزارتخانه تا 3 ماه مي‌تواند با اين عنوان وزارتخانه را اداره كند و بعد از آن وزير بايد معرفي شده و راي اعتماد از مجلس دريافت نمايد، در حال حاضر مهلت قانوني سرپرستي وزارت راه به اتمام رسيده است از اين لحظه به بعد مشروعيت سرپرست اين وزارتخانه طبق قانون زيرسوال است. اميدواريم دولت بزودي براي معرفي وزير جديد براي اين وزارتخانه اقدام كرده و مناقشات را پايان دهد.


رسالت

«رمانتيسم باستان گرايانه در مصاف با عقلانيت اسلامي!‏» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم صالح اسکندري است كه در آن مي‌خوانيد:
بيش از 1400 سال است که ايرانيان به برکت اسلام از هويت تمدن ساز چند هزار ساله خود پاسداري کرده‌اند و تمدن ايران در پرتو ايمان به اسلام روز به روز شکوفا تر شده است. همه ما ايراني ها، هم احساسات مملو از شعور مذهبي داريم و هم احساسات شور انگيز ميهني. هيچ گاه نيز بين اين دو احساس شور انگيز و مشحون از شعور در درون خود به تضاد و تناقضي برخورد نکرديم. مگر زماني که عده‌اي سعي کردند اين دو خط متکامل و متوازي را در تقاطع و تضاد با يکديگر قرار دهند. ‏

گوستاولوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب مي‏گويد : «شريعت و آيين اسلام در اقوامي كه آن را قبول نموده تأثيري به سزا بخشيده است. در دنيا خيلي كمتر مذهبي پيدا شده كه به قدر اسلام در قلوب‏ پيروانش نفوذ و اقتدار داشته بلكه غير از اسلام شايد مذهبي يافت نشود كه‏ تا اين قدر حكومت و اقتدارش دوام كرده باشد، چه، قرآن كه مركز اصلي‏ است اثرش در تمام افعال و عادات مسلمين از كلي و جزئي ظاهر و آشكار مي‏باشد» ‏

اما پرسش اينجاست چرا امروز که خط ايران گرايي توسط عده‌اي در حال پر رنگ شدن است با واکنش‌هاي صريح علما، مراجع معظم تقليد و برخي نخبگان سياسي ملي و مذهبي روبه‌رو مي‌شود؟ مگر مراجع و علما با تمدن غني ايرانيان بخصوص در عهد هخامنشيان که ميراث مجسم آنها هنوز در تخت جمشيد مرودشت مجسم است مشکل دارند؟ مگر با تصديق اسلام کوه تکيه گاه تخت جمشيد که نامش کوه «مهر» بود به کوه «رحمت» تغيير نام نداد؟ و مگر برخي نمي‌گويند کوروش همان ذوالقرنين قرآن است؟ يا اينکه نکند برخي رويکردهاي بنياد گرا مانع از بها دادن به آيين‌هاي باستاني چون نوروز، چهارشنبه سوري، جشن سده و... مي‌شود؟ و در نهايت اينکه چرا عده‌اي بي محابا بر اين آتشي که خود افروخته‌اند مي‌دمند و مي‌خواهند علما و مراجع را مخالف با تمدن ايران و ايرانيان نشان دهند؟ و...
عقلانيت اقتضا مي‌کند در پاسخ به اين سئوالات قبل از متهم کردن « من قال» به فهم « ما قال» بپردازيم سپس ريشه‌هاي فکري جرياني که قائل به آن است را مورد واکاوي قرار دهيم. ‏

ايران گرايي يا باستان گرايي برخي جريانات انحرافي که امروزه در افواه رسانه‌اي به « مکتب ايراني» مشهور شده است و واکنش مراجع معظم تقليد و برخي از اهالي فرهنگ و سياست را بر انگيخته است بيش از آنکه از يک مبناي فلسفي منسجم برخوردار باشد صبغه ضد عقلاني آن پر رنگ است و ملهم از روندهاي پست مدرنيستي قرن بيست و يکمي و رمانتيستي قرن هجده و نوزدهمي متداول در غرب است.

 رمانتيسم نوعي واکنش احساسي در برابر خردمندي است. رمانتيسم پويشي است به برجسته کردن خويشتن انساني، گرايش به سوي خيال و رويا، به سوي گذشته تاريخي و به سوي سرزمين‌هاي ناشناخته و... بازگشت صريح به تاريخ و سنت يکي از خطوط جريان ساز پست مدرن است که در دنياي امروز بعضا موجد جنبش‌هاي موجي و نوسان دار ضد نو گرايي شده است. نمادگرايي و سمبل سازي از اسطوره‌هاي تاريخي که حتي برخي از آنها سنديت متقني هم ندارند يکي از ويژگي‌ها و شاخصه‌هاي اين دست روندهاست. امروز حتي در سينماي عصر پست مدرن هاليوودي نيز نماد گرايي و افسانه پردازي از تمدن‌هاي قديمي و باز توليد اسطوره‌ها در دستور کار قرار گرفته است. در اين چارچوب فکري تصورات بر مبناي رويکردهاي آخر الزماني، ايدآليستي و آرماگدوني سامان مي‌يابد و تفلسف تاريخي جاي عقلانيت معطوف به حل مشکلات جامعه را مي‌گيرد.

رمانتيسم باستان گرايانه اخير که در چند ماه گذشته واکنش گسترده علما و مراجع را برانگيخته در واقع بر منهج اسطوره پردازي‌هاي پست مدرن
مي چرخد و فاقد انگاره‌هاي عقلانيت فعال شيعي است. جريان انحرافي در توجيه ايده خود از ايراني گري به عنوان خوراکي براي طبقه متوسط ياد
مي کند غافل از اينکه موج سازي نمادها در پست مدرنيسم، شورشي بر عليه عقلانيت فعال اسلامي است.

