آقای کفاشیان کارلوس کروش به کارکنان آکادمی و کمپ عیدهای قابل توجهی داد. شما به کارکنان فدراسیون چقدر عیدی دادید؟
والا همان عیدی که هر سال می دهیم. حقیقتش این است من درآمد زیادی ندارم که بتوانم مثل کروش به همه عیدی بدهم. اگر پول داشتیم، حقوق مربیان مان را می دادیم. این خیلی واجب تر است. حالا آقای کروش چقدر عیدی داده؟
اگر اشتباه نکنیم به نگهبان ها 50 دلار و به خدمه کمپ و آکادمی 200 دلار.
آقای کروش وضعش خوب است ولی ما اینقدر پول نداریم. من درآمد زیادی در فدراسیون ندارم و جای دیگری هم مشغول به کار نیستم. به همین خاطر نمی توانم به کسی از این عیدی ها بدهم.
پس وضع شما هم مثل خبرنگاران است!
(خنده) بله، شنیده ام شما خبرنگاران درآمد خاصی ندارید و فکر کنم باید یک بیزینسی با هم راه بیاندازیم.
به کارلوس کروش عیدی دادید؟
نه، عید آنها کریسمس است که به دلیل داشتن حقوق کارمندی به او یک جعبه شکلات دادم.
درباره عید چیزی از شما نپرسید؟
نه از من چیزی نپرسید ولی از دوروبری هایش درباره سنت های ما پرسیده است و می دانم اطلاعات خوبی دارد.
از چهارشنبه سوری های دوران نوجوانی و جوانی تان تعریف کنید...
قدیم ها یادم هست قبل از چهارشنبه سوری در محله ما بوته خشک می فروختند. می رفتند این بوته ها را از جنگل های اطراف می چیدند و می آمدند به محل ما. پول می دادیم و آنها را می خریدیم چون سریع آتیش می گرفت. البته الان نسبت به قدیم ها چهارشنبه سوری فرق کرده و به نظر من خیلی وسیع تر شده. آن وقت ها هزینه چهارشنبه سوری سبک بود و ما یک آتیشی روشن می کردیم و از رویش می پریدیم ولی الان ماشاالله از انواع ابزار و آلات جنگی استفاده می کنند. گاهی جرات نمی کنیم از خانه بیرون برویم.
تا به حال نارنجک درست کرده اید؟
من اصلا در کار نارنجک نبودم چون واقعا دل و جراتش را نداشتم. از اول هم علاقه ای به این چیزها نداشتم و بیشتر در کار خرید همان بوته بودم.
پسرهای شما چطور؟
والا من خیلی آنها را تشویق نمی کردم که چهارشنبه سوری بیرون بروند. اما هر بار می گفتم که زیاد ترقه بازی نکنید. حالا نمی دانم چقدر گوش می دادند ولی یکسری کارها در خیابان می کردند. اما مطمئن هستم که آنها هم به من کشیده اند و اصلا از نارنجک استفاده نمی کنند چون خطرناک است.
خاطره خاصی از چهارشنبه سوری دارید؟
خاطره خاصی که یادم نمی آید.... فقط یادم هست یک حاج آقایی به ما آجیل چهارشنبه سوری دادیم که خوردیم و خیلی هم به ما چسبید. هیچوقت این صحنه را فراموش نمی کنم. لذت خاصی داشت.
شیرین ترین عیدی عمرتان که گرفتید، چه بود؟
یادم هست در خانه پدر بزرگم در نائین بودیم که دست کرد در جیبش و به من 5،6 تا سکه داد. آن موقع ها پول تو جیبی ما برای یک هفته یک قران بود ولی پدر بزرگم چند سکه یک ریالی، یک قرانی و دو زاری به من داد که واقعا عشق کردم!(خنده) آن وقت ها پول زیادی به ما نمی دادند و وقتی این پول را گرفتم داشتم بال در می آوردم. برایم رویایی بود. سریع دویدم و به بقالی محل مان رفتم. این شیرین ترین خاطره ای است که از عیدی گرفتن دارم.
