جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۴ آبان ۱۳۹۲ - ۰۴:۳۰

باب کلاچو و اندی در ایران چه کردند؟

باب کلاچلو از نویسندگان قدیمی مجلهٔ «ونیتی فر» و نویسندهٔ زندگینامهٔ اندی وارهول، هنرمند، نویسنده و فیلمساز پیشرو آمریکایی است که ادعا می‌کند وارهول را فرا‌تر از ۱۵ دقیقه می‌شناسد.......
کد خبر : ۱۴۰۴۱۰
صراط:  باب کلاچلو از نویسندگان قدیمی مجلهٔ «ونیتی فر» و نویسندهٔ زندگینامهٔ اندی وارهول، هنرمند، نویسنده و فیلمساز پیشرو آمریکایی است که ادعا می‌کند وارهول را فرا‌تر از ۱۵ دقیقه می‌شناسد. [اندی معتقد بود «در آینده، هر کسی برای ۱۵ دقیقه شهرت جهانی خواهد داشت.»] او از سال ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۳ ویراستار مجلهٔ «اینترویو» (Interview) اندی وارهول نیز بوده و در تمامی جنبه‌های زندگی اجتماعی و حرفه‌ای او در کارخانه - کارگاه هنری- اندی وارهول حضور داشته و روابط او با مشاهیری که مدل تابلوهای چاپ سیلک‌اسکرین وی می‌شدند را مدیریت می‌کرده است. در سال ۱۹۷۶ [۱۳۵۵] کلاچلو و اندی وارهول به ایران سفر کردند. کتاب کلاچلو با عنوان «وحشت مقدس: کلوزآپ اندی وارهول» در سال ۱۹۹۰ انتشار یافت. کلاچلو کتاب زندگینامهٔ رونالد و نانسی ریگان را نیز در سال ۲۰۰۴ به چاپ رسانده است.

کلاچلو در محله آپرایست‌ساید نیویورک زندگی می‌کند و آنچه می‌خوانید مصاحبهٔ تلفنی اوست که با آسیابلاگ انجام داده است.

***

اول از همه می‌توانید توضیح بدهید چه چیزی شما و اندی را به تهران کشاند؟

ما فریدون هویدا - نمایندهٔ ایران در سازمان ملل- را می‌شناختیم. در واقع او ترتیبی داد تا اندی پرتره‌ای از شهبانو - فرح پهلوی- را ترسیم کند. هدف از این سفر آن بود که اندی چند عکس پولاروید از فرح بگیرد تا آن‌ها را به پرتره تبدیل کند.

پیش از سفرتان چه تصوری از تهران داشتید؟

تصور من از تهران با تصوری که از ایران معمول بود، تفاوت داشت. من پیش از آن مصاحبه‌ای با ملکهٔ ایران برای مجلهٔ اینترویو انجام داده بودم که انتقاد‌های زیادی در پی داشت. می‌دانید، اندی وارهول گرایش‌های سیاسی دموکرات را می‌پسندید ولی در عین حال رهبران جهان نیز او را جذب می‌کردند. او پیش‌تر چهرهٔ گلدا مایر و ویلی برانت آلمانی را ترسیم کرده بود. ما تلاش زیادی کردیم تا موافقت ایملدا مارکوس را برای ترسیم پرتره‌اش جلب کنیم زیرا مطمئن بودیم او هزاران تابلو سفارش خواهد داد تا آن‌ها را در تمامی دفا‌تر پستی فیلیپین نصب کند.

هنگامی که به ایران رفتیم می‌دانستیم که ایران در ظاهر کشور آزادی است ولی نمی‌توانی در گوشهٔ خیابان بایستی و علیه شاه سخن بگویی. زن‌ها آزاد به نظر می‌رسیدند و تهران در ظاهر شهری کاملا غربی یا مدرن و رو به رشد بود ولی کاملا احساس می‌کردید که در خاورمیانه قرار گرفته‌اید. باید اذعان کنم که ما فقط با مردمی از طبقات بالای جامعه ملاقات داشتیم.

چیزی در ایران دیدید که تعجب شما را برانگیزد؟

در یک بررسی کاملا سطحی، من از آزادی و مدرن بودن جامعه تعجب کردم ولی این زندگی شمال تهران بود که جذاب و مسحورکننده به چشم می‌آمد چرا که مردم موفق و ثروتمند ساکن آنجا بودند. ما به یک مسابقهٔ چوگان رفتیم. به یک شام رسمی هم دعوت شدیم که امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر وقت و برادر فریدون هویدا، برای پذیرایی از ذوالفقار علی بوتو، نخست‌وزیر پاکستان تدارک دیده بود. ما نیز در آنجا حضور داشتیم. خاطره‌ای عجیب و فراموش‌نشدنی است. به یاد دارم که هویدا و بوتو به سلامتی رابطهٔ ابدی و جاوید ایران و پاکستان نوشیدند؛ چند سالی نگذشت که هر دوی آن‌ها اعدام شدند. یک روز به سوق یا بازار در جنوب تهران رفتیم و زنان در آنجا چادر به سر داشتند. در اصفهان تعداد زنان چادری بیشتر بود، در اصفهان همه چیز مرتب و آرام و دلپذیر بود.