در اين الگوي پست مدرن عقلانيت اسلامي که بايد مبناي سياست باشد به کنار رانده مي‌شود و سياستمداران به طرق غير عقلاني و حتي ماورايي به اداره امور مي‌انديشند. در اين اعوجاج فرهنگي بيم آن مي‌رود با حجيم شدن اساطير و تجسمات ذهني و بصري جايي براي عقلانيت اسلامي نباشد و حتي اقدام به مصداق سازي در زمينه ظهور مي‌شود. در ساحت سياست، الگوي خير و شر مطلق راه هرگونه تعامل و گفتگو را مي‌بندد و موجد نوعي دگماتيسم خط پاياني مي‌شود. عدالت که در پيوند با عقلانيت و معنويت معنا مي‌يابد اگر چنين پيوندي وجود نداشته باشد در عمل و نظر محقق نگشته و هر شي در جاي خودش مستقر نشده است. ‏


قدس

«دورخيز انتخاباتي اوباما با سناريوي بن لادن» عنوان سرمقاله روزنامه قدس به قلم غلامرضا قلندريان است كه در آن مي‌خوانيد:
خبر کشته شدن اسامه بن لادن توسط نيروهاي آمريکايي، به يک شوک خبري مبدل گرديد و به سرعت در صدر اخبار و تحليلهاي سياسي جهان قرار گرفت.

با عنايت به صداقت نداشتن آمريکاييها در ارائه اخبار، شک و ترديدهاي فراواني در اين باره در اذهان صاحب نظران سياسي و توده مردم ايجاد گرديد.

خروجيهاي متناقض و متعارض، بويژه تيره بودن روابط CIA و ISI پاکستان که در گزارشهاي دولتمردان کاخ سفيد، همکاري با سازمان اطلاعاتي پاکستان سبب کشته شدن بن لادن اعلام گرديده، تصاوير جنجالي پس از مرگ که برخي آن را فتوشاپ اعلام نمودند، يا به دريا انداختن جنازه، بر دامنه ترديدها افزوده است. اکنون اين پرسش مطرح مي‌گردد که مقامهاي کاخ سفيد از اين خبر، در اين مقطع زماني چه هدفهايي را دنبال مي‌کنند؟

خبر کشته شدن رهبر القاعده، بستري براي مبارزات انتخاباتي آقاي رئيس جمهور است که مانند اسلاف خويش، در آستانه انتخابات، با طرح موضوعهاي مشابه، آراي شهروندان را مي‌ربودند؛ به نحوي که بوش پسر در رقابتهاي انتخاباتي دور دوم، با امنيتي کردن فضا و اعلام تهديدهاي القاعده با وجود فرصت مناسب براي دموکراتها و برتري آنها در افکار عمومي، بر رقباي خويش فايق گرديد. اکنون نيز اوباما با اتخاذ مشي پيشينيان خود، مرگ جعلي يا واقعي سردمدار تروريسم را برگ برنده در رقابتهاي آتي مي‌داند و با اين فرصت سازي، دولتش را عامل از ميان برداشتن تروريسم معرفي مي‌کند. اين واقعيت را بايد به مقامهاي اين کشور گوشزد کرد که با فرض صحت اين ادعا، آيا با رفتن رأس هرم شبکه تروريستي القاعده، تهديدهاي تروريستي در جهان از بين خواهد رفت؟ آيا رئيس جمهور آمريکا نويد جهاني امن و عاري از حملات تروريستي را به جهانيان مي‌دهد؟ قطعاً چنين نخواهد شد، زيرا با حذف فيزيکي فرد شماره 1 اين سازمان تروريستي هدفهاي وي توسط طرفدارانش تعقيب خواهد شد. به عبارت ديگر، افکار عمومي اين موضوع را به عنوان يک پيروزي براي اوباما نخواهد پذيرفت.

شکست راهبردهاي کاخ سفيد در خاورميانه و شمال آفريقا، از دست دادن همپيمانان در ماوراي بحار، رشد نفرت عمومي از آمريکا و چهره‌هاي وابسته در جهان اسلام، بيداري اسلامي و شکل گيري دولتهاي مردمي با رويکردهاي اسلامي، شکست روند سازش و آشتي دو گروه فلسطيني فتح و حماس، همگي بيانگر شکستهاي پي در پي آمريکا در جهان اسلام تلقي مي‌گردد. بدين ترتيب، دولتمردان اين کشور تلاش دارند با اين بمب خبري، براي مدتها اذهان عمومي را به اين موضوع مشغول کنند تا سردمداران نظام سلطه بتوانند از فشار افکار عمومي رها شوند و اين تهديد را به فرصت تبديل کنند.

آمريکاييها پس از به قدرت رسيدن اوباما، با ارائه طرح افزايش نيرو در افغانستان که مورد موافقت نيروهاي ناتو قرار نگرفت، تلاش کرده‌اند با افزايش نيروي آمريکا در اين کشور، وانمود کنند به هدفهايشان دست پيدا کردند، ولي واقعيت صحنه کابل و ديگر شهرهاي اين کشور بيانگر شکست و ناکامي کاخ سفيد در تعرض به همسايه ايران بوده، به نحوي که «مک کريستال» از اين واقعيت پرده برداشت و افشاگري در خصوص راهبرد غلط سران کاخ سفيد براي وي هزينه سنگيني را در بر داشت.

آمارها تاکنون بيانگر تحميل هزينه 450 ميليارد دلاري به واشنگتن، کشته شدن 1250 نيرو و مجروح شدن بيش از 4800 نفر آمريکايي است. بدين ترتيب، رئيس جمهور اين کشور قبل از فرو رفتن بيشتر در باتلاق افغانستان که تداعي کننده شکست شوروي است، در پي خروج آبرومندانه‌اي بود که اينک با اين خبر خروج نيروهاي آمريکايي، از وجاهت لازم در اذهان مردم کشورشان برخوردار مي‌گردد.
وزش باد تغييرات در خاورميانه، شکست طرح خاورميانه بزرگ و خاورميانه جديد و شکل گيري خاورميانه اسلامي، نويد بخش آن است که در آينده از ديکتاتورها و چهره‌هاي همسو با واشنگتن خبري نيست و اين موضوع، نظريه پردازان نظام سلطه را مجبور به گشودن باب جديدي براي تعريف تعاملات بر اساس دگرگونيهاي جديد منطقه نموده است، لذا براي تحقق اين مهم نيازمند ارائه راهبردي متفاوت از گذشته مي‌باشند و براي عملي نمودن آن، گام نخست را با از بين بردن تروريسم و زدودن ابهام از جهان اسلام به عنوان منبع و منطقه صدور تروريسم برداشته‌اند تا فرصت ايجاد رابطه با نظامهاي سياسي آتي و مردم محور را ايجاد کرده باشند.