وضع مالی خانواده شما چطور بود؟ متوسط؟
راستش ما وضع مالی خوبی نداشتیم. پدر من یک کارگر ساده بود و یادم هست که صبح تا شب کار می کرد. چند فرزند هم داشت و مجبور بود برای تامین هزینه ها خیلی کار کند. تا آنجا که یادم می آید وقتی کمی چشم و گوشم باز شد، تمام تابستان ها را کار کردم. هیچ تابستانی نبود که بیکار باشم و در خانه بمانم. تا مدرسه تعطیل می شد سریع یک کاری ردیف می کردیم و مشغول می شدیم تا بتوانیم پول تو جیبی داشته باشیم. پدرم نمی توانست به ما خیلی پول بدهد. حتی دوست داشتیم به پدرمان کمک کنیم.
جای خاصی کار می کردید؟
یک مغازه بود که به آنجا می رفتیم و گاهی کار می کردیم. همینطور یک کارگاه و یک خارخانه هم در نائین بودند که کارگر می خواستند و در آنجا هم یک مدتی مشغول بودیم. بیشتر هدف مان این بود که بتوانیم وسایل مورد نیاز را خودمان بخریم و به پدرمان فشار نیاید. قبل از اینکه سرباز شوم، در یک آبمیوه گیری کار می کردم که متعلق به یکی از دوستانم بود. خلاصه تمام تابستان ها را از بچگی تا بزرگسالی کار کردم.
بچه هایتان را هم اینطور تربیت کردید؟
نه دیگر، بچگی ما با کار و سختی گذشت، دیگر دوست نداشتم بچه های خودم سختی بکشند به همین دلیل در ناز و نعمت آنها را بزرگ کرده ام. گفتم درس بخوانید و هر چقدر پول تو جیبی می خواهید خودم می دهم.
هنوز هم به آنها پول می دهید؟
چرا که نه. همین الان هم نیاز داشته باشند به آنها حتما پول می دهم. بالاخره در دوران دانشجویی بچه ها خیلی پول نیاز داشتند و در آمد خاصی هم که نداشتند. من وظیفه ام بود خرجی شان را تامین کنم.
خیلی ها آرزوی داشتن چنین پدری دارند!
(خنده) خوب من به بچه ها خیلی اهمیت می دهم و خوش اخلاق هستم. به همین دلیل بچه ها من را دوست دارند.
تا به حال شده دست رویشان بلند کنید؟
والا یادم نمی آید که بچه ها را زده باشم ولی یک بار یک لگدی به احسان پسر کوچکم انداختم و یک ضربه ای به صورتش زدم!(خنده) ولی جدی نبود. اعتقادی به کتک زدن بچه ها ندارم. معتقدم باید از اول بچه را خوب تربیت کنیم تا متوسل به این کارها نشویم. در فوتبال هم خیلی اعتقادی به رفتار چکشی ندارم چون ممکن است یک جاهایی نتیجه عکس بدهد.
در ایام عید به مسافرت های مجردی هم می رفتید؟
نه، مجردی سفر نمی کردیم ولی همیشه همراه پدر و مادر به مشهد یا شهر خودمان نائین می رفتیم. یکی دو بار هم سمت شمال رفتیم. ولی معمولا به مشهد یا نائین می رفتیم.
خود شما ترجیح می دهید عیدها کجا بروید؟
هنوز هم مشهد و نائین را بیشتر از هر جای دیگری ترجیح می دهم. مشهد به خاطر امام رضا(ع) ونائین هم چون شهرمان است و می توانیم همه فامیل ها و آشناها را ببینم. الان که می رویم واقعا ما را تحویل می گیرند و خیلی خوش می گذرد.
از لباس های عیدتان بگوئید...
خب قبل از عید، پدرم ما را به ناصر خسرو می برد و برایمان کت و شلوار می خرید. ما هم که آنها را تن می کردیم و منتظر می ماندیم تا سال تحویل شود. سال که تحویل می شد ما سریع به خیابان می رفتیم تا لباس هایمان را به دیگران نشان بدهیم.
این برنامه هر سال بود؟
بله، تمام عیدها پدرم برای ما کتک و شلوار می خرید. یادم هست کت هایی مد شده بود که چاک داشت. ما می پوشیدیم وعشق می کردیم! هر سال هم از همان ناصر خسرو خرید عید را انجام می دادیم.
