تا به حال مسابقه فوتبال نگاه نکردم. یعنی یک بازی کامل را درست و درمان ندیدم. فقط یکبار پیش آمد که مربوط به زمستان سال گذشته است و شرح آن جز خنده شما و غصه خودم گفتن ندارد.
وقتی تیم فوتبال ایران با استرالیا بازی داشت و همه به تلویزیون چسبیده بودند و دل تو دلها نبود که گلی زده شود و ایران برود جام جهانی، من داشتم هر کاری میکردم جز تماشای فوتبال. گل آقای استیلی را بعدها توی تبلیغات و پیشبرنامههای تلویزیونی دیدم.
مدتی است در پروژه فیلم سینمایی شهر موشها کارهایی را که از دست و یا از ذهنم برمیآید پیش میبرم. این را گفتم که بگویم در برنامه کلید زدن فیلم که به همراه دوستانم تعریف کردیم قرار شد در بخشی از برنامه، دو شخصیت عروسکی و سخنگویان شهر موشها، شروع به خالیبندی کنند. ایده بر این بود که کارها واقعا عجیب باشد و همکارانم قرار شد هر چه فکر شد، تصویر کنند.
یکی از این خالیبندیها خالیبستن آقا موشی بود که میگفت توی گل معروف ورود ایران به جام جهانی نقش داشته. و او عملا باعث شده تا دروازهبان استرالیا تعادلش را از دست بدهد، چون آقا موشی گازش گرفته بوده و اینطوری توپ به دروازه رفته است و ایران به جام جهانی.
آن بازی معروف را آقای جواد خیابانی گزارش کرده بود. عملا آن گزارش امضای جواد خیابانی هم هست و به هم گل جام جهانی به روایت و گزارش خیابانی در ذهن نشسته است هم صدای او در ناخودآگاه ذهن یادآور لحظه پیروزی ملی بزرگی است. حتا منی که آن بازی را ندیدهام دهها بار صدای گزارش و تصویر لحظه گل را دیدهام.
فکر کردم اگر بازسازی تصویر صحنه گل را که آقا موشی پای دروازهبان استرالیا را گاز گرفته، با گزارش طنزی ترکیب شود، نتیجه بهتر میشود.
دو راه داشتیم. یا کسی صدای جواد خیابانی را تقلید میکرد یا او حاضر میشد بیاید و این آیتم طنز را گزارش کند.
دوستان و همکاران مطبوعاتی و غیرمطبوعاتیام گفتند خواستن چنین چیزی از جواد خیابانی کار درستی نیست، و در آنجا از لفظ "امضا" برای آن گزارش و آن صحنه حساس نام بردند. گفتند کاملا بعید به نظر میرسد کسی حاضر بشود خودش با مهمترین و محبوبترین اثرش شوخی کند.
اما آقای خیابانی را دعوت کردیم. کمی خوش و بش کردیم. بعد من با من و من سعی کردم براش توضیح بدهم چه در سر دارم. خیلی آسمان ریسمان بافتم که لحن یا کلمه برخورندهای در جملاتم دیده نشود. در انتها پیش از اینکه او حرفی بزند تاکید کردم که نپذیرفتنش کاملا منطقی است و ما فقط دلمان نمیخواست فرصت مطرح کردن این موضوع را از دست بدهیم، حتا اگر او از ما رنجیده شود، ما قصدمان "دستانداختن" نیست.
جواد خیابانی لحظهای مکث کرد و چیزی گفت که تا الان بارها برای دوستانم آن را به زبان آوردهم. خیابانی گفت: «اگر شوخی با این [گزارش گل ورود ایران به جام جهانی] باعث میشود "این مردم" کمی بخندند و دلشان شاد بشود، من حاضرم.»
من فکر کردم قبول نکرده، طبیعیش این بود که قبول نکند، گفتم: حق دارید قبول نکنید.
او حرفش را تکرار کرد و گفت برای شاد کردن دل "این مردم"، حاضر است آن گزارش را خودش انجام دهد.
روی "این مردم" تاکید کردم تا اهمیت و تاکید ناخودآگاه و دلی خیابانی را موقع هر بار به زبان آوردن این ترکیب نشان داده باشم.