نکته قابل تأمل اين که دولتمردان کاخ سفيد، اعم از جمهوريخواه يا دموکرات، از زنده يا مرده رهبر القاعده استفاده ابزاري کردند. زنده بودن «بن لادن» مستمسکي براي لشکرکشي به کشورهاي اسلامي، از جمله افغانستان و استمرار حضور آمريکا در منطقه بود و مرده وي نيز ابزاري براي ترميم چهره آمريکا در داخل و خارج است تا از اين رهگذر ضمن کاستن از فشار انتقادها، موضوع مذکور را به دستاوردي بزرگ براي افزايش محبوبيت اوباما تبديل کنند.


ايران

«طعم ولايتمداري» عنوان سرمقاله روزنامه ايران به قلم علي‌اكبر جوانفكر است كه در آن مي‌خوانيد:
ولي فقيه، جانشين امام معصوم(ع) و سكاندار شيعه در عصر پرمخاطره غيبت است و بالاترين افتخار در عالم اسلام نصيب ولايتمدارترين انسان‌ها و نه نمازخوان‌ترين و حج‌گزارترين آنها شده است. ملت عزيز ايران به خود مي‌بالد كه در رأس نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، يك فقيه عادل و جامع الشرايط قرار گرفته است و به سرپنجه تدبير و درايت بي‌مانندش و به لطف سينه الهام گرفته‌اش از نور حق، ايران اسلامي را در چشم جهانيان عزت و عظمت بخشيده و همانند خورشيدي تابناك به جهان نور افشاني مي‌كند.

«ولايت فقيه» نقطه بارز و تمايز جمهوري اسلامي ايران با ساير نظام‌هاي مديريتي در جهان است. پرچم پرصلابت ولايت در دستان باكفايت فرزندي از تبار رسول‌الله(ص) است. او پس از خميني كبير(رض) توانسته است عزت اسلام و اقتدار مسلمانان را در جهان روز افزون و دشمنان و قداره‌بندان جهاني را مبهوت هوشمندي و ژرف انديشي خویش سازد.

بدون اغراق بايد اذعان كرد در معرفي ابعاد وجودي اين شخصيت بزرگ و كم نظير، آشكارا كوتاه شده است و نويسندگان و قلم به‌دستان نتوانسته‌اند او را آنگونه كه شايسته ویژگی‌های ممتاز اوست، به ملت ايران و جهانيان معرفي كنند.

این در حالی است که در پرتو رهبری‌های داهیانه او، انقلاب اسلامی اینک از همیشه استوارتر، جذاب‌تر، نیرومندتر، محبوب‌تر و بیش از هر زمان دیگری در کانون توجه جهانیان قرار دارد.

در سال‌های سخت ناشی از ستیزه جویی کسانی که راه از چاه باز نمی‌شناختند و هر روز چالشی تازه را فراروی نظام و رهبری قرار می‌دادند، او با دلی مالامال از امید به لطف پروردگار، درایت ولایت را با روشنگری‌ها و هدایت‌های بی‌وقفه خود، به کار بست و اجازه نداد بدخواهان و نااهلان، راه‌های انحرافی را پیش پای ملت ایران قرار دهند. این انگشت اشاره او بود که مردم را به صحنه آورد تا حماسه بزرگی را در سوم تیر ماه سال 1384 رقم بزنند و فردی را به ریاست جمهوری برگزینند که ثمره مدیریت او در صحنه اجرایی کشور، با عزت روزافزون برای ملت ایران، اقتدار و عظمت کم نظیر برای نظام جمهوری اسلامی و رضایت و خشنودی برای خاطر رهبر فرزانه انقلاب همراه بوده است.

او در قامت مردی متدین، مردمی، انقلابی، ارزشگرا، مقتدر و پرانرژی و در رأس دولتی خدمتگزار، آشکارا توانسته است با برخورداري از حمايت‌هاي بيدريغ ولايت، بالاترین سطح اقتدار را برای نظام جمهوري اسلامي ايران و بیشترین منافع را برای ملت ایران به ارمغان آورد، دل دوستان را در جاي جاي جهان خوشحال و دشمنان را زمين‌گير كند.


سياست روز

«قرباني يك سناريو» عنوان سرمقاله روزنامه سياست روز به قلم مديرمسئول است كه در آن مي‌خوانيد:
«اسامه بن‌لادن با فرمانده مستقيم شخص پرزيدنت اوباما کشته شد» اراده غول‌هاي رسانه‌اي دنيا بر اين است كه اين خبر از دو روز گذشته تا چند روز آينده ميان‌دار اخبار روز دنيا باشد.

پيرامون عبارت خبري فوق تحليل‌هاي زيادي ارائه شده و خواهد شد اما نگارنده بر آن است، از دريچه‌‌اي ديگر با طرح گزينه‌اي ناظر بر تحولات اخير منطقه در قالب يک سناريو به اين خبر بنگرد.

وضعيت موجودقبل ازطراحي سناريو
1ـ مقامات واشنگتن و بسياري از کارشناسان عرصه بين‌الملل اتفاق نظر دارند که انقلاب‌ها و تحولات چند ماه گذشته خاورميانه و شمال آفريقا، بيش از همه، ايالات متحده را غافلگير کرده و رشته کار را در اين منطقه استراتژيک، از دستان آنان خارج ساخته است.

2ـ هيبت و هيمنه نظام اطلاعاتي آمريکا زير سوال و نگاه‌هاي پرمعناي داخلي و خارجي را متوجه ضعف عميق اين نهادهاي پرطمطراق نموده است وبديه است جابجايي مقام ارشد سازمان سيا هم در اين راستا ارزيابي مي‌شود.

