صراط: در ذهن خودتان آخرین باری را که یک جلسه کاری داشتید و به دلیل بارش برف
دیر به محل کار رسیدید مرور کنید. احتمالاً اکثر همکاران هم مانند شما دیر
رسیده بودند. در توضیح تاخیر چه حرفهایی را شنیدید؟
احتمالاً یک نفر، از اثرات منفی برف بر جریان کار گفته و اینکه چقدر مانع اجرای پروژهها میشود.
احتمالاً فرد دیگری، توضیح داده که خانهی آنها در سراشیبی است و بارش برف، تردد را دشوار میکند.
شاید هم فرد دیگری، در مورد مدیریت نادرست شهری حرف زده باشد و اینکه شهرداری باید کیسه های شن بیشتری برای این شرایط در نظر بگیرد.
بعید نیست یکی از شرکتکنندگان هم در مورد اینکه «اساساً جلسات اول وقت، معمولاً با چنین مشکلاتی مواجه هستند» صحبت کرده باشد.
آیا جملات بالا نادرست هستند؟ خیر. اگر به شکل مطلق هم درست نباشند، به هر حال بخشی از واقعیت را منتقل میکنند.
وجه مشترک جملههای بالا در چیست؟ اینکه گوینده در آن، هیچ نقشی ندارد!
جمله دیگری وجود دارد که در آن گوینده، برای خود هم نقشی قائل شده: «ترافیک خیلی زیاد بود. باید حدس میزدم و زودتر راه میافتادم».
در این جمله، من هم سهم خودم را در تاخیر به وجود آمده، به رسمیت شناختهام. این همان چیزی است که به نام «مرکز کنترل درونی» از آن صحبت میکنیم.
همه ما آگاهانه یا ناآگاهانه، مرکز کنترلی در ذهن خود تصور می کنیم. برخی فکر میکنیم که مرکز کنترل در بیرون است و مشکلات را ناشی از رویدادهای بیرونی میبینیم. برخی دیگر هم به مرکز کنترل درونی معتقدیم و فکر میکنیم که ما هم در وقوع مشکلات سهم داریم.
در اینجا دو سوال کاملاً متفاوت مطرح میشود:
۱) کدام نگرش به واقعیت نزدیکتر است؟ مرکز کنترل درونی یا بیرونی؟
۲) کدام نگرش موثرتر و مفیدتر است؟
در مورد سوال اول، باید بپذیریم که نمیتوان به شکل مطلق نظر داد. اگر زلزلهای بیاید و شهر آشوب شود، من نمیتوانم «مسئولیت وقوع زلزله» را به عهده بگیرم! اگر کسی چنین کاری بکند بیمار است.
اما از سوی دیگر، اگر بنزین ماشین من تمام شود، و من مسئولیت را متوجه خودروساز کنم، باز هم شکل دیگری از بیماری است.
مرکز کنترل واقعی نه در درون ماست و نه در بیرون. جایی میان این دو است. مسئول زلزله من نیستم. اما ممکن است مسئول کشته شدن انسانها باشم. چون میتوانستم طراحی بهتری را برای سازههای خانهها به کار بگیرم.
در مورد سوال دوم، بسیاری از دانشمندان حوزهی مدیریت و کسب و کار، بر این باور هستند که مرکز کنترل درونی میتواند موجب موفقیت بیشتر شود. کسی که مرکز کنترل بیرونی دارد، اگر شکست بخورد، آن را به بدشانسی ربط میدهد و مسیر نادرست قبلی خود را ادامه میدهد.
اما کسی که مرکز کنترل درونی دارد، مسیر تصمیمگیری و رفتارهای گذشته خود را دوباره ارزیابی میکند و احتمال وقوع اشتباههای بعدی برای او کاهش خواهد یافت.
در کنار دو سوال بالا، شما به سوال سوم فکر کنید: کدامیک میتواند به شادی بیشتر منتهی شود؟ مرکز کنترل درونی یا بیرونی؟
احتمالاً یک نفر، از اثرات منفی برف بر جریان کار گفته و اینکه چقدر مانع اجرای پروژهها میشود.
احتمالاً فرد دیگری، توضیح داده که خانهی آنها در سراشیبی است و بارش برف، تردد را دشوار میکند.
شاید هم فرد دیگری، در مورد مدیریت نادرست شهری حرف زده باشد و اینکه شهرداری باید کیسه های شن بیشتری برای این شرایط در نظر بگیرد.
بعید نیست یکی از شرکتکنندگان هم در مورد اینکه «اساساً جلسات اول وقت، معمولاً با چنین مشکلاتی مواجه هستند» صحبت کرده باشد.
آیا جملات بالا نادرست هستند؟ خیر. اگر به شکل مطلق هم درست نباشند، به هر حال بخشی از واقعیت را منتقل میکنند.
وجه مشترک جملههای بالا در چیست؟ اینکه گوینده در آن، هیچ نقشی ندارد!
جمله دیگری وجود دارد که در آن گوینده، برای خود هم نقشی قائل شده: «ترافیک خیلی زیاد بود. باید حدس میزدم و زودتر راه میافتادم».
در این جمله، من هم سهم خودم را در تاخیر به وجود آمده، به رسمیت شناختهام. این همان چیزی است که به نام «مرکز کنترل درونی» از آن صحبت میکنیم.
همه ما آگاهانه یا ناآگاهانه، مرکز کنترلی در ذهن خود تصور می کنیم. برخی فکر میکنیم که مرکز کنترل در بیرون است و مشکلات را ناشی از رویدادهای بیرونی میبینیم. برخی دیگر هم به مرکز کنترل درونی معتقدیم و فکر میکنیم که ما هم در وقوع مشکلات سهم داریم.
در اینجا دو سوال کاملاً متفاوت مطرح میشود:
۱) کدام نگرش به واقعیت نزدیکتر است؟ مرکز کنترل درونی یا بیرونی؟
۲) کدام نگرش موثرتر و مفیدتر است؟
در مورد سوال اول، باید بپذیریم که نمیتوان به شکل مطلق نظر داد. اگر زلزلهای بیاید و شهر آشوب شود، من نمیتوانم «مسئولیت وقوع زلزله» را به عهده بگیرم! اگر کسی چنین کاری بکند بیمار است.
اما از سوی دیگر، اگر بنزین ماشین من تمام شود، و من مسئولیت را متوجه خودروساز کنم، باز هم شکل دیگری از بیماری است.
مرکز کنترل واقعی نه در درون ماست و نه در بیرون. جایی میان این دو است. مسئول زلزله من نیستم. اما ممکن است مسئول کشته شدن انسانها باشم. چون میتوانستم طراحی بهتری را برای سازههای خانهها به کار بگیرم.
در مورد سوال دوم، بسیاری از دانشمندان حوزهی مدیریت و کسب و کار، بر این باور هستند که مرکز کنترل درونی میتواند موجب موفقیت بیشتر شود. کسی که مرکز کنترل بیرونی دارد، اگر شکست بخورد، آن را به بدشانسی ربط میدهد و مسیر نادرست قبلی خود را ادامه میدهد.
اما کسی که مرکز کنترل درونی دارد، مسیر تصمیمگیری و رفتارهای گذشته خود را دوباره ارزیابی میکند و احتمال وقوع اشتباههای بعدی برای او کاهش خواهد یافت.
در کنار دو سوال بالا، شما به سوال سوم فکر کنید: کدامیک میتواند به شادی بیشتر منتهی شود؟ مرکز کنترل درونی یا بیرونی؟