البته گوشهای ما از چنین تعبیرهایی مثل "این مردم" و "مردم عزیز" و... پر شده، و ذهنمان اولا به چنین برخوردهایی گارد منفی دارد، ولی در بحثی غیر رسمی آدم خیلی اهل شعار دادن نیست. برای همین لحن جواد خیابانی به دل من کاملا نشست.
برای اینکه اهمیت کار او روشن شود میتوان چنین مثال زد که نویسندهای حاضر باشد خودش مهمترین کتابش را به طنز دوبارهنویسی کند، مثلا کلیدر. یا فیلمسازی حاضر باشد خودش مهمترین فیلمش را به طنز بازسازی کند، مثلا جدایی نادر از سیمین.
برخورد جواد خیابانی که پیش از آن شناختی از او نداشتم و حرفی که زد برای شخص من که هر روز طنز مینویسم و در این هر روز نوشتن بارها آدمها و نهادهایی - از طیفهای مختلف - بهشان بر خورده است و طنز را توهین محسوب کردهاند، بسیار ارزشمند است. علاوه بر دوستان محافظهکار و راست و سیاسی، تقریبا هر بار که درباره اکابر و اساتیدی که سوی فکری یکسانی داریم طنزی نوشتهام به کسی برخورده یا رنجیدهخاطر شده که عالمی چرا ما را "دست انداخته است".
پاسخ جواد خیابانی به پرسشم که «آیا شوخیهایی را که مردم براش ساختهاند میبیند؟» این بود که همه را دنبال میکند و با خانوادهاش آنها را میخوانند و میخندند.
گزارشگری شغلی پراسترس و حساس است. خیابانی میگوید تنها مشکل وقتی است که شوخیها از شوخی خارج و از حرفهای ناموسی و جنسی انباشته میشود. نوعی عقدهگشایی و دهندری.
قصد نداشتم این یادداشت را بنویسم. در نظر داشتم بعد از برخورد جواد خیابانی با ایده گزارش طنز و پذیرفتنش به دلیل شادی "این مردم"، با او درباره نقدپذیری، آستانه تحمل و حد و مرزهای شوخی و توهین، گفتوگو کنم که خبری غمانگیز و عجیب در خبرگزاریها دیدم:
"جواد خیابانی در حالی دیدار پرسپولیس و نفت تهران را گزارش کرد که در آستانهی پخش تلویزیونی این دیدار، خبر درگذشت مادرش را شنیده بود." (فیلم لحظه بغض جواد خیابانی هنگام گزارش)
در حالت معمولی اصولا بلد نیستم در رخ دادن چنین مصیبتهایی و در چنین لحظات ماتمزدهای، چه بنویسم و بگویم و خودم را گم و گور میکنم. اما از لحظه خواندن این خبر تصویری از ذهنم خارج نمیشود:
جواد خیابانی وقتی گوشی تلفن را قطع کرده، به درگذشت مادرش و غم بزرگش فکر کرده، بعد به "این مردم" فکر کرده که دغدغه شادی دلشان را دارد و حاضر شده حتا مهمترین گزارشش را دوباره و به شوخی آن هم روی یک برنامه عروسکی کودکان اجرا کند تا خنده به لبهای دیگران بیاورد. به این اندیشیده و بعد جای اینکه خودش را به بالین سرد عزیز تازه از دسترفتهاش برساند، نشسته پشت میکروفون و به شور، خوشی، امید و زندگی کسانی دیگر فکر کرده؛ "زندگی این مردم".
میدانم کاستن رنجتان در توان این کلمات نیست، اما باید بگویم تماشاچیان مسابقه دیروز لحظهای با شما گریستند ولی با شور زندگی و امید به زندگی، تماشای بازی را به پایان رساندند. به احترام شما کلاه از سر برمیدارم.
وقتی تیم فوتبال ایران با استرالیا بازی داشت و همه به تلویزیون چسبیده بودند و دل تو دلها نبود که گلی زده شود و ایران برود جام جهانی، من داشتم هر کاری میکردم جز تماشای فوتبال. گل آقای استیلی را بعدها توی تبلیغات و پیشبرنامههای تلویزیونی دیدم.