3ـ دامنه نفوذ و تسلط آمريکا در حساس‌ترين منطقه جغرافيايي دنيا روز به روز در حال افول ومتعاقب آن غرور ملي مردم آمريكا نيز جراحت سنگيني ‌برداشته است.
چه سناريو اي مي‌تواند براي آمريكا گره گشا باشد:
1ـ بازسازي فوري اقتدار اطلاعاتي و امنيتي ايالات متحده نزد جهانيان و بخصوص افکار عمومي داخلي کشور در دستور کار قرار گيرد و احساس تحقير سرايت شده از مقامات واشنگتن به مردم کنترل شود.

2ـ خرج كردن مهره سوخته‌اي به نام اسامه بن‌لادن، گزينه مناسبي است براي قدرت‌نمايي آن هم در قلب کشوري که به عنوان مامن تروريست‌ها نام گرفته ( البته كشوري كه دربست در اختيارباشد )و ارائه تصويري متهورانه و جسورانه از يک عمليات بسيار پيچيده، مقتدرانه، ضربتي و در عين حال پيروزمندانه.

3ـ به منظور نشان دادن عمق حساسيت و اهميت پروژه، شخص رئيس‌جمهور فرمانده مستقيم عمليات معرفي شود و خبر موفقيت عمليات هم با اعلام قبلي "خبر مهم از سوي رئيس‌جمهور" جهت حساس کردن مردم ضروري است.

4ـ متعاقب اقدامات فوق تمهيدات لازم براي هلهله و شادي مردم براي بازسازي غرور مردمي و احياي قدرت ملي اتخاذ گردد.

5- براي جا انداختن كامل هدف، لازم است به تناوب مستنداتي از روزهاي پر اضطراب قبل از عمليات و تدابير اتخاذ يافته جهت پوشش دادن به هر شائبه‌اي از جمله عكس‌هاي اتاق بحران با حضور مسئولين بلند پايه تهيه و منعكس شود و...
سناريوي فوق چقدر مي‌تواند قرين به واقعيت باشد به عهده خوانندگان است.

در خاتمه ذکر چند ابهام هم ضروري است كه چگونه بن لادني که قدرت انجام عمليات خرابکارانه در قلب نيويورک با آن وسعت را دارد و به روايتي چنان هوشمند عمل مي‌کرده كه سالها دست دستگاه‌هاي پر ادعاي اطلاعاتي به او نرسيده و هيچ‌گاه مدت زيادي را به لحاظ مباحث امنيتي در يك جا سکني نمي‌گزيد ه و به عنوان بزرگترين تروريست بين المللي تحت پيگيرد كه قطعا بايد از حلقه محافظت قابل توجه بهره‌مند مي‌بوده و... چگونه مي‌شود از چهار سال پيش در آن خانه شناسايي شود و چهار بالگرد به راحتي در آن سکوت شب به منزل وي يورش و ادامه ماجرا رخ دهدٍ!


مردم سالاري

«قانون شکني براي معرفي وزير جديد» عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم مهدي عباسي است كه در آن مي‌خوانيد:
عدم توجه دولت به برخي مصوبات مجلس، اين روزها مثال‌هاي متعددي پيدا کرده است. اگر از يکي از مهم ترين مصوبات مجلس مبني بر اختصاص بودجه براي مترو بگذريم که احمدي نژاد، علنا اعلا م کرد که اين مصوبه را قبول ندارد، اکنون بحث معرفي نکردن وزراي جديد براي وزارتخانه‌هاي راه و مسکن و ورزش و جوانان، از سوي دولت و عدم توجه به مصوبات مجلس از جمله تخلفات دولت از تصميمات قوه مقننه است.

مجلسيان معتقدند که مهلت قانوني معرفي وزير راه پايان يافته است چرا که طبق اصل 135 قانون اساسي وزارتخانه‌ها تنها به مدت 3 ماه مي‌توانند سرپرست داشته باشند و بر اين اساس با توجه به عدم راي اعتماد مجلس به وزير راه در استيضاح مورخه 12 بهمن 89، سه ماه فرصت براي معرفي وزير راه پايان يافته است.

حتي اگر قرار باشد که وزارت راه طبق قانون در وزارت مسکن ادغام شود، با توجه به تغيير وظايف با ايجاد وزارتخانه جديد، قطعا به معرفي وزير جديد، نياز است. چرا که نمايندگان براساس وظايف هر وزارتخانه به وزير راي مي‌دهند و وزارت جديد راه و مسکن، داراي وظايف جديدي است که ضرورت معرفي وزير جديد را الزامي مي‌کند.

 اين ديدگاه در حالي وجود دارد که معاون حقوقي رئيس جمهور از عدم نياز به معرفي وزير راه سخن به ميان آورده است. استدلا ل اين معاون دولت حکايت از آن دارد که چون وزارتخانه‌هاي راه و ترابري با مسکن و شهرسازي ادغام شده‌اند، نيازبه معرفي وزير نيست.

بايد منتظر ماند و ديد که آيا مجلس مي‌تواند نظر خود را در خصوص معرفي نشدن وزير جديد از سوي دولت پيگيري کند؟

پيش از اين نيز موضوع عدم معرفي وزير براي وزارت ورزش و جوانان مطرح بود که اين تخلف دولت توسط رئيس مجلس پيگيري حقوقي شد، که تا اين لحظه هنوز دولت بر نظرش مبني بر عدم معرفي وزير، اصرار دارد.

براي افکار عمومي جاي سوال است که چرا دولت، در انجام وظايف قانوني خود کوتاه مي‌کند، تا بخشي از وقت قانونگذاري کشور، به پيگيري روند اجراي قانون اختصاص يابد؟

در حالي که طبق قانون اساسي دولت وظيفه اجراي قانون و پايبندي به تصميمات قانوني را دارد اما آنچه در عمل مشاهده مي‌کنيم، عدم توجه دولتمردان به اين قوانين است. اگر عدم پايبنديها به قانون در سطوح بالايي کشور مشاهده شود، سوال اساسي اين است که چگونه مي‌توان اجراي قانون و قانون مداري را در سطوح مختلف جامعه توقع داشت؟


تهران امروز

«بن‌لادن و خط انحرافي مقاومت» عنوان سرمقاله روزنامه تهران امروز به قلم محمد عزيزي است كه در آن مي‌خوانيد:
با اينكه بن‌لادن در يك دهه گذشته به رشد آمريكاستيزي در جهان عرب كمك كرد، فرصت‌هايي را نيز در اختيار آمريكا قرار داد و اي‌بسا هزينه‌هاي ناشي از اين فرصت‌ها به مراتب بيشتر از فرصت‌هاي آمريكاستيزي بود. بي‌ترديد بخشي از آنچه بن‌لادن به آن اعتقاد داشت و به خاطر آن مبارزه كرد، برگرفته از باورهاي رايج در بخشي از جهان عرب است، باورهايي كه ريشه در عوامل مختلفي دارند كه مجال پرداختن به آنها نيست.