ایران را چگونه برای دوستانتان بازگو کردید؟

من را به یاد بورلی هیلز می‌انداخت با این تفاوت که در تهران کنار استخر‌ها، فرش‌های ایرانی پهن بود. خاویار به وفور یافت می‌شد، همینطور در سفارت ایران در آمریکا. هویدا مجلل‌ترین سفارتخانه در نیویورک را اداره می‌کرد. او در پاریس منتقد مجله «کایه دو سینما» بود و در مهمانی‌های شام در سفارت از فرانسوا تروفو و رودولف نوریف دعوت می‌کرد و چهره‌های فرهنگی مهمی همچون لنا هورن و سیدنی لومت نیز حضور داشتند. به یاد دارم که نخستین بار در مهمانی شام سفارت بود که رابرت مرداک را دیدم. این مهمانی‌ها بسیار جالب بودند. مهمان‌ها ترکیبی بودند از دیپلمات‌ها، تجار، اشخاص طراز اول جامعه و هنرمندان.

اندی راجع به ایران چه فکر می‌کرد؟

اندی تمام مدت می‌گفت: «اوه خدای من، اوه چه جالب، چه باشکوه». عاشق این بود که می‌توانستیم در هتل هیلتون تلفن را برداریم و تمام روز خاویار سفارش بدهیم و فقط ۱۰ دلار برای هر سرویس بپردازیم. یک بار در لابی هتل بِری گلدوا‌تر [پنج دوره سناتور آریزونا و کاندیدای ریاست جمهوری ایالات متحده در انتخابات ۱۹۶۴] را دیدیم. من جمهوریخواه بودم و اندی دموکرات؛ به نوعی همدیگر را مسخره می‌کردیم. بری گلدوا‌تر بسیار خوش‌قیافه بود. موهای سرش سفید بودند و کت و شلوار و پیراهن سفید و کراوات مشکی بر تن داشت. او جلو آمد و خودش را به اندی معرفی کرد. دوباره بگویم که دیدگاه سیاسی من و اندی متفاوت بود.

روی هم رفته سفر خوبی بود. تابستان بود و گرما کمی بیش از حد تحمل اندی بود. اما در شمال تهران - که در دامنهٔ کوه قرار گرفته است - هوا خنک‌تر بود. هنگامی که به اصفهان رفتیم مبهوت زیبایی شهر شده بودیم ولی هوا به قدری گرم بود که اندی نمی‌توانست تحمل کند. مجبور شدیم سفر روز بعدمان به شیراز را منتفی کنیم. در کل بسیار سفر خوبی بود. غذا عالی بود و ایرانی‌ها به مردم مدیترانه شباهت داشتند: خونگرم، مهمان‌نواز و شکیبا.

هنگامی که به دوستانتان در نیویورک گفتید که به ایران می‌روید چه عکس‌العملی نشان دادند؟

دوستان چپ‌گرا و آزادیخواه از این ایده استقبال نکردند، ولی بین ایران و آمریکا معاملات تجاری بی‌شماری انجام می‌گرفت. هتل هیلتون پر بود از آمریکایی‌ها، فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها و انگلیسی‌ها. سفر به تهران آنقدر‌ها عجیب نبود. فراموش نکنید که سفارت ایران در نیویورک از فعال‌ترین سفارت‌ها در سطوح اجتماعی بود. ما در آنجا سفیر چین را دیدیم در حالیکه در آن زمان آمریکا با چین در ارتباط نبودند. هویدا هر از چندی با پنج یا شش سفیر برای نهار به کارخانه اندی وارهول می‌آمد.

نظرتان دربارهٔ فضای هنری ایران چه بود؟

ما از هیچ گالری هنری یا استودیوی هنرمندان بازدید نکردیم. ولی در فضای هنری نیویورک همه می‌دانستند که ملکهٔ ایران درصدد ساخت موزه و خریداری تعداد زیادی نقاشی است. این نکته‌ای که دربارهٔ اندی عجیب است اینکه در واقع ما با هیچ هنرمندی دیدار نکردیم. باز هم می‌گویم که ما به این دلیل بسیار مورد انتقاد قرار گرفتیم ولی در عوض مردم زیادی از جامعه را دیدیم. اندی تعداد زیادی از نقاشی‌های سفارشی را به فروش می‌رساند و با پول حاصل از فروششان مجلهٔ اینترویو را اداره می‌کرد و به ۲۰ نفری دستمزد می‌پرداخت که بر روی پروژه‌های خلاقانهٔ مختلف کار می‌کردند.

اگر هنر بخشی از برنامهٔ سفرتان نبود، اندی سفرش در کشوری مانند ایران را چگونه سپری کرد؟

باید برایتان توضیح بدهم که اندی دوست داشت در اتاق هتلش بماند، با نیویورک تماس تلفنی بگیرد و سفارش به هتل بدهد. در واقع منتظر بود تا من یا فِرِد هیوز- مدیر برنامه‌هایش- به او بگوییم که چه کاری انجام دهد.

