صراط: مسعود دهنمکی در وبلاگ شخصی خود آورده است: گردان که از نیرو خالی شد به تهران آمدیم تا چند روزی استراحت و دوستان را ترغیب به جبهه رفتن کنیم؛ آن هم زمانی که خبر رسیدن ستونهای زرهی دشمن مثل روزهای اوّل جنگ به جاده اهواز خرمشهر به گوش رسید.
هدف قرار گرفتن هواپیمای مسافربری ایران و جنگ با ناوهای آمریکایی و ورود آمریکاییها به جنگ آخرین نشانههای تمام عیار شدن جنگ و مداخله مستقیم آمریکا در جنگ بود؛ اما در تهران و شهرهای بزرگ زندگی همچنان جاری بود. ماشین ما که به تهران رسید شب بود و شهر بهطور عجیبی خلوت شده بود، دلیلش را از راننده تاکسی پرسیدم و گفت «از دنیا بیخبری مثل اینکه، امشب قسمت صدم سریال سالهای دور از خانه است».
فکر کردم این سریال درباره رزمندههایی است که این روزها دور از خانه هستند اما در ادامه حرفش متوجه شدم که این سریال همان سریال اوشین معروف است! همین «اوشینی» که خیابانهای تهران رو خلوت کرده بود و مردم برای دیدن سریالش شهر را خلوت میکردند حالا دیگر در، جبههها هم محل بحث شده بود!
پادگان دوکوهه که بودیم بعضی نیروهای وظیفه، اصرار میکردند که تلویزیون تبلیغات گردان را در راهرو بگذاریم تا آنها هم سریال اوشین را تماشا کنند.
یک دستگاه تلویزیون متعلق به واحد تبلیغات برای پخش برنامههای معارفی مثل سخنرانیهای آیتالله مظاهری یا سایر علما را با ویدئو برای رزمندهها به کار گرفته میشد اما این، بار ترکیب جدید نیروهای گردان، یعنی اختلاط بسیجیها با پاسدار وظیفهها که به خاطر کمبود نیروهای داوطلب اجتناب ناپذیر شده بود نوبر بود و شرایط جدیدی در گردان ایجاد کرده بود.
اختلاف نظر در مورد اینکه آیا پخش اینجور فیلمها در پادگان مناسب هستند یا نه زیاد بود، اما فرمانده گروهان اجازه داد تا تلویزیون برای نیروها روشن بشود تا هرکس دوست دارد (سریال رو) ببیند.
نکته جالبش اینجا بود که تلویزیون قدیمی گردان بهطور خودکار گزینشی عمل میکرد و صحنههایی که زن در آن بود را سیاه و سفید پخش میکرد، اولش همه فکر کردند کسی آنتن تلویزیون را دستکاری میکند اما در واقع نقص فنی تلویزیون باعث این اتفاق میشد و بعضی وقتها خود به خود رنگ تصویر میرفت.
بعدها شنیدم درتهران هم خیلی از آقایان به پخش سریال اوشین از تلویزیون اشکال گرفته بودند اما امام فرموده بود دیدن این سریال اشکالی ندارد، حتی یکی از مسئولان عالیرتبه کشور بعدها در خاطراتش نوشته که امام همه قسمتهای سریال اوشین را میدیدند.
در بدو ورود به شهر که برای مرخصی آمده بودیم وقتی خیابانهای خلوت تهران را دیدم تازه به آن پاسدار وظیفهها حق دادم که چرا اینقدر اصرار میکردند برایشان تلویزیون را روشن کنیم.
هدف قرار گرفتن هواپیمای مسافربری ایران و جنگ با ناوهای آمریکایی و ورود آمریکاییها به جنگ آخرین نشانههای تمام عیار شدن جنگ و مداخله مستقیم آمریکا در جنگ بود؛ اما در تهران و شهرهای بزرگ زندگی همچنان جاری بود. ماشین ما که به تهران رسید شب بود و شهر بهطور عجیبی خلوت شده بود، دلیلش را از راننده تاکسی پرسیدم و گفت «از دنیا بیخبری مثل اینکه، امشب قسمت صدم سریال سالهای دور از خانه است».
فکر کردم این سریال درباره رزمندههایی است که این روزها دور از خانه هستند اما در ادامه حرفش متوجه شدم که این سریال همان سریال اوشین معروف است! همین «اوشینی» که خیابانهای تهران رو خلوت کرده بود و مردم برای دیدن سریالش شهر را خلوت میکردند حالا دیگر در، جبههها هم محل بحث شده بود!
پادگان دوکوهه که بودیم بعضی نیروهای وظیفه، اصرار میکردند که تلویزیون تبلیغات گردان را در راهرو بگذاریم تا آنها هم سریال اوشین را تماشا کنند.
یک دستگاه تلویزیون متعلق به واحد تبلیغات برای پخش برنامههای معارفی مثل سخنرانیهای آیتالله مظاهری یا سایر علما را با ویدئو برای رزمندهها به کار گرفته میشد اما این، بار ترکیب جدید نیروهای گردان، یعنی اختلاط بسیجیها با پاسدار وظیفهها که به خاطر کمبود نیروهای داوطلب اجتناب ناپذیر شده بود نوبر بود و شرایط جدیدی در گردان ایجاد کرده بود.
اختلاف نظر در مورد اینکه آیا پخش اینجور فیلمها در پادگان مناسب هستند یا نه زیاد بود، اما فرمانده گروهان اجازه داد تا تلویزیون برای نیروها روشن بشود تا هرکس دوست دارد (سریال رو) ببیند.
نکته جالبش اینجا بود که تلویزیون قدیمی گردان بهطور خودکار گزینشی عمل میکرد و صحنههایی که زن در آن بود را سیاه و سفید پخش میکرد، اولش همه فکر کردند کسی آنتن تلویزیون را دستکاری میکند اما در واقع نقص فنی تلویزیون باعث این اتفاق میشد و بعضی وقتها خود به خود رنگ تصویر میرفت.
بعدها شنیدم درتهران هم خیلی از آقایان به پخش سریال اوشین از تلویزیون اشکال گرفته بودند اما امام فرموده بود دیدن این سریال اشکالی ندارد، حتی یکی از مسئولان عالیرتبه کشور بعدها در خاطراتش نوشته که امام همه قسمتهای سریال اوشین را میدیدند.
در بدو ورود به شهر که برای مرخصی آمده بودیم وقتی خیابانهای خلوت تهران را دیدم تازه به آن پاسدار وظیفهها حق دادم که چرا اینقدر اصرار میکردند برایشان تلویزیون را روشن کنیم.
خدا قبول کن