مدتی است در پروژه فیلم سینمایی شهر موشها کارهایی را که از دست و یا از ذهنم برمیآید پیش میبرم. این را گفتم که بگویم در برنامه کلید زدن فیلم که به همراه دوستانم تعریف کردیم قرار شد در بخشی از برنامه، دو شخصیت عروسکی و سخنگویان شهر موشها، شروع به خالیبندی کنند. ایده بر این بود که کارها واقعا عجیب باشد و همکارانم قرار شد هر چه فکر شد، تصویر کنند.
یکی از این خالیبندیها خالیبستن آقا موشی بود که میگفت توی گل معروف ورود ایران به جام جهانی نقش داشته. و او عملا باعث شده تا دروازهبان استرالیا تعادلش را از دست بدهد، چون آقا موشی گازش گرفته بوده و اینطوری توپ به دروازه رفته است و ایران به جام جهانی.
آن بازی معروف را آقای جواد خیابانی گزارش کرده بود. عملا آن گزارش امضای جواد خیابانی هم هست و به هم گل جام جهانی به روایت و گزارش خیابانی در ذهن نشسته است هم صدای او در ناخودآگاه ذهن یادآور لحظه پیروزی ملی بزرگی است. حتا منی که آن بازی را ندیدهام دهها بار صدای گزارش و تصویر لحظه گل را دیدهام.
فکر کردم اگر بازسازی تصویر صحنه گل را که آقا موشی پای دروازهبان استرالیا را گاز گرفته، با گزارش طنزی ترکیب شود، نتیجه بهتر میشود.
دو راه داشتیم. یا کسی صدای جواد خیابانی را تقلید میکرد یا او حاضر میشد بیاید و این آیتم طنز را گزارش کند.
دوستان و همکاران مطبوعاتی و غیرمطبوعاتیام گفتند خواستن چنین چیزی از جواد خیابانی کار درستی نیست، و در آنجا از لفظ "امضا" برای آن گزارش و آن صحنه حساس نام بردند. گفتند کاملا بعید به نظر میرسد کسی حاضر بشود خودش با مهمترین و محبوبترین اثرش شوخی کند.
اما آقای خیابانی را دعوت کردیم. کمی خوش و بش کردیم. بعد من با من و من سعی کردم براش توضیح بدهم چه در سر دارم. خیلی آسمان ریسمان بافتم که لحن یا کلمه برخورندهای در جملاتم دیده نشود. در انتها پیش از اینکه او حرفی بزند تاکید کردم که نپذیرفتنش کاملا منطقی است و ما فقط دلمان نمیخواست فرصت مطرح کردن این موضوع را از دست بدهیم، حتا اگر او از ما رنجیده شود، ما قصدمان "دستانداختن" نیست.
جواد خیابانی لحظهای مکث کرد و چیزی گفت که تا الان بارها برای دوستانم آن را به زبان آوردهم. خیابانی گفت: «اگر شوخی با این [گزارش گل ورود ایران به جام جهانی] باعث میشود "این مردم" کمی بخندند و دلشان شاد بشود، من حاضرم.»
من فکر کردم قبول نکرده، طبیعیش این بود که قبول نکند، گفتم: حق دارید قبول نکنید.
او حرفش را تکرار کرد و گفت برای شاد کردن دل "این مردم"، حاضر است آن گزارش را خودش انجام دهد.
روی "این مردم" تاکید کردم تا اهمیت و تاکید ناخودآگاه و دلی خیابانی را موقع هر بار به زبان آوردن این ترکیب نشان داده باشم.
البته گوشهای ما از چنین تعبیرهایی مثل "این مردم" و "مردم عزیز" و... پر شده، و ذهنمان اولا به چنین برخوردهایی گارد منفی دارد، ولی در بحثی غیر رسمی آدم خیلی اهل شعار دادن نیست. برای همین لحن جواد خیابانی به دل من کاملا نشست.
برای اینکه اهمیت کار او روشن شود میتوان چنین مثال زد که نویسندهای حاضر باشد خودش مهمترین کتابش را به طنز دوبارهنویسی کند، مثلا کلیدر. یا فیلمسازی حاضر باشد خودش مهمترین فیلمش را به طنز بازسازی کند، مثلا جدایی نادر از سیمین.