برای نمونه در سال ۱۹۷۲ به مکزیک رفتیم. برای دیدن اهرام به خارج از مکزیکوسیتی رفتیم. اندی حاضر نشد ماشین را ترک کند. «اه، این‌ها فقط یک مشت کهنه سنگ هستند.» به نظر من اندی نمی‌خواست طرز تفکر پاپ‌اش به تاریخ آلوده شود، ولی از تاریخ هنر اطلاع کامل داشت. او در برابر مردم و رسانه‌ها وانمود می‌کرد که چیزی نمی‌داند ولی این‌ها همه بخشی از تصویر پاپی بود که از خود ساخته بود، دوست داشت خودش را به حماقت بزند ولی در حقیقت احمق نبود.

فکر می‌کنم من و فِرِد بیشتر از اندی دوست داشتیم که به اصفهان و شیراز برویم. می‌خواهم بگویم که این حرکات او مختص ایران نبود، در پاریس یا رم هم همینطور بود. او در واقع دوست داشت به رستوران‌های گران‌قیمت برود و از پول درآوردن لذت می‌برد. او به این سفر‌ها به چشم سفر تجاری می‌نگریست و نظرش این بود که تا جایی که می‌تواند باید پول دربیاورد. در نتیجه بیشتر وقت ما با کلکسیونرهای ثروتمند سپری می‌شد.

در عین حال به خاطر مجلهٔ اینترویو با تعداد زیادی از اهالی مُد و مدل‌ها هم همکاری می‌کردیم. اندی عاشق دنیای مد و اهالی سینما و افراد مشهور بود و همهٔ آن‌ها بخشی از پروژهٔ اینترویو بودند، می‌بینید که همه چیز با هم جور درآمده بود.

مردم ایران در برابر اندی چه عکس‌العملی نشان می‌دادند؟

باز هم تکرار می‌کنم که مردمی که ما در ایران دیدیم بخش خاصی از جامعه بودند. مردمی بودند که مرتب به آمریکا و اروپا سفر می‌کردند و در نتیجه اندی را می‌شناختند. اندی در خیابان هم با کلاه‌گیس سفید و رنگ پریده‌اش جلب توجه می‌کرد ولی خوب در هر جای دیگری هم همینطور بود. به نظرم مردم با نوعی کنجکاوی توام با احترام با اندی برخورد می‌کردند. دوست داشتند که با او دیدار کنند.

اندی همواره به سمت جوان‌ها کشیده می‌شد. از آن‌ها عکس می‌گرفت، ضبط صوتش را همراه داشت و آن‌ها را به حرف می‌کشید. در تهران هم همینطور بود، اکثر آن‌ها در دههٔ ۲۰ زندگی‌شان بودند و در لوس‌آنجلس، واشنگتن و نیویورک به دانشگاه رفته بودند، در نتیجه با بچه‌های آمریکایی تفاوت چندانی نداشتند. آن گروه سنی و در کل، آن نسل عاشق اندی بودند و آن روزگار دوران دیسکو بود. مردم از ما می‌پرسیدند «استودیو ۵۴ چه شکلی است؟» یا «در پاییز که به نیویورک می‌آیم می‌توانی من را به استودیو ۵۴ ببری؟»

هیچ اتفاق خاصی یا مشاجره‌ای بعد از بازگشت از سفرتان رخ داد؟

اخبار سفر را منتشر نکردیم. این یک سفر خصوصی بود. اما در میان دوستان و کسانی که در عالم هنر دست داشتند، نظرات تغییر می‌کرد. از یک سو همهٔ این هنرمندان می‌خواستند تا آثارشان را به ایرانیان بفروشند و پول به دست بیاورند. اندی از این نظر تنها نبود. اما از سوی دیگر دیدگاه‌های سیاسی‌شان بیشتر به لیبرالیسم گرایش داشت، در نتیجه به نظرم از هم گسیخته شده بودند.

هیچ وقت این احساس به شما دست داد که یک برهه زمانی خاص در تاریخ ایران را شاهد بوده‌اید؟

بله، درست است. حالا که به گذشته می‌نگرم می‌بینم که یک دوران خاص بود. ایران در تلاش بود تا تعادلش میان غرب و شرق را حفظ کند، میان سنت و مدرنیته و جهانی‌سازی. جهانی‌سازی در آن هنگام واژهٔ مرسومی نبود. جهانی شدن موضوعی است که تمام دنیا با آن دست به گریبان هستند. چگونه می‌خواهید سنت‌ها و تاریختان را حفظ کنید و در عین حال بخشی از جهان اینترنت نیز باشید؟ دوران عجیبی در ایران بود و خوشحالم که توانستم از نزدیک شاهدش باشم. دوست دارم که به ایران بازگردم. مردم ایران فوق‌العاده هستند و فرهنگ ایرانی نیز بی‌نظیر است.