صراط: شاید برای مخاطبی که برای نخستین بار و به دلیل کنجکاوی، "Gravity" (جاذبه) را می بیند، این فیلم برای او، یک اثر معمولی در سینمای پرزرق و برق هالیوود تداعی کند اما مطمئنا همین مخاطب، همواره با این سوال مواجه می شود که دلیل این همه توجه جشنواره های معتبر بین المللی به این فیلم و افتخارآفرینی های بیش از اندازه اش چه چیزی می تواند باشد
"آلفونسو کوآرون" در گفت و گویی عنوان کرده بود که هدف اصلی اش از ساخت "جاذبه"، قدرت نمایی در عرصه سینمای سه بعدی است؛ جایی که قبلا "آواتار" و "هوگو" از آن سربلند بیرون آمده بودند اما روی صحبت آنجاست که فیلم، تمام ارزش های خود را بر روی خلاقه کردن این تکنیک قرار نمی دهد.
ما به همراه میلیون ها نفر در سراسر جهان، فیلم را در تلویزیون های عادی دیده ایم؛ تلویزیون های که نه تکنیک نمایش سه بعدی دارند و نه صندلی هایی داریم که تکان بخورند و آب و باد به سر و رویمان حواله کنند.اما با تمام این فقدان ها، "جاذبه" به عنوان فیلمی کالت در ذهن های ما جاودانه می ماند.
فیلم پس از آن شروع خنثی و سردش، ناگهان ملتهب می شود و این التهاب را تا سکانس آخرش با خود همراه می کند.جالب تر آنکه می بینیم فیلمنامه این کار نیز، یک فیلمنامه معمولی نیست و البته اصلا هم درخشان نخواهد بود.کل دیالوگ ها و مونولوگ های فیلم را روی هم جمع کنی، به 3 صفحه هم نمی رسد اما "جاذبه" به 4 دلیل، یکی از مهم ترین فیلم های2013 جهان لقب می گیرد.
اولین نکته مهم در مورد این فیلم، فضاسازی های توامان داستانی است.جایی که هم مت (جرج کلونی) و هم رایان (ساندرا بولاک) مدام در حال پرت شدن از وضعیتی بد به وضعیتی بدتر هستند.روالی که حتی تا آخرین سکانس فیلم و غرق شدن شینزو در آب و احتمال خفه شدن رایان ادامه دارد؛ فیلم باز از این تعلیق نفسگیرش دست بر نمی دارد و این، درجه اعتبار موقعیت ها را برای داستانی تر شدن یک فیلم کم دیالوگ که با یک بازیگر و یک لوکیشن، ادامه مسیر می دهد، به شدت بالا می برد
نکته مهم بعدی به رئالیته بودن جنس این فضاها باز می گردد.در سینمایی که "تخیل"، بالاترین بهره هوشی هنرمندان و مخاطبان را نشانه گرفته، این فیلم برداشتی منطقی از رخدادهایی طبیعی و واقعی به مخاطب خود نشان می دهد و دقیقا به همین دلیل است که ما می بینیم مت با تمام آن خبرگی و خونسردی بیش از حدش، پس از سی دقیقه از روند داستانی (به شکل فیزیکی) محو می شود و دیگر زنده بر نمی گردد یا نمی بینیم که تیم امداد هیوستون، خود را به 600 کیلومتری بالای جو زمین برساند و رایان را نجات دهد یا به شکل معمولش در هالیوود، نمی بینیم که شاتل، اسیر دست موجودات فضایی شده است.در این فیلم، زندگی جریان دارد.همان یاس ها و ناامیدی های زندگی خاکی، حال در فضا، ساری و جاری است.
