پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۲

مرتدین مشهور ایران کدامند؟

با بررسی دو انحراف مشهور تاریخ کشور به خوبی روشن می‎شود که چرا مواجهه علما با مرتدین رفته رفته شدت می‎گیرد و پس از پیروزی انقلاب، واکنش‎ها شدیدتر می‎شود.
کد خبر : ۱۶۱۰۶۴
آنچه ما را از یک واقعه تاریخی به‎درستی آگاه می‎نماید و تاثیری بسزا در شناخت ما از یک مسئله دارد، بررسی یک واقعه از ابعاد گوناگون است. هرچه این بررسی کامل‎تر و دقیق‎تر باشد، در شناخت و ذهنیت آینده ما تاثیری عمیق می‎گذارد و گذشته، چراغ راه آینده می‎شود تا ما را از خطرات گذشته بر حذر دارد. روحانیت و علمای دین نیز در طول تاریخ در راستای حفظ جامعه از آسیب‎ها و خطرات، با افراد منحرف مواجهه داشته‎اند و این برخورد‎ها در حافظه تاریخی جامعه ثبت شده است؛ برخورد‎هایی که گاه در حد موعظه و نصیحتی پدرانه بوده و گاه چون گرفتن دست غریق از باتلاق انحراف. با این حال افرادی نیز یافت شده‎اند که از این روش بزرگان ره به‎جایی نبرده‎اند و بر طریق منحرف خویش اصرار ورزیده‎اند.

در این نوشتار می‎کوشیم با بررسی انحراف دو تن از مرتدین و چگونگی مواجهه علما با ایشان، خطرات تعلل و درنگ در برخورد با افکار انحرافی را نشان دهیم.

با بررسی این دو انحراف به خوبی روشن می‎شود که چرا مواجهه علما با مرتدین رفته رفته شدت می‎گیرد و پس از پیروزی انقلاب، واکنش‎ها شدیدتر می‎شود. در واقع هرچه در مقابله با منحرفین کوتاهی صورت می‎گیرد، صدمات اجتماعی جبرانناپذیری شکل می‎گیرد که حیات جامعه را به خطر می‎اندازد.

جریان باب که بعد‎ها مبدل به بهائیت شد، یکی از جریان‎های مسئله‎ساز در تاریخ ایران است و علی محمد باب شیرازی را باید یکی از تاثیرگذارترین مرتدین از تاریخ قاجار به بعد در ایران دانست.

باب، تاجری شیرازی بود که در مجالس درس کاظم رشتی از سران فرقه شیخیه حضور یافت و بعد از درگذشت کاظم رشتی، یکی از شاگردان وی به نام ملاحسین بشرویه که به‎دنبال جانشینی برای رشتی بود با باب آشنا شد و او را جانشین کاظم رشتی دانست و البته باب به این مقام اکتفا نکرد و خود را باب امام زمان (عجل‎الله‎تعالی‎فرجه‎الشریف) دانست و پس از مدتی خویش را مهدی موعود خواند و سپس ادعای نبوت نمود.

وی را به محضر علمای شهر شیراز بردند و پس از بحث و فلک شدن، با ضمانت دایی‎اش آزاد شد و به خانه دایی خود رفت و شش سال فاصله تا اعدام او افتاد. این کوتاهی صدماتی بسیار به‎جامعه ایران زد و بعد‎ها کشتار‎هایی فجیع توسط پیروان باب رخ داد. علیمحمد باب از شیراز به اصفهان رفت و تحت حمایت منوچهرخان معتمدالدوله حاکم وقت اصفهان قرار گرفت. باب یک سال در اصفهان ماند. با مرگ منوچهرخان، گرگینخان جانشین وی شد و اوضاع تغییر کرد و به دستور محمدشاه قاجار باب به‎سوی تهران فرستاده شد اما صدراعظم او حاجی میرزا آقاسی از حضور سیدعلی‎محمد باب در تهران نگران شد و با شاه تصمیم گرفت بدون اینکه باب وارد تهران شود او را به ماکو، واقع در شمال غربی ایران بفرستد.