برخورد جواد خیابانی که پیش از آن شناختی از او نداشتم و حرفی که زد برای شخص من که هر روز طنز مینویسم و در این هر روز نوشتن بارها آدمها و نهادهایی - از طیفهای مختلف - بهشان بر خورده است و طنز را توهین محسوب کردهاند، بسیار ارزشمند است. علاوه بر دوستان محافظهکار و راست و سیاسی، تقریبا هر بار که درباره اکابر و اساتیدی که سوی فکری یکسانی داریم طنزی نوشتهام به کسی برخورده یا رنجیدهخاطر شده که عالمی چرا ما را "دست انداخته است".
پاسخ جواد خیابانی به پرسشم که «آیا شوخیهایی را که مردم براش ساختهاند میبیند؟» این بود که همه را دنبال میکند و با خانوادهاش آنها را میخوانند و میخندند.
گزارشگری شغلی پراسترس و حساس است. خیابانی میگوید تنها مشکل وقتی است که شوخیها از شوخی خارج و از حرفهای ناموسی و جنسی انباشته میشود. نوعی عقدهگشایی و دهندری.
قصد نداشتم این یادداشت را بنویسم. در نظر داشتم بعد از برخورد جواد خیابانی با ایده گزارش طنز و پذیرفتنش به دلیل شادی "این مردم"، با او درباره نقدپذیری، آستانه تحمل و حد و مرزهای شوخی و توهین، گفتوگو کنم که خبری غمانگیز و عجیب در خبرگزاریها دیدم:
"جواد خیابانی در حالی دیدار پرسپولیس و نفت تهران را گزارش کرد که در آستانهی پخش تلویزیونی این دیدار، خبر درگذشت مادرش را شنیده بود." (فیلم لحظه بغض جواد خیابانی هنگام گزارش)
در حالت معمولی اصولا بلد نیستم در رخ دادن چنین مصیبتهایی و در چنین لحظات ماتمزدهای، چه بنویسم و بگویم و خودم را گم و گور میکنم. اما از لحظه خواندن این خبر تصویری از ذهنم خارج نمیشود:
جواد خیابانی وقتی گوشی تلفن را قطع کرده، به درگذشت مادرش و غم بزرگش فکر کرده، بعد به "این مردم" فکر کرده که دغدغه شادی دلشان را دارد و حاضر شده حتا مهمترین گزارشش را دوباره و به شوخی آن هم روی یک برنامه عروسکی کودکان اجرا کند تا خنده به لبهای دیگران بیاورد. به این اندیشیده و بعد جای اینکه خودش را به بالین سرد عزیز تازه از دسترفتهاش برساند، نشسته پشت میکروفون و به شور، خوشی، امید و زندگی کسانی دیگر فکر کرده؛ "زندگی این مردم".
میدانم کاستن رنجتان در توان این کلمات نیست، اما باید بگویم تماشاچیان مسابقه دیروز لحظهای با شما گریستند ولی با شور زندگی و امید به زندگی، تماشای بازی را به پایان رساندند. به احترام شما کلاه از سر برمیدارم.
در ضمن به آقا جواد با معرفت هم تسلیت میگم.
ای دی م را هم نمینویسم که بیشتر از این به شما بَر نَخوره
نظر خودم را هم جداگانه مینویسم که اگر تائید شد ، دوستان با مثبت و منفی هایی که میدن مشخص کنند درصد مخاطبان در این سایت چگونه فکر می کند
----------------------------
این خط از نوشتم کلی هست و صرفا برای شما نیست ؛ کلا مردم دیگه نه به عواطف و نه به داغ و نه به سوگواری و نه به مرحوم یا مرحومه و نه به خانواده آنها حرمت نمی گذارند!!! (نمیگم مرده پرست باشیم و یا گریه و شیون نمایشی و تشریفات آنچنانی بکنیم)که از این ور و آن ور بام افتادنِ
ولی احترام به فوت شده و خانواده واجبه (حتی برای کافر اش)
کلا خیلی چیزها عوض شده(خواسته و یا ناخواسته)از کلان تا خرد بگیر در همه امور و عرصه ها ، چیزهایی تاثیر مستقیم و غیر مستقیم دارند بَر بروز بعضی رفتارها و تغییر خُلق ها در مباحث اجتماعی و فرهنگی.
بگذریم
یا علی