سومین نکته قابل توجه "جاذبه" که آن را از نمونه های مشابهش (به لحاظ مفهومی) جدا می سازد، تفاوت دیدگاهی است که به موجب آن، کاراکتر اصلی، برای بقای خود با آنها دست به گریبان می شود.همواره ساخت فیلم هایی که بر مبنای آن کاراکتر، درمواجهه با مشکلات و برای بقا می جنگد و قهرمان می شود، تم محتوایی محبوب کارگردانان و فیلمنامه نویسان بوده است.اما در بسیاری از این فیلم ها، جنس مشکلات، حقیقی نیست و قهرمان، بر بستری از این مشکلات تنها در خدمت درام، خلق می شود اما در "جاذبه"، سیکل گردشی مشکلات، دومینووار یه یکدیگر متصل است؛ از همان ابتدا که خطر برخورد ضایعات وجود دارد تا زمانی که این ضایعات با ایستگاه و حتی مسافرانش برخورد می کند و از آن پس مشکلات، سلسله وار، دایرمدار هم می شوند و رایان برای نجات جان خود، مجبور است که با آنها مبارزه کند اما با اینکه او از پس تمام آن مشکلات بر می آید اما قهرمان داستان، او نیست بلکه "مت کوالسکی" است.زیرکی کلونی در پذیرش این نقش نسبتا کوتاه نیز از همین جا نشات می گیرد چرا که او پس از خواندن فیلمنامه، متوجه شده که این فیلم، هم نقش تازه ای در کارنامه کاری اوست و هم او با این نقش کوتاه، نقش قهرمان فیلم مهم سال را بازی می کند.بنابراین هم جنس مشکلات و هم جنس قهرمان در این فیلم، خاص و تنها منحصر به این سوژه خارق العاده است
چهارمین امتیاز استثنایی فیلم، بازی "ساندرا بولاک" در این فیلم و استفاده صحیحش از زبان بدن است.جایی که او باید تمام ری اکشن های هیجانی اش را در میمیک صورتش خلاصه کرده و مسیری برای انتقال این داده ها برای مخاطب شکل دهد.هیجاناتی که دربردارنده ترس، ناکامی، اندوه، امیدواری و حتی آن خوشحالی پلان پایانی است.او در این فیلم، نه پارتنر ثابتی دارد و نه بهره ای از دیالوگ برده بنابراین او باید تنها با چهره اش، سخن بگوید.شاید اغماض نباشد اگر بگوئیم بازی بولاک در این فیلم، به دلیل مهندسی هیجانات، بسیار درخشان تر از بازی او در فیلم پر سر و صدای "نقطه کور" است که وی بخاطر نقش آفرینی در این فیلم، به اسکار رسید گرچه بعید نیست او امسال هم به اسکار برسد اما کنار زدن رقیب قدرتمندی چون "کیت بلانشت" که در "یاسمین غمگین" در شمایل یک ابرقهرمان ظاهر شده، کار فوق العاده سختی است.
فارغ از این 4 نکته اصلی که برگ برنده این فیلم است، نمی توان به دو نکته دیگر در این فیلم اشاره نکرد: "جاذبه"، گرایشات احساس گرایی نیز دارد.گرایشاتی که قرار نیست تنها به دلیل زنده کردن خاطره مردن دختر کوچک رایان، تفسیری غلط داشته باشد.آن پلانی که مت، برای آنکه رایان زنده بماند، تسمه را رها می کند تا خود به قعر کهکشان، سفری بی بازگشت داشته باشد، بی نظیر است؛ میمیک صورت کلونی با آن چشم های نافذی که در این پلان، باورنکردنی تر شده بود، یکی از گل درشت ترین عطف های احساسی داستان است و دوم، زمانی که رایان به خودکشی فکر می کند و توصیه هایی که او به روح مت می کند تا آنها را به گوش دخترش برساند، یک هژمونی احساسی خارق العاده ای را در فیلم به وجود می آورد که کوتاه و پرمغز بود؛ از آن حرف های سلیس و ساده ای که تا مغز استخوان را می سوزاند.
"جاذبه" تلفیقی از سینمای مدرن تکنولوژیک با ملودرامی است که گهگاه تا مرز تراژدی نیز کشیده می شود.یکی از موفق ترین ساخته های هالیوود در این چند سال که اگر قلاب آن به شما گیر کند، محال است به این زودی ها از فکر آن رهایی پیدا کنید.