همين باورها باعث شد جوانان زيادي در سال‌هاي گذشته جذب بن‌لادنيسم شوند و در اين ميان سركوب شديد گروه‌هاي اسلام‌گرا در برخي كشورهاي عربي زمينه را براي مشروعيت‌بخشي به اين گفتمان در ميان طيفي از جوانان در جهان اسلام فراهم كرد.

با اين حال بودند كساني كه از همان ابتداي ظهور بن‌لادن معتقد بودند پديده بن‌لادنيسم بيشتر از آنكه به نفع كشورهاي منطقه و جهان اسلام باشد، به سود آمريكاست تا با بهانه قرار دادن اقدامات حاميان وي چهره‌اي مخدوش و منفي از اسلام ارائه كرده، برخي سياست‌هاي توسعه‌طلبانه خود را توجيه كند. حمله به افغانستان و عراق در پرتو گفتمان مبارزه با تروريسم جورج بوش ميسر شد كه بن‌لادنيسم در تقويت و مشروعيت‌بخشي به آن نقشي انكارناپذير داشت.

از اين‌رو بجاست بن‌لادنيسم را يك خط مقاومت انحرافي در جهان اسلام بناميم. مقاومتي كه نه براساس عقلانيت و كارآمدي و اخلاق بلكه براساس نوعي لجاجت ساده‌لوحانه و عدم شناخت دشمن اصلي بنا شده بود. بن‌لادنيسم نه تنها كمكي به بهبود موقعيت مسلمانان در جهان و تقويت غرور و احساس عزت آنها نكرد، بر عكس اختلافات فرقه‌اي و خشونت و تحجرگرايي را تقويت كرد. بن‌لادنيسم قرائت يا به تعبيري نسخه سياسي تفكري است كه در قرون اخير در بخشي از جهان اسلام و با ظهور وهابيت رشد كرد و با عقلانيت و مصلحت‌انديشي ميانه خوبي ندارد.

مقاومت در برابر نظام سلطه موضوعي ساده نيست بلكه مقوله‌اي پيچيده است كه نياز به هوشمندي و درك درست از شرايط بين‌المللي دارد. هر حركت نسنجيده‌اي در اين راستا مي‌تواند نتيجه عكس داشته باشد. تاكنون جريان‌هاي بسياري در جهان مدعي طراحي و اجراي مقاومت در برابر نظام سرمايه‌داري و سلطه بوده‌اند ولي بسياري از آنها از ماركسيست‌هاي مائوئيست گرفته تا چپ‌هاي سنتي و ناسيوناليست‌هاي عرب در انتهاي راه نه‌تنها موفق نبوده‌اند بلكه سر از ناكجاآباد اقتدارگرايي و ديكتاتوري درآورده‌اند. يكي از دلايل روي گرداندن مردم خاورميانه و جهان اسلام از برخي جنبش‌هاي طرفدار مقاومت در برابر نظام سرمايه‌داري اين بود كه اين جنبش‌ها تحت لواي اين شعار حقوق اساسي مردم خود را ناديده گرفته ناخواسته موجب مشروعيت‌بخشي به نظام سرمايه‌داري شدند.

فراموش نكنيم همين معمر قذافي كه امروز سرگرم كشتن مردم خود است زماني ادعاي مقاومت در برابر نظام سرمايه‌داري را داشت اما بي‌تدبيري او باعث شد به چنين روزي بيفتد. هرچند بن‌لادن از بسياري جهات باهوش‌تر از معمر قذافي بود، ليكن هر دو در خط انحرافي مقاومت قرار داشتند، خطي كه زمينه‌ساز حضور قدرت‌هاي بزرگ در منطقه شده است. به همين دليل بايد گفت با مرگ بن‌لادن خط مقاومت انحرافي در جهان اسلام در برابر نظام سرمايه‌داري آسيب‌ديده است اما همچنان به حيات خود ادامه مي‌دهد.

مرگ بن‌لادن به معناي مرگ بن‌لادنيسم به عنوان يكي از جريان‌هاي انحرافي مقاومت در جهان اسلام نيست. طبعا نظام سلطه خوشتر مي‌دارد ناآگاهاني از جنس بن‌لادن يا ايمن الظواهري در برابر آن علم مقاومت برافرازند زيرا زمينگير كردن و شكست دادن چنين افرادي به مراتب آسان‌تر است تا مقابله با خط مقاومت اصيل برگرفته از انقلاب اسلامي و آرمان‌هاي آن. همانگونه كه آمريكا از حادثه 11 سپتامبر فرصت‌سازي كرد، ترديدي نيست از مرگ بن‌لادن نيز در شرايط كنوني منطقه كه مبهم و بي‌ثبات مي‌باشد استفاده لازم را خواهد كرد. با اين حال ضروري است خط مقاومت اصيل برگرفته از انقلاب اسلامي از اين شرايط براي تبيين تفاوت‌هاي ميان مقاومت اصيل و انحرافي بهره گيرد.


ابتكار

«بن‌لادنيسم مي‌ميرد؟» عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم سيدعلي محقق است كه در آن مي‌خوانيد:
تفنگ‌داران ويژة نيروي دريايي امريکا در اولين ساعات بامداد روز دوشنبه، راه منطقه‌اي در دل خاک پاکستان شدند تا طي يک عمليات فوق سري، اسامه‌بن‌لادن، دشمن شماره يک کاخ سفيد را زنده يا مرده، به چنگ آورند. در اين عمليات، بن‌لادن کشته شد و سرانجام پس از ده سال زندگي در خفا و فرار از سوراخي به سوراخي و جستن از مهلکه‌اي به مهلکه‌اي، سرنوشت محتوم براي رهبر القاعده رقم خورد و افسانة مرد جنگجويي که بيش از سه‌هزار امريکايي را کشته بود، به پايان رسيد.

