شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۴ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۳:۳۰

غسالی شغلی با هزاران ترس و دلهره

در جامعه امروزی درکنار ما غسال‌های زندگی می‌کنند که گاهی اگر بدانیم در چه شغل و سمتی هستند شاید به نوع دیگری با آنان رفتار کنیم که این نوع رفتار ما نشات گرفته از ترس مرگ است.
کد خبر : ۱۶۱۰۴۸
صراط:  در یک روز برفی که گمان می‌کردم به دلیل اول هفته محیط آرامستان بهشت معصومه(س) خلوت است برای گفت‌و‌گو با چند نفر از غسال‌های این آرامستان آماده شدم.

در راه بهشت معصومه به مطالب و سوالات مختلفی که قرار بود بپرسم فکر می‌کردم در برخی از مواقع سوالات کلیشه‌ای و به نوعی ترسناک!

زمانی که به این آرامستان رسیدم با هماهنگی‌های لازم به قسمت پذیرش رفتم تا با غسال‌ها صحبت کنم زمانی که به آنجا رسیدم صدای گریه زنی را شنیدم که با صدای بسیار بلندی پدر خود را صدا می‌کرد، لحظه‌ای شوکه شدم کارمند انجا زمانی که ترس را در چهره‌ام دید گفت: «اینجا از این چیزا عادیه نترسید»

و من هم تصمیم گرفتم چهره عادی به خود بگیرم اما شاید آنچنان موفق نبودم.

پس از چند دقیقه مسئول قسمت سردخانه که پسری جوان بود مرا به سمت آن قسمت راهنمایی کرد، در راه برای اینکه کمی از حالت ترسم کم کنم پرسیدم از این شغل راضی هستید؟ جواب داد: «اره خدا رو شکر شغل بدی نیست»!!

برایم جالب بود که می‌دیدم از این شغل راضی است سوال کردم نمی‌ترسید؟ جواب داد: «اوایل کمی می‌ترسیدم اما حالا نه برام عادی شده».

پس از اینکه این حرف را زد به قسمت غسالخانه رسیدم تابلوی برای با عنوان جلوگیری از افراد متفرقه در روی دیوار آنجا نصب شده بود.

در باز شد فضای سفید که ترسم را چند برابر کرد با بسم الله وارد شدم در لحظه‌ای ورود فردی را دیدم که رویش رو پوشانده بودند ترسم چند برابر شد می‌خواستم فرار کنم اما نمی‌دانم چرا پا‌هایم قدرت حرکت نداشت نمی‌دانم ترسم از مرده‌ها بود یا از نزدیکی مرگ.

پرده‌ای را در وسط سالن نصب کرده بودند مرد جوان پرده را کنار زد و گفت بفرمایید تو و من با نیروی که از خود بعید می‌دانستم داخل رفتم.

در قسمت بانوان را زد خانم مسنی در را باز کرد مرد در حالی که لبخندی از شرم بر لبانش داشت من را نشان می‌دهد و می‌گوید: این خان خبرنگاره برای مصاحبه اومده می‌شه باهاش مصاحبه کنید؟

زن نگاهی به من می‌اندازد می‌گوید: به هیچ وجه حاضر به مصاحبه نیستم،من که تا آن لحظه ساکت نظاره گر صحبت آن‌ها بودم لب باز می‌کنم و می‌گویم: خان خواهش می‌کنم من نه عکسی ازت می‌گیرم و نه اسمت رو می‌زنم خواهش می‌کنم.

اما دیر شده خانم مسن که در حدود 50 سال سن دارد در را بسته و من ناامید از انجام مصاحبه نمی‌دانم چه کنم.

رو به مرد می‌گویم: نمی‌شه با آقایون مصاحبه کنم؟

با جدیت می‌گوید: آقایونم حاضر به مصاحبه نمی‌شن شرمنده خانم.

ومن در حالی که ترس خود را فراموش کرده‌ام به آرامی در حال بیرون آمدن هستم و امیدوارم که بگویند برگرد می‌توانی مصاحبه کنی.

برای بار آخر به دفتر مدیر عامل آرامستان بهشت معصومه می‌روم و از مصاحبه نکردن غسال‌ها می‌گویم.

