جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۸ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۰
درنگی بر آخرین اثر بهروز افخمی

میوه گندیده‌ای روی پرده سینمای تهران

«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» یک تصویرگری ناتمام و الکن سینمایی است از اثری ادبی که نه در ماهیت و نه در اجرا، نتوانسته حق مطلب را ادا کند.
کد خبر : ۱۹۵۷۳۶
صراط: حکایت فیلم اخیر بهروز افخمی«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» داستان بازيگري معروف (مهدي فخيم زاده) است که سال ها در سينما کار کرده و از اين که همسرش (گوهر خیراندیش) بازيگري در سينما را به شکلي حرفه اي ادامه دهد ناراضي است و اين باعث اختلاف آنها مي شود.

سفر آذر دختر جوان خانواده (مرجان شيرمحمدي) به ايران و مشکلاتي که با همسرش داشته خانواده را دور هم جمع مي کند. آذر در اقامت در عمارت خانوادگي و اتفاقي با مردي جوان (رامبد جوان) آشنا مي شود و تصميم به ماندن مي گيرد.
 
فیلم جدید بهروز افخمی را می توان یک عبور نه چندان غافلگیرانه از مرز سینمای اصیل و سکنی گزیدن در ورای علقه های سینماورزانه دانست که با تمهیدی عاطفی، لاپوشانی شده است. 
فیلمی که به کلی از فضای داغ و عاشقانه و دراماتیک و حرفه ای آثار خوب و ماندگاری چون شوکران و حتی طنزهای قابل تحمل و خوش ساختی مثل سن پطرزبورگ به دور است و به نحوی زمخت و لخت در گیرو دار ادای دین به یک زندگی به ظاهر از دست رفته باقی می ماند. فیلم نه فیلمنامه محکمی دارد و نه انسجام درستی.
 
شخصیتهای ساختگی و رها در قاب بی هویت دوربین افخمی، تنها ادای چیزی را درمی آورند که بی آنکه ورزداده شده باشد به آنها و البته به تماشاگر حقنه می شود. نوع جعل زندگی و ستایش دیرهنگام از همه انچیزهایی که گویی یک زمانی فیلمساز اعتقادی چندانی به آنها نداشته و حالا در پیرانه سری بدانها دست یافته و فهمش کرده و این موقعیت بیش از آنکه بشاشیت و فرهمندی و فرحت داشته باشد، رقت انگیز و ترحم آمیز است.
 
دام درام برای این شخصیتهای جعلی و مقوایی، بی فایده است و نه گرهی می افکند و نه گرهی می گشاید. نه قصه ای در کار است و نه نقطه عطفی؛ نه بارقه ای از هویتی و نه حرکت بر مدار درستی. همه چیز به یک تابلوی شتابزده و نیمه کاره می ماند که با کلی رنگ و لعاب، تزیین شده است. به همین دلیل هم هست که نه با مخاطب خاص سینما درگیر می شود و نه برای عموم مردم چیزی به ارمغان می آورد. و این همه شاید علامه بر عناصر فرامتنی و ضعف کارگردانی و فهم کژ و معوج و البته دیرهنگام او از زندگی، به موضوع اقتباس هم مرتبط باشد که هست.
 
ظاهرا فیلمساز بیش و پیش از آنکه متوجه کارکردهای اقتباس و نیازها و لوازم و امکانت بایسته و شایسته ای باشد که باید در متن مورد اقتباس و فضای سینمای اثر موجود باشد، امید واهی و اتکا و اطمینان نادرستی به یک داستان کرده است. داستانی که خود از مولفه های درام چندان غنی نیست و در بستر فضاسازی های ذهنی و نه به منصه ظهور رسیده نویسنده اش دور می رند.
 
میوه گندیده‌ای روی پرده سینمای تهران
 
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» یک تصویرگری ناتمام و الکن سینمایی است از اثری ادبی که نه در ماهیت و نه در اجرا، نتوانسته حق مطلب را ادا کند. آن هم با این همه ارجاع و استعاره فرامتنی و توجه و تنبه دادن دهان پرکن و سخت به مباحث جدی هستی شناختی و فلسفی و موضوعات بغرنج انسان امروز؛ از غم غربت و سوز هجر و حسادت مدرن و کنایه های ارتجاعی به سنت گرفته تا همجنسگرایی در غرب و... .
 
خلاصه اینکه در یک محدوده ادبی- سینمایی نازل و ضعیف و شتابزده و ورزنیامده، با یک مانیفست و ارجاع حجیم و کلی حرف در گلومانده کارگردان در باب زندگی در انواع و اقسام موقعیتهای متعالی و نازلش روبروییم:
 
از عشق و هویت و فهم مشترک گرفته تا طعم کباب در شمال!
 
البته به همه اینها باید اضافه کرد بازی های به کلی بد و ملال آور اکثر نقش های فیلم خصوصا امیرعلی دانایی و مرجان شیرمحمدی که به طرز رقت آوری توی ذوق می زند و خارج. به نظر می رسد ما در «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» بیش و پیش از آنکه با سینما و داستان و درام و فضا و لذت از دنیای بدیع ونوآورانه یک فیلمساز مولف روبرو باشیم با محاکات ابتر مانده و پیرهنگام یک موجود زمینی روبروییم که جابجا شده و سینما را با اصل زندگی و احیانا سالها پیش زندگی را با اصل سینما اشتباه گرفته.
 
میوه گندیده‌ای روی پرده سینمای تهران
 
همان عنصر مستعدی که عاشق ادبیات و کاربلد سینماست و حداقل با «شوکران»اش اثبات کرده که چقدر خوب بلد است درام را به تصویر بکشد و ما را در دنیا گرم قصه گویی استاندارد و خوش ریتمش پیش ببرد و غرق لذت کند.
 
حکایت «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» با این همه ضعف ساختاری و عیب و ایراد فیلمنامه ای و بازی های بد و کشداری و زمختی و الکن بودنش، حکایت یک میوه نارس گندیده است که نمی توان خورد و نه می توان دید و تنها چیزی که ازش می ماند حسرت است و بس!