در امريکا، مقام‌هاي جديد و قديم کاخ سفيد و مردم عادي، خوشحالي و هيجان خود را از مرگ رهبر القاعده پنهان نکردند. بوش جمهوري‌خواه که عمر هشت‌سالة رياست‌جمهوري‌اش به جست‌وجوي خانه‌به‌خانه و غار‌به‌غار اسامه‌بن‌لادن گذشت، اين موفقيت را به اوباماي دموکرات تبريک گفت. پيروزي اخير را امريکايي‌ها آن‌چنان بزرگ مي‌دانند که ظاهراً قرار است روز اول ماه مي‌در تقويم به‌عنوان روز انتقام از تروريسم يا چيزي شبيه به آن نامگذاري شود.

در ديگر مناطق جهان هم اوضاع دست‌کمي از امريکا نداشت. واکنش رهبران و مردمان شرق و غرب عالم و رسانه‌هاي جهاني به مرگ بن‌لادن به‌گونه‌اي بود که انگار پايان افسانة اسامه، پايان هراس عمومي از تروريسم و راديکاليسم مذهبي و نهايت کار تشکيلات القاعده خواهد بود.

واقعيت اين است که در همة چهارده سالي که از اعلام جنگ بن‌لادن عليه کاخ سفيد گذشته است، قدم‌به‌قدم تفکر القاعده و اسلام راديکالي بن‌لادن به يک ايدئولوژي و مرامنامة مذهبي مبدل شد. تفکري که به هزارو‌يک دليل از شاخ افريقا تا جنوب شبه جزيره عربستان و از اعماق افغانستان تا منتهي‌اليه مجمع‌الجزاير اندونزي ريشه دوانده و شبکه‌اي جهاني را حول تفکر مرکزي مخفي‌شده در کوه‌هاي تورابورا رقم زد.

اين ايدئولوژي تندرو و مخرب در سپتامبر2001 از برج‌هاي دوقلوي فروريخته سر برآورد و خود را بر نظم نوين جهاني تحميل کرد و کينه‌اي که ذات اسلام‌گرايي جعلي و سلفي از ليبراليسم امريکايي در دل اسامه کاشته بود، به رويکردي زيرزميني اما جهاني تبديل شد که مي‌توان آن‌را بن‌لادنيسم نام نهاد.

شيخ القاعده به‌سرعت به رهبر الهام‌بخش عده‌اي از جوانان عرب و غيرعرب تبديل شد که در پس بدبختي‌ها و شكست‌ها و ركودهاي خود، به‌دنبال مقصر و دشمن مي‌گشتند. بن‌لادن و همفکرانش هم به دلايلي واضح اين دشمن را به سرانگشت اشاره در آن‌سوي مرزهاي جهان اسلام و در آن‌سوي اقيانوس آرام به آنان نشان مي‌دادند.

بن‌لادن کسي بود که قيد شاهزادگي، ميلياردربودن، همنشيني با شيوخ آل‌سعود و به تبع آن رفاه مادي را زد و تروريست‌شدن را به عرب‌ امريکايي‌ماندن ترجيح داد. همين پارادوکس تبديل شيخ ميلياردر به چهره‌اي جهادي، به‌تنهايي کافي بود تا جوانان عاصي عرب و غيرعرب، شيفتة کاريزما و مشي جنگجويانة او در مواجه با آزادي غربي و نظم نوين جهاني شوند؛ نظمي که در آن، سهمي براي مسلمانان و اعراب به‌چشم نمي‌خورد و رژيم‌هاي استبدادي حاکم بر خاورميانه فارغ از احساس نياز به دادن آزادي‌هاي اجتماعي و سياسي به مردم، حاکميت خود را با حمايت و همراه با غرب تضمين مي‌کردند.

اگرچه مرگ بن‌لادن به‌عنوان انتقام کشته‌شدگان 11سپتامبر، آلام خانواده‌هايي را تسکين داد و فرصت چهارسالة ديگري را براي بقاي باراک اوباما در کاخ سفيد فراهم کرده، اما بن‌لادني که در اول ماه مي‌2011 در ابوت‌آباد پاکستان کشته شد، به‌جز اسم و احتمالاً قيافه، هيچ نشاني از بن‌لادن 11سپتامبر 2001 نداشت.
بن‌لادنيسم درست هم‌زمان با فروريختن برج‌هاي نيويورک به‌سرعت در جاي‌جاي جهان تکثير شد. کاريزماي او دل طيفي از جوانان را ربود اما جسمش به‌تنهايي راه غارها و تونل‌ها و مخفي‌گاه‌ها شد. اين مرددر ساختماني با ديوارهايي بلند، فاقد اينترنت، تلفن، پنجره و هرگونه ارتباط، چنان ايزوله زندگي مي‌کرد که عملاً به هرچيزي شبيه بود، به‌جز رهبري تشکيلات مخوف القاعده. درست مانند صدام‌حسين که در روز دستگيري به هر موجودي شباهت داشت به‌جز رهبري حزب بعث و رئيس‌جمهوري عراق. اما تفاوت در اين بود که بن‌لادن برعکس صدام، سال‌ها قبل به‌عنوان يک ايدئولوژي خطرناک و آدمکش به‌شيوه خاص خود تکثير يافته بود. در همه اين سال‌ها، با وجود تبديل بن‌لادن به عنصري ناکارآمد و بي‌مصرف در سازمان القاعده، شبکه‌اي از بن‌لادنيست‌ها مستقل از جسم و حتي مغز اسامه‌بن‌لادن و مرکزيت القاعده، به‌صورت يک خطر دائمي براي جهان نوين شاخ و شانه مي‌کشيد.


