شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۶ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۰:۳۰

نسخه کیسینجر برای بحران اوکراین

«هنری کیسینجر» مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا در یادداشتی در یک روزنامه آمریکایی نوشت: غرب و روسیه این واقعیت را بپذیرند که راه حل بحران اوکراین این نیست که کی یف یا به شرق بپیوندد یا به غرب، اوکراین می تواند پلی میان شرق و غرب باشد.
کد خبر : ۱۶۸۴۸۸
صراط: وزیر امور خارجه سال های دور آمریکا (77-1973) در یادداشتی در شماره روز پنجشنبه روزنامه آمریکایی «واشنگتن پست» نقطه نظرات و راههای پیشنهادی اش را برای حل بحران اوکراین به شرح ذیل مطرح کرده است:

همه بحث هایی که راجع به راه حل های بحران اوکراین مطرح می شود، منحصرا حول محور تقابل نظامی است. اما آیا ما واقعا خودمان می دانیم به کجا می رویم؟

من در طول دوره زندگی سیاسی خود چهار جنگ را تجربه کرده ام که همه با اشتیاقی وصف ناپذیر و پشتوانه محکم حمایت مردمی آغاز شد، در حالی که در هیچیک ما نمی دانستیم چگونه آنها را به پایان ببریم. در سرانجام کار، در همه آنها منهای یکی، ما به طور یک جانبه مجبور به عقب نشینی شدیم.

اصل مهم در هر سیاست گذاری برای جنگ، این است که چگونه آن را ختم کنیم، نه اینکه چگونه آن را شروع کنیم.

هم اکنون محور همه بحثها در مورد سرنوشت نهایی بحران اوکراین این است: آیا اوکراین در عاقبت امر به شرق ملحق می شود یا غرب؟ آیا واقعا تنها راه حل برای آنکه اوکراین بقای خود را حفظ کند و شاهد پیشرفت و کامیابی باشد، این است که یا به دامن شرق بپیوندد یا غرب و مانند پاسگاه مرزی دور افتاده علیه طرف مقابل رفتار کند؟ نه هرگز اینطور نیست. اوکراین می تواند، پلی میان شرق و غرب باشد.

روسیه باید این واقعیت را بپذیرد، وادار کردن اوکراین به اینکه کشور اقماری مسکو باشد و به تدریج به سمت مرزهای روسیه حرکت کند، حاصلی جز تکرار تاریخ چرخه خود محوری های مسکو در قبال فشارهای متقابل اروپا و آمریکا نخواهد داشت. غرب هم باید قائل به درک این حقیقت باشد که اوکراین برای روسیه فقط یک کشور بیگانه نیست.

مبدا تاریخ روسیه منطبق بوده است با آنچه که «کیوان - راس» خوانده می شود. مبدا انتشار مذهب روسیه نیز از همینجا بوده است. اوکراین برای قرون متمادی جزیی از خاک روسیه بود و تاریخ های آن دو حتی در هم تنیده شده است. پاره ای از مهم ترین نبردهای تاریخی در راه آزاد سازی روسیه با «نبرد پولتاوا» در سال 1709 رقم خورده است که در خاک اوکراین اتفاق افتاد.

«ناوگان دریای سیاه» روسیه که انگیزه غایی آن طرح قدرت نمایی روسیه در مدیترانه است، بر اجاره دراز مدت «سواستوپول» در شبه جزیره کریمه استوار است.

حتی معارضان نام آوری چون «آلکساندر سولژنستاین» و «ژوزف برودسکی» هم به طور اخص بر این نکته صراحت داشتند که «اوکراین جزء لاینفک تاریخ روسیه و در حقیقت متعلق به روسیه است».

در اینجا خوب است نظری هم به نقش اتحادیه اروپا در این منازعه بیافکنیم. اتحادیه اروپا باید گناه بی تدبیری هایش در این زمینه را به گردن بگیرد.

اگر این اتحادیه سستی نمی ورزید و مذاکرات استراتژیک حول محور رابطه اوکراین با اتحادیه را این قدر در پیچ و خم های طویل اداری سیاست های داخلی اش به تاخیر نمی انداخت، مذاکرات هرگز تبدیل به یک بحران نمی شد.

هنر بی بدیل در هر سیاست خارجی این است که در ابتدا نگاهمان به اولویت ها باشد.

عزم اوکراینی ها جدی است. آنها در کشوری زندگی می کنند که تاریخی پیچیده و چند زبانه دارد. غرب این کشور در سال 1939 در واقع با شوروی یکی شد یعنی در مقطعی که «استالین» و «هیتلر» برای یغماگری هایشان، خاک اوکراین را تقسیم بندی کردند.

کریمه که 60 درصد جمعیتش روس هستند در سال 1945 تحت قلمرو روسیه درآمد. «نیکیتا خروشچف» زاده اوکراین به مناسبت سیصدمین سالگرد توافق روسیه با قزاقها، کریمه را به روسیه هدیه کرد. بخش غرب نشین اوکراین کاتولیک مذهب هستند و شرق ارتدکس روسی است که بر جز دیگر تسلط دارد.

همین مساله اختلاف مذهب و قومیت، در همیشه تاریخ، عامل و مقدمه ای برای بروز جنگ های داخلی و یا حتی تجزیه کشورها بوده است.

اینکه بیاییم و بحران اوکراین را جزیی از تقابل شرق و غرب به حساب آوریم، نتیجه اش این است که همه موفقیت هایی را که در عرض چندین دهه در راه همراه ساختن روسیه و غرب و به خصوص روسیه و اروپا در نظام همکاری بین المللی بدست آورده ایم، به یکباره تخریب کنیم و هدر بدهیم.

