صراط: پایگاه علوم اجتماعی اسلامی ایرانی به نقل از واشنگتن پست نوشت: امانوئل والرشتاین، جامعهشناس مشهور منتقد سرمایهداری که هفته گذشته به دعوت انجمن جامعهشناسان به ایران آمده بود و در برخی محافل دانشگاهی و استراتژیک سخنرانی کرده بود و اینک به آمریکا بازگشته، به خبرنگار واشنگتنپست گفته است: «برخی از اساتیدی که گرایشات لیبرالی داشتند به من گفتند در ایران علیه افول آمریکا صحبت نکن چون در ایران از این صحبتها علیه لیبرالیسم استفاده میشود». پیش از این والرشتاین در یادداشتی به بررسی پیامدهای افول آمریکا پرداخته بود. وی در این مقاله اظهار داشته بود: مدتزمان درازی است که بحث کردهام افول ایالات متحده بهمثابه یک قدرت هژمونیک از حدود 1970 آغاز شد و این افول آرام در دوران ریاستجمهوری جورج بوش شتاب گرفت. نخستین بار نوشتن در این باره را در 1980 یا بعد از آن آغاز کردم. در آن زمان واکنش همه اردوگاههای سیاسی به این بحث این بود که آن را به عنوان بحثی نامعقول رد میکردند. در دهه 1990، کاملاً برعکس، بازهم واکنش همه طرفهای طیف سیاسی این بود که ایالات متحده به اوج سلطه تکقطبی دست یافته است.
اما بعد از شکستن حباب 2008، تغییر نظر صاحبنظران و عامه مردم آغاز شد. امروز درصد بزرگی از مردم (هرچند نه همه آنها) واقعیت افول نسبی در قدرت و جایگاه و نفوذ ایالات متحده را پذیرفتهاند. این پذیرش در ایالات متحده کاملاً با اکراه صورت پذیرفته است. سیاستمداران و صاحبنظران در پیشنهاد اینکه چگونه هنوز میتوان جلوی این افول را گرفت با هم رقابت میکنند. به باور من این فرآیند بازگشتناپذیر است.
پرسش حقیقی این است که پیامدهای این افول چیست. نخست بیانگر کاهش توان ایالات متحده در کنترل وضعیت جهانی و بهطور خاص بیاعتمادی همپیمانان پیشین ایالات متحده به رفتار این کشور است.
در ماه گذشته، به سبب افشاگریهای ادوارد اسنودن، همه آگاه شدند که سازمان امنیت ملی آمریکا بهطور مستقیم از جمله از رهبران ردهبالای سیاسی آلمان، فرانسه، مکزیک و برزیل (البته علاوه بر آن از شهروندان بیشمار این کشورها) جاسوسی میکرده است. تا جایی که رسانهها از افول ایالات متحده بحث میکنند بیشترین توجه به چین به عنوان هژمون بالقوه بعدی میشود. این بحث نیز نکته اصلی را نادیده میگیرد. تردیدی نیست که قدرت ژئوپلتیک چین در حال رشد است اما دستیابی به نقش قدرت هژمونیک فرآیندی طولانی و صعبالوصول است. طبیعتا دستکم نیمقرن دیگر طول میکشد که کشور دیگری به چنین جایگاهی برسد که بتواند قدرت هژمونیک اعمال کند و این زمان درازی است که طی آن خیلی چیزها میتواند رخ دهد. در آغاز جانشین بلافصلی برای این نقش وجود ندارد. بلکه وقتی کاهش بیشتر قدرتی که تاکنون هژمونیک بوده بر دیگر کشورها روشن میشود آنچه رخ میدهد این است که مبارزه پرآشوب میان قطبهای متعدد قدرت که هیچیک قادر به کنترل وضعیت نیست، جایگزین نظم نسبی در سیستم جهانی میشود. ایالات متحده همچنان یک غول است اما غولی پوشالی. اکنون همچنان قدرتمندترین نیروی نظامی را دارد اما خود را ناتوان از آن مییابد که استفاده چندان مناسبی از آن کند. مساله همگان در وضعیت آشوب ژئوپلتیک سطح بالای اضطرابی است که به بار میآورد و فرصتهایی است که برای شایعشدن حماقت ویرانگر ایجاد میکند. مثلا ایالات متحده دیگر قادر نیست برنده جنگها شود اما قادر است با اقدامات غیرمحتاطانه خطر عظیمی برای خود و دیگران پدید آورد. ایالات متحده در خاورمیانه کنونی به هر کاری دست بزند شکست میخورد. هماکنون هیچیک از کنشگران قدرتمند خاورمیانه دیگر از رهنمودهای ایالات متحده پیروی نمیکند. این شامل مصر، اسرائیل، ترکیه، سوریه، عربستان سعودی، عراق، ایران و پاکستان است. سرانجام آنکه دو پیامد حقیقی هست که میتوان در دهههای آتی نسبت به آن تا حد زیادی یقین داشت. نخست پایان دلار ایالات متحده بهعنوان ارز مرجع است. وقتی این وضعیت حاکم شد، ایالات متحده پشتوانه گسترده بودجه ملیاش و هزینههای عملیات اقتصادیاش را از دست داده است. دومین پیامد، احتمالا افول جدی در سطح نسبی زندگی شهروندان و ساکنان ایالات متحده است. پیامدهای سیاسی این تحول اخیر را دشوار بتوان بهتفصیل پیشبینی کرد اما بیاهمیت نخواهد بود.