در بچگی فوتبال هم بازی می کردید؟
بله، کوچه های ما بسیار تنگ و کوچک بود با این حال ما یک تومان می دادیم و توپ پلاستیکی می خریدیم. جلوی خانه همسایه شروع می کردیم به بازی کردن. آنها ناراحت می شدند و می آمدند دنبال ما. اینقدر دنبال من گذاشتند که دونده شدم و رفتم به تیم ملی! الان که فکر می کنم می بینم خیلی در بچگی به خاطر فوتبال بازی کردن دنبال من گذاشته اند. بقیه را ول می کردند و دنبال من می آمدند. جا دارد از همسایه هایمان تشکر کنم چون همین مسئله باعث شد دونده شوم. (خنده) راستش خیلی خاطره از فوتبال بازی کردن دارم. یک بار من را گذاشته بودند داور. باید وسط زمین می ایستادم و توپ را می انداختم هوا تا بچه ها بازی را شروع کنند. آن روز به من گفتند توپ را بنداز. اینقدر محکم آن را پرتاب کردم که رفت و افتاد روی پشت بام یکی از همسایه ها. بچه ها یک ربع روی زمین افتاده بودند و می خندید. چقدر آن روز به ما خوش گذشت. یک خاطره بد هم دارم. یک بار آمدم توپ را بزنم که یکی از بچه ها با لگد زد به فک من و زیر فکم سوراخ شد! من را بردند درمانگاه و دکتر گفت چه بلایی سر این بچه آورده اید. دندانم شکست و خلاصه کلی برایمان مشکل درست شد. هنوز هم اثر این لگد روی صورت ما هست و از نوجوانی به یادگار مانده.
امسال سر سفره هفت سین چه دعایی کردید؟
دعا کردم که خدا ما را عاقب به خیر کند. عزت و ذلت دست اوست و امیدوارم همیشه به ما عزت بدهد.
برای تیم ملی هم دعایی کردید؟
خدا در سال 92 به ما خیلی کمک کرد و با صعود تیم ملی به جام جهانی، آبرویمان را دوباره خریدیم. این به من باردیگر ثابت کرد هر چه خدا بخواهد همان می شود. الان هم راضی ام به رضا خدا و به نظرم اگر بچه ها تلاش کنند می توانیم در جام جهانی موفق باشیم. دعا کردیم تیم ملی بتواند حضوری آبرومند در جام جهانی داشته باشد.
در سال 92 رفتار خیلی ها نسبت به شما عوض شد، درست است؟
وقتی تیم ملی به جام جهانی رفت، رفتارها عوض شد. اگر این اتفاق نمی افتاد شک نداشتم همین شما ما را دار می زدید! ولی خدا واقعا کمک کرد و دل مردم شاد شد. نتایج خوب پشت هم ردیف شد و موفقت هایی دلچسبی به دست آوردیم. سال سنگینی برای من بود. خیلی استرس داشتم ولی آخرش خوب تمام شد. امیدوارم سال 93 هم آخرش مثل سال 92 باشد.
در سال 93 چه هدف های غیر فوتبالی و فوتبالی ای دارید.
هدف فوتبالی ام این است که بتوانیم میزبانی جام ملت های 2019 را بگیریم و بتوانیم به فوتبال مان یک سر و سامانی بدهیم. هدف غیر فوتبالی ام هم عاقبت به خیری است. امیدوارم خدا نگاه ویژه ای به ما داشته باشد و بتوانیم با تلاش به هدف هایی که داریم برسیم.
در پایان حرف خاصی مانده که درباره عید نوروز، عیدی دادن، سیزده بدر و... بخواهید بزنید.
به نظر من بزرگترین حسن عید این است که ما می توانیم به خانه اقوام و آشنایان برویم و بعد از مدت ها آنها را دوباره ببینم. به خاطر مشغله های کاری که همه در طول سال دارند، گاهی پیش می آید شما یک نفر را یک سال ندیده باشید و عید این فرصت را می دهد. بالاخره نوروز قلب ها را نزدیک می کند. من توصیه می کنم که مردم مردگان را هم فراموش نکنند. به بهشت زهرا بروند و سرخاک این عزیزان حاضر شوند. ما هم دیر یا زود به آنها ملحق می شویم و اگر سر قبرشان نرویم، کسی هم سر قبر ما نمی آید.