آفرينش

«القاعده پس از بن لادن» عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم علي رمضاني است كه در آن مي‌خوانيد:
در حالي که تمام توجه جهانيان رسانه‌ها و شهروندان کشورهاي مختلف در هفته‌هاي اخير به تحولات و انقلاب‌هاي خاورميانه دوخته شده بود مرگ مهم ترين دشمن غرب در يک دهه اخير در پاکستان اعلام شد. مرگي که هر چند بنا به دلايل و شواهد بسيار هنوز در مورد آن ترديد‌هاي بسياري وجود دارد و کارشناسان دلايلي همچون نوع خبر رساني واشنگتن درباره کشتن بن لادن و ساير شواهد را مورد اشاره قرار مي‌دهند اما اگر حتي به واقعيت اينکه بن لادن توسط نيرو‌هاي ويژه امريکايي در پاکستان کشته شده است ايمان داشته باشيم بايد گفت که اين امر در واقع مي‌تواند پيامدهاي گوناگون بر کشورهاي منطقه، جهان اسلام و غرب داشته باشد.

در اين بين در روزهاي گذشته هر چند رهبران بسياري از کشور‌ها بويژه امريکايي‌ها خوشحالي خود را از مرگ اسامه بن لادن اعلام کردند اما بايد گفت مرگ بن لان در واقع نه مي‌تواند پاياني بر رفتار‌ها و انديشه‌هاي افراط گرايانه مذهبي باشد و نه کمکي به حل مشکلات جهان اسلام و کشورهاي منطقه. در اين بين از گستره دلايل امريکايي‌ها به اين امر بنگريم اين مرگ مسلما براي رهبران امريکايي پيروزي بزرگي تلقي مي‌شود پيروزي اي که پس از حدود 10 سال به دست آمد.

اما بايد گفت که اين پيروزي نه براي غرب امري دوام دار خواهد بود و نه شکستي براي القاعده متصور مي‌شود چه اينکه همانند هر جريان افراطي سرکوب نظامي عملا راه حل مناسبي براي مقابله با اين جريان نبوده است و اکنون نيز ما شاهد تداوم قدرت نمايي گروه‌هاي متحد القاعده در افغانستان، عراق، يمن سومالي و حتي لبنان و... بوده ايم و چه بسا که پس از مرگ رهبري جريان القاعده رويکرد اين گروه و متحدان منطقه‌اي و بين المللي انان رويکردي تهاجمي تر به خود گيرد.

در اين بين بايد گفت که در واقع کشتن بن لادن عملا پاک کردن صورت مساله است و نه حل ان چه اينکه به نظر مي‌رسد القاعده با توجه به توان بازسازي خود نه تنها به محاق نخواهد رفت بلکه در کوتاه مدت و بلند مدت همچون سالهاي گذشته‌انديشه‌ها و رفتار‌هاي واکنشي خود را تشديد خواهد کرد امري که نه تنها امنيت کشورهايي نظير افغانستان پاکستان و ساير کشور‌هاي منطقه را تحت تاثير خود قرار خواهد داد بلکه نوک حملات القاعده را بيش از گذشته متوجه غرب و امريکا خواهد کرد.

در اين ميان آنچه مشخص است هر چند امريکايي‌ها و بويژه دمکرات‌ها در شرايط کنوني مي‌کوشند مرگ بن لادن را به مثابه پيروزي‌هاي بزرگ براي امريکايي‌ها تصور کنند و از ان در جهت اهداف داخلي و بين المللي خود بهره برداري کنند اما بايد گفت تا زماني که نگاه ريشه‌اي به علل شکل گيري جريان‌هايي چنين افراطي در جهان نداشته باشيم نبايد انتظار داشت كه با مرگ يك نفر هواداران اين نوع تفكر نيز از بين بروند.


حمايت

«فاز جديد اسلام ستيزي» عنوان يادداشت روز روزنامه حمايت به قلم‏‏ قاسم غفوري است كه در آن مي‌خوانيد:
در طول سالهاي گذشته بويژه پس از حوادث 11 سپتامبر و سقوط برج‌هاي دوقلو در آمريكا، موج گسترده‌اي از اسلام ستيزي غرب را فراگرفت.

 كشورهاي غربي براي رسيدن به اهداف داخلي و جهاني با مطرح كردن مسائلي جهت دار، موج اسلام ستيزي را تشديد كردند. يكي از مهمترين مولفه‌هاي آنها در اين حوزه تكيه بر اقداماتي بود كه از سوي سران القاعده بويژه شخص بن لادن منتشر مي‌شد. ‏

اين رويكرد در حالي همواره از سوي غرب مورد تاكيد قرار گرفته كه در روزهاي گذشته رخدادي قابل توجه افكار عمومي را به خود مشغول داشته كه پيش از اين از ابزارهاي اصلي اسلام ستيزي غرب بوده است. روز دو شنبه(12/2/1390) باراك اوباما رئيس جمهور آمريكا رسما كشته شدن بن لادن در عمليات نظامي و اطلاعاتي آمريكا در پاكستان را اعلام داشت. هر چند كه با مرگ سركرده گروهك تروريستي القاعده غرب بايد اسلام ستيزي با نام القاعده را كنار گذارد، اما روند تحولات نشان مي‌دهد كه غرب حتي با عنوان مرگ بن لادن نيز به دنبال ابعاد جديدي از اسلام ستيزي است كه مي‌تواند در چند زمينه اجرايي شود.

‏نخست اینکه غرب همواره با ادعاي فضاي امنيتي به محدود سازي آزادي‌هاي فردي بويژه براي مسلمانان پرداخته است. اكنون نيز غرب با ادعاي جلوگيري از حركت انتقام جويانه هواداران بن لادن فضاي امنيتي را افزايش داده است، در حالي كه همچنان محور آن محدود سازي و مجازات مسلمانان است.

و در آخر غرب که تا كنون ادعاي مبارزه با تروريسم را سر مي‌داد اما از هم اكنون ادعاي پيشگيري را مطرح خواهد كرد. غرب اگر همچنان بر اصل مبارزه با تروريسم پس از 10 سال تاكيد كند با رسوايي شكست بويژه در افغانستان مواجه خواهد شد لذا بايد نوعي موفقيت از خود به نمايش گذارد. مرگ بن لادن را مي‌توان سناريويي براي بيان موفقيت در اين حوزه دانست در حالي همزمان غرب با ادعاي پيشگيري از ايجاد بن لادن‌هاي جديد تحركاتي را در پيش مي‌گيرد. ‏

‏ تشديد مواضع تند و جهت سران غرب براي معرفي اسلام به عنوان دين مغاير با امنيت بين الملل، تخريب اماكن مقدس مسلمانان نظير مساجد و حسينيه‌ها با ادعاي جلوگيري از پرورش آنچه آنها تروريسم مي‌نامند- ادعاهاي ويكي ليكس در مورد نقش مساجد در ايجاد تروريست‌ها از بهانه‌هاي اجراي اين پروژه است- ادامه جنگ طلبي در افغانستان و پاكستان كه هزاران مسلمان را به كام مرگ خواهد بود و.. از جمله اين اقدامات هستند.