پس از مدتی با هماهنگی‌های مدیر دفتر مدیر عامل آرامستان به سمت غسالخانه می‌روم این بار دیگر از ترس خبری نیست برایم ان محیط عادی شده است و انگار چند دقیقه پیش کس دیگری بود که از ورود به ان محل هراس داشت.

در می‌زنم به‌‌ همان سمت می‌روم باز هم‌‌ همان خانم مسن بیرون می‌آید با لبخندی که می‌زنم سعی می‌کنم کمی با من مهربان رفتار کند.

با لحن مظلومی می‌گویم: زیاد طول نمی‌کشه اجازه بدید باهاتون مصاحبه کنم.

زن با لحنی که معلوم است از دستم کلافه شده می‌گوید: باشه سوالات رو بپرس کار دارم.

و من که از این حرف زن خوشحال شده‌ام در حالی که دستگاه ضبط صدا را روشن کرده‌ام شروع به مصاحبه می‌گیرم.

چرا مشغول به کار شدید؟

از زمانی که شوهرم مرحوم شد به دلیل مشکلات مالی به دنبال راهی برای گذران زندگی بودم اما متاسفانه از آنجا که بی‌سواد بودم هیچ اداره و سازمانی با این شرایط من را قبول نمی‌کرد.

با شغل غسالی چطور آشنا شدید؟

پس از اینکه ناامید شده بودم به سازمان آراسمتان‌ها آمدم و درخواست کار کردم که پس از مدتی در اینجا مشغول به کار شدم.

چند سال است که در شغل غسالی هستید؟

حدود 15 سال

تا به حال از مرده‌ای ترسیده‌اید؟

اوایل که وارد این حرفه شدم بسیار می‌ترسیدم، زمانی که با مرده‌ها تنها می‌شدم به سرعت به دنیال دیگران می‌رفتم اما حالا نمی‌ترسم و دیدن مرده‌ها و شستن آن‌ها برایم امر عادی شده است در ضمن مرده ترس ندارد باید از زنده‌ها ترسید.

در این حال که می‌خواستم سوال دیگری بپرسم خانم جوانی با لحنی تند رو به همکارش گفت: برای چی مصاحبه می‌کنی برای چی اجازه می‌دی صدات رو ضبط کنه و بعد از ان به سرعت وارد اتاق مجاور شد.

نمی‌دانستم چه جوابی به ان خانم بدهم حالش را درک می‌کردم اما نمی‌توانستم عکس العملی از خود نشان دهم

خانم مسن که دید من در شوک هستم با لبخندی می‌گوید: ناراحت نشو با اینکه چهار ساله شروع به کار کرده اما هنوز هم بعضی مواقع می‌ترسه و کمی به رفتار اطرافیاش حساس شده تو به دل نگیر دخترم

و من باز هم شرمنده از حضور خود می‌شوم.

دوباره شروع به سوال می‌کنم.

چرا شغل غسالی؟

زمانی که مشکلات مالی به انسان فشار می‌آورد برایش مهم نیست که از چه چیزی می‌ترسد یا نه و من برای اینکه خجالت زده فرزندانم نشوم مردانه در برابر مشکلات ایستادم و خدا رو شکر خداوند در همه حال یاورم بوده است.

فرزندان و اطرافیانتان با شغل شما مشکلی نداشتند؟

برخی از فامیل‌ها نمی‌دانند به چه کاری مشغولم و برخی که می‌دانند رابطه خود را با خانواده من قطع کرده‌اند، فرزندانم نیز مشکلی ندارند و به شغل مادرشان افتخار می‌کنند.

به دلیل آنکه باید به سر کار خود بازگردد سوالاتم را نیمه تمام می‌گذارم و برای خود و همکارانش آرزوی سلامتی و موفقیت.

از محیط غسال خانه که بیرون می‌آیم دیگر ترسی از مرده و غسال‌ها ندارم، دیگر از مرگ نمی‌ترسم در حالی که به آسمان برفی شهر نگاه می‌کنم با خود این شعر را زمزمه می‌کنم:

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ

منبع: تسنیم