وی در قلعه ماکو، کتاب «بیان» را نوشت. پس از شش ماه او را به قلعه چهریق فرستادند. سپس برای محاکمه به تبریز بردند و در جمع علما مورد بازجویی قرار دادند. از سوی دیگر با درگذشت محمدشاه (پادشاه وقت ایران)، مخالفت بابی‎‎ها به حدی رسید که ترس کشتاری عظیم در کشور به‎وجود آمد و البته این ترس بی‎دلیل نبود چراکه با به سلطنت رسیدن ناصرالدینشاه، طرفداران باب در شهر‎های یزد، نیریز، زنجان و ولایت مازندران دست به شورش و طغیان و کشتار مردم زدند.

در واقعه زنجان، چیزی نمانده بود که تمام قوای دولتی ایران از شورشیان شکست بخورند. در ربیع‎الثانی سال 1264 هجری قمری و همزمان با محاکمه سیدعلی‎محمد باب در آذربایجان، بابیان در روستای بَدَشت از توابع شاهرود، اجتماعی تشکیل دادند. از این‎رو میرزا تقیخان امیرکبیر صدراعظم ایران به شاه پیشنهاد اعدام باب را داد. اما در گزارشی که از محاکمه باب و توبهنامه وی برای شاه فرستاده شد، در انتهای توبهنامه باب عباراتی وجود دارد که نشان از مخالفت علما با اعدام باب می‎دهد؛ چرا که او را مجنون و دیوانه دانسته‎اند.

علما خطاب به باب می‎گویند: «شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا، ولیعهد دولت بی‎زوال اَیدَه الله و سَددَه و نَصَره و حضور علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردید که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل. توبه مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تاخیر قتل شما شده شبهه خبط دماغ [دیوانگی] است که اگر آن شبهه رفع شود، بلاتأمل احکام مرتد فطری به شما جاری می‎شود». این‎گونه تردید‎ها در اجرای حکم ارتداد باب بود که آن را تبدیل به جریانی تاریخی نمود. شاید اگر امیرکبیر و پافشاریاش در اجرای حکم ارتداد نبود، چنان فتنه اجتماعی‎ای ایران را فرا می‎گرفت که اثری از ایران و ایرانی به‎جای نمی‎گذاشت.

از دیگر ارتداد‎ها در تاریخ معاصر ایران که به موجآفرینی در جامعه ایران دست زد و به‎طور مستقیم در ذهنیت تاریخی امام خمینی (ره) از علمای برجسته دوران پهلوی تاثیر گذاشت، جریان احمد کسروی بود؛ تاثیری که پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری وی، خود را در مقابله با انحرافات جریان‎ساز نشان داد. علمای شیعه از وقایع تاریخی پیش از خود آموخته بودند که هرگونه تعلل در برخورد با اندیشه‎‎های انحرافی، صدماتی جبرانناپذیر بر جامعه شیعی و انسجام آن می‎گذارد. سید احمد کسروی، متولد 1269ه.ش در تبریز بود و در همان شهر نیز به تحصیل علوم دینی مشغول شد.

 

پیشه او، نخست ملایی بود و در کسوت روحانیت، به بعضی از شئون این امر اشتغال داشت. اما این رشته را ادامه نداد و پس از چندی از آن فاصله گرفت و بعد‎ها (همسو با سیاست‎‎های عصر پهلوی اول مبنی بر مخالفت با علما و روحانیون) از کسوت روحانیت نیز درآمد. در 1294ه.ش در مدرسه مموریال‎اسکول‎ که آمریکایی‎‎ها در تبریز دایر کرده بودند، زبان انگلیسی را آموخت و ضمنا در همانجا به تدریس ادبیات عربی و فارسی مشغول شد. در سال 1298ه.ش عضو وزارت دادگستری شد، بعد کناره‎گیری کرد و مدتی آموزگار زبان عربی در مدرسه ثروت شد.