 
جهان صنعت

«مبارزه با بهترین‌ها؟» عنوان سرمقاله روزنامه جهان صنعت به قلم ا. عطارپور است كه در آن مي‌خوانيد:
سخنگوی مبارزه با مفاسد اقتصادی دیروز با اعلام اینکه 65 بدهکار بزرگ بانکی مشخص شده‌اند، اعلام کرد که بزرگ‌ترین بدهکار بانکی یک تریلیون بدهی دارد.

از دیروز که این خبر منتشر شد مثل خوره به جانم افتاد که بدانم این بدهکار کیست اما سخنگوی ستاد اعلام کرده که اعلام نام افراد بدهکار با قوه قضاییه است از این رو وقتی کنجکاوی‌ام ارضا نشد به دنبال سر‌نخ‌هایی در سخنان سخنگوی ستاد گشتم.

معلوم شد که این فرد تولیداتی داشته و بهترین‌ها را نیز احداث کرده است. معلوم شد واحد صنعتی وی نیز بهترین واحد صنعتی شناخته شده است همچنین باز طبق گفته سخنگوی ستاد، بر من معلوم شد وی اکنون جزو بهترین‌ها به حساب می‌آید طوری که باید ادبیات مبارزه با مفاسد اقتصادی اصلاح شود.


دنياي اقتصاد

«تاملي بر معوقات بانكي» عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم محمود اسلاميان است كه در آن مي‌خوانيد:
گزارش اخير مجلس شوراي اسلامي درباره معوقات بانكي پس از مدت‌ها بحث پيرامون اين موضوع حساس و مهم، جاي تقدير دارد.

تنها ايراد مهمي كه مي‌توان بر آن وارد دانست عدم بررسي سوابق موضوع در گذشته و عدم نگاه به جهاني بودن موضوع و نپرداختن به اولويت‌هاي بروز مشكل است. يك مساله ساده مديريتي مي‌گويد: 80 درصد از حل مشكلات در هر موضوعي در گرو حل 20 درصد از مسائل است. به عبارت ديگر شناخت و اولويت‌بندي مشكلات و تمركز روي آنها مي‌تواند بسيار راحت‌تر به حل معضلات كمك نمايد. در هر حوزه مديريتي، يك مدير مي‌تواند به ده‌ها و گاه صدها مساله بپردازد؛ اما هوشمندي مديريتي آن است كه بتوان با تجزيه و تحليل مشكل، ريشه‌هاي اصلي را دريافت و با تمركز بر مسائل اصلي، سعي در حل معضل داشت. طرح 32 موضوع به عنوان مسائل دروني و بروني مساله حادث شده امكان تمركز مسوولان را بر حل مساله كاهش مي‌دهد.

هرچند همه راه‌هاي ذكر شده به جاي خود قابل توجه است، ليكن ارتباط ارگانيكي با بروز مشكلات نداشته و مسير حفظ اشتغال را طي نمي‌كند. برخورد قضايي بدون توجه به هدف اصلي كه همانا حفظ و توسعه اشتغال كشور است، نمي‌تواند در درازمدت كارگشا باشد.

بنابراين بايستي ابتدا به سوالات زير پاسخ داده شود.
1- آيا چنين حجم معوقات بانكي در گذشته در تاريخ بانكداري كشور وجود داشته يا خير؟ سوابق موجود نشان مي‌دهد كه 33 هزار ميليارد تومان معوقات بانكي كه در تاريخ شهريورماه 89 اعلام شد، بي‌سابقه است. طي سال‌هاي گذشته حجم معوقات بسيار پايين‌تر بوده و روند صعودي ذكر شده طي 4 سال گذشته شدت گرفته است؛ بنابراين معضل حادث شده در چنين ابعادي يك مساله جديد است.

2- آيا در اقتصاد جهاني و ساير كشورها طي سال‌هاي مشابه چنين معضلي به وجود آمده است؟ بررسي سوابق نشان مي‌دهد پس از بروز ركود جهاني اقتصاد طي سال‌هاي گذشته بسياري از بانك‌هاي جهاني دنيا با مشكلاتي به مراتب جدي‌تر مواجه شده و بسياري از بانك‌ها در كشورهاي مختلف اعلام ورشكستگي كرده‌اند و اصولا بسياري از اقتصاددانان جهاني بروز ركود مذكور را ناشي از سياست‌هاي غلط مالي در جهان مي‌دانند. بنابراين معضل حادث شده يك مشكل جهاني است و بايستي با تدبير و نگاه به اهداف مهم اقتصادي كشور از آن عبور كرد.

مهم‌ترين هدف از رشد اقتصادي علاوه بر بالا بردن سطح رفاه عمومي، توسعه اشتغال است. اين موضوع از هر مساله‌اي در تمامي بلاد اهميت بالاتري دارد؛ زيرا بسياري از ناهنجاري‌هاي اجتماعي و فرهنگي ريشه در بيكاري دارد؛ شغل يعني آرامش، شغل يعني اميد به آينده، شغل يعني تقويت بنيان خانواده، شغل يعني تقويت دين مردم.

بنابراين چه قوه مقننه، چه مسوولان در تدوين قوانين و اجرا بايد به اين امر حياتي كه نشانه اصل كارآمدي است، توجه داشته باشند. در همين راستا در بحث معوقات بانكي، عدم تفكيك في‌مابين كارآفريناني كه منابع را مستندا صرف توسعه اشتغال كرده با معدود كساني كه فرصت‌طلبي كرده‌اند يك تهديد براي اشتغال كشور است.