اوکراین تنها 23 سال است که استقلال خود را کسب کرده است. این کشور از قرن 14 میلادی به بعد تحت حاکمیت سلطه خارجی قرار داشته و بدیهی است که رهبران آن هنر کافی برای سازش کردن ندارند، حتی در مقایسه با چشم انداز تاریخی خود.

سیاست اوکراین بعد از استقلال، تحمیل اراده سیاسی سیاستمداران بر بخش های متمرد و سرکش کشور بوده است، هر جناحی که روی کار آید، همین رویه را در پیش می گیرد.

همین رویه، روح و درونمایه اصلی منازعه میان «ویکتور یانوکوویچ» و «یولیا تیموشنکو» رقیب سیاسی اصلی او بود. هریک از این دو معرف و نماینده دو جناح اوکراین هستند و هرگز حاضر به تقسیم قدرت با یکدیگر هم نیستند.

حال در این منازعه، سیاست معقولی که آمریکا باید در پیش گیرد چیست؟

سیاست مدبرانه واشنگتن باید این باشد که هر دو جز متفاوت کشور را به همکاری با یکدیگر راهنمایی کند. نقش آمریکا باید آشتی میان دو جناح باشد، نه سلطه بر یکی از طرفین دعوا.

در این منازعه، نه روسیه، نه غرب و نه هیچیک از گروه های مختلف موجود در اوکراین، هیچیک دستور کارشان این نبوده است. هر یک با دخالت های نامعقول خود فقط اوضاع را بدتر کرده اند.

روسیه هرگز نمی تواند دخالت نظامی کند و از خطر منزوی شدن برهد، آن هم در برهه ای که بسیاری از مرزهایش پر خطراند.

غرب هم با سیاست لعن و تکفیر «ولادیمیر پوتین» ره به جایی نخواهد برد. غرب چون خودش به این رفتار ورود نکرده است، این چنین بهانه تراشی می کند.

پوتین هم باید درک کند که دنبال کردن سیاستی ظالمانه و ستم پیشه «جنگ سرد»ی دیگر را تکرار خواهد کرد.

آمریکا هم باید به نوبه خود از این نوع نگاه که روسیه را گمراهی می شناسد که لازم است به او صبورانه رفتار و سلوک مورد خواست واشنگتن را تعلیم دهد، دست بردارد.

پوتین یک استراتژیست جدی است. تاریخ روسیه چنین حکم می کند. پوتین رهبری نیست که منویات آمریکا و یا ملاحظات روانشناسانه برای سیاست هایش اصل و مبنا باشد.

خوب طبیعی است، آمریکا هم همینطور است. برای واشنگتن هم مهم نیست برای سیاست گذاری هایش، کاری به منویات تاریخی روسیه و یا ملاحظات روانشناسانه داشته باشد.

رهبران هر دو طرف باید بنشیتند و با دقت عاقبت رفتارهایشان را بسنجند، نه اینکه بیایند و در قبال یکدیگر موضع تقابل بگیرند.

از دیدگاه من، حل بحران اوکراین به شیوه ای که منطبق با ارزش ها و منافع امنیتی همه طرف ها باشد طبق اصول زیر قابل اجراست:

1 - اوکراین باید حق آن را داشته باشد که آزادانه نهادهای اقتصادی و سیاسی خود و الحاق به اروپا را انتخاب کند.

2 - اوکراین نباید هرگز به ناتو ملحق شود. من هفت سال قبل هم که مشابه همین ماجراها اتفاق افتاد، همین ایده را مطرح کردم.

3 - اوکراین باید آزادانه دولتی با کفایت را روی کار آورد که اراده قابل بیان مردم آن را روی کار آورده است.

رهبران دارای عقل و تدبیر اوکراین پس از آن باید آشتی میان بخش های مخلتف کشور را برقرار سازند و در بعد بین المللی منشی چون فنلاند را پیشه خود سازند.

فنلاند می تواند الگویی کاملا مناسب برای اوکراین باشد. هلسینکی ضمن آنکه استقلال خود را حریصانه حفظ کرد، اما با غرب هم در اغلب زمینه ها همکاری دارد و درعین حال سخت مراقب است به خصومتی نهادینه با روسیه ورود نکند.

4 - نظم امروز جهان، ضمیمه شدن کریمه به روسیه را تاب نمی آورد.

اما این مشکل راه حلی دارد. می شود روابط کریمه با اوکراین را تا حد امکان کم کرد.

با این دستور کار، روسیه هم تمامیت ارضی اوکراین را به رسمیت خواهد شناخت. اوکراین هم بایستی خودمختاری کریمه را با برگزاری انتخاباتی با حضور ناظران بین المللی استحکام ببخشد.

به موازات این اقدامات، لازم است هرگونه ابهام راجع به وضعیت ناوگان روسیه در دریای سیاه واقع در «سواستوپول» رفع شود.

همه این نکات مطرح شده صرفا اصول پیشنهادی اند، نه امریه ای برای اجرا.

هرکس کمترین شناختی با این ناحیه دارد، خوب می داند مردم منطقه ابدا دغدغه اصلی هیچیک از طرفین ذی نفع نیستند.

بحران اوکراین، آزمونی مطلقا رضایت بخش نیست، یک نارضایتی متعادل است. اگر راه حلی بر مبنای اصول پیشنهاد شده یا اصول مشابه آن بدست نیاید، خطر یک تقابل نظامی اوج می گیرد. زمان برای آنکه نگذاریم این رخداد واقع شود، چندان هم طولانی نخواهد بود.
منبع: پارسینه