سپس دوباره به وزارت دادگستری بازگشت و طی خدمت 10 ساله خویش در آن وزارتخانه، مقامات زیر را پیمود: عضویت استیناف مازندران، ریاست دادگستری اردبیل، زنجان و خوزستان، دادستانی تهران و خراسان، عضویت دیوان عالی جنایی و ریاست محاکم بدایت. بعدتر از قضاوت دست کشید و به وکالت دعاوی مشغول گردید و نهایتا در 20 اسفند 1324 زمانی که به اتفاق منشی خود (حدادپور) در شعبه 7 بازپرسی دادگستری حضور داشت، دو تن مسلح (از جمعیت فدائیان اسلام) به او حمله کردند که وی در این حادثه جان باخت. تالیفات وی بالغ بر 63 جلد کتاب و رساله می‎شود.

کسروی، بی‎گمان از فضل و دانش بی‎بهره نبود و در بعضی عرصه‎ها، کشفیات و ابتکارات درخور تحسینی داشت. اما طبیعی است که وی (مثل دیگران) همهچیز را (آن هم در حد تخصص) نمی‎دانست و نسبت به آنچه بیرون از حوزه تخصص و کارشناسی او بود، اطلاعات محدودی داشت و از این بابت، ایرادی نیز بر او وارد نیست. مشکل اینجاست که متاسفانه کسروی، راجع به همه چیز (از دین، فلسفه و عرفان تا ادب، فرهنگ، تاریخ و اقتصاد) نظر می‎داد و اسفبارتر آنکه اصرار داشت نظر خویش را نیز (به هر طریق که شده) به کرسی بنشاند و در واقع بر دیگران تحمیل کند و در این راه، حتی از توهین به مقدسات میلیون‎‎ها هموطن (مسلمان و شیعه) خویش دریغ نمی‎کرد و کتاب‎‎هایی چون دیوان سعدی، حافظ و کتاب مفاتیح‎الجنان را که باب میلش نبود در شعله‎‎های آتش می‎افکند و جشن کتاب‎سوزان می‎گرفت.

نورالدین چهاردهی پژوهشگر سختکوش فِرَق و مکاتب در دوران ما که از نزدیک با کسروی دیدار و معاشرت داشته معتقد است: «کسروی از علوم اسلامی، ناآگاه بود و حتی بدون آشنایی به فلسفه و شقوقش و تاریخ ادیان و ملل و نحل و عرفان و تصوف و... مفاد و مندرجات هر کتاب و رسالهای را که در دسترسش قرار می‎گرفت به انتقاد گرفته و به جواب‎گویی برمی‎خاست. از ادبیات بیگانه حتی نحوه سرودن اشعار را نیز واقف نبود».

کسروی پس از شهریور1320 روزنامه پرچم را منتشر کرد و در آن افکار خویش را منعکس می‎ساخت. در 1322 مجموعه‎ای بهنام اسرار هزارساله، توسط علی اکبر حکمی‎زاده نگارش یافت و در روزنامه پرچم منتشر شد که دربردارنده گوشه‎ای از عقاید کسروی بود. اینجا بود که امام خمینی (ره) کتاب کشف‎الاسرار را در رد مطالب کسروی نوشت. باید گفت که ارتداد در ابتدا با ظهور اشکالات و طرح مسائلی آغاز می‎شود، اما هدف از طرح عمومی آن رسیدن به پاسخ و حقیقت نیست.

آیا کسروی و امثال او با بی‎طرفی (و به قول خود کسروی بی‎یکسویی) جوابیه‎ها و ردیه‎‎های آثار خود را خواندند و نقد کردند؟ آیا این‎گونه برخورد‎ها با مرتدین می‎تواند مانع از ایجاد یک ناهنجاری اجتماعی شود؟ شاید اگر فدائیان و شهید نواب صفوی نبودند، جریان کسروی نیز آشوب اجتماعی بزرگی در ایران به راه می‎انداخت؛ چنان‎که تعلل در اجرای حکم ارتداد باب، منجر به نابسامانی‎‎های بزرگی در ایران گردید. اما حکم ارتداد سلمان رشدی پس از انقلاب اسلامی ایران توسط امام خمینی(ره)، راه را بر هرگونه تحرک انحرافی بست و سلمان رشدی برخلاف جریان‎های ارتدادی پیش از خود، نه تنها نتوانست تعداد معدودی پیرو پیدا کند بلکه حتی پس از این حکم مخفی شد و این امری بی‎سابقه بود که در تاریخ ایران به ثبت رسید.
منبع: پنجره