اما بعد از شکستن حباب 2008، تغییر نظر صاحبنظران و عامه مردم آغاز شد. امروز درصد بزرگی از مردم (هرچند نه همه آنها) واقعیت افول نسبی در قدرت و جایگاه و نفوذ ایالات متحده را پذیرفتهاند. این پذیرش در ایالات متحده کاملاً با اکراه صورت پذیرفته است. سیاستمداران و صاحبنظران در پیشنهاد اینکه چگونه هنوز میتوان جلوی این افول را گرفت با هم رقابت میکنند. به باور من این فرآیند بازگشتناپذیر است.
پرسش حقیقی این است که پیامدهای این افول چیست. نخست بیانگر کاهش توان ایالات متحده در کنترل وضعیت جهانی و بهطور خاص بیاعتمادی همپیمانان پیشین ایالات متحده به رفتار این کشور است.
در ماه گذشته، به سبب افشاگریهای ادوارد اسنودن، همه آگاه شدند که سازمان امنیت ملی آمریکا بهطور مستقیم از جمله از رهبران ردهبالای سیاسی آلمان، فرانسه، مکزیک و برزیل (البته علاوه بر آن از شهروندان بیشمار این کشورها) جاسوسی میکرده است. تا جایی که رسانهها از افول ایالات متحده بحث میکنند بیشترین توجه به چین به عنوان هژمون بالقوه بعدی میشود. این بحث نیز نکته اصلی را نادیده میگیرد. تردیدی نیست که قدرت ژئوپلتیک چین در حال رشد است اما دستیابی به نقش قدرت هژمونیک فرآیندی طولانی و صعبالوصول است. طبیعتا دستکم نیمقرن دیگر طول میکشد که کشور دیگری به چنین جایگاهی برسد که بتواند قدرت هژمونیک اعمال کند و این زمان درازی است که طی آن خیلی چیزها میتواند رخ دهد. در آغاز جانشین بلافصلی برای این نقش وجود ندارد. بلکه وقتی کاهش بیشتر قدرتی که تاکنون هژمونیک بوده بر دیگر کشورها روشن میشود آنچه رخ میدهد این است که مبارزه پرآشوب میان قطبهای متعدد قدرت که هیچیک قادر به کنترل وضعیت نیست، جایگزین نظم نسبی در سیستم جهانی میشود. ایالات متحده همچنان یک غول است اما غولی پوشالی. اکنون همچنان قدرتمندترین نیروی نظامی را دارد اما خود را ناتوان از آن مییابد که استفاده چندان مناسبی از آن کند. مساله همگان در وضعیت آشوب ژئوپلتیک سطح بالای اضطرابی است که به بار میآورد و فرصتهایی است که برای شایعشدن حماقت ویرانگر ایجاد میکند. مثلا ایالات متحده دیگر قادر نیست برنده جنگها شود اما قادر است با اقدامات غیرمحتاطانه خطر عظیمی برای خود و دیگران پدید آورد. ایالات متحده در خاورمیانه کنونی به هر کاری دست بزند شکست میخورد. هماکنون هیچیک از کنشگران قدرتمند خاورمیانه دیگر از رهنمودهای ایالات متحده پیروی نمیکند. این شامل مصر، اسرائیل، ترکیه، سوریه، عربستان سعودی، عراق، ایران و پاکستان است. سرانجام آنکه دو پیامد حقیقی هست که میتوان در دهههای آتی نسبت به آن تا حد زیادی یقین داشت. نخست پایان دلار ایالات متحده بهعنوان ارز مرجع است. وقتی این وضعیت حاکم شد، ایالات متحده پشتوانه گسترده بودجه ملیاش و هزینههای عملیات اقتصادیاش را از دست داده است. دومین پیامد، احتمالا افول جدی در سطح نسبی زندگی شهروندان و ساکنان ایالات متحده است. پیامدهای سیاسی این تحول اخیر را دشوار بتوان بهتفصیل پیشبینی کرد اما بیاهمیت نخواهد بود.